eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«تُف سربالا...» (پاسخی از لابه‌لای ضرب‌المثل‌های ایرانی به گستاخی ترامپ نسبت به خلیج‌فارس) هویت زنده و پویای هر تمدنی، «زبان» آن تمدن است که در جریان زندگی مردمانش به باروری و شکوفایی می‌رسد. در این میان «زبان فارسی» پر از گنجینه‌های تمدنی است که در زبان مردمانش می‌چرخد و «ضرب‌المثل» می‌شود. ضرب‌المثل‌ها، بهترین و کوتاه‌ترین راه رساندن یک مفهوم به مخاطب هستند و او را به کنه ماجرا آگاهی می‌دهند. در این متن سعی شده با ضرب‌المثل‌هایی که نگارنده بلد بوده، پاسخی به گستاخی داده‌شود. قطعاً اگر قرار بود بزرگانی چون «میرجلال‌الدین کزازی» و یا جناب «حدادعادل» چنین متنی بنویسند، دایره ضرب‌المثل‌ها بیش‌تر و متن منحصربه‌فردی ارائه می‌شد. ▫️▫️▫️ ترامپ هم‌پیاله شیطان است، با گرگ دمبه می‌خورد و با چوپان گریه می‌کند؛ یادش رفته که نباید هنوز غوره‌نشده مویز شود؛ باید کمی تاریخ بخواند و تاریخ خود را با کشوری مثل ایران وجب بکند و بعد بیاید در بازار مس‌فروش‌ها افاضات بنماید؛ او باید به صرافت این افتاده باشد که آبی از این شرایط منطقه برای او گرم نمی‌شود. ▫️ سگ زرد برادر شغال است و ترامپ برای هم‌پیمان غاصب خودش دارد به هر آب و آتشی می‌زند که شاید از انقضای این غده سرطانی جلوگیری کند، اما نمی‌داند که این شتری است که درِ خانه هر غاصبی می‌نشیند. ▫️ دیر نیست که اسراییل ریق رحمت... که نه، ریق عذاب الهی را سر بکشد. حالا این میان او می‌خواهد اوضاع سیاسی منطقه را شیرتوشیر کند، زورش به ایران نمی‌رسد، سراغ تطمیع کشورهای بادمجان‌دورقاب‌چین حاشیه خلیج فارس می‌رود و از آن‌جایی که خرهای خسته منتظر یک اشاره‌اند، گاهی با او هم‌پیاله می‌شوند؛ چاره‌ای هم ندارند بندگان خدا، از درد لاعلاجی به ترامپ می‌گویند خانم باجی، اما باید بدانند که اگر این موجود را خیری بود اسمش را می‌گذاشتند خیرالله. این کشورها باید یاد بگیرند به حق خود قانع باشند و دست‌درازی نکنند؛ باید یاد بگیرند شلوار نداشته‌شان را خودشان بالا بکشند. ▫️ ترامپ هم می‌داند که آفتاب لب بام است و امروز و فردا رفتنی است، پس این‌بار گَز نکرده، بریده و از عواقب کار خودش خبر ندارد، اصلاً در باغ نیست؛ سُرنا را برعکس گرفته و دارد حرف‌های صدمَن یک‌غاز تحویل می‌دهد؛ چون پدرش را ندیده ادعای پادشاهی می‌کند. ▫️ قدمت نام «خلیج فارس» آن‌قدر بالاست که بخواهد ببیند، کلاه از سرش می‌افتد. آن قدر سند و مدرک توی دست‌وپای‌شان دارند که اگر نام دیگری بر این دریا بگذارند تشت رسوایی‌شان بدجور می‌افتد؛ اصلاً این کار تف سربالاست برای‌شان. ▫️ در آخر، به آن تازه‌به‌دوران‌رسیده باید گفت مشکل تو چیز دیگری است، آب را بریز جایی که سوخته. ایران بزرگ و عزیز بوده و هست و این خانه یک صاحب بیش‌تر ندارد؛ به کشورهای منطقه هم باید گفت برادری جای خود، اما بزغاله هفتصد دینار. مراقب باشند که بی‌گُدار به آب نزنند، تا جایی که آب هست تیمم باطل است! ✍🏻 ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2
