eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
274 عکس
106 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«نام او عشق است، آری می‌شناسیدش: علی‌است» دست‌هایت را که در دستش گرفت آرام شد تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد دست‌هایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت: مؤمنین! یک لحظه این‌جا یک تبسم کرد و گفت: خوب می‌دانید در دستانم اینک دست کیست؟ نام او عشق است، آری می‌شناسیدش: علی‌است من اگر بر جنگ‌جویان عرب غالب شدم با مددهای علی‌بن‌ابی‌طالب شدم در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی تا مبارز خواست «عمرو عبدود» گفتم: علی در حرا گفتم: علی، شب با خدا گفتم: علی تا پیام آمد بخوان «یامصطفی»! گفتم: علی... مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم با «یدُالله» آمدم تا «فوقِ اَیدیهِم» شدم تا که ساقی اوست سرمست‌اند «اصحابُ الیمین» وجه باقی اوست، «اِنّی لا اُحبُّ الآفِلین» دست او در دست من، یا دست من در دست اوست؟ ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست؟ یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار، ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار آخرین پیغمبر دل‌داده‌ام در کیش او فکر می‌کردم که من عاشق‌ترینم پیش او... بعد از این سنگ محک،‌ دیگر ترازوی علی‌است ریسمان رستگاری، تار گیسوی علی‌است من نبی‌اَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم» طالبان «اِهدنا» این هم «صراط المستقیم» چهره‌اش تفسیر «نور» و شانه‌هایش «مُحکمات» خلوتش «والطور» و شور مرکبش «والعادیات» هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست هرکه من مولای اویم، این علی مولای اوست 📝 @ShereHeyat @qoqnoos2
«کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی بروبیا داری» (اربعین‌نوشت۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۲شنبه|۵شهریور۱۴۰۳|۲۱صفر۱۴۴۶| قسمت ۱از۳ • قرار می‌شود، ساعت ۴ صبح...، اذان کربلا ۴:۱۰ است و من هم ساعت را می‌گذارم قبل از ۴؛ تقریباً خوابِ بریده‌بریده‌ای حاصل می‌شود... بچه‌ها را هم بیدار می‌کنم که خواب نمانیم، که جا نمانیم...؛ اما حدود ساعت ۵:۳۰ ماشین‌ها می‌رسند و تا راه بیفتیم، ساعت از ۶ رد شده و من در حسرت این دوساعت خوابِ ازدست‌رفته... و عجیب است انس و علقه فرزند آدم به خوابی که سافله و برادر مرگ است و ترس و واهمه‌اش از مرگی که عالیه و برادر خواب است! • در حالی موکب فاطمة‌الزهراء(س) را ترک می‌کنیم که کالبد و فضا، دوباره به ورزشگاه المپیک کربلا بدل گشته است، بچه‌های موکب مجاهدانه حجم بسیار سنگینی از تجهیزات و امکانات را جابه‌جا کرده‌اند و هم‌چنان مشغولند... بعد از روزها زحمت و خادمی و بروبیای زُوّار ارباب، این روزهای آخر به خادمان خیلی سخت می‌گذرد... در شهر خود هر کسوت و منصب و موقعیتی داشتند، این‌جا تازه با این کسوت جدید انس گرفته بودند و با افتخار خادم زائران سیدالشهداء(ع) شده بودند... این زحمات و تلاش‌های دم‌آخری، با یک فضای غربت و حس تلخ بازگشت، همراه است... اگرچه کربلا، هرچه هست، دل آشوب است و گرچه گفته‌اند «زر! فانصرف...» اما به قول و به برکت حسن انتخاب : «اين که دل بی‌قرار عباس است، کار دل نيست کار عباس است...» «کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی بروبیا داری» • این که عرض کردم به برکت حسن انتخاب ، از این جهت که آقای به گمانم این شعر را سال ۹۳ یا قبل‌تر سروده باشند و همان زمان‌ها هم منتشر می‌شود، اما انگار این گوهر، یک‌دهه در کنجی ذخیره می‌گردد تا پارسال در کربلا و توسط آقا بهره‌برداری و اجرا گردد و امسال فراگیر شود... و عجب شعر زیبایی سوار بر چه نغمه دل‌نشینی طی طریق می‌کند تا در گوشه‌ای از حافظه موسیقیایی این مردم جا خوش کند... • هرچه دنبال واژه و لفظ می‌گردم، از وصف عظمت و بزرگی آن‌چه در موکب فاطمةالزهراء(س)، رقم خورده عاجزم...، انگار که ظرف کلمات، اقلاً در این بستر ناسوتی، کوچک‌تر از آن است که قادر به توصیف واقعه‌ای به این بزرگی باشد... تصورش هم سخت است... یک‌سال برای یک‌دهه، دویدن! یعنی اربعین تمام زندگی‌ات باشد... جماعت عاشق‌پیشه‌ای که برای هیچ هدف دیگری، حاضر به جان‌فشانی این‌چنینی نیستند... هر کدام از طیفی و طایفه‌ای... و این قصهٔ صدها و هزاران موکب خادمی ارباب است... هیأت‌به‌هیأت، موکب‌به‌موکب، دسته‌به‌دسته، گردان‌به‌گردان، لشکر مشکی‌پوشان، علم سرخ انتقام در دست، سپاه آخرالزمانی سیدالشهداء(ع) را تشکیل خواهند داد... • خداوند امثال را برای انقلاب اسلامی زیاد کند... کاش می‌شد یک کشتی، نه، اقلاً یک اتوبوس از انواع «مسؤولان بی‌خاصیت، نفوذی و خائن» (نه هر مسؤولی‌ها!)، می‌دادیم و به‌جایش یک‌نفر مثل می‌گرفتیم! کاش... • بگذاریم و بگذریم و برگردیم به قصه خودمان، به قول آقامرتضی، هنوز هم نباید وارد معقولات شد... هنوز از کربلا خارج نشده‌ایم که راننده سر پول، دبه می‌کند! ماشین را می‌زند کنار و گم‌وگور می‌شود! بویه‌اش(همان بچه‌اش) می‌ماند و اتوبوس و ما! بچه‌های کاروان‌بر با این مشکل زیاد مواجه شده‌اند... بعد از کلی تماس و پی‌گیری و بالاوپایین، بعد از چیزی حدود یک‌ساعت راهی می‌شویم، ظاهراً حرفش این بود که قبل از حرکت باید عوارض و مالیات و حق‌حساب شرکت و... را پرداخت کند و شما هم کل پول را همان اولش باید پرداخت کنید! • گمان می‌کردم مسیر کربلا تا نجف، فرصت خوبی هست تا اربعین‌نوشت دیروز را به‌موقع‌تر کامل و ارسال کنم... اما یک نجف تا کربلا، حرف‌های ناگفته این وسط بود که باید شنیده می‌شد و شنیدن فرصتی به نوشتن نداد... • حدود ساعت ۸ به نجف می‌رسیم و حدود ۸:۱۵ در شارع بنات‌الحسن، کمی بعد از ورودی شارع‌الرسول پیاده می‌شویم... مسؤول اتوبوس، با کمی احتیاط اعلام می‌کند ساعت ۹:۱۵ همین‌جا منتظرتان هستیم و نهایتاً ۹:۳۰ حرکت می‌کنیم... اما با راننده همان ۹:۳۰ می‌بندد، تسعه و النص... • خب طبیعتاً فرصت زیادی برای زیارت نیست، رفت‌وبرگشت شارع‌الرسول را که با تجدیدوضو، جنگی حساب کنیم، نیم‌ساعتی بیش‌تر نمی‌ماند... در این جمع غریبه‌ایم نمی‌خواهم مدیون شویم، الوعده، وفا... اما در حالی که، آفتاب خودش را از پشت کوه بالاتر می‌کشد و‌ محو تماشای نجفِ علی می‌شود، خبری از ماشین نیست! ساعت از ۱۰ هم می‌گذرد... جماعت همه آمده‌اند... گرسنه و تشنه، زیر آفتاب سخاوت‌مند نجف... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
«خدیجه(س)، مظلوم باوقار» دهم ربیع‌الاول، سال‌روز ازدواج حضرت پیامبراعظم(ص) و‌ خدیجه‌کبری(س) «جناب (سلام‌الله‌علیها) حقیقتاً مظلوم است، به‌خاطر این‌که شَرَف همسرى پیغمبر در مورد ایشان داراى یک ارزش مضاعف است؛ دیگران مشرّف به شَرف همسرى پیغمبر شدند لکن این رنج‌هایى را که پیغمبر در عمده دوران رسالت به آن‌ها مبتلا بودند ندیدند. ده سال در مدینه بود، خب عزّت بود، احترام بود و زندگىِ راحت بود نسبت به آن دوره؛ جناب (سلام‌الله‌علیها) دوران رنج پیغمبر را، دوران سختى‌
ها
ى
پیغمبر را تحمّل کردند و دیدند. حضرت، مظلومه است؛ این بزرگوار واقعاً مظلومه است... جناب (سلام‌الله‌علیها) غریب است... [ایشان] در واقع مادر دوازده امام [هستند] چون ایشان مادر امیرالمؤمنین هم هست؛ ایشان امیرالمؤمنین را در آغوش خودش، در دامان خودش، در زندگى خودش، پرورش داده تا چند سالگى...» رهبر معظم انقلاب 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 دلش را برده‌ای، هر وقت صحبت کرده‌ای بانو! محمد را، چنین غرقِ محبت کرده‌ای بانو! تو پیش از وحی، ایمان داشتی، اعجاز عشق این‌ است به قلبت اقتدا، پیش از نبوت کرده‌ای بانو! به محراب دو ابرویش، تماشا کرده‌ای حق را میان معبد چشمش، عبادت کرده‌ای بانو! اگر زر باختی، بردی دل ماه دو عالم را چه سودی، در میان این تجارت کرده‌ای بانو!.. تمام هستیِ حق: کوثرش، سهم تو شد، زیرا تمام هستی‌ات را، نذرِ اُمّت کرده‌ای بانو!.. نبودی در خُم، اما با علی داماد و مولایت به لطف دست زهرایت، تو بیعت کرده‌ای بانو! چه دُرّی، در دل دلدادگی دیدی، که از دنیا به یک پیراهن کهنه، قناعت کرده‌ای بانو! به آن دست کریمت، دارم امّیدی که در محشر ببینم شاعرت را هم شفاعت کرده‌ای بانو! شاعر برادر فرهیخته هیأتی 📝 ✳️ @ShereHeyat ✳️ @qoqnoos2