eitaa logo
رهروان شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
177 ویدیو
5 فایل
خورشید اینجا .... عشق اینجا....گنج اینجاست... زیارتگاه کربلای پنج اینجاست.... این خاک گلگون تکیه ای از آسمان است....
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم اَلدَّهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل:  ای دنیای بی ارزش و بی مقدار  اف بر دوستی و دوست داشتنت!  ای دنیای دنی اف بر خواستنت!  ای پست بی مقدار اف بر مهری که از تو بر دلی بنشیند!  تو همانی که حسین فاطمه گفت:  اف بر تو! اگر محبت بی مقدارت بر دلم چنگ نینداخته بود؛ من هم امروز کنار همسفرم بودم... او رفت و گفت: بمان و زینب شو و من جاماندم از او و حالا آمده ام برمزارش برای او  بخوانم برای خودم... گوارا بادت این  که به بهای جان خریدی اش ای جان شیرینم... و باز هم اف بر دوستی دنیا...       @rahro313
رهروان شهدا
پاسدار رشید اسلام شهید مدافع حرم #شهید_جواد_سنجه_ونلی ولادت: 1364/3/15 شهادت: 1395/11/13 وی که از پ
اگر جواد برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) نمی رفت باید امروز در تهران مقابل این دشمنان اسلام قرار می گرفتیم.همسرم به کودکان سرطانی و بی سرپرست کمک می کرد و هیچ گاه از این موضوع تا روز آخر با من چیزی در میان نگذاشت.همسر شهید سنجه ولی همچنین خاطر نشان کرد :ما باید بدانیم که شهدا نزد خداوند روزی می خورند و زنده هستند اگر از جسم ظاهری آنها محروم هستیم اما ارواح طیبه شهیدان قلوب ما را هدایت می کند . دل نوشته زیر از زبان «سما» یادگار این شهید والا مقام برای «ابو سما» پدرش: «سلام بابای خوبم؛ منم سما دختر پنج ساله ات می دونم که تو خیلی مهربونی، قدر منو وقتی که شهید شدی می دونستی.من تو رو خیلی دوست دارم. من دوست دارم اندازه تو بشم بابا. تو ناز منی.وقتی که من می دیدم چشات سبز آبیه خوشحال می شدم بابا جون. روزی که شهید شدی دوست داشتم تابوتتو وقتی که آوردن دیدمت چشات یه رنگ قشنگی بود. تو نبودی که منو ببینی چادر انداخته بودم.وقتی که تابوتتو باز کردن من یه جوری شده بودم . وقتی که تو خیابون بودم تورو هنوز نیاورده بودن من عکس تورو گرفته بودم بغلم. تو نبودی که ببینی من عکس تورو گرفتم.من دوست نداشتم تو شهید بشی برای اینکه تا هفت سالم بشه پیشم باشی. من می دونم تو دوست داشتی من یه دختر با حجاب چادری باشم. بابا جون من تو رو خیلی دوست دارم آینده من بهت قول میدم یه دختر چادری با حجاب بشم. تو نیستی که ببینی من دارم چادر میندازم اما روحت می بینه بابا جون. من مامانمو خیلی دوست دارم باباجونم؛ خودم ازش مراقبت می کنم.شاممو تا آخر می خورم، وقتی که رفته بودم مهد لقمه ام رو تا آخر خوردم.ببخشید بابا جون تو وقتی که می گفتی بسم الله الرحمن رحیم بگو من وقتی رفتم مهد آب رو بدون بسم الله خوردم.بابا جون تو روحت می بینه من بلدم اسم خودمو بنویسم، بابا جون دلم برات تنگ شده خودت می دونی خودت داری گریه هامو می بینی خودت می بینی که من میرم کنار عکست. خودت می دونی که من تورو خیلی دوست دارم @rahro313
 🌷 🌵 خرداد سال 1366 به دنیا آمد اصالتا اهل  اما ساکن شهر  در استان  بود. 🌵او یکی از  ایرانی است که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع)از طریق سپاه به عنوان مستشار نظامی عازم  شد. 🌵بافنده با نام جهادی علی رضا امینی در لشگر  حضور یافت. 🌵او یکی از مداحان اهل بیت(ع) بود که در مراسم یادبود همرزمان شهیدش مداحی می‌کرد. 🌵وی بعد از مدتی جهاد در سوم اردیبهشت ماه 1396 توسط تروریست‌های تکفیری  در سن 30 سالگی در منطقه(ریف حماء) بر اثر انفجار مین به  رسید😭.   در گلزار شهدای رفسنجان قرار دارد. از او یک دختر به نام فاطمه به یادگار ماند. یادش تا ابد جاودانه باد.  🍃 💐:  من، چون کارمند بودم، «حامد» مسئولیت «فاطمه» را شب‌ها به عهده می‌گرفت و شیر خشک درست می‌کرد، «فاطمه» را‌ تر و خشک می‌کرد و هرگز نمی‌گذاشت من از خواب بیدار شوم و کار‌های بچه را انجام دهم. @rahro313
برشی از کتاب 🌸 • • از تیپش خوشم نمی امد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شیش جیب پلنگی گشاد می پوشید در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود . یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ . وقتی راه میرفت کفش هایش روی زمین می کشید . ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد . به دوستانم میگفتم این یارو رو نگاه انگار با  ماشین زمان رفته وسط دهه ی شصت پیاده شده و همونجا مونده!!! گذشت و گذشت  هرروز به نحوی پیغام میفرستاد و میخواست بیاید خواستگاری... جواب سر بالا میدادم .داخل دانشگاه جلویم سبز شد .خیلی جدی و بی مقدمه پرسید چرا هرکیو میفرستم جلو جوابتون منفیه؟؟؟ بدون مکث گفتم ما به درد هم نمیخوریم !!! با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد ولی من فکر میکنم خیلی به هم میخوریم!!! جوابم را کوبیدم تو صورتش :ادم باید کسی را که میخواد همراهش باشه به دلش بشینه!  خنده پیروزمندانه ای سر داد انگار به خواسته اش رسیده بود :(یعنی این مسئله حل بشه مشکل شمام حل میشه ؟؟) جوابی نداشتم... چادرم را زسر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم . از همان جایی که ایستاده بود صدا بلند کرد :ببین!!حالا اینقد دست دست میکنی ولی میاد زمانی که حسرت این روزا را بخوری!!! با اینکه زیر لب گفتم چه اعتماد به نفس کاذبی  تابرسم خانه مدام این چند کلمه در ذهنم میچرخید حسرت این روزا !! وقتی با کت و شلوار دیدمش پقی زدم زیر خنده .هیچکس باور نمیکرد این ادم تن به کت و شلوار بدهد . از بس ذوق مرگ بود خنده ام گرفت به شوخی بهش گفتم شما کتو شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شما را پوشیده. در همه عمرش فقط دوبار با کت و شلوار دیدیمش یک بار برای مراسم عقد یک بار هم برای عروسی . . . . یک ماه بعد از عقد جورشد رفتیم حج عمره .سفرمان همزمان شد با ماه مبارک رمضان ...کارهایی که محمد حسین در حج انجام میداد باز مثل گاو پیشانی سفید دیده میشدیم . از بس برایم وسواس به خرج میداد . در طواف دستهایش را برایم سپر میکرد که به کسی نخورم . یکبار وسط طواف مستحبی شک کردم چرا همه دارند مارا نگاه میکنند . مگر ظاهر یا پوششمان مشکلی دارد ؟؟یکی از خانم ها داخل کاروان بعداز غذا ذمرا کشید کنار و گفت:صدقه بذار کنار اینجا بین خانما همش صحبت تو و شوهرته که مثل پروانه دورت میچرخه . ____________________💛   @rahro313
 صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به  رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از  به شهادت رسید. من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره  و متفاوت.  همان روز در  تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست اینجا همه چیز  است. اصلا دلشوره نداشته باش." و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این  بیشتر شد... همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت تا دیروقت هم  ماندم. بالاخره ظهر روز  از طرف دایی ام خبردار شدم که مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به  خورده و بیهوش است.  به هر صورت من با روحیاتی که از  سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و  گذاشتنم را قبول کنم . گفتم:  نه! جواد در  شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره  جــواد را به یقین تبدیل کردند. سری های قبل اصلا آماده شنیدن  نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار  تر شده بودم @rahro313
بسم الله الرحمن الرحیم اَلدَّهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل:  ای دنیای بی ارزش و بی مقدار  اف بر دوستی و دوست داشتنت!  ای دنیای دنی اف بر خواستنت!  ای پست بی مقدار اف بر مهری که از تو بر دلی بنشیند!  تو همانی که حسین فاطمه گفت:  اف بر تو! اگر محبت بی مقدارت بر دلم چنگ نینداخته بود؛ من هم امروز کنار همسفرم بودم... او رفت و گفت: بمان و زینب شو و من جاماندم از او و حالا آمده ام برمزارش برای او  بخوانم برای خودم... گوارا بادت این  که به بهای جان خریدی اش ای جان شیرینم... و باز هم اف بر دوستی دنیا...   @rahro313
 🌷 🌵 خرداد سال 1366 به دنیا آمد اصالتا اهل  اما ساکن شهر  در استان  بود. 🌵او یکی از  ایرانی است که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع)از طریق سپاه به عنوان مستشار نظامی عازم  شد. 🌵بافنده با نام جهادی علی رضا امینی در لشگر  حضور یافت. 🌵او یکی از مداحان اهل بیت(ع) بود که در مراسم یادبود همرزمان شهیدش مداحی می‌کرد. 🌵وی بعد از مدتی جهاد در سوم اردیبهشت ماه 1396 توسط تروریست‌های تکفیری  در سن 30 سالگی در منطقه(ریف حماء) بر اثر انفجار مین به  رسید😭.   در گلزار شهدای رفسنجان قرار دارد. از او یک دختر به نام فاطمه به یادگار ماند. یادش تا ابد جاودانه باد.  🍃 💐:  من، چون کارمند بودم، «حامد» مسئولیت «فاطمه» را شب‌ها به عهده می‌گرفت و شیر خشک درست می‌کرد، «فاطمه» را‌ تر و خشک می‌کرد و هرگز نمی‌گذاشت من از خواب بیدار شوم و کار‌های بچه را انجام دهم. @rahro313
💢شهیدی که بعد شهادتش را هم آماده کرده بود... ✍بخشی از مصاحبه : یک روز من داشتم وسایلم را ردیف میکردم که دیدم شهید منوچهر به داخل اتاق دیگری رفت و با یک به داخل اتاق آمد، عکس خودش بود، دیدم دارد گریه میکند، گفتم: «چی شد منوچهر؟!» گفت: «این قاب عکس را برای روز جنازه ام آماده کردم، هر وقت شهید شدم آن را به تابوتم وصل کنید.» انگار میدانست میشود، آن روز وقتی را دیدم به دلم آمد که او شهید میشود.یک جمله را بارها و بارها به من گفته بود، میگفت: «وظیفه شما از وظیفه ای که به گردن من هست است، شما در روز قیامت اجر و پاداشتان از من است.» به او گفتم: «چرا؟» در جوابم گفت: «چون دارید را در راه درست میکنی.» 🌷 منوچهر صالحی @rahro313