«شرمندگی» ۱از۲ بین اوراق مقاتل، روضه شرمندگی، سخت‌ترین و جان‌کاه‌ترینِ روضه‌ها بود... روضه خیمه مشک‌ها و بچه‌ها، روضه مشک و تیر و آب... روضه شرمندگی عباس مقابل حسین، حسین مقابل رباب... انگار شرمندگی، رنگ بخشی از اوراق مقاتل بود... رنگ بخشی از وقایع تاریخ... روضه‌ها و‌ روایت‌ها را می‌خواندیم و می‌شنیدیم، گمان هم می‌کردیم که می‌فهمیم، اما... ▫️▫️▫️ در گذر زمان، در هر واقعه‌ای این روضه تازه می‌شد... برگ‌های تاریخ ورق خورد و خورد و رسید به دورانی که شاید عمق این شرمندگی را کم‌تر کسی مانند امام درک کرده بود... آن روزها که در بالکن حسینیه جماران، چشم‌درچشم مادران شهداء، می‌نشست و برای‌شان قصه عاشورا را بازگو می‌کرد... در روزهای جهاد اکبر، خداوند باب جدیدی را برای فهم عمق دردهای تاریخی انسان برای ملت ما باز کرد... جنگ دانشگاهی شد به وسعت این سرزمین... ▫️ بعدتر هم شاید در همین روزها که گذشت کم‌تر کسی مانند آقا این روضه را درک کرده باشد، آن‌گاه که خانواده شهدای مدافع حرم را در اتاق کوچک حسینیه امام دور خود جمع می‌کرد و بچه‌هاشان را در آغوش می‌گرفت... شاید روز ترور هنیه، شاید روز اشغال سوریه، شاید روز شهادت سید، شاید... قد فهم ما هرچه‌قدر هم بلند شود، به قامت بلند درک او از این معنا نخواهد رسید... ▫️▫️▫️ کمی آن‌سوتر، در چشمان خون‌گرفته مردانی که نعش فرزندان‌شان را در آغوش می‌فشارند، می‌توانی رد این شرمندگی را به خوبی ببینی... در ضجه‌های ام‌عطیه که خداوند بعد از سال‌ها عطیه را به او و همسرش، اعطاء کرده بود، می‌توانی سوز این شرمندگی را به خوبی بشنوی... ▫️▫️▫️ شاید رشحات رقیقی از این روضه را، پدرانی که سر ماه هرچه جمع و تفریق می‌کنند، چیزی از شرمندگی‌شان دربرابر هم‌سرشان کم نمی‌شود، بهتر درک می‌کنند... آن‌گاه که نظام محاسبات‌شان، گاه جواب خواسته‌های کوچک دخترک خردسال‌شان را هم نمی‌دهد... ▫️▫️▫️ بچه‌ها امسال را طوفانی شروع کردند، اگرچه آرامش این دریا را به خاطر ندارم، اما این‌بار موج روی موج بود... از قبل ماه مبارک خیز برداشته بودند، رمضان «هم‌سفره با آسمان» شدند و «سفره‌ای به وسعت ایران» پهن کردند، به امید این‌که کسی گرسنه سر بر زمین نگذارد... از آن‌سو جمع دیگری مجاور حریم رضوی شدند تا آن‌چه در چنته داشتند برای اربعین امسال بریزند روی میز... حتی بعضی‌ها، شب سال تحویل، نتوانستند کنار خانواده باشند... برای اولین‌بار توانستند در شب‌های پایانی رمضان، اردوی تشکیلاتی کربلا را راه بیاندازند... و همان‌جا هم‌عهد شدند که امسال کمربندها را محکم‌تر از گذشته خواهند بست... از کربلابرنگشته، راهی «سفینةالنجاة» شدند و بزرگ‌ترین رویداد هنری‌رسانه‌ای کشور را با حضور حدود ۱۱۰۰ هنرمند هیأتی، با دستان خالی، آبرومندانه و مقتدرانه برگزار کردند... ۱۱۰۰ نفرِ واقعی و نه گزارشی و نمایشی! ۱۱۰۰ نفر هنرمند هیأتی، نه... رسالات و احداث و مستند و یادنامه آقاسیداحمدشمس و ستایش‌گران خورشید و نمایشگاه کتاب بماند... الی‌الحبیب و احلی و محیا و همایش محرم و... هم بماند... این فصل منتهی به محرم، اوج کار ماست... سال‌هاست این‌گونه است... قصه امروز و‌ دیروز نیست... ▫️▫️▫️ در هر نهاد و سازمان و ارگان و مجموعه و خرابه و طویله‌ای بود، بعد از این همه زحمت و جِدّ و جهد، بچه‌ها را جمع می‌کردند و ضمن تقدیر و تجلیل، پاداش و صله و هدیه‌ای هم می‌دادند... شاید هم یک مرخصی تشویقی کنارش! حالا مرخصی که نه... اما باقی باید هم همین‌طور باشد... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
«شرمندگی» ۲از۲ اما... دهه کرامت بود، میلاد حضرت معصومه بود، میلاد امام رضا بود، خیلی از این بچه‌ها در همین ایام، سالگرد عقد و ازدواج و... شان بود، خیلی‌های‌شان چون هم‌سایه حضرت معصومه هستند، مهمان‌دار اقوام دور و نزدیک‌شان بودند... همین بچه‌هایی که با جان و دل جنگیده بودند، ایستاده بودند، مقاومت کرده بودند... صبوری کرده بودند... همین بچه‌هایی که غالب‌شان طلبه‌اند و دانشجو... غالب‌شان دست‌تنگ‌اند، اما دل‌باز و سربلند... گنجشک‌روزی‌اند، سرمایه‌ و پس‌اندازی ندارند... جرم‌شان این بود که این نبرد را جدی گرفته‌اند، بلد نیستند کارمندی کنند... برای حقوق کار نمی‌کردند، اصلاً کار نمی‌کنند، عشق می‌کنند... ▫️▫️▫️ اما وقتی حس‌گرهای دستگاه‌های فرهنگی، حست نمی‌کنند، وقتی قرارگاه‌ها دچار اختلال می‌شوند، وقتی نمی‌فهمی پول زبان‌بسته بیت‌المال را کجا باید خرج کنی... نه‌تنها از پاداش و هدیه و صله خبری نشد، تا این لحظات بامداد بیستم اردیبهشت‌ماه، فردای میلاد حضرت رضا که با درد و رنج این کلمات را می‌نویسی، هنوز نتوانسته‌ای حقوق همان فروردینی را که این بچه‌ها طوفانی آغاز کرده بودند، دویده بودند، جنگیده بودند... را بدهی... همان حقوقی که هنوز ماه به نیمه که هیچ، همان روزهای اول، پس از کسر اقساط و بدهی‌ها، اگر چیزی مانده باشد، باید جیره‌بندی‌اش کنی.... ▫️▫️▫️ به هر کس و ناکسی رو زده‌ای، گزارش داده‌ای، ناز کرده‌ای، گردن کج کرده‌ای... اما نشد که نشد... فریاد زده‌ای که دیگر چه کار باید کنم برای‌تان؟ البته که برای شما کاری نکرده‌ایم... هرچه کرده‌ایم تکلیف بوده، هرچه را تکلیف دانسته‌ایم، کرده‌ایم... ظاهراً قرار بود روضه «شرمندگی» را جان‌کاه‌تر از همیشه، عمیق‌تر از پیش، با گوشت و پوست و استخوان درک کنی... بیست روزِ تمام، شرمنده تک‌تک بچه‌هایی باشی که گاه در غربت، امید خانواده‌های‌شان بعد از خدا به دستان توست... و تو هم به دستان خالی‌ات نگاه کنی و روضه عباس بخوانی و در خودت بسوزی... قصه غربت فرهنگ تمامی ندارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
93.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 💡 🔅 «رویداد تجربه‌های موفق حل مسأله حوزویان» 🔸عنوان طرح: «ایجاد شبکه مردمی هیأت‌های حسینی» 🔹عرصه فعالیت: فرهنگی_اجتماعی 🔹محور فعالیت: شبکه‌سازی هیأت‌های حسینی 🔹 ارائه‌دهنده: رحیم آبفروش 💠 بنیاد «شیخ انصاری» ▫️@bsheikhansari 🎙 ▫️@qoqnoos2
🔰 علمی آموزشی برای دوستان طلبه فعال در عرصه‌های فرهنگی‌اجتماعی، به‌ویژه دوستان هیأتی، رشته «مدیریت راهبردی فرهنگ» را در مقطع کارشناسی‌ارشد، توصیه می‌کنم... البته با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها، ضعف‌ها و قوت‌ها، شرایط و الزامات تحصیل در مقاطع آموزش عالی، چه حوزوی و چه دانشگاهی... با یادآوری این نکته که منتظر نباید باشید و مهم اراده شما بر مجاهدت علمی است... 🗓️ تا پایان مهلت ثبت‌نام (۲۹ اردیبهشت) کم‌تر از یک هفته باقی‌مانده... ⏳ آزمون اختصاصی طلاب در مقطع کارشناسی و کارشناسی‌ارشد: ۳۰خردادماه 📲 مشاوره و اطلاعات بیش‌تر: 🔗 https://formafzar.com/form/jmz3u 🖥 ثبت‌نام اینترنتی: 🔗 https://azmoon.bou.ac.ir/exam/ 💠
دانشگاه‌باقرالعلوم(ع)
|پذیرش ▫️@boustud ▫️@qoqnoos2
@Komiter4_5846234201128442300.mp3
زمان: حجم: 37.72M
*| گیم آف ترونز زحمت آقا که در معرفی این قطعه صوتی این‌گونه آورده‌اند: «🔖 شناسنامه‌ اثر 🎙گویندگان به‌ترتیب حضور: ۱. کمیل احمدی ۲. رحیم آبفروش 🗓 تاریخ نشر: ۲۳اردیبهشت۱۴۰۴ این پادکست برای دوره «سفینة‌النجاة۳» با راهبریِ استاد مهدی آذری تولید شده. در این پادکست به جز کلمه‌های من، از کلمه‌ها و صدای استاد آبفروش وام گرفته شده.» روایت هیأت‌های لبنان ادامه دارد... * همون پادکست! 📻 @Komiter 📻 @qoqnoos2
«آقارحیم از همه‌شان بی‌کارتر!» (یادداشت برادر هنرمندم شفیع شعله‌کار در حاشیه همایش الی‌الحبیب) جماعت بی‌کاری هستند این جماعت ستایش‌گران، آقارحیم از همه‌شان بی‌کارتر! بی‌کاری یعنی همین دیگر... مادحین جوان از غرب و شرق و شمال و جنوب کشور، وقت‌های‌شان را خالی کردند و مرخصی گرفتند و با اتوبوس و قطار و ماشین‌های شخصی و خلاصه هر چیزی که راه می‌رود خودشان را رسانده‌اند مشهد، پایین پای آقاثامن‌الحجج(ع) تا از ۷ صبح تا ۱۲ شب نخوابند و بنشینند و گعده کنند و حرف بزنند و کلی حرف بشوند و گریه کنند که نهایتاً چه بشود؟! که شاید بهتر نوکر باشند و غلامی کنند و عبد باشند، تا اگر عمرشان رسید و محرم که عزای خدا روی زمین است را دیدند، خودشان را به آب و آتش بزنند که چیزی دست مستمع را بگیرد. خود را به آب زلال محبت حضرت شاه مهربانی‌ها بشویند که بتوانند قلب مخاطبان‌شان را محرمی، جلایی دهند. ▫️▫️▫️ بی‌کارند دیگر... به قاعده، الآن باید وقت برای خاراندن سر هم نداشته باشند، الآن که وقت این قصه‌ها و این شعارزدگی‌ها نیست آقاجان! در این شلوغی بازار نواها و آهنگ‌های هرروزعجیب‌تر اکنون وقت پیداکردن چیزی است که بترکاند و گل بزند و همه جا حرف از عجیب‌بودن سبکش باشد و ایضاً میزان تکان‌های سبک هم از یک حدی پایین‌تر نباشد و تیم‌های رسانه‌ای با مبالغ قراردادهای سربه‌فلک‌کشیده، دوربین‌های خاص را از سر مداح‌ها ببرند در سینه‌زدن مستمع و بعد یک‌هو برشی بزنند و پرواز کنند تا سقف حسینیه و شکوه جلسه را به تصویر کشند و در یک لحظه هلیکوپتر کوچک‌شده‌ای با صدای بلند از روی منبر پرواز کند تا قلب آخرین نفر حسینیه و مرتب به چپ و راست براند و رنگ و لعابی بدهد که اگر جمعیت محرم ۲۰۰ نفر است، ۲۰۰۰ نفر نشان داده بشود... اکنون هنگام اندازه‌گیری اندازه بنرهای داخل شهر است به عرض و طول مشخص و اسم و عکس آقای مداح که تعظیم‌کننده شعائر است به عرض و طول نامشخص... الآن وقت هماهنگی این امور است، نه وقت بی‌چاره‌شدن برای آن‌که چه بخوانیم که اگر قرار شد از مخدرات بنی‌هاشم چیزی بگوییم انتهای ادب رعایت گردد... وقت نشستن پای درس اخلاق آقای راشد، پیرمرد ۹۰ساله روضه‌خوان نیست که بگوید بچه‌ها بین ارج و اجر، اجر را بردارید... اجر دیگر چه صیغه‌ای است؟ همان ارج مداح خوب است، وگرنه در اجر که نمی‌شود به مستمع فهماند احترام ما که می‌خوانیم خیلی واجب است، اصلاً خیلی‌خیلی واجب است... اصلاً در ارج مشهورشدن نیست، حالا شاید فقط محشورشدن باشد... ▫️▫️▫️ می‌گویم بی‌کارند این جماعت، اما عجیب هم هستند... مثلاً یکی‌شان می‌گفت من آن‌قدر روی حریم چشمانم کار کرده‌ام که یک وقت اگر صاحب عزا صلاح دانستند قدمی سر چشمان روضه چندنفره ما رنجه کنند، شاید من هم کم‌تر از آنی، قابل درک آن نور مطلق باشم... عجیب‌اند دیگر، اکنون که کمی به محرم مانده خیلی‌ها مشغولند که چه کنند چشمان بیش‌تری مداح را ببیند... مداح را نه روضه را... یکی دیگرشان می‌گفت من فقط آمده‌ام در این جمع روضه‌خوانان یک گوشه بنشینم و تا می‌توانم و جان دارم گریه کنم، شاید چون جمع نوکران بود و آن هم در ملک حضرت سلطان، درهم برداشتند و سوا نکردند... بی‌کاری همین است دیگر، همین آقارحیم و بچه‌های مشعر تا گردن که نه تا پنج‌وجب بالای سرهای‌شان در قرض مانده‌اند، اما مثل دیوانه‌ها خواب و خوراک نداشتند تا همایش مداح‌ها یا به قول خودشان ستایش‌گران تمام شود، بروند حرم و رو به گنبد بگویند: «آقاجان! ببخشید نشد در خور شأن روضه‌خوانان جد مظلومت پذیرایی و نوکری کنیم... نشد... ببخشید، غلط کردیم...» و بعد زود برگردند حرم حضرت معصومه و مثلاً امید توسنگ‌شان را عصازنان و با پایی مجروح که کلی آهن و پیچ و مهره در آن جا خوش کرده با سرعت ۱۰۰ متر در ساعت بفرستند به عتبه‌بوسی حرم نازنین خاتون(س) که الا ای دختر موسی‌بن‌جعفر(ع) و ای صاحب کرامت دوهفته دیگر مدیران هیأت‌ها سر چشمان‌مان قدم می‌گذارند، عنایتی بفرمایید آبروداری کنیم و از زائران کوی شما و نوکران بیرق جد شریف‌تان به نیکی پذیرایی کنیم در حالی که دست‌مان نیز از هر روزی خالی‌تر است.. سخن را کوتاه کنم، خلاصه این‌ها جماعت بی‌کار و مجنونی هستند... به این‌ها مثل آدم‌های آزاد و عاقل زندگی‌کردن نیامده... این‌ها فقط بلدند نوکر باشند... آقابودن را یاد نگرفته‌ند... ✍🏻 (با اندکی ویرایش) ▫️@qoqnoos2
«بلند شو آقامحمدحسین!» محمدحسین طبرستانی‌راد. برخی سردار طبرستانی، می‌خوانندش، برخی سردار طبر، رفقای صمیمی‌تر هم گاهی طبر... اما آقامحمدحسین، یک هیأتی خالص و یک بسیجی ساده است... اربعینی، کربلایی، امام‌حسینی، اشکی، جهادی، خاکی... از کانکس‌های روستای کوئیک در سرپل‌ذهاب تا چادرهای سیل‌زدگان آق‌قلا و پل‌دختر تا هوتک‌های آب قصرقند و عورکی تا کوره‌راه‌های روستاهای سی‌سخت تا ورزشگاه المپیک کربلا، همه گواهی می‌دهند بر مجاهدت این مرد... محمدحسین یک‌تنه، یک لشکر است... فرمانده‌ای است برای خودش... ▫️▫️▫️ حالا در این هوای غبارگرفته طهران، راه نفس بر او تنگ گشته... حق دارد، او از دیار طبرستان است، مرد جنگل و دریا... ریه‌های او دریایی است، عادت به این دود و آلودگی ندارد... چشم‌هایش با سبزی جنگل‌های شمال آرامش گرفته، به سیاهی گناه عادت ندارد... او حق دارد... در این سیاه‌بازار عصیان، اگر راحت نفس بکشی، عادی نیست... اگر در چهارراه ولی‌عصر، دفتر داشته باشی و از غربت ولی‌عصر(عج)، دق نکنی باید تعجب کرد... اما... ▫️▫️▫️ اما... بلند شو! بلند شو مرد! مرد میدان‌های سخت! ما هنوز با هم کارها داریم... اربعین در پیش است... بچه‌های موکب منتظرند... حاج رضا و محمد نگران محرم هستند... بلند شو آقامحمدحسین! بلند شو حاج رضا می‌خواهد مازنی بخواند... بلند شو و با گریه‌هایت مجلس را به هم بریز... 🤲 برای سلامتی خادم‌الحسین کربلایی محمدحسین طبرستانی‌راد دعا کنید... ✍️ ▫️@qoqnoos2
توفیق شد در رویداد ارزشمند «اصحاب‌اندیشه» حضور داشته باشم، توفیق بالاتر حضور در کنار سه‌نفر از باسابقه‌ها و با تجربه‌های جبهه فرهنگی انقلاب بود... این بخش از رویداد با دبیری برادر فاضلم حجت‌الاسلام رقم خورد... منتظر هستیم تا صوت این گفت‌وگوی درواقع پنج‌نفره منتشر بشود... اما فعلاً که به درازا کشیده شده و شاید هم اصلاً منتشر نشود! ازاین‌رو به نظر می‌رسد، فعلا ً صوت گفت‌وگوهای مقدماتی که قبل از نشست ضبط شد، می‌تواند جذاب و مفید باشد: 👇 ایده یکم؛ تعالی شبکه امامت حجت‌الاسلام قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم ایده دوم؛ از جبهه فکری تا نهضت پیشرفت برادر قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم ایده سوم؛ جامعه ایمانی مشعر برادر قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم ایده چهارم؛ جشنواره مردمی فیلم عمار برادر قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم 💠 جمع‌اندیشی هم‌گرا ▫️@TahavolPishraft 💠 ▫️@qoqnoos2
«برخیز! که می‌خواهم سوادم را از دبستان تو آغاز کنم!» شش‌دانگه‌های چهل ساله شش‌کلاسه می‌خواندند تو را!… بی‌سواد بودی، آن‌قدر که نمی‌دانستی رئیس جمهور به روستاها نمی‌رود قبایش را با سیلی سیل‌ها گل‌آلود نمی‌کند دست به کلنگ نمی‌شود رئیس جمهور قبای فاستونی اصل می‌پوشد ادکلن شب‌های پاریس می‌زند و هرازگاهی برای دیدن دستاوردهای دولتش به بالای شهر سری! بی‌سوادیِ تو شبیه پیامبری بود که به جزیره یاد می‌داد غرق‌نشدن را وقتی در اعماق شعب حرفی از تحریم نمی‌زد! به تنفس فکر می‌کردی به تنفس فکر می‌کردی به تنفس فکر می‌کردی چیزی که هیچ‌کسی جلویش را نمی‌تواند بگیرد ادامه پیدا کند، فتح می‌کند مکه را بیت‌المقدس را زمین را... ابراهیم بودی مدام می‌شکستی بت‌ها را از بت‌های خردشده سد می‌ساختی گاهی روی رودها گاهی جلوی بیت‌المال و عاقبت یکی از همین سدها به صد رسانید تو را پرواز کردی از آتشی که این‌بار ارسباران شده بود و کسی نفهمید در لحظه‌های آخر صعود چه کسی را صدا می‌زدی از طرز رفتنت پیداست بیشتر به نقاره‌خانه فکر می‌کردی به صحن‌ها رواق‌ها که حالا بی‌تو غبار گرفته‌اند برخیز خادم جمهور! برخیز که می‌خواهم سوادم را از دبستان تو آغاز کنم با همان سادگی‌ات با همان حرف‌های نیمه‌تمام برخیز... ✍🏻 🏷 | ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
«رئیسیِ عزیز» هرچه دشمنانِ آشنا دوستانِ بی‌وفا سنگ کینه و جفا به سوی او بی‌مضایقه زدند هرچه این و آن به طبل تفرقه زدند چشم‌های آن -خداش رحمتش کند- دودستگی نمی‌شناخت خواستم بگویم... آه خسته بود از این جهان خسته بود از کنایه‌های این و آن خسته‌ از دروغ‌های بی‌امان نه... به خاطرم رسید: آن «رئیسیِ عزیز خستگی نمی‌شناخت» ✍🏻 🏷 | ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
«همایش الی‌الحبیبِ ۵ساله» (دل‌نوشته برادر عزیزم، آقامرتضی نبیئی) امسال پنجمین سالی بود که توفیق نوکری و خادمی ستایش‌گران و مداحان جوان حضرت ارباب نصیب بنده کمترین شد. همایش الی‌الحبیبِ ۵ساله؛ انگار همین دیروز بود که اولین همایش را کلید زدیم و جلسه‌های هماهنگی‌اش را گرفتیم، چه‌قدر زود گذشت و عمر چقدر زود می‌گذرد! وقتی در اولین همایش حاج‌آقارحیم صحبت می‌کردند که از فلان استان و شهرِ دور، جمعی با پیکان در گرمای سال خودشان را می‌رسانند تا در برنامه‌های شرکت کنند، برای منی که تازه‌وارد بودم، زیاد قابل درک نبود و این معمایی بود که «چرا باید این سختی را به جان خرید؟» برای چه؟! کمی که جاگیر شدم، دیدم بالعکسِ آن را هم می‌شود تصور بلکه تصدیق کرد، یعنی آن ال‌نودی که نامش را گذاشته بودند ذوالجناح، که چندباری توفیق شد زیارتش کنم؛ زهوارش در رفته بود و خسته بود، اما شهربه‌شهر و روستابه‌روستا همراهی کرده بود آقارحیم و تیمش را تا شعار مشعر که جامعه ایمانی است را محقق کند. ▫️▫️▫️ حال و در پنجمین همایش ملی الی‌الحبیب مهمان سفره کرامت امام رئوف شدیم و توفیق میزبانی از ستایش‌گران نصیب‌مان شد و باز هم مهمانانی بودند که تلنگری بودند برای این بنده کمترین که فلانی! هنر نکردی آمدی! تهِ آمدنت از قم بوده و اصلاً چون کار دستت بوده، راهی شدی و راهت دادند. در وسط بدوبدوهای همایش بودیم که جوانانی را دیدم گرم صحبت با آقامیثم، از چهره‌شان می‌خورد بچه‌های جنوب باشند، شاید هم صورت‌شان گرمادیده از شعله بندر شهید رجایی بود... یکی‌شان می‌گفت از ۱۲ ظهر دیروز راه افتادیم و الآن رسیدیم؛ ساعتم را نگاه کردم حدود ۳ بعدازظهر را نشان می‌داد، حدود ۲۶-۲۷ساعت راه، تا برسند به جمع عاشقان... سریع احوال‌جویی کردم و تسلیت بابت حادثه تلخ بندرعباس، اما دیگر رویم نشد از عزم‌شان چیزی به زبان بیاورم و فقط در دل گفتم «خوشا به غیرت‌تان» ▫️▫️▫️ این جمع خوب آمدند تا خوراک و توشه فکری از اساتید همایش دست‌شان را بگیرد تا از حضرت سلطان(ع)، اذن خادمی محرم را بگیرند تا هم‌بستگی و هم‌افزایی کنند و بشناسند هم‌سنگران خود را عرصه ستایش‌گری... خادم کوچکی از جامعه‌ایمانی‌مشعر ✍️ ▫️@morteza_nabiei ▫️@elalhabib_ir ▫️@qoqnoos2