هدایت شده از خیابان انقلاب
#سرمقاله
🔴 عاقبت نظام چه میشود؟
✍🏻 #حسین_قدیانی در #رسالت نوشت
🔰 سؤال «عاقبت نظام چه میشود؟» را این روزها حتی جوانان پرشور انقلابی هم از خود میپرسند، چه برسد به توسریخوردههای قدیمی سیاسی!
🔹به مجرد تقاضا برای فلان تجمع سراسری که البته آخرینش یعنی ۵ دی ۹۸ اصلا و ابدا نگرفت، ایبسا که با خود زمزمه میکنند؛ «عاقبت نظام چه میشود؟» ازقضا خیلی هم سؤال بدی نیست! اساسا آدمی باید از فرجام هر واقعهای بلکه از عاقبت خودش یک برآوردی داشته باشد لیکن ایراد بزرگ من و ما این است که عمدتا خدا را در محاسبات خود فراموش میکنیم! و این از قلت ایمان و توکل نشئت میگیرد!
🔺بپذیریم که باوجود همه درستیها و راستیهای نهفته در یک سؤال، گاهی سؤالاتی میپرسیم که پرده از بزرگترین ضعف اولاد آدم برمیدارد؛ ترس! چند روزی است که وارد ماه دی شدهایم و تو بگذار بنویسم که ناظر بر ۱۹ دی ۵۶ و کربلای ۴ سال ۶۵ مرتب این ۲ پرسش در اذهان شکل میگرفت که «عاقبت نهضت چه میشود؟» یا «عاقبت جنگ چه میشود؟»
🔸و مگر چه شد عاقبت جنگ، بعد از آن شکست تلخ در نخستین روزهای زمستان ۶۵؟ جز اینکه خداوند خیلی زود بساط کربلای ۵ را راه انداخت تا پیروزی جایگزین شکست شود؟ باری در خاطرات حاج قاسم میخواندم که بعد از شکست در کربلای ۴ همه درگیر این سؤال روی مخ شده بودند که «عاقبت جنگ چه میشود؟»
🔹زمینی هم اگر نگاه کنیم، عاقبت جنگ این شد که حتی مجامع بینالمللی صحه بر تجاوزگری صدام گذاشتند! آری! به یمن خون شهدای وطن، ایران مشغول مقدسترین دفاع تمام تاریخش بوده و ۸ سال تمام ایستادگی کرد و یکوجب هم از خاک پاکش کوتاه نیامد! هم در عصر پهلوی و هم در عصر قاجار، با جنگ یا بیجنگ، کم سرزمین شوهر ندادیم به اجنبی! چه میگویم که حتی در اعصار تاریخی هم که گاهی زیاده از حد و ناسیونالیستی به آنها میپردازیم، گاه مواجه میشویم با تلخترین شکستها از قبیل آن بلا که اسکندر بر سر تخت جمشید آورد! حالا عاقبت هخامنشیان را بیخیال!
💢زمستان سال ۵۶ واقعا چه کسی فکر میکرد که یکسال دیگر میوه نهضت انقلاب اسلامی، استقرار نظام جمهوری اسلامی شود؟ آری! ما غافلیم از الطاف الهی! ما توهم زدهایم خدا این نظام را با این دولت میسنجد ولی نه! الله پاسدار خون شهیدان است! و خدا نهضت و نظام ما را از کانال بچههای کانال کمیل محاسبه میکند و قصور و تقصیر هیچ دولتی را پای خمینی و خامنهای و اینهمه شهید نمینویسد! اگر نظام ثمره نهضت شد، ثمره خون شهدا هم گشایش راه ظهور است انشاءالله...
➖➖➖➖➖➖
رصد بهترین تحلیلهای روز 👇
http://eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb
بهنام الله
#داستان #حضرت_نوح علیهالسلام
حضرت #نوح در نزدیکی رود فرات و در قسمت غرب #کوفه در دهکدهای زندگی میکرد
منزل او جایی بود که الان #مسجدکوفه در آنجا قرار دارد
شغل حضرت نوح نجاری بود
او از کودکی به #خداوند یگانه #ایمان داشت و مردی درستکار و #راستگو و شریف بود
در آن زمان مردم در انواع فسق و فجور بودند و خداوند صاحب نعمات را از یاد برده بودند
#کفر میورزیدن و کفران نعمت میکردن
حضرت نوح از آنان کناره میگرفت و زندگی را به تنهایی میگذرانید
روزی #جبرئیل از طرف خداوند فرود آمد و به او گفت:
چرا از مردم کناره گرفتهای؟
حضرت نوح پاسخ داد:
چون آنها بُت میپرستند و کارهای زشت انجام میدهند، از آنها کناره گرفتهام
جبرئیل گفت:
چرا آنها را از کارهای زشت و بت پرستی نهی نمیکنی؟
نوح جواب داد:
میترسم مرا بکشند
جبرئیل گفت:
من جبرئیل، فرستادهی خدا به سوی تو هستم
تو به پیامبری برگزیده شدهای و من برای تو چند خلعت آوردهام:
خلعت #صبر،
خلعت #یقین،
خلعت #نصرت و...
حضرت نوح قوت قلب یافت و به شهر بازگشت
تصادفاً آن روز #عید بود و مردم به صحرا رفته و بتهایشان را با خود برده بودند
حضرت نوح نزد آنها رفت و با صدای بلند #لاالهالاالله گفت
با بلند شدن نام خداوند تمام بتها سرنگون شدند و تمام آتش ها نیز خاموش گشتند
سر دسته های قوم جمع شده و آنقدر حضرت نوح را کتک زدند که او بیهوش شد
سپس او را در نمدی پیچیدن و در خانهاش انداختند
حضرت نوح دو همسر داشت
نام یکی از آن ها #عموره بود که همان روز به او #ایمان آورد
پدرش وقتی فهمید دخترش ایمان آورده، او را تهدید به مرگ کرد، اما دختر بر اعتقاد خود پایداری ورزید
در نتیجه پدرش اورا زندانی کرد و چند روز بدون آب و غذا گذاشت تا بمیرد
پس از چند روز که در زندان را باز کردند تا جسد زن را بردارند او را زنده و با نشاط یافتند
از او پرسیدند:
چه کسی به تو کمک کرد؟
زن پاسخ داد:
خدای نوح مرا حفظ فرمود
اما زن دیگر نوح کافر باقی ماند و ایمان نیاورد
سرانجام هم همراه سایر مشرکان به هلاکت رسید
حضرت نوح ۹۵۰ سال در میان قومش تبلیغ #رسالت نمود
اما تعداد کسانی که به او ایمان آوردند بسیار کم بود!
تعداد آنها رو هشت نفر تا هشتاد نفر گفتهاند
حضرت نوح در این مدت بارها شکنجه شد، به طوری که خون از بدنش جاری میشد و بیهوش بر روی زمین میافتاد، دشنام شنید، زجرها دید و جوری که گاهی لباسش را انقدر دور گردنش میپیچیدند تا خفهاش کنند
اما خداوند او را شفا میداد و وی به تبلیغ رسالت خود ادامه میداد
هنگامی که پیرمردان قوم مرگ خود را نزدیک میدیدند به فرزندان خود وصیت میکردند که مبادا به نوح ایمان بیاورند
آن ها نیز همین وصیت را به فرزندانشان میکردند
صفحه ۱ از ۲ صفحه