5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«اربعین و مدرنیته»
من اربعین را آن طور که فهمیدم و میفهمم روایت میکنم هرچه باداباد...
(یادداشت برادرم محمدتقی شیرنیا)
مدرنیته
هرچه که به انسان امروزی داده باشد تا در آسایش زندگی کند
اما نتوانسته آرامش و حال خوب را برای انسان به ارمغان بیاورد
برای همین انسان را درگیر آسایش کرده تا او بیخیال آرامشش گردد.
و اما اربعین
اربعین
نقطه گمشده زندگی مدرن است
بهعنوان نمونه کافیاست حرفهای زائرینی که از کانادا، سوئد، آلمان، اسپانیا و... که به پیادهروی آمدهاند را شنیده باشید
متوجه یک اشتراک بینشان میشوید
آنها حال دلشان خوب است.
حال خوب
سقف ادعای مدرنیته بود که در فراهمکردن آن برای انسان عاجز بود و هست و خواهد بود
اما به محض ورود به حالوهوای پیادهروی اربعین به سقف خواسته در زندگی مدرن میرسید!
بله، درست است شما حالتان خوب است
در آن گرمای طاقتفرسا
در آن گردوغبار نفسگیر
در آن شلوغی عجیب و غریب
در آن خستگیهای چندین شب نخوابیدن
اما در کمال تعجب شما حالتان خوب است
به عبارت دیگر
حال خوب
سقف آرزوی زندگی مدرن بود که در اربعین
این آرزوی انسان مدرن به صورت داغداغ، نقدنقد و درلحظه نصیبش میشود.
سؤال
آیا رسیدن به حال خوب پایان ماجراست؟
در زندگی مدرن، بله
همینجا نقطه پایان است چون از این مرحله به بعد برایش تعریف نشده و قفل است
اما برای انسانی که گردوغبار پیادهروی اربعین روی سر و صورتش نشسته
تازه شروع ماجراست
تازه متوجه میشود که حال خوب هم بهانه بود
اصل ماجرا چیز دیگریاست...
ای خوش آن کس که به دامان غمت گیر افتاد
کربلای معلی
۵روز مانده به اربعین
✍🏻 #محمدتقی_شیرنیا
❇️ @qoqnoos2
هدایت شده از جهان آرا
«کاروان...»
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
چند فرسخ نگاه بدرقه را
در پی کاروان فرستادند
شوق رفتن به سرزمین بهشت
خسته میکرد کوه و صحرا را
غافل از این که راهزنها نیز
در کمیناند کاروانها را
دور شو، کور شو! صدا برخاست
قلبها را پر از مخاطره کرد
کاروان را به طرفةالعینی
دستۀ دزدها محاصره کرد
ما نه سوداگریم، نه تاجر
نیست جز نان و آب رهتوشه
زاد راه است التماس دعا
بار ما هست شوق ششگوشه
چشم سردسته ناگهان تر شد
لرزش شانهاش نمایان شد
بار دیگر نقاب خود را بست
اشک او در غرور پنهان شد
روی زانوی خود نشست آرام
راه را با اشارهای وا کرد
بعد سیسال سردی و تلخی
چایی روضه کار خود را کرد
کاروان نقطۀ سپیدی شد
محو شد رفتهرفته در تصویر
همچنان ایستاده در صحرا
راهزن، بیتپانچه، بیشمشیر
نه کلاهی، نه خرقهای، تنها
یک لباس سپید بر تن داشت
از پشیمانیاش خبر میداد
چکمهای که به دور گردن داشت
سال شصت و یک غم و اندوه
کاروان حسین برمیگشت
دست غارت حریص شد، حتی
از سر کهنه پیرهن نگذشت
آب آزاد شد ولی آتش
در دل خیمهها پراکندند
قافیه کاشکه ربودن بود
زیور از گوش دختران...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/1701
✅ @ShereHeyat
✳️ @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اربعین به مثابه الگویی برای حکمرانی مردمی»
جهان آرا ۱
اربعین محک نسبت حاکمیت و مردم است!
بحثی فراتر از مرزهای ما...
برای مسأله حکمرانی در همه کشورها...
حتی اگر علی، آری علی!
📺 برنامه تلویزیونی #جهان_آرا|۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹|
🆔 @Jahanara_ofogh
❇️ @qoqnoos2
«نایبالزّیاره»
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
دست و صورتی به گوشۀ ضریح او کشیدی و
از شمیم وصل شادمان شدی،
لطف کن
از تمام شاخهها و برگها
رودها و چشمهها
کوهها و تپّهها
از تمام گامها، شتابها، درنگها
با دلی شکسته، یاد کن
لطف کن
از تمام بازماندهها
از تمام غنچههای بیپناهِ غزّه و عراق و شام
از عقیقهای بییمن
از اویسهای بیقرَن
از کبوترانِ تشنه و بههمفشردۀ منا
با دلی شکسته، یاد کن
ای نسیم صبحدم، سفر به خیر
نایبالزّیاره باش!
✍🏻 #سیدمهدی_موسوی
🏷 #زیارت_اربعین
🇮🇷 @Shere_Enghelab
🚩 @qoqnoos2
«موکب حضرت قائم(عج) با حضور سید کاظم روحبخش»
(اربعیننوشت۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۳شنبه|۳۰ مرداد ۱۴۰۳|۱۵ صفر ۱۴۴۶|
قسمت ۱از۲
• صبحی #سیداحمد زنگ میزند و آمار مرزها را میگیرد، امسال هم میخواهد لحظه آخر از مرز عبور کند و سری به بچههای ستادهای استانهای مرزی بزند...
• خیلی وقت است که به ماشین نرسیدهام، یعنی اصلا یادم نمیآید که رسیده باشم! ماشین را قبل از سفر برای بالانس لاستیکها و میزان فرمان میبرم...
• جوادآقای #بهشتی مجموعه کتابهای شهید آوینی را خواسته است، سر راه برگشت، میبرم منزلشان و به رضا میرسانم...
• از صبح #محمدمهدی_فاطمی_صدر، پیگیر ماجرای پیادهروی روز اربعین یزد هست، خبر را از برنامه دیشب جهانآرا شنیده و به جد پیگیر است... اولین پیامد برنامه دیشب است... ماجرا خیلی پیچ خورده و بالا گرفته، امیدوارم به نتیجه برسد...
• برای رفتن، روحالله مملو از شوق است و من مالامال از خستگی... بالاخره نزدیک ساعت ۱۸ بیرون میزنیم...
• به قصد خسروی حرکت کردیم، اما همچنان تردید وجود دارد و گفتوگو بر سر مرز خروجی، ادامه دارد... خسروی، مهران، یا حتی باشماق...
• حاج شیخ #حسین_نظری، از شورای سیاستگذاری ائمه جمعه تماس میگیرد و جویای ماجرای یزد میشود، برایش توضیح میدهم... این هم دومین برکت از برنامه تلویزیونی دیشب...
• در مسیر موکبهای کوچک و بزرگ پراکنده زیاد هستند... نرسیده به یک موکب، بچههایی به صف پرچمبهدست، ماشینها را به سمت موکب دعوت و راهنمایی میکنند...
• به کناره جاده خیره هستم تا موکب ارکانالهدی و یا میقاتالرضا(ع) را بیابم، خیمه بزرگ سالهای پیش همچنان برقرار بود، اما از موکب خبری نبود...
• کمی جلوتر کنار ماهیفروشی، مجاور پارک قزلقلعه... موکب شهدای مدافع حرم خیرآباد، با طول و تفصیل فراوان برقرار بود... پرشکوه و منظم... در محوطه بیرونی، روی موکت نماز جماعت برپا است و من در تحیر که شکسته بخوانم یا کامل! ماه شب پانزدهم صفر پهلوبهپهلوی شبچهارده میزند و وسط آسمان میدرخشد...
• داخل چادر سفره شام را چیده بودند، خیلی منظم و مرتب، ... آن طرف هم بساط میز و صندلی، فراهم بود... خیلی شیک و باکلاس!
• جماعت دیگری هم هستند که از ظواهرشان معلوم است، راهی اربعین نیستند، اما بوی آبگوشت موکب مست و سپس جذبشان کرده...
• #محمد_کیوان زنگ میزند و خبر میدهد که قرار است #سیداحمد فردا باشماق باشد، میگوید به سید بگو برای نماز مغربوعشاء برسد تا برایمان سخنرانی هم داشته باشد...
• در ادامه هم در مسیر، موکبها سنگ تمام گذاشتهاند... آنقدر موکب ریزودرشت هست که کسی، بینصیب نمیماند... موکب امام رضای دانشگاه اراک، معلوم است مجهز و مرتب است، موکب شهید حججی...، بعدش موکب ابوزهرا، کمی بعدتر تابلوی شهری را میبینم که نوشته شهر شکوفههای آلبالو، مرکز عسل و شیره و خشکبار ایران! آنقدر این اوصاف جذاب است که نام شهر در یادم نمیماند! در این شهر هم موکب علی بن موسی الرضا(ع) چشمنوازی میکرد... بعد از ملایر، موکب مردمی سیدالشهداء کرتیلآباد و...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«موکب حضرت قائم(عج) با حضور سید کاظم روحبخش» (اربعیننوشت۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۳۰ م
«موکب حضرت قائم(عج) با حضور سید کاظم روحبخش»
(اربعیننوشت۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۳شنبه|۳۰ مرداد ۱۴۰۳|۱۵ صفر ۱۴۴۶|
قسمت ۲از۲
• در جاده ملایر به نهاوند، با یک معضل مواجه میشوید، سرعت مجاز به گمانم ۹۵ کیلومتر است، اما قدم به قدم، با سرعتگیر مواجه میشوی! در جاده بینشهری این تعداد سرعتگیر، عجیب و عذابآور هست...
• در ادامه موکب مردمی چهارده معصوم، موکب مردمی بنیالزهراء(س)، موکب مردمی حضرت زهراء بخش خزل و... آنچه که احتمالاً برای شما هم تعجبآور باشد این تأکید موکبها بر قید «مردمی» است، چیزی که هرچه پیش میرویم، بیش از گذشته، به چشم میخورد... ببینید مداخلات مخل دستگاههای دولتی و سهلتی و خصولتی چه بر سر موکبداران آورده که ناچارند «مردمیبودن»شان را اینگونه در چشم مخاطب کنند...
• موکب امام حسن مجتبی قارلق و... دوست داشتم به تکتک است موکبها سر بزنم، قصههایشان را بشنوم یا حداقل خداقوتی بگویم، یا نه حداقل نام تکتکشان را ثبت کنم... اما ثبت همین تعداد هم در پشت فرمان، کار راحتی نیست!
• در بین راه اطراف بیستون، تبلیغات یکی از موکبها توجهم را جلب میکند، موکب حضرت قائم(عج) با حضور #سید_کاظم_روح_بخش! این مدلش را ندیده بودم!
• وارد کرمانشاه که میشویم تبلیغات سامانه امدادزائر را میبینی... بنا ندارم به بچههای کرمانشاه زحمت دهم... فاطمه میگوید زنگ بزنم به این شماره؟ میگویم بزن، نزدیک ساعت ۱۲ است، گوشی اشغال است، تعجب میکند، این وقت شب با کی حرف میزنند؟ با یکی مثل ما! بعد از لحظاتی پاسخ میدهند، ابتدا خیلی رسمی و مؤدب، اما چند ثانیهای نمیگذرد که لهجه شیرین و مهربان کرمانشاهی غلبه میکند و با شور و شعف و دلسوزی راهنمایی میکند:
دانشگاه صنعتی کرمانشاه امکانات خوبی دارد، اما شلوغ است، یک جای دیگر هم هست، آنجا خلوتتر است، اما خوب تحویلتان میگیرند، اما امکاناتشان کم است، شاید نپسندید... نشانی هر دو را میفرستم و...
• از پاسخگوییشان راضی است... به همین نشانی میرویم...
• شما هم اگر خواستید میتوانید از خدمات امدادزائر که ابتکار بچههای مردمی کرمانشاه است، بهرهمند شوید، کافی است با شماره 0833138 تماس بگیرید...
• به نشانی میرسیم، مسجد حضرت ابوالفضل(ع)، موکب مردمی شهید عبدالمحمد چراغی... مرد جاافتاده خوشرویی به استقبال میآید... مسجد باصفایی است، در حیاط مسجد چند ماشین پارک کردهاند، تا یکیدوساعت دیگر، بعد از ما هم چند ماشین میآید و حیاط مسجد پر میشود...
• سفره شام پهن است و با چای و شربت نعناع و با روی باز و با محبت پذیرایی میکنند...
• گوشی را که برمیدارم، خبر خوش حلشدن ماجرای طریقالحسین(ع) یزد، خستگی را از تنم درمیآورد...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«مردم کجای کار انقلاب هستند؟»
جهان آرا ۲
مردم کجای نقشآفرینی و مشارکت و افادهگری در حکمرانی و اداره امور هستند؟
پاسخ این سؤال از اوجب واجبات در نظام اسلامی است...
منطق بلند امام...
ما کلی یادگاری از امام(ره) داریم که مسبوق به سابقه نیست...
نهضت سوادآموزی، جهاد سازندگی و...
📺 برنامه تلویزیونی #جهان_آرا|۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹|
🆔 @Jahanara_ofogh
❇️ @qoqnoos2
ققنوس
«موکب حضرت قائم(عج) با حضور سید کاظم روحبخش» (اربعیننوشت۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۳۰ م
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت»
(اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۴شنبه|۳۱ مرداد ۱۴۰۳|۱۶ صفر ۱۴۴۶|
قسمت ۱از۳
• مرد میانسالی که در کارهای مسجد و موکب کمک میرساند، مانند یک نگهبان تا صبح بیدار بود، همان گوشه رو به قبله نشسته بود، انگار که مشغول عبادتی باشد!
• برای نماز صبح که بلند شدیم، دیدم همان مرد خوشروی دیشب که به استقبالمان آمده بود، عمامه بر سر گذاشته و عبا بر دوش... امام جماعت مسجد است!
• دقایقی بعد از نماز جماعت، سفره صبحانه را گستردند... در آن شرایط و با آن امکانات، سفره شاهانهای بود... تمیز و مرتب و منظم... همان مرد میانسال در گوشه مسجد، سفرهای اختصاصی برایمان پهن کرد و در یک سینی بزرگ صبحانه را آورد؛ سه کاسه عدسی، سه بشقاب که در هر کدام یک تخممرغ آبپز تازه، یک قالب کره، یک عدد نبات نیدار، قاشق و... بود و سه لیوان چای...
• ۶ صبح نشده بود که از مسجد زدیم بیرون، تقریباً دیشب را نخوابیدم...
• رزمایش موکبها ادامه دارد، از کرمانشاه تا اسلامآباد غرب تا سرپلذهاب و قیصر شیرین...
• از تنگه چارزبر عبور میکنیم، اول صبح، یادمان عملیات مرصاد، مملو از جمعیت است، قاعدتاً جمعیت برگشتی از کربلا است...
• طاق گرا یا طاق شیرین را رد میکنیم، از گردنه پاطاق عبور میکنیم تا به سرپلذهاب برسیم... اینجا چهقدر نامها اسرارآمیزند! پاطاق، مثل پاطوق... یکجا پای طوق جمع میشوند و یکجا، پای طاق... طاق شیرین، قصر شیرین، مرز خسروی و... انگار وارد سرزمین افسانهای خسرو و شیرین شدهای!
• ورودی سرپلذهاب، نقشه میگوید به چپ بپیچ و وارد کمربندی شو، اما من مستقیم میروم داخل شهر... میروم وسط تمام خاطرات سال ۹۶... میروم در دل خاطرات قیامتی که به پا شده بود... حالا شهر حسابی پوست انداخته است، اگرچه آثار جراحت و زخمها هنوز در گوشه و کنار کوچهها و معابر به چشم میخورد... به سهراهی ثلاثباباجانی که میرسم دلم تا روستاهای کوئیک و مقر #حاج_سعید پر میکشد، تا روستای تپانی، تا انجیرهبانآوارهعلی... تا... تا خود قیامت...
• در قصر شیرین، بنرهای شهرداری کرج را به تعداد بالا میبینی... آرم شهرداری کرج هم زیر بنرها، یکجورایی تو چشم هر بینندهای است، شهرداری کرج در قصر شیرین!.... قطعاً شهرداری کرج در این شهر حضور پیدا کرده و خدماتی را هم به زائران ارائه داده است، اما اگر شهرداری کلانشهری آمده به کمک شهرداری یک شهر مرزی دورافتاده و فاقد امکانات، نمیشد بیمنت و خاموش در تقویت شهرداری همان شهر بکوشد؟ حتماً این حمایت و پشتیبانی را باید فریاد کرد و در وسط حوزه استحفاظی شهرداری قصر شیرین، یعنی در سطح شهر، دهها بنر هوا کرد و جار زد که این ما بودیم که بله... بماند پاسخگویی به افکار عمومی که شهرداری کرج با کدام مجوز قانونی و از کدام ردیف بودجه، کیلومترها آنورتر ارائه خدمت میکند! افکار عمومی؟ پاسخگویی؟ شوخی خندهداری است که بازش نمیکنم...اینجا جای خالی یک مشاور امین، دلسوز و دارای فهم و سواد ارتباطات، بدجوری نمود میکند... البته اگر گوش شنوایی برای شنفتن مشورتهای دلسوزانه یافت شود!
• ورودی پایانه، چشمانم در یک لحظه دکتر #طاووسی_مسرور را شکار میکند؛ نمیدانم آمده یا میرود... کنار یک تاکسی زرد، بارش را سوار میکند یا پیاده، نمیدانم... همراه خانواده است و جلو نمیروم...
• داخل پایانه هستیم، که #محمد_ضیایی از بچههای باصفای کرمانشاه تماس میگیرد و گلایه میکند که ما باید از کانال ایتا بفهمیم شما کرمانشاهی!
• به جرأت عرض میکنم خسروی از جهات متعددی یک انتخاب ویژه برای خروج از کشور است و مزیتهای خاصی دارد، بسیار تمیز است، امکانات رفاهی مناسبی دارد، به نسبت از مهران خلوتتر است، جاده طرف عراق، جاده مناسبتری است، تا نزدیکترین نقطه به پایانه میتوانی خودت را برسانی (البته با ماشین شخصی، بسته به اینکه چه زمانی به مرز برسی، باید بتوانی در دریای ماشینهای پارکشده، جایی پیدا کنی...)، اگر هم قصد کاظمین کرده باشی، سرراستترین مسیر است...
• از پایانه خسروی، وارد خاک عراق که میشوی، حدود یک کیلومتری تا گاراژ یا همان کراج، فاصله هست که اتوبوسهای شهرداری کرج، زحمتش را میکشند... «عیب می جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو!»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت» (اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت»
(اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۴شنبه|۳۱ مرداد ۱۴۰۳|۱۶ صفر ۱۴۴۶|
قسمت ۲از۳
• از دور تصاویر آیتالله سیستانی و حضرت آقا، حاج قاسم و ابومهدی، باشکوه چشمنوازی میکند... پذیرایی موکبها هم بهپاست... در آن اوج گرما، یک موکب آبدوغ خیار حرفهای میدهد و حسابی هم مشتری دارد...
• در گاراژ، اتوبوسهای دولتی هستند، ماشینهای ون و سواری هم، اما اتوبوس به مراتب بهتر از ون و هایس و مینیبوس است، هم مطمئنتر و ایمنتر است، هم جادارتر و راحتتر... هم بهمراتب ارزانتر... تنها ضعفش کندتربودنش هست...، از کراج منذریه قیمت مصوب اتوبوسهای دولتی اینگونه بود:
- کاظمین ۱۰ دینار
- سامراء ۱۵ دینار
- کربلا ۱۵ دینار
- نجف ۲۰ دینار
• این نکته هم لازم به یادآوری نیست که ۱۰ دینار منظور همان ۱۰ هزار دینار است، چیزی حدود ۴۰۰ هزار تومان...
• حدود یکساعت معطل شدیم تا پرشدن اتوبوس و این یعنی اتوبوس به حد کفایت در گاراژ وجود داشت و نسبت عرضه بیش از تقاضا بود... شاید هم این امر به علت دخالت دستگاه دولتی و تعیین نرخ مصوب بالاتر از قیمت معمول بازار بود!
• هنوز اتوبوس راه نیافتاده بود که یک موکب نگهمان داشت، یکی آمد بالا و از کارتن، بستنی یخی دوقلو درآورد و به تکتک مسافران داد! چهقدر بهموقع بود و چه حالی داد در آن گرما...
• اگر راننده میخواست دعوت همه مواکب را اجابت کند، باید چندروزی همین مسیر را در اتوبوس میگذراندیم!
• از روی دریاچه سد دیاله، معروف به دریاچه حمرین عبور میکنیم... منظره زیبایی است، دورتادور جاده را آب فراگرفته...
• در بین راه، برای نماز و ناهار در موکبی توقف میکنیم، ناهار فاصولیه است، همراه خیار و خرما...
• حدود ساعت ۱۵:۳۰ میرسیم به نقطهای که اتوبوس پیاده میکند و میگوید «باقی بالمشی...»
• حدود نیمساعتی پیادهروی تا حرم کاظمیه داریم... نزدیک حرم، روحالله #حسن_مرادی را با چند نفر از بچههای مدرسهشان میبیند... مدرسه امام خمینی شماره ۲، و اهلش میدانند که این شماره دو چه قصهها دارد!
• اوج گرما میرسیم به حرم... هُرم گرما، طاقت همه را طاق کرده... این را مسؤولان حرم بهتر از هر کسی فهمیدهاند، ورود گوشی به حرم آزاد شده! خواب در صحنهای حرم همچنین و... به احترام زائران اباعبدالله(ع)، همه قواعد حرم تغییر کرده...
• امانتداریها اشباع شدهاند و چندبرابر ظرفیت هم قبول کردهاند، کولهها را نمیپذیرند... مردم کولههایشان را گوشه خیابان رها کردهاند و به زیارت میروند...
• اما آنها که مثل ما مالدوستتر هستند، بالاخره با لطایفالحیلی، کولهها را به امانتداری میقبولانند!
• وارد حیاط حرم میشویم، برای تجدیدوضو که میرویم پایین، خنکای دلچسبی توقفمان را طولانی میکند... ناگاه از وسط راهروهای دستشویی، یکنفر با صدای بلند داد میزند «آقای آبفروش...» اولش فکرمیکنم اشتباه شنیدهام، اما وقتی تکرار میشود با حیرت میآیم و میبینم حاجآقای #حسینی_یمین است! روی سرم دنبال شاخ میگردم... هنوز متحیرم... میگوید خانمی بالا صدایتان میزد، احتمال دادم آقای آبفروش خودمان باشد، گفتم بیایم و ببینم!... فامیلی که نیست، در یک کشور دیگر هم که صدا کنند، صدی به نود به خودت میخورد!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت» (اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت»
(اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۴شنبه|۳۱ مرداد ۱۴۰۳|۱۶ صفر ۱۴۴۶|
قسمت ۳از۳
• بعد از زیارت، #روح_الله_رفیعی را میبینم همراه مهدی و هادیاش... گپوگفت و حالواحوال و التماسدعایی...
• #داود_ورمزیار از موکب حضرت قائم، متن را خوانده و پیام داده است که چرا سر نزدید؟ در برگشت منتظریم...
• از حرم میزنیم بیرون، دست هر کس یک نوشمک میبینی! انگار همه زائران، بچههای مدرسه ابتدایی بزرگی هستند که زنگ مدرسه خورده و همه نوشمکبهدست زدهاند بیرون!
• به سمت مشایه حرکت میکنیم، اولین تجربه پیادهروی از کاظمیه است... پرسانپرسان دنبال ابتدای مسیر میگردیم... اطراف حرم، دو کامیونت انواع اطعمه و اشربه توزیع میکنند، از دوغ و نوشابه قوطی تا ویفر کاکائویی و آبمیوه... اینسو در یک لگن بزرگ شربت لیمو عمانی سیاه درست کردهاند که جای صدتا کوکا میچسبد! این طرف پشت وانت، قیمه عربی میدهند... غوغایی بهپاست...
• بالاخره میفهمیم که باید خودمان را به میدان الدوره برسانیم... بخشی را پیاده رفتیم، مسیر کوتاهی نیست و اگر بخواهید به موکبها برسید باید این مسیر را با ماشین طی کنید... خانواده رسماً متلاشی شده!
• همین یکروز کافی بود که ادامه راه را پنگوئنوار طی کنیم! هنوز خیلی در طریق نرفته بودیم که دو مرد عراقی آمدند و دعوت کردند به منزلشان... اولش کمی اکراه داشتیم، اما حال و اوضاعمان را که ورانداز کردم، پذیرفتیم...
• وارد خانهشان که شدیم مضیف مفصلی برای زائران تدارک دیده بودند، جوانی داشت راهنماییمان میکرد که مردانه اینور است و زنانه آنور که همان مرد اولی آمد و گفت با من بیایید... انگشت اشاره دودستش را با هم چسباند و گفت «سویا»... ما را برد به اندرونی منزل خودش! خانهای کامل و در نهایت زیبایی... تعارف ما را که دید گفت «عائلتک، عائلتي»... نامش #الحاج_صادق بود... تلفن دادیم و گرفتیم و... رفت... دقایقی بعد با سه پرس کباب و صمون برگشت... آیین شرمندهسازی را به نهایت وجه به جا آوردند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«در اربعین، عرصه فرهنگ پیوست اجتماعی پیدا کرد...»
جهان آرا ۳
احصاء بیش از ۵۰ عرصه کنشگری در اربعین
پزشکی که در تهران نوبتش 6 ماهه است در پیادهروی اربعین رایگان ویزیت میکند.
در رابطه با یک عشق آسمانی، مفهوم جدیدی در روابط اجتماعی خلق شده: «تبرعاً للحسین»
📺 برنامه تلویزیونی #جهان_آرا|۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹|
🆔 @Jahanara_ofogh
❇️ @qoqnoos2