بسم الله الرحمن الرحیم
اَلدَّهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل:
ای دنیای بی ارزش و بی مقدار
اف بر دوستی و دوست داشتنت!
ای دنیای دنی اف بر خواستنت!
ای پست بی مقدار اف بر مهری که از تو بر دلی بنشیند!
تو همانی که حسین فاطمه گفت:
اف بر تو!
اگر محبت بی مقدارت بر دلم چنگ نینداخته بود؛ من هم امروز کنار همسفرم بودم... او رفت و گفت: بمان و زینب شو و من جاماندم از او و حالا آمده ام برمزارش برای او #یاسین بخوانم برای خودم#الرحمن...
گوارا بادت این #بهشتی که به بهای جان خریدی اش ای جان شیرینم...
و باز هم اف بر دوستی دنیا... #شهید
#همسر_شهید
#گلزار_شهدا
@rahro313
رهروان شهدا
پاسدار رشید اسلام شهید مدافع حرم #شهید_جواد_سنجه_ونلی ولادت: 1364/3/15 شهادت: 1395/11/13 وی که از پ
#همسر_شهید
اگر جواد برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) نمی رفت باید امروز در تهران مقابل این دشمنان اسلام قرار می گرفتیم.همسرم به کودکان سرطانی و بی سرپرست کمک می کرد و هیچ گاه از این موضوع تا روز آخر با من چیزی در میان نگذاشت.همسر شهید سنجه ولی همچنین خاطر نشان کرد :ما باید بدانیم که شهدا نزد خداوند روزی می خورند و زنده هستند اگر از جسم ظاهری آنها محروم هستیم اما ارواح طیبه شهیدان قلوب ما را هدایت می کند
.
دل نوشته زیر از زبان «سما» یادگار این شهید والا مقام برای «ابو سما» پدرش:
«سلام بابای خوبم؛ منم سما دختر پنج ساله ات می دونم که تو خیلی مهربونی، قدر منو وقتی که شهید شدی می دونستی.من تو رو خیلی دوست دارم. من دوست دارم اندازه تو بشم بابا. تو ناز منی.وقتی که من می دیدم چشات سبز آبیه خوشحال می شدم بابا جون. روزی که شهید شدی دوست داشتم
تابوتتو وقتی که آوردن دیدمت چشات یه رنگ قشنگی بود. تو نبودی که منو ببینی چادر انداخته بودم.وقتی که تابوتتو باز کردن من یه جوری شده بودم . وقتی که تو خیابون بودم تورو هنوز نیاورده بودن من عکس تورو گرفته بودم بغلم. تو نبودی که ببینی من عکس تورو گرفتم.من دوست نداشتم تو شهید بشی برای اینکه تا هفت سالم بشه پیشم باشی.
من می دونم تو دوست داشتی من یه دختر با حجاب چادری باشم.
بابا جون من تو رو خیلی دوست دارم
آینده من بهت قول میدم یه دختر چادری با حجاب بشم. تو نیستی که ببینی من دارم چادر میندازم اما روحت می بینه بابا جون.
من مامانمو خیلی دوست دارم باباجونم؛ خودم ازش مراقبت می کنم.شاممو تا آخر می خورم، وقتی که رفته بودم مهد لقمه ام رو تا آخر خوردم.ببخشید بابا جون تو وقتی که می گفتی بسم الله الرحمن رحیم بگو من وقتی رفتم مهد آب رو بدون بسم الله خوردم.بابا جون تو روحت می بینه من بلدم اسم خودمو بنویسم، بابا جون دلم برات تنگ شده خودت می دونی خودت داری گریه هامو می بینی خودت می بینی که من میرم کنار عکست. خودت می دونی که من تورو خیلی دوست دارم
@rahro313
#شهید_حامد_بافنده 🌷 🌵 خرداد سال 1366 به دنیا آمد اصالتا اهل #مشهد اما ساکن شهر #رفسنجان در استان #کرمان بود. 🌵او یکی از #مدافعان_حرم ایرانی است که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع)از طریق سپاه به عنوان مستشار نظامی عازم #سوریه شد. 🌵بافنده با نام جهادی
علی رضا امینی در لشگر #فاطمیون حضور یافت. 🌵او یکی از مداحان اهل بیت(ع) بود که در مراسم یادبود همرزمان شهیدش مداحی میکرد. 🌵وی بعد از مدتی جهاد
در سوم اردیبهشت ماه 1396 توسط تروریستهای تکفیری
در سن 30 سالگی
در منطقه(ریف حماء)
بر اثر انفجار مین به #شهادت رسید😭. #مزارش
در گلزار شهدای رفسنجان قرار دارد.
از او یک دختر به نام فاطمه به یادگار ماند.
یادش تا ابد جاودانه باد.
#سبک_زندگی_شهدا🍃 💐#همسر_شهید:
من، چون کارمند بودم، «حامد» مسئولیت «فاطمه» را شبها به عهده میگرفت و شیر خشک درست میکرد، «فاطمه» را تر و خشک میکرد و هرگز نمیگذاشت من از خواب بیدار شوم و کارهای بچه را انجام دهم.
@rahro313
برشی از کتاب#قصه_دلبری 🌸
•
•
از تیپش خوشم نمی امد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شیش جیب پلنگی گشاد می پوشید در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود . یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ . وقتی راه میرفت کفش هایش روی زمین می کشید . ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد .
به دوستانم میگفتم این یارو رو نگاه انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه ی شصت پیاده شده و همونجا مونده!!! گذشت و گذشت
هرروز به نحوی پیغام میفرستاد و میخواست بیاید خواستگاری... جواب سر بالا میدادم .داخل دانشگاه جلویم سبز شد .خیلی جدی و بی مقدمه پرسید چرا هرکیو میفرستم جلو جوابتون منفیه؟؟؟ بدون مکث گفتم ما به درد هم نمیخوریم !!! با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد ولی من فکر میکنم خیلی به هم میخوریم!!! جوابم را کوبیدم تو صورتش :ادم باید کسی را که میخواد همراهش باشه به دلش بشینه!
خنده پیروزمندانه ای سر داد انگار به خواسته اش رسیده بود :(یعنی این مسئله حل بشه مشکل شمام حل میشه ؟؟) جوابی نداشتم... چادرم را زسر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم . از همان جایی که ایستاده بود صدا بلند کرد :ببین!!حالا اینقد دست دست میکنی ولی میاد زمانی که حسرت این روزا را بخوری!!! با اینکه زیر لب گفتم چه اعتماد به نفس کاذبی تابرسم خانه مدام این چند کلمه در ذهنم میچرخید حسرت این روزا !! وقتی با کت و شلوار دیدمش پقی زدم زیر خنده .هیچکس باور نمیکرد این ادم تن به کت و شلوار بدهد . از بس ذوق مرگ بود خنده ام گرفت به شوخی بهش گفتم شما کتو شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شما را پوشیده.
در همه عمرش فقط دوبار با کت و شلوار دیدیمش یک بار برای مراسم عقد یک بار هم برای عروسی . . . .
یک ماه بعد از عقد جورشد رفتیم حج عمره .سفرمان همزمان شد با ماه مبارک رمضان ...کارهایی که محمد حسین در حج انجام میداد باز مثل گاو پیشانی سفید دیده میشدیم .
از بس برایم وسواس به خرج میداد . در طواف دستهایش را برایم سپر میکرد که به کسی نخورم .
یکبار وسط طواف مستحبی شک کردم چرا همه دارند مارا نگاه میکنند . مگر ظاهر یا پوششمان مشکلی دارد ؟؟یکی از خانم ها داخل کاروان بعداز غذا ذمرا کشید کنار و گفت:صدقه بذار کنار اینجا بین خانما همش صحبت تو و شوهرته که مثل پروانه دورت میچرخه .
____________________💛
#همسر_شهید
#محمدحسین_محمدخانی
@rahro313
#آخرین صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به شهادت رسید.
من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست اینجا همه چیز #آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش." و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت
تا دیروقت هم #منتظر ماندم.
بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که#آقا_جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم . گفتم:
نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند
نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی#امام_جماعت مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند. سری های قبل اصلا آماده شنیدن #خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده تر شده بودم
#همسر_شهید
#خبرشهادت
#شهید_جواد_محمدی
@rahro313
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلدَّهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل:
ای دنیای بی ارزش و بی مقدار
اف بر دوستی و دوست داشتنت!
ای دنیای دنی اف بر خواستنت!
ای پست بی مقدار اف بر مهری که از تو بر دلی بنشیند!
تو همانی که حسین فاطمه گفت:
اف بر تو!
اگر محبت بی مقدارت بر دلم چنگ نینداخته بود؛ من هم امروز کنار همسفرم بودم... او رفت و گفت: بمان و زینب شو و من جاماندم از او و حالا آمده ام برمزارش برای او #یاسین بخوانم برای خودم#الرحمن...
گوارا بادت این #بهشتی که به بهای جان خریدی اش ای جان شیرینم...
و باز هم اف بر دوستی دنیا... #شهید
#همسر_شهید
@rahro313
#شهید_حامد_بافنده 🌷 🌵 خرداد سال 1366 به دنیا آمد اصالتا اهل #مشهد اما ساکن شهر #رفسنجان در استان #کرمان بود. 🌵او یکی از #مدافعان_حرم ایرانی است که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع)از طریق سپاه به عنوان مستشار نظامی عازم #سوریه شد. 🌵بافنده با نام جهادی
علی رضا امینی در لشگر #فاطمیون حضور یافت. 🌵او یکی از مداحان اهل بیت(ع) بود که در مراسم یادبود همرزمان شهیدش مداحی میکرد. 🌵وی بعد از مدتی جهاد
در سوم اردیبهشت ماه 1396 توسط تروریستهای تکفیری
در سن 30 سالگی
در منطقه(ریف حماء)
بر اثر انفجار مین به #شهادت رسید😭. #مزارش
در گلزار شهدای رفسنجان قرار دارد.
از او یک دختر به نام فاطمه به یادگار ماند.
یادش تا ابد جاودانه باد.
#سبک_زندگی_شهدا🍃 💐#همسر_شهید:
من، چون کارمند بودم، «حامد» مسئولیت «فاطمه» را شبها به عهده میگرفت و شیر خشک درست میکرد، «فاطمه» را تر و خشک میکرد و هرگز نمیگذاشت من از خواب بیدار شوم و کارهای بچه را انجام دهم.
@rahro313
💢شهیدی که #قاب_عکس
بعد شهادتش را هم آماده کرده بود...
✍بخشی از مصاحبه #همسر_شهید:
یک روز من داشتم وسایلم را ردیف میکردم که دیدم شهید منوچهر به داخل اتاق دیگری رفت و با یک #قاب_عکس به داخل اتاق آمد، عکس خودش بود، دیدم دارد گریه میکند، گفتم: «چی شد منوچهر؟!» گفت: «این قاب عکس را برای روز #تشییع جنازه ام آماده کردم، هر وقت شهید شدم آن را به تابوتم وصل کنید.»
انگار میدانست #شهید میشود، آن روز وقتی #اشکهایش را دیدم به دلم آمد که او شهید میشود.یک جمله را بارها و بارها به من گفته بود، میگفت: «وظیفه شما از وظیفه ای که به گردن من هست #سنگین_تر است، شما در روز قیامت اجر و پاداشتان #بیشتر از من است.» به او گفتم: «چرا؟» در جوابم گفت: «چون دارید #فرزندانم را در راه درست #تربیت میکنی.»
🌷#سردار #شهید منوچهر صالحی
@rahro313