یادم نمیرود برگزاری نمایشگاه بزرگ کتاب و محصولات فرهنگی مدرسه را، باز هم همت مردانه او بود که باعث شد چنین نمایشگاهی برقرار شود که شاید تا سالیان سال، بعد از آن هم مشابهی پیدا نکرد... اینکه مدیر یک مجتمع آموزشی، همراه یک معلم و یک دانشآموز، راهی تهران شوند و در #خیابان_انقلاب پیاده دنبال انتخاب و جمعکردن کتابهای نمایشگاه با چک شخصی شود، در فضای آن روز که نه، امروز هم امری غیرمتعارف و خارج از تمام تعهدات و وظایف معمول و مرسوم مدیران است...
.
یادم هست دوران طلایی #سمپاد بود بود و مدالهای پیدرپی المپیادهای مختلف، که قزوین هم از این قاعده مستثنی نبود، در همان دوران مدیریت مرحوم حجتالاسلام #جواد_اژه_ای داماد شهید مظلوم بهشتی... روزی ناراحت بود و تعریف میکرد عدهای از والدین دانشآموزان نامه نوشتهاند و شکایت کردهاند که مدرسه جای حرفهای ایدئولوژیک نیست و باید فقط به درس بچهها پرداخته شود، رفته بود پیش حاجآقای اژهای و درددل کرده بود، حاجآقا هم جوابی داده بود که آرامش کرده بود، درب کمد اتاق را باز کرده بود و دو گونی از این نامهها را که برای خودش نوشته بودند، نشانش داده بود! گفته بود محکم باش و به کارت ادامه بده... عجیب بود فاصله رفتنشان به پنجاه روز هم نرسید...
.
آقای #فائزی غیور بود و انقلابی، شوخطبع بود و خوشمشرب، هرچند بر سر اصول با کسی تعارف نداشت، اما زاویه نگاهش حتی نسبت به بدخواهان و دشمنان، کاملا از سر دلسوزی و دلرحمی بود...
.
فکرمیکنم بچههای #مرکز_آموزشی_شهید_بابایی با تمام اختلاف سلایق و علایق، این #مرد را دوست داشتند...
@qoqnoos2
«مرثیهای برای #مصطفی...»
#سیدمصطفی را آنقدر ندیده بودم که بخواهم در فراقش چیزی بنویسم، اما عجیب که نتوانستم...، چندبار نوشتم و رها کردم، چندینبار صفحه را باز کردم، نوشته و ننوشته بستم... تا آخرش شد این...
میخواستم مرثیهای برای مصطفی بنویسم، اما بیشتر برای دل مرده خود نوشتم، چنانکه اینگونه شایستهتر بود...
آخرین سهشنبه، همان اولین دیدار آخرمان! کافی بود تا مهرش در دل نشیند... سید خوشسیما، پرانرژی، خوشبرخورد، فهیم و نکتهسنج... هنوز جلسه شروع نشده بود، گرمای نگاهش یخ عدمآشنایی را آب کرد... من نمیشناختمش، اما او با لهجه محبت، به نام خطابم کرد و...
چهقدر حین جلسه نقشه کشیدم برای تداوم ارتباط با سید و سایر عزیزانی که کمتر توفیق زیارتشان را داشتم و حالا بعد از رفتن سید، چهقدر قیمتشان در نظرم بیشتر از قبل شده... چهقدر افسوس خوردم از دیرهنگامیِ این دیدار و نمیدانستم باید قدر همین دیدارِ دیرهنگام را میدانستم...
✳️✳️✳️
#سیدمصطفی_مدرس_مصلی، چه نام بامسمایی! مصطفی، سید برگزیده خدا باشی، مدرس هم باشی، مدرس مصلی... از شهری که بسیار دوستش داری، از دل کویر، #یزد... از اهالی #سمپاد و قبیله #شریف، آخرالامر هم به #فتوت شهره باشی...
نه چهل مؤمن، بل هر که را میبینی شهادت بر صداقت و حرارت و صفا و مرامت میدهد... هرکه میشناسدت، جبران این فقدان را به راحتی ممکن نمیداند...
نمیدانم این جاده عاشقکش، چگونه خوبان امتِ آخرین را گلچین میکند، چه رازی است در این مسیر زیارت حضرت رضا، روحیلهالفدا... #ابوترابی را از ما گرفت، #ضابط را... و آخرینش #سید_مصطفی...
زیارتت قبول سید!
آن سوی هستی، در کنار همه آنهایی که امروز جای خالیشان بیش از همیشه نمود میکند، برای ما دعا کنید...
دستمان را بگیرید، در این نبرد نابرابر که مردافکن است و کمرشکن... در این غربال عظیم دهر...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2