هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
🔞عاشق مرد متاهلی شدم که طلبه بود و به شدت مذهبی ، وقتی بهش گفتم عاشقشم
سرشو پایین انداخت و گفت : این عشق گناهه ، برو توبه کن ..
منم از روی لجبازی با برادرش ازدواج کردم ولی روز عقدمون یهو دیدم ...😳
❌ادامه داستان کانال اسارت بخونید👇
https://eitaa.com/joinchat/2440102123Cac0bd8ea57
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
شوهرم فوت شدو من از روی فقر مجبور شدم برم غسالخونه کار کنم یه روز داشتم زن فوت شده ای میشستم دیدم شوهرم داره پشت در گریه میکنه ... 😳
❌آهای مردم بخونید تا درس عبرت بشه❌
🔴 ادامه داستان👈 باز شــــــــود 🔴
#حسرت
#پارت570
اصلا به فکر نیان نیستیها از زمانی که با اون سر وضع امدی گذاشتیش بیرون دیگه بی خیالش شدی ها؟
دستم را به دور نیان حلقه کردم که میخواست بلند شود خودم جان .نداشتم نویان اضافه کرد.
لباس جدیدتون هم مبارک این رو کی گرفتی که من متوجه نشدم فکر نکن کاریت ندارم شب در خدمتت هستم جمله آخرش را به خشم و اعصبانیت واضح بیان کرد به سختی جلوی خودم را گرفتم تا گریه نکنم نویان در گوشم تهدید می کرد و من به سختی جلوی خودم را میگرفتم تا بغضم .نشکند لبهایم را محکم به روی هم میفشردم تا بغضم نشکند. آخر سر گرفت.
بار آخرت باشه بچه رو مثل بچههای بی کس و کاری ول میکنی داخل یک جمعیت پر از مرد فهمیدی؟ چشم ازش بر نمیداری
آمد :گفتم
به طرفش چرخیدم و در حالی که به زور از لای لبهای فشرده ام صدایم بیرون می توام پدرش هستی وظیفت نگهش داری پس همین الان بغلش میکنی و با خودت میبریش
نویان با اعصبانیت غرید
نمیشه
من هم مثل خودش غریدم
چرا نمیشه؟ نمیخوای مردم بدوند دخترت اونم از زن دومت فکر کردی خبر ندارم هیچ کدوم از اینا نمی دونند که من زنتم اینم دخترت بعضیا شون که اصلا خبر ندارند تو زن دوم داری
نویان در گوشم غرید
زبونت رو کوتاه کن به اندازه کافی چوب خطت رو پر کردی میدونی این هفته دسته بزن پیدا کردم کار نکن امشب دوتامون رو جلوی خواهرها و برادرم و خانوادهاشون بی ابرو کنم
با بغض از او فاصله گرفتم و نگاهش کردم اشکی از چشم سرازیر شد ولی کم نیاوردم و گفتم
امشب دستت بهم بخوره بیچارت می.کنم زنگ میزنم باباجونم و داییم تا بیان پدرت رو در بیارن بعدشم خودم و
بچم باهاشون میریم
هدایت شده از تبلیغات همشهری
دوستان زیادی تقاضا کردن ک لینک اصلی. دکتر خیراندیش (کانال اصلی پزشکی) رو مجددا بزارم
اینم اخرین بار به احترام کاربرای عزیز
عضو بشید تا پر نشده ظرفیت محدوده
همراه با مشاوره رایگان👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3133997058C2fd8777673
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان سریع سفیدی مو توسط شرکت فناور درمان🇮🇷
تنها با یک دوره مصرف متوجه بازگشت موهایتان به رنگ اصلی خواهید شد. 😍🤩
بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا
از این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن 🪄
روی لینک زیر کلیک کنید 😃👇
https://www.20landing.com/141/1626
https://www.20landing.com/141/1626
با تخفیف ۵۰ درصد به مدت محدود 🤑
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_200
#رمان_حامی
همینکه جلوی در رسیدم،با آرامش شاخ به شاخ شدم.
سریع قدمی عقب رفتم.
مادرم دستش را گذاشته بود پشتش، از حالت صورت آرامش فهمیدم که داشت به زور می آوردش.
یقه ی پیراهنم را صاف کردم و خیره به آرامش گفتم :
ببخشید زمان از دستم در رفت. بریم.
مادرم نگذاشت قدم از قدم بردارم.
با لحنی طلبکار گفت :
کجا بریم بریم؟
تازه ایشون رو راضی کردم بیان داخل.
چه عجله ایه!
یه چایی بخورین بعد برین.
به آرامش نگاه کردم. کاملا مشخص بود تمایلی به هم نشینی با ما ندارد.
ولی مادرم امان نداد و قبل از آنکه کلام من منعقد شود، هدایتش کرد داخل.
آرامش با نگاهی معنا دار از کنارم رد شد.
معلوم بود قرار است در خلوت، دوباره میانمان طوفان به پا شود.
تک خنده ای کردم و همراهشان رفتم داخل.
***
~ آرامش ~
جلوی در که رسیدم، حامی هم از خانه آمد بیرون.
دوست داشتم کله اش را بکنم.
نمی دانم از عمد نیامد یا واقعا مرا فراموش کرده بود.
به اصرار مادرش رفتم داخل.
سعی کردم حالا که کار از کار گذشته، دیگر حرص نخورم. فقط پنج دقیقه بنشینم و زود بلند شوم.
وارد خانه که شدیم، دختری ظریف و خوش چهره که رو به روی در نشسته بود و پتوی ضخیمی دورش کشیده بود، سریع بلند شد و ایستاد.
موهای پریشان و حالت دارش را از دور شانه اش جمع کرد عقب و با خجالت سلام کرد.
ظاهرا خواهرش بود.
من نیز سلامی کوتاه دادم.
صدای مادرش آمد :
بفرمایید بشینید. شرمنده مبل هامون همچین خیلی تعریفی نیست ولی بفرمایید بالا.
به لبخندی کوتاه اکتفا کردم و لبه ی یکی از مبل های تک نفره نشستم.
مادرش دوباره با روی باز گفت :
خیلی خیلی خوش اومدین. صفا اوردین.
من چایی بیارم میام خدمتتون.
باز هم لبخندی زدم و چیزی نگفتم.
فکر کنم مشخص بود لبخند هایم ساختگی است.
حامی همراه مادرش رفت داخل آشپزخانه.
اگر اشتباه نکنم، خواهرش هستی، سرفه کرد و مشغول جمع کردن پتو شد.
یک لحظه نگاهمان بهم گره خورد.
لبخند مهربانی زد و با صدایی گرفته گفت :
خوش اومدین. ببخشید اینجا یکم ریخت و پاشه.
- نه خواهش می کنم راحت باشید.
پتویش را همراه بالش برداشت و برد داخل اتاق.
نگاهی اجمالی به خانه شان انداختم.
خیلی خیلی کوچک تر از حد تصورم بود.
شاید نصف یکی از اتاق های خانه ی من!
همانطور که مادر حامی گفت، مبل هایشان آنقدر سفت بود که اگر روی زمین می نشستی کمتر اذیت می شدی.
قالی و تمام وسایل قدیمی بود و زوار در رفته.
از دیوار های تمیز و سفید فهمیدم تازه رنگ شده.
تابلو فرشی که روی دیوار بود توجهم را جلب کرد. ترکیب گل و بته جقه بود. ترکیب رنگشان هم خیلی زیبا و خیره کننده بود.
نگاهم به گوشه ی آن پذیرایی کوچک افتاد.
تختی فلزی و زنگ زده گوشه ی اتاق به ظاهر سالن پذیرایی بود و مردی مسن، به کمر رویش خوابیده بود.
همان پدر مریضش بود.
اصلا تکان نمی خورد.
فهمیده بودم پدرش علیل است و نمی تواند از جایش بلند شود.
در دل آهی کشیدم و برایش آرزوی سلامتی کردم.
هرچند فکر کنم فقط معجزه می توانست از آن وضع نجاتش دهد.
هدایت شده از مسابقه هفتگی خواهر خورشید
🔹سلام دوست عزیز؛
شما از طرف من به کانال حرم حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام دعوت شدید که با عضویت در این کانال هم از محتوای فرهنگی و اجتماعی آستان استفاده میکنید، هم با به اشتراک گذاشتن این محتوا به برنده شدن من در این هفته کمک میکنید.
🔻🔻 مسابقه هفتگی «خواهر خورشید» هر هفته یک سفر به مشهد مقدس به میهمانی حرم حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام است که شما با عضویت در کانال آستان مقدس حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام به آدرس زیر در این مسابقه شرکت کنید:
B2n.ir/x10778
(کد شما در کمپین: ۷۸۳۸)
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
درمان قطعی و تضمینی (#کیست #فیبروم #تنبلی_تخمدان #ناباروری #سردی_رحم #عفونت و...)
🔻#مشکلات_آقایان
🔻#چاقی #لاغری
🔻#زگیل و #تبخال🦠
زیر نظر مشاور طب سنتی[خانم حیدرزاده]
بامجوز سازمان غذا و دارو،وزارت بهداشت وسیب سلامت
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/2656633277Cc29659343b
لینک اتصال مستقیم به فرم ویزیت
https://formafzar.com/form/jdu8l
#مشاوره #ویزیت_رایگان💯👆
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 آشپزخانه امام رضا(ع) در بیروت که در حال پخت غذا برای پناهجویان و رزمندگان لبنانیست منتظر کمک شماست
🔻با همت شما مردم عزیز و هماهنگی مجموعه شبابالمقاومة با حزبالله لبنان در بیروت؛ آشپزخانه ی امام رضا(ع) در شهر بیروت روزانه چندین هزار غذا برای پناهجویان و رزمندگان طبخ میکند.
🔻جهت کمک به مردم مظلوم لبنان و امور اجتماعی مربوطه کمکهای خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید.👇👇
6037997750004344🔸 کانال رسمی شبابالمقاومة 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
عاقبت این شبِ تاریک سحر خواهد شد
به رُخِ حضرتِ خورشید نظر خواهد شد
دلِ غمدیدهی ما گـر به وصـالت برسد
سینهی سنگی ما ، دُر و گُهر خواهد شد
شبتون بخیر آقای مهربانم
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
ورود افراد #خوشخط ممنوع🚫
اینجا خوشنویسی رو کمتر از دو هفته یاد میگیری😇
چالش آموزش #رایگان شون از امشب شروع میشه، از دستش نده ‼️
با یه هزینه خیلی کم داره چهاااار تا فونتو آموزش میده😳🙌
بیا تو کانال نمونه خط هنرجوها رو ببین👀
https://eitaa.com/joinchat/1575813202C93327d90d1
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام صادق عليهالسلام: هرگاه وارد جايى شدى كه مىترسى، اين آيه را بخوان: «رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا؛ پروردگارا! مرا به نیکی وارد کن و به نیکی بیرون آور و برایم از نزد خود نیرویی یاریدهنده قرار ده.»
📚 ميزانالحكمه، جلد ۳، صفحه ۵۳۵
امروز پنجشنبه
۳ آبان ماه
۲۰ ربیع الثانی ۱۴۴۶
۲۴ اکتبر ۲۰۲۴
هدایت شده از تبلیغات همشهری
هیچ بچه ای حق ورود به این کانال رو نداره
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3389063564Ca275d19eb9
A03
جویـن ندی از دست رفته🤦♂
https://eitaa.com/joinchat/3389063564Ca275d19eb9
⛔️زیر 20سال بیاد حذف میشه⛔️
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان قطعی ریزش مو طی هشت روز
کشف شرکت دانش بنیان ایرانی در آنتن زنده شبکه ســـه ســیــمــا!!😳😳
ویدیو داخل لینک را حتما مشاهده کنید تا با تاثیرات عجیب این روش درمانی آشنا شوید 👨⚕👨🏻✨🩺
بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا از این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن 😍
روی لینک زیر کلیک کنید😃👇
https://www.20landing.com/173/1630
https://www.20landing.com/173/1630
با تخفیف ۵۰ درصد به مدت محدود 🤑
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_201
#رمان_حامی
با شنیدن صدای حامی، رویم را به طرفش چرخاندم.
- غریبی نکن راحت باش. خونه خودتونه.
آخ که چقدر آن بشر رو داشت!
آمد و رو به رویم روی زمین نشست.
هنوز خواهر و مادرش نیامده بودند.
از فرصت استفاده کردم و گفتم :
من بهت نگفته بودم سردرد دارم زود بیا؟
سری تکان داد و گفت :
شما خودت با این همه دبدبه و کبکبه حریف ننم نشدی. اونوقت من چه جوری بشم؟!
- من با تو فرق دارم.
اون مادر توئه نه من!
تا خواست جوابم را بدهد، مادر و خواهرش همزمان با هم آمدند.
مادرش لبخند بر لب، با یک سینی چای خوشرنگ داشت می آمد.
هستی هم کنار برادرش نشست.
سینی چای را تعارف کردند که دستم را بالا آوردم و گفتم :
نه ممنون میل ندارم.
- وا! مگه میشه به چایی میل نداشت؟
بردارین خستگیتون در می ره.
به اجبار نگاهی به سینی چای انداختم و یک استکان برداشتم.
قندان هم خودش گذاشت روی میز کنارم.
بعد سینی را گذاشت وسط و نشست.
هیچ کس هیچ نمی گفت.
همه منتظر به هم نگاه می کردند، تا اینکه مادرش سر صحبت را باز کرد.
- خب خیلی خوش اومدین.
لبخندی ملیح زدم و چیزی نگفتم.
سردردم هر لحظه داشت بیشتر می شد.
نگاهم به هستی افتاد.
موهایش را بافته بود و انداخته بود پشتش.
دختر زیبایی بود.
اولین چیزی هم که در صورتش خود نمایی می کرد، چشم های سبز - عسلی اش بود.
تمام اجزای صورتش ظریف بود و با تناسبی همگون کنار هم جای گرفته بودند.
احساس کردم خیلی خیره نگاهش می کردم، چون سرش را انداخت پایین و مشغول بازی با انگشت هایش شد.
خجالتی به نظر می آمد.
انگار مادرش دیگر حرفی پیدا نکرد که بحث بیندازد وسط.
ولی پسرش خوب بلد بود در این موقعیت ها چرب زبانی کند.
آهی کشید، کوبید روی ران پایش و گفت :
بله دیگه، ایشون همون خیری ان که کمک کردن بدهیمون رو صاف کنیم.
بر خلاف انتظارم هستی با لحنی که عمیق قدردانی اش را می رساند گفت :
واقعا خدا خیرتون بده.
نمی دونم چه جوری باید ازتون تشکر کنم. می تونم بگم شما من رو از مرگ نجات دادین.
مادرش اجازه ی پاسخ گویی به من نداد و گفت :
اینقدر حامی از شما تعریف می کرد که واقعا مشتاق دیدار بودیم.
تو زمونه ای که فامیل به فامیل رحم نمی کنه، واقعا اشخاصی مثل شما یه گنجینه ی بزرگن.
با چشمان گرد شده با حامی نگاه کردم.
مگر این بچه پرو تعریف و تمجید هم بلد بود؟
آن هم از من.
خودش هم داشت با چشم های از حدقه بیرون زده به مادرش نگاه می کرد.
معلوم نبود آن نگاه می خواست بگوید مادر چرا گفتی، یا اینکه مادر من کی از این دختر تعریف کردم.
مادرش ادامه داد : انشاءالله خیر از جوونیت ببینی.
خدا پدر مادرت رو حفظ کننه.
به همان جمله ی کوتاه اکتفا کردم.
- ممنون حاج خانم.
اما من پدر مادر ندارم.
نگاهشان رنگ ترحم گرفت.
از اینکه کسی با ترحم و دلسوزی نگاهم کند بیزار بودم.
مادرش کمی آرام تر گفت :
خدا رحمتشون کنه.
شرمنده دخترم حامی چیزی به من نگفته بود.
هستی هم به تبعیت از مادرش گفت :
خدا بیامرزتشون. انشاالله هرچی خاک اون هاست عمر شما باشه.
-ممنون.
در دل پوزخند زدم.
پدر و مادر بیچاره ی من حتی یک سنگ قبر و مزار هم نداشتند.
فقط مزاری نمادین برایشان درست کرده بودند.
برای آن هم خیلی سر و صدا نکردند که مبادا ماموریت هایشان بخواهد در معرض خطر قرار بگیرد.
باز هم جمع در سکوت فرو رفت.
فکر کنم متوجه اخلاقم شدند.
خیلی خونگرم و خوش صحبت نبودم.
شاید هم اصلا نبودم.
کمی بعد، مادرش شروع کرد به گفتن مشکلات زندگی و کم و کم رسید به دوران جوانی اش.
یک خط در میان هم دعایم می کرد.
من هم مثل مجسمه ی ابوالهول فقط نگاهش می کردم.
حامی هم که انگار نه انگار، نشسته بود و داشت به حرف های مادرش گوش می داد.
از رنگ و رو و سرفه های خشک هستی هم معلوم بود حالش خیلی خوب نیست.
سردردم داشت بیشتر می شد.
با تصمیمی آنی، موبایلم را از داخل کیفم در آوردم و طوری که به مادرش بر نخورد، به حامی پیام دادم.
" سریع زنگ بزن به من"
همان لحظه یادم افتاد که موبایلش را داخل ماشین جا گذاشته.
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
🟣راز داشتن یه پوست صاف و شفاف
برای پوست صورتت کلی هزینه کردی و
بازم به اون چیزی که میخواستی نرسیدی؟🤷♀
به خاطر لکها وچین و چروکای صورتت از رفتن تو جمع خجالت میکشی😔
دلـت مـیـخـواد صـورتـت حســابی صــاف و
براق باشه
🔥ایـنـکه دیـگه غصــه خــوردن نــداره
فقط کافیه عضو این اینجا بشی تا کلی تغییرات از بقیه ببینی 👇
https://eitaa.com/joinchat/340656839C15b857697c
346.5K
رضایت خانم ظهرابی :
خیلی روحیه ام بد شده بود
ولی این محصولات برام مثل معجزه بود 😍
بزن روی پیوستن و رضایت های بقیه رو گوش کن👇👇
https://eitaa.com/joinchat/340656839C15b857697c
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🎴 همت کنیم تا ساخت زائرسرای اربعینی امام زمان(عج) متوقف نشود!
زائرسرای اربعینی امام زمان(عج) در مسیر مرزهای غربی کشور در حال ساخته؛ برای اینکه به اربعین سال آینده برسه مجبور شدیم مصالح و هزینههای ساخت رو نسیه خرید کنیم. الان علاوه بر هزینههای آینده مبلغ زیادی رو از قبل بدهکاریم و هر لحظه امکان داره ساخت این مجموعهی مردمی کنسل بشه!
🏮هزینهی هر متر سرامیک کف و دیوارها حدودا ۲۵۰ هزار تومن شده! با هر مبلغی میتونید سهیم باشید؛ شماره کارتهای #رسمی و #قانونی زائرسرا بهنام مسجد حضرت قائم(عج) 👇👇
●
6037997599856011●
900170000000107026251004🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan