─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🔶اينجا قرارگاه لشکر يکم از #سپاه #قدس است.
🔶 لبيک گويان به #امام #امت آماده ي جهادي بزرگ مي باشند و راهيان طريق نور، جان باخته و شيداي دوست، هر لحظه براي نبرد و رويارويي با دشمن بعثي آماده مي شوند، روحشان آزاد از همه ي علايق #دنيوي و #مادي مي شود تنها #خدا را مي خوانند وصيتنامه هاي خون رنگشان را مي نويسند.
🔶#شهادتنامه هايشان را مي خوانندو شعارهاي سرد زمان را در گرمي #ايمان به #الله، به شعور تبديل مي کنند.
🔶#فرمانده بارها آن ها را فرامي خواند، از #شهامت، #شجاعت، #شهادت، #عشق و #ايثار براي آن ها سخن مي گويد.
🔶بارها اتمام حجت مي کند، که فردا هر کس در اين راه قدم بگذارد #شهيد خواهد شد.
🔶 همه فرياد برمي آورند حاضريم چون #سرور و #مولايمان #شهيد شويم.
🔶کوله بار #عشق و #معرفت بر پشت و سلاح بر دست با قلبي مملو از شور و شوق مجنون وار همه چيز را رها کرده #اللهگويان به آنچه جز اوست پشت پا مي زنند.
🔶 اينجا جان ياران را صلا مي دهد. جان نثاران را مي خواند.
🔶هنگامي که لشکر شب خيمه سياهش را بر سر روز مي گستراند و تاريخ جمعه ۱۳۶۲/۱۲/۳ را نشان مي داد بعد از حدود ۲۰ساعت حرکت با قايق بر روي آب هاي هور، #عملياتخيبر با #رمز #يارسولالله(ص) براي تصرف و تأمين جزاير مجنون و بخشي از هورالهويزه شروع مي شود.
🔶بعد از گذشتن چند روز از عمليات عزيزان رزمنده گردان پشتيباني در سکوت شب از پل پيروزي عبور مي کنند.
🔶#عاشقانمهدي(عج) در ترکيبي سازمان يافته به نام گردان #المهدي(عج) و گروهان #محمدرسولالله(ص) به #ميعادگاه #عروج مي رسند و شبانه با قلبي آرام و مطمئن و با زمزمه ي #دعا در دل، سنگرها را محکم مي کنند.
🔶#عباس سر از پا نمي شناسد. دشمن از سه طرف احاطه دارد نبردي بي امان و نفس گير در حال شکل گيري است.
🔶آنچه مي بيني #عشق است و #ايثار که توانسته نيروهاي خودي را در اين تنگنا ماندگاري ببخشد چندين بار خط نيروهاي خودي توسط تانک هاي دشمن شکسته مي شود، اما مقاومت سرسختانه بچه هاي رزمنده تانک ها را به عقب مي راند که #حفظ و #نگهداري جزاير مجنون فرمان #امام است.
🔶پس از يک ماه مقاومت دليرانه براي حفظ و نگهداري جزاير مجنون، خورشيد روز شنبه ۱۳۶۳/۱/۵ در ميان آتشبار سنگين پاتک #دشمن از افق #خونين رنگ سربرمي آورد.
🔶احساس مي کني که فرشتگان از آسمان به سلام #شهيدان آمده اند.
🔶همه ي عزيزان جز تعدادي که ديده-بانند در سنگر با آماده سازي تجهيزات منتظر #فرمان مي باشند، صداي هلي کوپترهاي عراقي که يا نيروجابجا مي کردند يا مهمات حمل مي نمودند، در مسير جاده ي بصره شنيده مي شد.
🔶موشک هاي آرپي جي و رگبار تيربارها به مقابله پاتک دشمن پرداخته اند.
🔶ساعتي از درگيري گذشته است. گلوله هاي خمپاره۶۰ چون باران مي بارد.
🔶يکي از گلوله هاي #دشمن به نحوي به خاکريز برخورد کرده که تعدادي از ترکش هايش به سر و گردن هادي شفيعي اصابت مي کند.
🔶ترکش هاي زيادي نيز از پشت سر از بالا تا پايين بدن #عباس را سوراخ سوراخ مي کند و در حالي که يک ترکش بزرگ به نخاع او برخورد کرده وارد شکم او مي شود.
🔶#عباس از درد به خود مي پيچد لحظه اي خود را فراموش مي کند نگران همرزم عزيزش هادي شفيعي مي باشد و سراغ او را مي گيرد.
🔶نمي داند که هادي لحظاتي پيش به #شهادت رسيده است.
🔶 امدادگران سريع و به سختي #عباس را به عقب حمل مي کنند.
🔶اما در انتهاي جزيره به معبود خويش مي پيوندد.
🔶#عبـاس که عاشق #خدا بود دلداده ي کوي آشنــا بوددر قـافله تا عقــب نماند ياريگر و مرد جبهه ها بود
غروب غمبار ۱۳۶۳/۱/۶ در حالي که هاله اي از غم بر چهره ي شهر نشسته جسم مطهر عباس از ديار غربت کربلاي ايران مي رسد.
🔶همسرش هم در محل نيست که از او استقبال کند.
🔶امشب همسر #عباس در خوف و رجا به سر مي برد.
🔶از به دنيا آمدن فرزند نورسيده خشنود است و از دوري #عباس نگران.
🔶وابستگان دسته دسته به ملاقات مادر و زينب کوچک آمده اند و اين در حالي است که هم گريه هاي خود را از او پنهان مي کنند، هم قدم نورسيده را به او تبريک مي گويند.
#روحش #شاد و #یادش #گرامی باد.
─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─
#بــرایشــادیروحــش
"#صلوات"
اللَّهمَّ ﷺ صَل ِّﷺ عَلَى ﷺ مُحمَّـدٍﷺ وآل ﷺ ِمُحَمَّد
#معرفتانه
#شهیدانه ❤️
پسر اول گفت :
مادر جون برم جبهه ؟
گفت :
برو عزیزم ...
رفت و #والفجر_مقدماتی شهید شد!
🌷شهید احمد تلخابی🌷
پسر دوم گفت :
مادر ، داداش که رفت من هم برم ؟
گفت :
برو عزیزم ...
رفت و عملیات #خیبر شهید شد !
🌷شهید ابوالقاسم تلخابی🌷
همسرش گفت :
حاج خانم بچه ها که رفتند ،
ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه ،
رفت و #والفجر8 شهید شد !
🌷شهید علی تلخابی🌷
مادر به خدا گفت :
همه دنیام رو قبول کردی ،
خودم رو هم قبول کن
رفت و در #حج خونین شهید شد !
🌷شهیده کبری تلخابی🌷
🕊درود بر همه #شیر_زنان_زینبی 🕊
#خانواده_شهدایی #معرفت
#سرباز_امام_زمان_عج
#دلتنگ_رفتن #پست_ویژه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#همیشه_پای_یک_زن_در_میان_است !
🍃نثار روح مطهر شهدا صلوات🍃
#معرفتانه
#شهیدانه ❤️
پسر اول گفت :
مادر جون برم جبهه ؟
گفت :
برو عزیزم ...
رفت و #والفجر_مقدماتی شهید شد!
🌷شهید احمد تلخابی🌷
پسر دوم گفت :
مادر ، داداش که رفت من هم برم ؟
گفت :
برو عزیزم ...
رفت و عملیات #خیبر شهید شد !
🌷شهید ابوالقاسم تلخابی🌷
همسرش گفت :
حاج خانم بچه ها که رفتند ،
ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه ،
رفت و #والفجر8 شهید شد !
🌷شهید علی تلخابی🌷
مادر به خدا گفت :
همه دنیام رو قبول کردی ،
خودم رو هم قبول کن
رفت و در #حج خونین شهید شد !
🌷شهیده کبری تلخابی🌷
🕊درود بر همه #شیر_زنان_زینبی 🕊
#خانواده_شهدایی #معرفت
#سرباز_امام_زمان_عج
#دلتنگ_رفتن #پست_ویژه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#همیشه_پای_یک_زن_در_میان_است !
🍃نثار روح مطهر شهدا صلوات🍃
https://eitaa.com/piyroo
💌 محبت و رفاقت شهدا به روایت
#حاج_حسین_یکتا
در عملیات والفجر شهید زینالدین دستور داد گردان سیدالشهدا برن رو ارتفاعات لری. وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچههایی که شب عملیات تو درگیری به شهادت رسیده بودند، بعضیهاشون مجروح شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو بغل کرده بودن که خیلی سردشون نشه. در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به #شهادت رسیده بودن. تو بغل هم خشک شده بودند.
وقتی آقا مهدی شهید زینالدین رسید، نمیشد اینها رو از هم جداکرد. دوتاییشون رو باهم بلند کردن و گذاشتن رو قاطر، بستند که ببرند عقب و آقا مهدی شروع کرد به گریه کردن...
#رفیق_شهیدم
#معرفت
#حقیقت #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✨
کسانی که #شهید شدن...🌸
#مرام و #معرفت داشتند...🍃
مرام و معرفت یعنی چی...!!!
وقتی ما نیت گناه میکنیم خدا برای ما گناه ثبت نمیکنه...❗️
وقتی هم گناه میکنیم تا هفت ساعت به ما مهلت میده توبه کنیم و گناه ثبت نمیکنه
اما...🌿
وقتی نیت کار خیر میکنیم یک عمل خیر برامون نوشته میشه...
و وقتی کار خیر رو انجام بدیم ده تا کار خیر برامون ثبت میشه...🌺🙂
مرام و معرفت یعنی اینکه ما همچین خدایی داریم...
همه چیزو واسمون مهیا کرده...
بعد اونقدر بی معرفتیم که بریم باز گناه کنیم؟!
خیلی نامردیه...
شهیدا این مرام و معرفتو داشتند سمت گناه هم نرفتند...
خدا هم عاشقشون شد،خریدشون...🍃
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#شهـــღــادت
#حاج_حسین_یکتا
در عملیات والفجر شهید زینالدین دستور داد گردان سیدالشهدا برن رو ارتفاعات لری. وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچههایی که شب عملیات تو درگیری به شهادت رسیده بودند، بعضیهاشون مجروح شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو بغل کرده بودن که خیلی سردشون نشه. در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به #شهـــــادت رسیده بودن. تو بغل هم خشک شده بودند....😔😭
وقتی آقا مهدی شهید زینالدین رسید، نمیشد اینها رو از هم جداکرد. دوتاییشون رو باهم بلند کردن و گذاشتن رو قاطر، بستند که ببرند عقب و آقا مهدی شروع کرد به گریه کردن...😔💔
#رفیق_شهیدم
#معرفت
#حقیقت
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔻روزاى آخر #مأموريت بود
قرار بود چند روز بعد همه با هم از سوريه برگرديم ايران،🚶
اون روز ،با مسعود قرار گذاشتيم با #موتور بريم به سمت #روستاى نيرب،
روستايى كه
تقريبا ٢٠ الى ٢٥ دقيقه تا اونجا راه بود🏍،
بعد از كلى اتفاقات شيرين و شوخى و خنده دو تايى راهى نيرب شديم،
اول؛ رفتيم به مغازه ساندويچى🌭 كه پاتوق هميشگيمون بود و يه دل سيرى از شاورماهاى معروف در اورديم و
بعد به سمت بازار كه يك فروشگاه #تجهيزات_نظامى💣 اونجا بود راهى شديم؛
داخل فروشگاه شديم ،
فروشنده متوجه شد كه ما ايراني هستيم به پامون بلند شد و با احترام و زور و زحمت به زبون فارسى #سلام و عليك كرد✋،
ما كه تو مغازه با هم يك كلمه هم #فارسى صحبت نكرده بوديم برامون جالب بود كه از كجا متوجه شده‼️
در حال ديدن اجناس بوديم كه فروشنده #انگشتر💍دست مسعود رو نشون داد و پرسيد ايراني؟؟؟
مسعود هم با خنده گفت نعم😁!
فروشنده گفت؛ حلقة جميلة ( يعنى چه انگشتر زيبايي🌸)
مسعود با يه نگاه معنى دارى انگشترش رو از دستش در اورد و به فروشنده داد،!
و به فروشنده گفت؛ سيدى هديه!
فروشنده با تعجب گفت #هديه؟!!!
مسعود گفت: نعم هديه🎁!
زدم بهش و گفتم چكار ميكني ؟!
و به #شوخى بهش گفتم اينا صبحا با محور مقاومتنو شبا سر سفره النصره!
گفتم : بگو براى رفيق شهيدمه كه به من #يادگارى داده و الان هم شهيد شده تا انگشتر رو برگردونه!
مسعود گفت ؛ بيخيال چشمش گرفته بذار بدم بهش☺️!
گفتم ؛ اين ديگه انگشتر و بر نميگردونه!
فردا هم بياييم اينجا انگشتر رو گذاشته پشت #ويترين براى فروش😒!
مسعود با اصرار من ، با #خنده انگشترو نشون داد و بهش گفت؛ سيدى هذا صديقى الشهيد!
فروشنده كه متوجه منظور مسعود نشده بود، با تعجب گفت ؛ انت شهيد😱 ؟! ( تو شهيدى )؟!
مسعود خنديد و با اشاره و با خنده گفت؛ لا ، لا ؛ صديق قبلا شهيد! من بعداً شهيد!!!😂😂😂
دستشو دراز كرد و به فارسى گفت خودتو نزن به اون راه رد كن بياد!
فروشنده هم كه نه راه پس داشت نه راه پيش انگشتر رو از دستش دراورد و داد😶!
اون روز متوجه خنده هاش كه ميگفت ؛ (صديق قبلاً شهيد من بعداً شهيد ! ) نشدم تا لحظه اى كه با اين #عكس رو به رو شدم،
حالا ميفهمم دنياى من چقدر كوچك تر از اونه و #بهشت رو به بها ميدن نه به بهانه💔!
#سخاوت و عدم #دلبستگى به زرق و برق دنيا و همچنين رعايت مبانى اصولى #اخلاق و #معرفت👌،
مسعود رو از من و امثال من متمايز كرد
و چند روز بعد توى #عمليات شهر #العيس به آرزوش كه #شهادت بود رسوند🕊
توى روز مقرر همه با هم به ايران برگشتيم،!
مسعود #شهيد و ما.....!😔
.
#خاطره_دوست
#شهید_مدافع_حرم
مسعود عسگری 🌹
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
۱۰ دی ماه #سالروز شهادت #شهید_علی_شاهسنایی ⚘
ایشان متولد ۱۳۶۴ از نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم عازم #سوریه شد و در تاریخ دهم دیماه سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید.
وی نهمین شهید مدافع حرم از خطه شهید پرور اصفهان است که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) آسمانی شد.
وصیت نامه این شهید گرانقدر سندی برگرفته از عمق #اخلاص و #معرفت اوست چرا که پس از #شهادت به وحدانیت خدا، با پروردگار خویش عهد بست که در این دنیا جز به فرمان او نباشد.
شهید شاه سنایی در وصیت نامه خود، بعد از سفارش به #نماز_اول_وقت ، پیروی از #ولایت_فقیه و احترام به والدین، دوستانش را به خواندن #زیارت_عاشورا سفارش کرد، عملی معنوی که شهید در هر صبح و شام به آن مبادرت می ورزید.و این چنین بود که شهادت آخرین حلقه عهد علی با خدا و قرائت هر روزه زیارت عاشورای اباعبدالله الحسین است.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم
💢فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع و #مسرور شدند....
چرا که #عطرولیمه_ازدواج_تو، اول سحورى در خانه🏘 آنها را نواخت....
و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند.
🖤دو_نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند...
گرچه از مقام #حسین مى آیند،
اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند.
هر دو یلى شده اند براى خودشان.به شاخه هاى #شمشاد مى مانند.
هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى.... چه بزرگ شده اند،
چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند.
💢 جان مى دهند براى #قربانى کردن پیش پاى #حسین ، براى #بازپس_دادن_به_خدا. براى #عرضه در بازار عشق.💗علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى... حسین به آنها #رخصت میدان رفتن #نداده است.
از صبح، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفى شنیده اند... #پیش از #على_اکبر، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است...
و این آنها را #بى_تاب_تر کرده است.
🖤علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت💕 تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و #توالى رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.لوحى که پیش چشم توست.اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود، #غرض از زادن چه بود؟
💢 اینهمه سال ، پاى دو گل🌸 نشسته اى تا به محبوبت #هدیه اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود که نشود.در #مدینه هم وقتى #قصد حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند،...
اما معطلشان نشدى.... مى دانستى که هر کجا باشند، #نهم_محرم🚩 ، جایشان در #کربلاست!
🖤بى درنگ از #عبداالله خداحافظى کردى و به خانه #حسین درآمدى.
#بهانه زیستن پدید آمده بود،
و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان #رسیدند و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، #شگفت_زده شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان #غافلگیر خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت...
💢 اما وقتى در نگاه وتبسم🙂 تو جز آرامش نیافتند، با #تعجب پرسیدند:مگر از آمدن ما خبر داشتید؟ و تو گفتى :
شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد #امام من جایى باشد #عون و #محمد من جاى دیگر؟
این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه #منتهى شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد⁉️
🖤اکنون هر دو #بغض 🙁کرده و لب برچیده آمده اند که :مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن. تو مى گویى : عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید.
محمد مى گوید:چرا مادر؟ تو #خواهر امامى ! #عزیزترین محبوب اویى.
و تو مى گویى : _به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید. نمى خواهم امام گمان کند که #من شما را راهى میدان کرده ام . نمى خواهم امام گمان کند که #من دارم عزیزانم را فدایش مى کنم . گمان کند که #من بیشتر از شما #شائقم به این ماجرا.
💢 گمان کند... چه مى گویم . او اما م است ، در وادى #معرفت او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها 💖را مى بیند و همه نیتها را مى خواند.
اما...اما من اینگونه #دلخوشترم . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید.
عون مى گوید: امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه #تلاشمان را کردیم . پیداست که امام نمى خواهد شما را #داغدار ببیند.
🖤اندوه شما را #تاب نمى آورند. این را #آشکارا از نگاهشان مى شود فهمید.
محمد مى گوید: ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!
تو چشم به #آسمان🌫 مى دوزى...
#ادامه_دارد.......
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم
💢 اما در این سعى آخر میان #خیمه و #میدان ، کارى شده است که دل او را یکدله کرده است....سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده هاى محبت 🌸به هم می رسد.#عشقهاى_مختلف به هم گره مى خورد و #یکى مى شود.
عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقى مى کند.
🖤عشق 💕او به حسین و #عشق حسین به بچه ها در سکینه به هم مى رسند.اینجا همان جاست که او در مقابل #حسین و #بچه_ها یکجا زانو مى زند.
این سکینه همان طور سینایى است که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند.
این #سکینه مرز مشترك میان حسین و بچه هاست. و #لزومى ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد....
لزومى ندارد که سکینه از عباس آب💧 خواسته باشد.
💢 چه بسا که او را از #رفتن به دنبال آب منع کرده باشد... لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از #چشمهاى او بخواند. همینقدر #کافیست که او پیش روى عباس ایستاده باشد،... مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد و نگاهش را به #زمین دوخته باشد.
همین براى عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند.
🖤اگر سکینه بگوید آب، #هستى عباس آب مى شود پیش پاى سکینه....
نه ، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است... فقط... شاید گفته باشد:
عمو!... یا نگفته باشد.چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس #ادب ،
عباس #معرفت ، عباس #ماموم ،
عباس #خضوع ، پیش روى امام ایستاده است و گفته است:
💢آقا! تابم تمام شده است.
و آقا #رخصت داده است.
خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا، #حول و حوش خیمه 🏕زینب چه مى کنى ؟ عمر من !
عباس ! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که #داغ مرا تازه کنى ؟
آمده اى که دلم را بسوزانى ⁉️ جانم را به آتش🔥 بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن.
🖤#رخصت_ازمن چه مى #طلبى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف #حسین ، که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم ؟ تو کجا دیده اى که دلم 💗غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم.آمده اى که #معرفت را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟
عشق 💜را به برترین نقطه #ظهور برسانى ؟چه نیازى عباس من ؟!
💢نشان ادب تو از #دامان_مادرت به یاد من مانده است.... وقتى که مادر #خطابش_کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار #گریه 😭کرد و گفت : _مرا مادر خطاب نکنید.❌ مادر شما #فاطمه بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط #برازنده مقام زهراست . من #خدمتگزار شمایم . #کنیز شمایم.
🖤عباس من !
تو شیر #ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به #همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا #ازمن ، دختر بزرگ خانه #رخصت بگیرد، و تا من به #پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
💢 جانم فداى ادبت عباس !
عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد.
بارها گفته ام که #خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین #یک_عباس را مى آفرید،
به مدال فتبارك االله احسن الخالقین✨ ش میبالید.اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو...
#ادامه_دارد.....
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#عاشقانه_ها
#نامه_سردار_دلها
#به_دختر_شهید
#حاج_یونس_زنگی_آبادی
باسمه تعالی
دختر عزیزم #فاطمه_خانم بزرگوار و برادر بسیار عزیز آقا #روح_اله عزیز ، دیدنتان به قدر یک زیارت معصوم بر من اثر معنوی دارد و این را دلیل حضور #شهید_حاج_یونس بزرگ در این بیت نورانی میدانم و اطمینان دارم روح مطهر #شهید عزیزِ من و شما ، پیوسته در این #بیت شریف آمد و شد دارد .
#دخترم همیشه احساس کن او در کنار شماست و شما در محضر فقط #پدرت نیستی بلکه در محضر مقام عظمای #شهادت هستی .
از خداوند میخواهم تو و همسرت را و فرزندان گلت محمد یونس و صالحه عزیز را در پناه #قرآن حفظ بفرماید و از #معرفت و نورانیت و حکمت #قرآن بهرهمند نماید .
همیشه دوستدار شما
#سلیمانی
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo