🔰 #گزارش_تصویری
🇮🇷 نشست روشنـگـــــری و بصیرتی با موضوع مشارکت در انتخابات
با حضور اقشار مردم در مسجد الزهــرا
سخنران:حجت الاسلام مرتضی فیروزی
زمان: پنج شنبه ۱۴٠۲/۱۱/۱۲
#انتخابقوی
#ایرانقوی
#همهمیآییم
#بسیج_اصناف
#ناحیه_مقاومت_بسیج_خوروبیابانک
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهیدمفتح
#پایگاه_مقاومت_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
۱ فوریه، ۱۸.۳۸.m4a
4.21M
📢 صوت
گزیده ای از بیانات حجت الاسلام والمسلمین مرتضی فیروزی در نشست روشنگری در مورد انتخابات
مسجد الزهرا
#انتخابقوی
#ایرانقوی
#همهمیآییم
#ناحیه_مقاومت_بسیج_خوروبیابانک
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهیدمفتح
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم
قسمتی از سخنــرانی حجت الاسلام والمسلمین مرتضی فیروزی در نشست روشنگــــری با موضوع انتخـــابات در مسجـــد الزهرا
#انتخابقوی
#ایرانقوی
#همهمیآییم
#ناحیه_مقاومت_بسیج_خوروبیابانک
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهیدمفتح
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
سلام بر تو ای هفتمین فروغ امامت!
سلام بر تو ای وارث شهادت!
سلام بر تو ای قبله نیازمندان!
سلام بر تو ای آزادترین اسیر و ای آزادهترین زندانی!
شهادت غریبانه ی امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
🏴 @pshahidbeheshtikhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 #خبر_خوش
از امشب انشاءالله با اجازه مولف کتاب، خوانش چند بخش مهم از کتاب دکل را داریم😍😍
این کتاب ۴۱ بار چاپ شده است!
#دکل
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
📙خوانش کتاب دکل😍
#قسمت_اول
بابت مطالبی که باید سر کلاس میگفتم بدجور توی فکر بودم به آخرین پله ی طبقه ی دوم که رسیدم صدای کشیده شدن ته کفش یکی از دانش آموزان به کف سالن مرا به خودم آورد صدا آن قدری بود که غده های فوق کلیویام را به زحمت انداخت و بیچاره ها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند. چشمهایم را گرد کردم سمت خط ترمزش؛ تقریباً یکی- دو متری کشیده شده بود کمی ابروهایم را درهم کشیدم نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم ترمزت ای بی اس نیست؟
طفلی وقتی دید مثل اَجَل معلّق سر راهش سبز شدم، جا خورد، اما دیگر انتظار چنین سؤالی را نداشت و نزدیک بود از پرسشم شاخ در بیاورد؛ آخر، یک حاج آقا معمولاً اصول دین میپرسد چه کارش به ترمز ای بی اس! قشنگ پیدا بود که آخوند باحال ندیده است همین طور هاج و واج به من زل زده بود؛ مثل آدم برق گرفته یا جن دیده خشک و بی حرکت ماند. دستم را گذاشتم روی سینه ام و با تقلید از بازیگر فرشتهی وحی در
سریال یوسف پیامبر ،گفتم: سلام خدا بر شما!
دست و پایش را گم کرد و گفت اِ حاج آقا شمایید، ببخشید!
لبخند زدم و با لحن داش مشدی گفتم داداش این سری بخشیدمت ولی دیگر این جوری تخته گاز نرو تا مجبور نشی خط ترمز بکشی. هم
لنتهایت صاف میشوند و هم عابر پیاده از ترس کُپ میکند. حس کردم موعظه لاتیام زمینهی تحول اساسی را در وجودش رقم زده، اما احتمال دادم در تشخیص شخصیت من دچار تحیر شده و از اساس بین آخوند یا مکانیک بودن بندهی حقیر بدجور گیر کرده. گمانم این دفعه دچار مشکل هنگ کردن سیستم مغزی شده بود حالا برای اینکه زیاد فسفر نسوزاند دستم را بردم جلوی صورتش و بشکن صداداری حوالهاش کردم.
لبخندی از شرم روی صورتش یخ زد برای این که یخش آب شود، دستم را بردم پشت سرش آرام به سمت خود کشاندم و سرش را بوسیدم. با لحنى مهربان گفتم: ما مخلص پهلوونا هستیم اگر کاری، باری دارید با کمال میل در خدمتم، اصلاً پول نمیگیرم از واکس زدن کفش میتوانی روی من حساب کنی تا جلد گرفتن کتاب و دفتر به هر حال ما چاکر شما هستیم. بالاخره لبخند شیرینش را دیدم، گفتم: خب پهلوون حالا باید حق رفاقتمان را ادا کنی، بگو ببینم کلاس یازدهم تجربی کجاست؟
سمت راست سالن را نشانم داد و گفت حاج آقا آنجاست، آخرین کلاس. به او دست مریزاد گفتم و راهی انتهای سالن شدم. چند قدم بعد پشت در کلاس بودم «بسم الله گفتم و در زدم. دستگیره را پایین کشیدم و وارد شدم سلام کردم ولی از بس همهمه بود صدای من نتوانست عرض اندام کند هرکی هرکی بود از صدای سوت بلبلی گرفته تا کوبیدن روی نیمکت و صوت جانسوز پسکلهای.
بعضیها مشخص بود برای خالی کردن دق و دلشان از آخوند و نظام چنان کف دستشان را شلاق وار، روانهی
پس گردن جلویی میکردند که طرف برق از چشمانش میپرید و مرا دوتا میدید. مبصر تپل کلاس هم که از آمدن بیخبر من، یکه خورده بود و معلوم بود کسی برایش تره هم خُرد نمیکند بعد از تأخیر چند ثانیهای و دستپاچگی، گلویی صاف کرد و بلند گفت: برپا!
فریاد مبصر، چندان هم بیتأثیر نبود؛ چند نفر از جایشان پریدند بالا، دو سه نفر هم با حرکت آهسته از جا بلند شدند دلم به حالشان سوخت که چرا دارند به خودشان زحمت میدهند.
تعداد ایستادهها خیلی کم بود؛ چیزی شبیه تعداد درختهای صحرای آفریقا روی هم رفته تقریباً به اندازهی بازیکنانی که کنار زمین فوتبال گرم میکنند، از جایشان بلند شده بودند. جالب این بود که نود درصد از این مقدار قلیل، کتِشون باز و سینه کفتری بودند؛ تیپ و تریپشان به لاتی میزد و معلوم بود که نمیشود به راحتی با آنها همکلام شد. اوضاع قمر در عقربی بود. بعضیها هم الحق و الانصاف اعصاب معصاب نداشتند. انگار نه انگار که بنده سر کلاسم یکی به راحتی از جناح چپ کلاس بلند میشد و با ادبیات جالیزی سر دوستش هوار میکشید چند نفری هم سرشان را گذاشته بودند روی میز و مثل آدمهای بی دغدغه بِرّوبِرّ نگاهم میکردند. گویا منتظر عکس العمل من بودند. در همین هیس و بیس، یکی از آخر کلاس که به حساب خودش میخواست به من خط بدهد، صدایش را برد بالا و گفت: حاج آقا! تا آستین نزنید بالا و چندتایشان را چپ و راست نکنید، رام نمیشوند.
همین طور که روبه روی بچهها ایستاده بودم برای آنهایی که با برپای مبصر بلند شده بودند سری تکان دادم و همراه با تبسم و اشارهی دستم گفتم: بفرمایید
تجربهی این جور کلاسها را زیاد داشتم ...
ادامه دارد ...🍃
#دهه_فجر
#انتخابات
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
🔰 «مسئلهی حضور مردم در صحنه باید ترویج بشود؛ هر کسی صدایی دارد، باید روی این زمینه کار کند: وَ تَواصَوا بِالحَقّ؛ تواصی به حق
💠نشست روشنگری و بصیرتی ویژه انتخابات و ایام الله دهه فجر
سخنران: آقای مصطفی امراللهی
زمان: امشب بعد از نماز مغرب و عشا
مکان: مسجــــــد الزهــــــرا خور
#انتخابات
#به_عشق_حاج_قاسم
#ایران_وطنم
#ایران_آباد
#ایران_قوی
#حضورحداکثری
#پایگاه_بسیج_حضرت_سمیه
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
#نشست_روشنگری
💠هر عملی و اقدامی از شما که دشمن از آن ناخشنود باشد، در پیشگاه پروردگار یک عمل صالح است.
🇮🇷میبینید که دشمنان دین، دشمنان اسلام، دشمنان ایران با انتخابات شما بشدّت مخالفند، بنابراین اقدام به انتخابات یک عمل صالح است.
🔶همهی کسانی که دنبال عمل صالحند -اِلَّا الَّذینَ ءامَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحٰت- میخواهند عمل صالح انجام بدهند، بدانند حضور در انتخابات یک عمل صالح از طرف اینها است
🔰نشست روشنگری و بصیرتی
با موضوع مشارکت قوی در انتخابات و انتخاب فرد اصلح
با سخنرانی آقای مصطفی امراللهی در مسجد الزهرا خور
#انتخابقوی
#ایرانقوی
#جهادتبیین
#به_عشق_حاج_قاسم
#همهمیآییم
#مسیر_روشن
#ناحیه_مقاومت_بسیج_خوروبیابانک
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهیدمفتح
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
۶ فوریه، ۱۸.۳۹.m4a
6.34M
🔊صوت
قسمتی از سخنرانی آقای امراللهی در نشست روشنگری و بصیرتی
مسجد الزهرا خور
#انتخابقوی
#ایرانقوی
#جهادتبیین
#به_عشق_حاج_قاسم
#همهمیآییم
#مسیر_روشن
#ناحیه_مقاومت_بسیج_خوروبیابانک
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهیدمفتح
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
💠 غبارروبی گلزار با طراوت شهدا و رژه موتوری به مناسبت دهه مبارک فجر
🕰 زمان: پنجشنبه ۱۹ بهمن ساعت ۱۵:۱۵
🔰 مکان تجمع: حوزه مقاومت شهید مفتح(ره)
🌐 از کلیه بسیجیان دعوت میشود با لباس مصوب بسیج و موتور سیکلت در این برنامه شرکت نمایند.
"حوزه مقاومت بسیج شهید مفتح(ره) خوروبیابانک"
"گردان امنیتی امام علی(ع)"
@pshahidbeheshtikhoor
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_دوم
گاه با چند دقیقه سکوت میایستادم و نگاهشان میکردم تا از هیجانشان بیفتد. صدایی گفت: چاکریم حاج آقا!
یکی از ته کلاس سرک کشید و گفت حاج آقا آمدی ما را موعظه کنی؟ کم کم از هر طرف تیر ارادتها یا زبان متلک به سمتم پرتاب میشد. جملات کاملاً تکراری و بیات شده که بارها شنیده بودم: حاج آقا! مسألةٌ. حاج آقا! چرا آخوندها زیر بغل لباسشان سوراخ است؟ حاج آقا! شما قرار است معلّم ما باشید؟ حاج آقا شما از قم آمدید؟ پسر عمهی من هم در قم درس آخوندی میخواند حاج آقا جایزه هم میدهید؟ حاج آقا! عمامهی شما فچند متر است؟ حاج آقا چرا همه چیز را گران کردید؟ حاج آقا! جیب آخوندها چرا این قدر بزرگ است؟ یکی از بچهها وسط کلاس بلند شد و مثلاً برای دفاع از من داد زد و از
خودش مایه گذاشت که بابا خفه شوید زشت است جلوی حاج آقا. همچنان بالای سکوی جلوی تخته رو به بچهها، ساکت ایستاده بودم با تبسّم نگاهم را به بچهها دوخته بودم آرام سرم را تکان میدادم و اینگونه وانمود میکردم که از دیدارتان خرسندم با خاموشی دو سه دقیقهای و لبخند معنادارم سروصدای اولیهی کلاس، تبدیل به خندههای ریز شده بود.
آقای نادری، مدیر مدرسه گفته بود این بچهها به «گروه اخراجیها» معروف هستند. من هم برای این که مثلاً کم نیاورم، در جوابش به شوخی گفتم: بنده هم جومونگ هستم.
به هر حال تا آمد اوضاع قاراشمیش کلاس راست و ریس شود، چهار- پنج دقیقهای طول کشید البته به مشقّتش میارزید. چون در همین فرصت، توی نخ چند نفرشان رفتم و برانداز خوبی از جو کلاس و لیدرها و رهبران اصلی کردم دیدم که بعضیشان ،خدایی تیز و زرنگ هستند و به اصطلاح پشه را توی هوا نعل می کردند تجربههای قبلی نشانم داده بود که برخیشان در عین شرّ و شوری، خیلی بامرام هستند.
فضا به گونهای شده بود که باید وارد مرحله بعدی عملیات میشدم رفتم سمت میز معلم، زیپ کیفم را کشیدم و لبتاب را بیرون آوردم. دکمه پاور را زدم و در فاصلهی بالا آمدن ویندوز سیم ویدئوپروژکتور را وصل کردم. در همین اثنا باز کمی پارازیت انداختن شروع شد؛ آرش! پردهها را بکش حاج آقا میخواهد برایمان فیلم مارمولک بگذارد. حاج آقا! فیلم خفن ندارید؟ بابا دهانت را ببند میخواهی حاج آقا آمارمان را بدهد آقای نادری؟ هوس گونی کردی؟
پردهها را کشیدند که مصادف شد با بالا آمدن اولین صفحه و اسلاید پاورپویینت که تصویر امام خمینی به روی پله هواپیما بود و بالای آن، جملهی انقلاب ما انفجار نور بود به چشم میخورد یکی از ردیف وسط گفت عجب ضدّ حالی ما را بگو فکر کردیم حاج آقا میخواهد به ما فیلم
نشان بدهد. فضای کمی تاریک کلاس بعضیها را برای تکه پرانی، راحتتر کرده بود انقلاب کیلو چند؟ حاج آقا انقلاب مردم را از گرانی، منفجر کرده. حاج آقا! اصلاً برای چه آخوندها انقلاب کردند؟ چقدر به شما پول میدهند تا از انقلاب دفاع کنید؟
نم نمک موج رادیو فردا و حرفهایی از جنس آمد نیوز و ایران اینترنشنال خودی نشان میداد. البته تعداد آنهایی که این حرفها را طوطیوار در فضای کلاس رها میکردند خیلی کم بود؛ سه یا چهار نفر، یک عده هم آتش بیار معرکه بودند بعضیها هم در این وضعیت برای اینکه اوضاع به ظاهر نافرم و بدجور کلاس را کنترل کنند، گاهی نقش سوت قطار را بازی میکردند و صدای «هیسشان پردهی گوش آدم را می لرزاند.
ادامه دارد ...🍃
#دکل
#دهه_فجر
#انتخابات
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک !
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزشها در صحنه حیات بشر !
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد
"فضای مجازی پایگاه شهید بهشتی خور"
@pshahidbeheshtikhoor
📸 #گزارش_تصویری
💠برگــــزاری مراسم جشن عید مبعث حضرت رســول اکــــرم صلی الله علیه و آله در مسجد الزهـــــــــرا خـــور
همراه با مولودی
تقدیر و تجلیل از نمازگزاران همنام پیامبر و سخنرانی حاج آقا رفیع
چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۲
#ایران_قوی
#محله_نشاط
#ناحیه_مقاومت_بسیج_خوروبیابانک
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهید_مفتح
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_سوم
برگشتم سمت پردهی ویدئوپروژکتور سمت راست یک قسمت از تختهی کلاس پیدا بود ماژیک را برداشتم و با حوصله و سر صبر نوشتم «بسم الله الرحمن الرحیم از اوّلِ «بای» بسم الله طبق روال همیشگی، در دلم به امام عصر متوسل شدم و از حضرت خواستم آنچه را رضایت دارد بر زبانم جاری کند و بهترین دعاهای خود را شامل حال این بچهها نماید به «میم» رحیم که رسیدم، به ذهنم جرقهای زد برگشتم سمت بچهها و بادی به گلو انداختم و با صدای بلند و شمرده شمرده گفتم: «بسم الله الرحمن الرحيم صوت بلندم نگاهها را متوجه من کرد. سکوت غیر قابل پیش بینیای بر کلاس حاکم شد بهترین موقع برای استفادهی حداکثری از این فضای زودگذر بود سه سوته با همان صدای رسا و محکم و با گره به ابروها گفتم: آقای عزیز ببین چه میگویم آنهایی که مثل من به انقلاب آخوندها انتقاد دارند خیلی سریع از جایشان بلند شوند! بچهها که انتظار شنیدن چنین حرفی را از من نداشتند، گوششان را تیز کردند. میشد از چشمان بهت زدهشان فهمید که هنوز پیام به مغزشان نرسیده یا اگر رسیده چنان محکم اصابت کرده که به سیستم مغزیشان ضربهی ناجوری زده تصمیم گرفتم یک بار دیگر آن پیام را مخابره کنم؛ این سری برای این که بعضیها از خواب بیدار شوند، دستهایم را محکم به هم کوبیدم نمیدانستم اینقدر صدا میدهد طفلکی بچههای ردیف اول از صدای دستانم جا خوردند .گفتم آقا مگر نشنیدی؟ عرض کردم آنهایی که مثل من مانند من و شبیه من منتقد انقلاب آخوندها هستند، قیام کنند. نکند جا زدید؟ نه گونی در کار است و نه آمار دادن مرد باشید و بلند شوید، بایستید!
گویا این حرف آخری من رگ غیرتشان را نشانه گرفت.
از سی نفر بیست و پنج نفرشان آرام آرام سر پا ایستادند صدای پچ پچ به گوش میرسید. مشخص بود ایستادهها بدجور در برزخ هستند. نمیدانستند الان چه اتفاقی قرار است بیفتد دو سه نفر از انتهای کلاس با زیرکی نشستند. صدایم را بردم بالا و گفتم آنهایی که نشستند، بلند شوند. چرا دو دره میکنی؟ یک مرد نباید سست عنصر باشد.
سریع مثل فنر دوباره خبردار ایستادند پیدا بود دل بعضیشان دارد مثل سیر و سرکه میجوشد چند نفرشان واضح بود برای اینکه حق رفاقت را ادا کنند به خاطر دوستانشان ایستاده بودند نفسها در سینه حبس شده بود. هر زمزمهای که گهگداری از گوشه و کنار کلاس به گوش میرسید، با نگاه زیرچشمی من در دم خفه میشد شاید فکر میکردند میخواهم زهر چشم بگیرم یکیشان که قیافهاش در مایههای آرنولد فشرده و کمی سینهاش جلو بود ذرهای جرأت به خودش داد و برای اینکه بگوید لوتی را نباخته گفت: حاج آقا چه کار میخواهید بکنید؟ چشم غرهای رفتم. انگشتم را گذاشتم روی بینی؛ آرام و کشدار گفتم:
هیس!
میدانستم اگر یک نفرشان سکوت را میشکست، بقیه هم مثل بازی دومینو، دست خودشان نبود و مجبور بودند لب بجنبانند. لذا بی درنگ با صدای قوی گفتم خب حالا گوش کن آنهایی که نشستهاند، به سرعت بیرون بیایند و روبه روی تخته بایستند!
چهار پنج نفر بیشتر نبودند. آن بیچارهها هم جاخوردند. باز تکرار کردم با شما بزرگواران هستم سریع تشریف بیاورید بیرون و اینجا بایستید! بالاخره آمدند و کنار هم صف کشیدند. گفتم بقیه سر جایشان بنشینند، من هم بلافاصله رفتم آخر کلاس.
کسی برنگردد همه روبهرو را نگاه کنید! پچ پچ هم ممنوع
ادامه دارد...🍃
#دکل
#دهه_فجر
#انتخابات
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_چهارم
یک نگاه به این چهار پنج نفری که مثلاً انقلابی بودند، انداختم. انگار پای جوخه اعدام منتظر دستور شلیک بودند همه منتظرند بدانند ادامهی این ماجرای هیجانی و اکشن چیست برای چندمین بار از کوپن صدای بلندم استفاده کردم
- هیچ کس جیکّش در نیاید من حالا حالاها با این دوستانتان کار دارم. بعد رو کردم به نفر اوّل و گفتم خب شما که عینک داری اسمت چیست؟
کمی این پا و اون پا کرد و گفت: احسان
- خب، آقا احسان شما و دوستانت طرفدار انقلاب هستید. درست است؟ یک مقدار گلویش را صاف کرد و گفت بله حاج آقا. دوستانش نیز
همزمان با جواب مثبت احسان سرشان را به علامت تأیید تکان دادند. - جناب آقا احسان گُل شما به عنوان نمایندهی این جمع انقلابی، با دقت گوش کن چند سؤال کلیدی و اساسی از تو دارم که با شور و مشورت رفقای خودت میتوانی پاسخ بدهی شما که دم از انقلاب و نظام میزنید و سنگ این رژیم آخوندی را به سینه میکوبید بگو ببینم این چه آشی است که انقلاب شما برای مردم درست کرده؟ چرا این قدر گرانی است؟ چرا قیمتها روز به روز تصاعدی و آسانسوری بالا میرود؟ مردم از کجا بیاورند ۶۰۰ هزار تومان پول یک کیلو گوشت بدهند؟ ما انقلاب کردیم که مردم توی فلاکت بیفتند؟ این چه نظامی است که نمیتواند به زندگیها سروسامان بدهد؟ این چه مملکتی است که هر روز باید مردهایی که یک لقمه نان سر سفرهی زن و بچه ببرند چون شغل درست و درمانی ندارند، عرق شرم روی پیشانیشان بنشیند؟ چرا چشم و گوش خود را به روی این واقعیتها بستهاید و متعصبانه از این انقلاب دفاع میکنید؟ آیا شما این همه فشاری که به مردم میآید را نمیبینید؟
سکوت کردم و نگاهی به جناح چپ و راست کلاس انداختم. کسی
لام تاکام حرف نمیزد به پرسشهای مسلسل وار خود ادامه دادم.
آقا احسان! خیلی از مردم در این شرایط اقتصادی آشفته و زوار دررفته پوستشان دارد قلفتی کنده میشود دخل خیلیها آمده. چرا این همه جوان بیکار داریم؟ چرا این همه معتاد دارد در کوچه و خیابان، وول میخورد؟ آیا زشت نیست هر موقع تلویزیون را روشن میکنیم خبر اختلاس میشنویم؟ هر دم از این باغ بری میرسد.
چه فرقی کرد با زمان پهلوی؟ جالب این است که دست میکنند توی جیب مردم مثل آب خوردن دزدی میکنند و بعد از مدتی، فلنگ را میبندند و متواری میشوند و به ریش ما میخندند.
با شما هستم آقا احسان! آیا این برای مملکت اسلامی افت ندارد؟ آیا برای انقلابی که از آن پشتیبانی میکنید ننگ و عار نیست که در اداره و سازمانش این همه رشوه و پارتی بازی و رفیق بازی رایج باشد؟ چرا باید به جای ضابطه رابطه بازی در کار باشد؟ مگر مسئولین ما نباید اسلامی باشند؟ پس چرا خانههای مجلل سر به فلک کشیدهی آنچنانی و ماشینهای شیک و مدل بالای میلیاردی دارند؟ سالی چندبار هم که کفش و کلاه میکنند و با خانوادهی محترم تشریف میبرند کانادا برای دَدَر دودور، ولی ما بدبخت بیچارهها باید هشتمان گروی نُهمان باشد به نظرتان آیا جانبداری از چنین نظامی که هوای مردمش را ندارد عاقلانه است؟
این از اوضاع درب و داغون و آشفتهی داخلی. از آن طرف، در سیاست خارجی هم تا آمریکا و کشورهای اروپایی میخواهند با ما یک خُرده گرم بگیرند و روابطمان حسنه شود و اوضاع اقتصادیمان ذرهای جمع و جور شود و رونق بگیرد، یک مشت آدم تندرو و افراطی که فکر میکنند قیم این مردم هستند، ساز مخالف میزنند و مانع میشوند تا با دنیا تعامل داشته باشیم.
همین طور که توی کلاس آرام قدم میزدم آمدم کنار آن چهار-پنج
نفر روی سکوی جلوی تخته ایستادم ...
ادامه دارد...🍃🍃
#دکل
#دهه_فجر
#انتخابات
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
🇮🇷 جشن ۴۵ سالگی انقلاب
امشب بعد از نماز مغرب و عشا
همراه با برنامه های متنوع
مکان: مسجد الزهــــرا خور
#انفجارنور
#ایران_قوی
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
🇮🇷 @pshahidbeheshtikhoor
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_پنجم
گلدستهی مسجد از قاب پنجرهی کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم سوریه، یمن عراق، لبنان و فلسطین؟
کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم میشد شنید. گفتم: آقا احسان موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک انتقادها میکشم فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر جامعه را بازگو کنم اینها بدون رودربایستی مشکلات نظام و انقلاب ماست و اگر بخواهم میتوانم تا شب برایتان از این دست معضلات بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز به کمک رفقای خودت من و بچهها را قانع کن ما منتظریم تا ببینیم میتوانید یا نه.
به تدریج درگوشی حرف زدن بچهها شروع شد. با دست زدم روی میز .
- ساكت لطفاً. منتظر جواب این آقایان انقلابی هستم.
احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوشها و یک طرف لپش از استرس سرخ شده بود نگاه ناامیدانهای به هم قطاریهایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سؤالات شما زیاد
بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید کدامش را جواب بدهیم؟
- ببین آقا احسان من نمیدانم، این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این نظام و انقلاب بر حق است و کارش درست است باید برای من و بچهها ثابت کنی حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به آینده امیدوار شویم.
دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم بچههای عزيز قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقتها نباید از مرز انصاف رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است اما صلابت در اعتقاد و شجاعتشان قابل تقدیر است گاه پیش میآید در یک اداره یا مثلاً در مسجد و یا حتی جایی مثل صف نانوایی حقی پایمال میشود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در اقلیت هستیم، نُطُق نمیکشیم و جُربزهی انتقاد و مطالبهگری نداریم پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که بخاطر تعداد کمشان جا نزدند.
کلاس در سکوت معناداری فرو رفت. همین طور که دستم روی شانهی احسان بود گفتم:
اما برگردیم سر اصل ماجرا ببینید بچههای عزیز بنده نقش بازی نکردم گلایه و انتقادهایی که به این نظام ردیف کردم، بازار گرمی نبود. نمیشود از روی تعصب گفت که این وصلهها به انقلاب ما نمیچسبد. نه، واقعاً خیلی از این ایرادها به مملکت ما وارد است. من هم به عنوان یک روحانی در دل جامعه مشکلات و گرفتاریها را لمس میکنم و میچشم، دارم میبینم که خیلی از مردم ما به اصطلاح صورتشان را با سیلی سرخ نگه میدارند.
با این حرف یکی از بچهها به صورتش سیلی زد و سرخی آن را به بغل دستیاش نشان داد کلاس پر از خنده شد من هم خندیدم و در ادامه گفتم: این جا یک پرسش بسیار مهم از شما دوستانم دارم ولی قبل از اینکه سؤالم را مطرح کنم لطفاً برای سلامتی آقا احسان و دوستانش یک صلوات بفرستید تا بنشینند. انقلابیهای کلاس با صلوات بچهها بدرقه شدند و همگی سر جایشان نشستند.
گفتم: قبل از آن سؤال اساسی، یک مژده هم باید به شما بدهم، انشاءالله کلاس شما قرار است روی آنتن برود البته نه آنتن ماهواره و
تلویزیون، بلکه قرار است به امید خدا و عنایت اهل بیت ع مطالبی که این جا باهم گفت وگو میکنیم در قالب یک کتاب داستانی چاپ شود، البته قرار نیست اگر کسی اینجا سؤالی میپرسد نام واقعی او را داخل کتاب بیاوریم بلکه یک اسم مستعار برایش درج میکنیم تا آزادانه بتوانید سؤالات خود را مطرح کنید با این مژدهای که به بچهها دادم کمی خودشان را جمع و جور کردند و از فاز متلک انداختن و هذلهگویی تغییر موضع دادند، بعضیشان که انگار دارند آمادهی مصاحبه تلویزیونی میشوند شروع کردند به صاف کردن گلو. بعضیها هم گویا آماده پرواز میشدند، کمی داخل نیمکت جابه جا شدند و سیخ نشستند.
- خب بچهها حالا شش دانگ حواستان جمع باشد. با انتقادهایی که از انقلاب کردم خواستم آب پاکی را روی دستتان بریزم و خیال نکنید من آمدهام اینجا تا بگویم نظام ما عیب و نقصی ندارد و همه چیزش گل و بلبل است. بگینگی داشت همان چیزی میشد که دوست داشتم باشد؛ بچهها حضورم را باور کرده بودند لحنم را مهربانتر کردم و گفتم: در این شش یا هفت جلسهای که مهمان شما هستم امیدوارم به دور از جنگ و جدل، گفت وگویی صمیمانه داشته باشیم و بدون تعارف، از نظرات، پیشنهادها یا انتقادات شما بهره ببرم. هنوز کمی جوّ کلاس گرفته و خشک بود باید ترفندی به کار میبستم تا یخ بچهها باز شود. گفتم: خب بنده الان که روی قلبم دست میگذارم میبینم قلبم دارد با محبّت شما تاپ تاپ میکند اما نسبت به قلب شما کمی ته دلم قرص نیست و فقط در یک صورت مطمئن میشوم.
#ادامه_دارد...🍃
🇮🇷 جشن ۴۵ سالگی انقلاب
امشب بعد از نماز مغرب و عشا
همراه با برنامه های متنوع
مکان: مسجد الزهــــرا خور
#انفجارنور
#ایران_قوی
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
🇮🇷 @pshahidbeheshtikhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ندای الله اکبر شهید حاج قاسم سلیمانی در شب ۲۲ بهمن سال۱۳۹۴
#الله_اکبر
#حاج_قاسم
#پیروزی_انقلاب
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
برخیزید ای شهیدان راه خدا
ای کرده بهر احیای حق جان فدا
کز قطره قطرهی خون پاک شما
میروید تا ابد در وطن لالهها
۲۲ بهمن سالروز پیروزی انقلاب اسلامی مبارک باد
"فضای مجازی پایگاه شهید بهشتی خور"
@pshahidbeheshtikhoor
🇮🇷ایام الله دهه فجر مبارکباد
مسابقات ورزشی ویژه بسیجیان عزیز پایگاه شهید بهشتی
تیراندازی، دارت، دال پلان، طناب کشی و...
زمان: یکشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۲۲
ساعت ۱۶
مکان: زمین چمن ورزشگاه امام علی(ع)
#تربیت_بدنی_پایگاه_بهشتی
#مقاومت_مردمی_پایگاه_بهشتی
#پایگاه_بسیج_شهیدبهشتی_خور
@pshahidbeheshtikhoor
هدایت شده از s_hosien
میلاد گل رسول و زهرا و علی است
زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است
ما را دگر از روز جزا بیمی نیست
چون بر دل ما عشق حسین بن علی است
ولادت فرخنده امام حسین (ع) و روز پاسدار را در سوم شعبان به شما تبریک میگویم.
"فضای مجازی پایگاه شهید بهشتی خور"
@pshahidbeheshtikhoor
هدایت شده از s_hosien
نام تو را دواى درد است حسین
بى یاد تو بین که چهره زرد است حسین
عشق تو مرا ز خویش بیگانه نمود
بى عشق تو بین که سینه سرد است حسین
میلاد امام حسین (ع) مبارک
"روابط عمومی پایگاه شهید بهشتی خور"
@pshahidbeheshtikhoor
اجلاسیه سراسری نماز
روز سه شنبه در محل آمفی تئاتر شهر خور
ساعت ۹ الی ۱۱:۳۰ دقیقه
خواهشمندیم بسیجیان عزیز در این مراسم معنوی حضور بهم رسانند