eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 : این وصیت نامه هاى شهدا که امام(ره) توصیه به مطالعه ى آن مى کردند، به خاطر این است که نمایشگر انقلاب درونی یک نفر است. هر کدام از این وصیت نامه ها را که انسان مى خواند، تصویرى از انقلاب یک نفر را در آن مى بیند و خودش منقلب کننده و درس دهنده است. ما باید این حالت را تعمیم بدهیم و این، ممکن است. 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 وصیت نامه : بسم الله الرحمن الرحیم این بنده حقیر به همه برادران و خواهران این است که پشتیبان واقعی باشید تا از طوفان حوادث و فتنه‌‌های پیشِ‌رو در امان بمانید و وصایای راحل را فراموش نکنید که فرمود نگذارید این به دست و بیفتد. شما را همان‌گونه که تمام انبیاء و اولیاء و امامان معصوم(ع) سفارش فرمودند بنده هم سفارش می‌کنم به خصوصاً و بعد به احیای و که موجب سلامت و رشد معنوی جامعه است و همه خواهران دینی خود را سفارش به رعایت و عفاف و حیاء می‌نمایم که اگر این امر در جامعه رعایت شود بسیاری از مشکلات معنوی جامعه حل خواهد شد و در اثر رعایت این امر الهی موجبات خوشنودی و رضای _زمان(عج) فراهم و موجبات خشم شیاطین فراهم می‌شود و نتیجه آن رحمت و برکات الهی بر جامعه اسلامی خواهد بود. از همه شما برادران دینی خود تقاضا می‌کنم از و (ع) جدا نشوید و این سفارش و وصیت رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) را سرلوحه همه امور زندگی خود قرار دهید تا به‌برکت بهره‌مندی از این دو ثقل, عاقبت‌به‌خیری و سعادت دنیا و آخرت نصیبتان گردد. به برادران همرزم خودم هم سفارش می‌کنم که از فیض عظیم جهاد بهره‌های معنوی ببرید و هرگز از جهاد در راه خدا خسته و دلسرد نشوید و از که مبارزه با نفس امّاره است نیز غافل نشوید و بدانید که نصرت و یاری پروردگار در ثبات قدم و استقامت نهفته شده است و در اثر این ایستادگی خداوند به شما پیروزی نصیب می‌نماید و ان‌شاءالله پس از مبارزات فراوان با مستکبرین و کفار همه ما به فیض عظیم برسیم. 96/4/18
حاج حسین یکتا: ای که در فضای سایبر و مجازی می جنگی، برای فشردن کلیدها و دکمه های کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر! و با نیت مطلب بنویس. بدون که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت... هستی شما در شبهای تاریک و اینترنت از میدان عبور می کنید. باشید به شهدا تمسک کنید بصیرتتون را بالا ببرید که نخورید رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید... با یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید... بچه ها خط به خطی که تو می نویسین رو همه می بینن!!! در این فضای مجازی که سربازانش شما هستید باید تا دیوار و پیش رفت. امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید؛ چرا که « »
حاج حسین یکتا: ای که در فضای سایبر و مجازی می جنگی، برای فشردن کلیدها و دکمه های کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر! و با نیت مطلب بنویس. بدون که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت... هستی شما در شبهای تاریک و اینترنت از میدان عبور می کنید. باشید به شهدا تمسک کنید بصیرتتون را بالا ببرید که نخورید رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید... با یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید... بچه ها خط به خطی که تو می نویسین رو همه می بینن!!! در این فضای مجازی که سربازانش شما هستید باید تا دیوار و پیش رفت. امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید؛ چرا که « »
💢 یه قانون مهم! 💢 🔹 در جهانی که زندگی میکنیم، دو تا وجود داره: ✅ ولایت خدا 🔴 ولایت طاغوت 🌷 ولایت خداوند متعال در طول خودش شامل ولایت و علیهم السلام و و و و برخی میشه. ⛔️ ولایت طاغوت هم در زمان ما شامل و و و نوکرانشون در رسانه ها و رئیسان جمهور غربگرای برخی کشورها میشه. ✅ اینجا یه قانون خیلی مهم در مورد ولایت وجود داره که "بدون تعارف" لازمه همه بدونن.☺️ ☢ اون قانون مهم اینه که: ✔️ اگه کسی رو نپذیره به طوره خودکار رو خواهد پذیرفت.... 🚸🚸🚸 🔞 مثلا عبدالله بن عمر به "امام حسین علیه السلام" دست بیعت نداد اما روزگار اونو به جایی رسوند که با پای "حجاجِ خون ریز" بیعت کرد... 🚱 الانم میبینید که هر کسی ولایت امام خمینی (ره) رو قبول نکرد، نوکر شد. 💯 یعنی حد وسط نداره. 🚷 هر کسی ولایت "امام خامنه ای" رو نپذیرفت، روزگار کاری کرد که نوکر کفار شد... خودش رو دلقک و مهره سوخته ای برای همه کرد... 🚭 یا حتی طرف مثلا آیت الله هست اما به خاطر ، با ولایت دشمنی میکنه، بعد میبینی از و براش سوت و کف میزنن و بودجه و شبکه ماهواره ای میفرستن!😒 🔴 واقعا حد وسطی نیست... ⭕️ اصلا فکر نکنید که میشه آدم ولایت فقیه رو نپذیره و عاقبت بخیر بشه...😒 💢 به میزانی که توی ضعیف عمل کنیم، شیطان ما رو به نوکری خواهد کشوند... 🌷 خدایا عاقبت هممون رو ختم بخیر کن... https://eitaa.com/piyroo
🌷تمرین کنیم را🌷 ⭕️خادم شدن به پیراهن خادمی و چسباندن خادمی بر روی سینه و پر خادمی نیست!⭕️ بودن یک تفکر است! ... تمرین کردند سبک زندگی اهل‌بیت را 💕 برای رسیدن به مقام اهل بیت علیهم السلام تمرین کردند...💕 حتی نحوه را هم الگو گرفتند! شهید گمنامی که بر روی پیراهنش نوشته بود 👈🏻میخواهم همانند مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها باشم😔😭😔😭 که پیکر بی سرش تفحص شد! نوشته ای در جیبش پیدا شد👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 که میخواهم مثل اربابم حسین علیه السلام شوم... که جمجمه اش بالای پیدا شد... الگو گرفتن از سبک زندگی ست! تمرین ... خـــــــادم به مقامی می رسد که؛ منا اهل بیت می شود! از علیهم السلام شد.. پیامبر(صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌ آله) فرمودند: 💠ســلــمــان مـنا اهل ‌البیت💠 🌸سلمان از اهل ‌بیت ما است🌸 تمرین کنیم! خادم شدن را... خادم الشهدا؛ که از شهدا می شویم... نه شبیه شان! در دیدن👀 در کلام🗣 در شنیدن👂🏻 مقدمه ی از شدن است... و حالا در شهر صحنه ی نبرد است... نبرد حرف و ! نــبــرد و ! نبرد انصار بودن و اعوان بودن ! آن کسی 💪🏻این نبرد است که 👈🏻 باشد! 👈🏻یــا زیسته باشد... این ایام،روزهای و ... مثل شهدا بگذاریم و پای قرار بمانیم... اگر چشم،چشم بشه! اگـر گوش،گوش بشه! آنوقت،شهدا نشان خواهند داد... به قول : 🌷اگر پرده بره کنار،می بینید که شهدا میگن؛ بیاید،بیاید...🌷 😊 در را از شهدا الگو بگیریم...💕 🙏🏻😔 😔 https://eitaa.com/piyroo
🌷 از ما است  🍃 او انسان با كرامتى است كه از سرزمين ايران به عشق رسيدن به حقيقت به عنايت و هدايت حق به مدينه آمد و در آنجا به محضر منوّر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرّف و قلب الهى اش به نور اسلام منوّر و پس از مدتى اندك مراحل ايمان و منازل عرفان را طى كرد و به حقايق قرآن مجيد آراسته شد. 🍃 پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله درباره آن مرد الهى فرمود: سَلْمانُ مَنَّا اهْلَ الْبَيْتِ. سلمان از ما اهل بيت است. 🍃 و نيز در روح او و شخصيت والاى قلبى و فكريش فرمود: سَلْمانُ بَحْرٌ لا يُنْزَفُ وَكَنْزٌ لا يَنْفَدُ. سلمان دريايى است كه خشك شدنى نيست و گنجى است كه تمام نمى شود. 🍃 اميرالمؤمنين عليه السلام او را لقمان امت و حضرت صادق عليه السلام وى را برتر از لقمان حكيم دانسته است. 🍃 از براى ايمان ده درجه است و سلمان وجود خود را به درجه دهم رساند و مقامى برتر از مقام اصحاب همه انبيا به دست آورد. 🍃 براى او علم بلايا و منايا بود و بارها امين وحى به وسيله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سلام حضرت احديّت را به وى ابلاغ كرد. 🍃 او در راه ايمان به انواع شدايد و حوادث و بلاها دچار شد، ولى خم به ابرو نياورده و در راه دوست با تمام وجود صبر كرد و استقامت ورزيد. 🍃 او وقتى در جمعى نسبت به اصل و نسبش مورد پرسش واقع شد در جواب فرمود: " من سلمان فرزند بنده خدايم، گمراه بودم به بركت محمّد هدايت يافتم، فقير بودم به بركت محمد غنى شدم، برده بودم به بركت محمّد آزاد شدم، اين است حسب و نسب من!" عرفان اسلامى: 11/ 214.  کتاب: عرفان اسلامى  ج 13    نوشته: استاد حسین انصاریان https://eitaa.com/piyroo
👈شهر شهيد پرور نجف آباد پی نوشت: #نجف آباد از سالهای قبل از انقلاب بعنوان یک شهر #مذهبی و در عین حال فعال سیاسی شناخته شده است. 🌷در زمان مبارزات انقلاب، مردم حضور گسترده و #فعال داشته و پس از آن در دوران دفاع مقدس با تقدیم 2500 شهید و 77 سردار از جمله شهید غلامرضا صالحى، شهید تقی جراح، شهید غلامرضا یزدانی و #شهیدحاج_احمدکاظمی آمار بیشترین شهدا را در بین شهرستانهای کشور داراست. وسعت حضور و کارآمدی مردم این شهرستان بقدری بوده که لشکر 8 نجف اشرف به طور اختصاصی جهت ساماندهی نیروهای نجف آبادی شکل می گیرد. #تاکنون این شهرستان 11 #شهید_مدافع حرم تقدیم حریم #اهل_بیت (س) نموده است. بسیاری از علما و شخصیتهای سیاسی مهم و مؤثر از این شهر برخاسته اند، #علمایی چون آیت اللّه سید هاشم میردامادی (جد مادری امام خامنه ای)، شیخ احمد حججی، شیخ ابراهیم ریاضی، شیخ سید جعفر طباطبایی، آیت اللّه ایزدی، آیت اللّه امینی، آیت اللّه مظاهری و رجالی چون شهید آیت وشهید بین الملل محمد منتظری و..... #سلام‌وصلوات‌برشهیدان #سلام_بر_شهیدان_والامقام_کاظمی_حججی. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
💢 #اقا_مجید شبیه خیلی از جوونهای هم سن و سال خودش بود.اما تو یک شب، یک لحظه، جوری #اهل_بیت خریدنش که به #حر مدافعین حرم مشهور شد. 💢تو جنوب شهر تهران پایه ثابت #قلیون_کشیدن بود.حتی بلد نبود چجوری #وصیت_نامه بنویسه.اما وقتی فهمید حرم بی بی زینب در #خطره. فهمید وقتش رسیده که بالهاشو باز کنه و #دل_بکنه از دنیاش❤ #شهید_مجید_قربانخانی🌷 #حر_مدافعان_حرم #سالروز_ولادت #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
✍️ فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/piyroo
✍️ ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/piyroo
° سالروز تولد شهید علی جمشیدی 🎂 ♡بسم رب عشق♡ . 🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان . راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان با نام و نشان را روایت میکند🙂 . 🍃 می‌دانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع میکنید❣ . 🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد ، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود می‌آید مادرش نام را در گوشش میخواند و قصه های میشود لالایی شبانه او😌 . 🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد ، قرار نبود از ، خیمه های غارت شده و های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی است❤ . 🍃چند سال بعد خبر آوردند که را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به به سکوت و 😓 . 🍃بارها از رسم و و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس فعل و فاعل هردو گمنامند🌹 . 🍃وحالا سی سال گذشت و امروز تولد توست، هرچه کنم حق مطلب را نمیتوانم ادا کنم ولی... . . 🕊به مناسبت سالروز تولد
🔹در کنار تک درخت هزار ساله ، همانجایی که ، تا انتهای سنگفرش ها امتداد داشت ، تو بودی و ات . ات در میان تکاپوی 🙃 . 🔸جدا از نام ، ات بود که تورا به متصل میکرد . تو بودی و . تو بودی و . تو بودی و . . 🔹عشق حسین ، مشوق راه است و ، و نمیتوان مسیر وجود را پیدا کرد ، بجز با ، که تو در سینه میپروراندی ... .❤️ . 🔸 شده بودی ، به مهمانی میلاد پسر علی بن الحسین . دعوتنامه را ، در میان این یادواره عشق ، به دستت سپرد که نگاهش ، آغاز عزم سفرت به شد . نگاهی که آب را هم بی تاب میکرد .🙂 . 🔹عزم سفر به سوریه کردی و تاروپود عشقت ، متبرک به حضور اهل حرم شد . . 🔸سفر کردی به یاد ، و نایب شدی . آنقدر «اللهم اجعلنا من الذابین عن حرم سیده الزینب(س)» گفتی ، که به قول خودت ، خداوند بر سرت نهاد تا لذت تحمل کمی از سختی های را ، توهم بچشی . 🔹هر ، همسفری میطلبد ، و تو ، عشق را خود کردی . هم مسیری ، که تک تک شیار ها ، خاکریز ها و بودن و نبودن ها را به خاطر تنگ میفشرد و گواهی بود ، بر عشق حسین که با بندبند وجودت آمیخته شده بود . . 🔸تو سفر کردی ، و ات را برای ما به یادگار گذاشتی ؛ ما نیز هر روز به رسم عاشقان ، بر مسیرت میزنیم ، که نام «حسین» ، همیشه بر ، جاودانه بماند... .😌 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
از همه ی عزیزم و از همه ی امت رسول الله (ص) می خواهم روز به روز خود را تقویت کنند ، مبادا مویی از شما ، نظر را به خود جلب کند ، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود ، مبادا را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را ، حضرت زهرا سلام الله علیها و زنان قرار دهید . 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo