دوستی آدم ها مثلِ
رفاقتِ چشم و دست بود،
وقتی دست زخم میشه ،
چشم گریه میکنه..
.
وقتی چشم گریه میکنه
دست اشکاشو پاک میکنه...!
.
قدر همدیگہ رو بدونید ...
.
.
بیاین دنبال یه رفیقی بگردیم که
مارو به اوج برسونه
اوج این دنیا وآخرت میتـونه
شهادتـ باشه...🌹
شهادته که ماروتوی دنیا وآخرت
عزتمنـد میکنه
#برادری
#رفاقت_تا_شهادت
@rahro313
برشی از کتاب یادت باشد:
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار».
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست
@rahro313
ابراهیم میگفت:
.
- رقابت وقتے زیباست
که با رفاقت باشہ..! #شهیدابراهیمهادی :)💚🍃
.
.
.
| کسے رو براۍ رفاقت
| انتخاب کن کہ قلبش
| بزرگ باشہ...
@rahro313
بسم رب الشهداء و الصديقين
اگر چه خود را بيشتر از هر كس محتاج وصيت و پند و اندرز ميدانم، قبل از آغاز سخن از خداوند منان تمنّا ميكنم
قدرتي به بيان من عطا فرمايد كه بتوانم از زبان يك شهيد، دست به قلم ببرم چرا كه جملات من اگر لياقي پيدا شدو مورد عفو رحمت الهي قرار
گرفتم و توفيق و سعادت شهادت را پيدا كردم، به عنوان پرافتخارآفرين وصياي شهيد خوانده ميشود.
خدايا تو را گواه ميگيرم كه در طول اين مدت از شروع انقلاب تاكنون هر چه كردم براي رضاي تو بوده
و سعي داشتم هميشه خود را مورد آزمايش و آموزش در مقابل آزمايشها قرار دهم
اميدوارم اين جان ناقابل را در راه اسلام عزيز و پيروزي مستضعفين بر متكبرين بپذيري.
خدايا هر چند از شكستگيهاي متعدد استخوانهايم رنج ميبرم، ولي اهميتي نميدادم؛
به خاطر اينكه من در اين مدت چه نشانههايي از لطف و رحمت تو نسبت به آنهايي كه خالصانه و در اين راه گام نهادهاند، ديدهام.
خدايا، اي معبودم و معشوقم و همه كس و كارم، نميدانم در برابر عظمت تو چگونه ستايش كنم ولي همين قدر ميدانم كه هر كس تو را شناخت
عاشقت شد و هر كس عاشقت شد، دست از همه چيز شسته و به سوي تو ميشتابد و اين را به خوبي در خود احساس كردم و ميكنم.
خدايا عشق به انقلاب اسلامي و رهبر كبير انقلاب چنان در وجودم شعلهور است كه اگر تكهتكهام كنند و يا زير سختترين شكنجهها قرار گيرم، او را تنها نخواهم گذاشت.
و به عنوان يك فردي از آحاد ملت مسلمان به تمامي ملت خصوصاً مسئولين امر تذكر ميدهم كه هميشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشيد
@rahro313
رهروان شهدا
بسم رب الشهداء و الصديقين اگر چه خود را بيشتر از هر كس محتاج وصيت و پند و اندرز ميدانم، قبل از آغ
و هيچ مسئله و روشي شما را از هدف و جهتي كه داريد، منحرف ننمايد
ديگر اين كه سعي كنيد در كارهايتان نيت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرك و ريا، حسادت و بغض پاك نماييد
تا هم اجر خود را ببريد و هم بتوانيد مسئوليت خود را آنچنان كه خداوند، اسلام و امام ميخواهند، انجام داده باشيد
اين را هرگز فراموش نكنيد تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم، جامعه ساخته نميشود.
والسلام و عليكم و رحمه الله و بركاته
ابراهيم هاديپور.
شبي كه فردايش پیش کنگره شهدای کردستان و کنگره نهایی شهدای مریوان برگزار ميشد به من زنگ زد و گفت: در مراسم شركت كن و مادر را هم با خود بيار.
به همراه مادرم راهي مريوان شديم و در مراسم شرکت کردیم. خستگی در چهره اش موج مي زد. از تلاش چند ماهه اش خبر داشتم اما از او پرسيدم: چرا اينقدر خسته ايد؟ پاسخ داد: مراسم شهداست و بايد در خور شأن شهدا هم باشد. مراسم به بهترين شكل برگزار شد. بعد از مراسم در مهمانسرای سپاه به ديدن ما آمد. پایین چادر مادرم را گرفت و بوسید و به او گفت: دعا كنيد امسال-سال ۹۸- به دیدار شهید عزیز "ورمقانی" بروم.
فرزند شهید ورمقانی میگوید سردار شكيبا سليمي در آن سال شهید نشد اما امروز ۱۶ ارديبهشت٩٩ که شنیدم با زبان روزه به آرزویش رسید و بدست اشرار شهید شد، در سوگش گریستم . ولی او به آنچه حقش و آرزویش بود رسید و به ديدار پدرم و ديگر شهدا رفت.
#شهيد_شكيبا_سليمي
@rahro313
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس #شهدا را چیدند..🌷
خواهم که در این میکده آرام بمیرم
گمنام سفر کرده و گمنام بمیرم
عمری است مرا مونس جان نام #حسین است
دل خواست که در سایه این نام بمیرم
⚘⚘⚘
پینوشت:
چقدر زندگی شهدا قشنگ بود، بی ادعا، مخلص، بی ریا، بدون دل شکوندن، بدون رنجوندن دل کسی، بدون گناه، با غیرت؛ رفتن و مارو با این دنیای کثیف تنها گذاشتند...
@rahro313
برشی از کتاب#قصه_دلبری 🌸
•
•
از تیپش خوشم نمی امد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شیش جیب پلنگی گشاد می پوشید در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود . یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ . وقتی راه میرفت کفش هایش روی زمین می کشید . ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد .
به دوستانم میگفتم این یارو رو نگاه انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه ی شصت پیاده شده و همونجا مونده!!! گذشت و گذشت
هرروز به نحوی پیغام میفرستاد و میخواست بیاید خواستگاری... جواب سر بالا میدادم .داخل دانشگاه جلویم سبز شد .خیلی جدی و بی مقدمه پرسید چرا هرکیو میفرستم جلو جوابتون منفیه؟؟؟ بدون مکث گفتم ما به درد هم نمیخوریم !!! با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد ولی من فکر میکنم خیلی به هم میخوریم!!! جوابم را کوبیدم تو صورتش :ادم باید کسی را که میخواد همراهش باشه به دلش بشینه!
خنده پیروزمندانه ای سر داد انگار به خواسته اش رسیده بود :(یعنی این مسئله حل بشه مشکل شمام حل میشه ؟؟) جوابی نداشتم... چادرم را زسر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم . از همان جایی که ایستاده بود صدا بلند کرد :ببین!!حالا اینقد دست دست میکنی ولی میاد زمانی که حسرت این روزا را بخوری!!! با اینکه زیر لب گفتم چه اعتماد به نفس کاذبی تابرسم خانه مدام این چند کلمه در ذهنم میچرخید حسرت این روزا !! وقتی با کت و شلوار دیدمش پقی زدم زیر خنده .هیچکس باور نمیکرد این ادم تن به کت و شلوار بدهد . از بس ذوق مرگ بود خنده ام گرفت به شوخی بهش گفتم شما کتو شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شما را پوشیده.
در همه عمرش فقط دوبار با کت و شلوار دیدیمش یک بار برای مراسم عقد یک بار هم برای عروسی . . . .
یک ماه بعد از عقد جورشد رفتیم حج عمره .سفرمان همزمان شد با ماه مبارک رمضان ...کارهایی که محمد حسین در حج انجام میداد باز مثل گاو پیشانی سفید دیده میشدیم .
از بس برایم وسواس به خرج میداد . در طواف دستهایش را برایم سپر میکرد که به کسی نخورم .
یکبار وسط طواف مستحبی شک کردم چرا همه دارند مارا نگاه میکنند . مگر ظاهر یا پوششمان مشکلی دارد ؟؟یکی از خانم ها داخل کاروان بعداز غذا ذمرا کشید کنار و گفت:صدقه بذار کنار اینجا بین خانما همش صحبت تو و شوهرته که مثل پروانه دورت میچرخه .
____________________💛
#همسر_شهید
#محمدحسین_محمدخانی
@rahro313
|بِسمِرَبِّالمَعشوقْ|-
.
وقتی خبر شهادت تو از سوریه رسید هیچکس باور نمیکرد. خیلی ها حتی رفتنت را هم باور نکرده بودند. تو را چه به سوریه و جنگ و شهادت؟ همه فقط لباس پوشیدنت را میدیدند و مدل موهایت را. مدل خامه ای بود اسمش؟
تی شرت و شلوار جین و موهای خامه ای را چه به سوریه! برای خیلی ها سوال بود که از کدام راه رفتی که به حریم حرم عمهٔ سادات راه پیدا کردی؟ آنجا که جای هر کسی نیست...
.
[#یک_روز_بعد_از_حیرانی]
.
.
📎:
🌼✨
با غمت سازم که روزی غمگسارمن شوی
همدم جان ودل امّیدوارمن شوی
#بابا_فغانی_شیرازی
.
.
[خیالِ وصل تو از سر نمیرود هرگز...]
@rahro313
فرازی از وصیت نامه #شهید_محمد_مسرور
۰
ای برادران و آشنایان:
۰
بدانید برای هر کسی #کربلایی وجود دارد.
تا ما را با #کربلا نیازمودند از این دنیا نمی برند. پس #برادرانببینیم کجای #تاریخ زندگی می کنیم.
۰
#دنیا را می نگرم، هیچ چیز جذابی، جز خداوند و #نماز و #قرآنو اهل بیت نمی بینم.
۰
برادران!
همیشه به یاد #شهدا باشید که صراط #مستقیم صراط شهداست و بس.
هر کس طالب #وصول الی الله است باید بداند که تنها راه آن راه شهداست.
آری سیدالشهداء اسوه ی ایثار و #شهادت این را به ما فهماند است که راه اصلی وصول الی الله شهادت است.
@rahro313
✳عراقی ها نباید می فهمیدند که مصطفی شهید شده است. می گفتند،اگر اسیر شده باشد،برای او بد می شود،اما مصطفی کسی نبود که تن به اسارت دهد.
برای مصطفی هیچ کس اطلاعیه نداد. خبر شهادت او را از صدا و سیما که نگفتند هیچ،مراسمی هم برای او گرفته نشد.
اگر کسی هم برای او گریه می کرد،در تنهایی بود.
در سکوت و خلوت بود ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
✳مسئولیت دو روز قبل از شهادتش یعنی۶۲/۵/۱۳گفت:
کسانی که با خون شهدا و ایثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام ، عنوانی پیدا کرده اند،مواظب خود باشند،اخلاق اسلامی را رعایت کنند و بدانند که :(هر که بامش بیش برفش بیشتر)
✳شهید علم و عمل
شهید روحانی مصطفی ردانی پور
@rahro313
#سربند ها
رو با دقت زیر و رو میکرد
پرسیدم: دنبال چی میگردی؟
گفت:سربند یا زهرا
گفتم: چه فرقی داره؟ یکیشو بردار ببند دیگه
گفت:نه... آخه من #مادر ندارم
#شهدا_شرمنده_ایم . . شب عملیات وقتی از میون اون همه #سربند و میون اون همه جمعیت، #سربند #یا_فاطمه_الزهرافقط قسمت او شد و با صدای بلند فریاد زد:(می روم تا انتقام سیلی مادر بگیرم) دیگه جای هیچ حرفی نبود...
#سربند_یازهرا
نشان از عشقی کهن دارد
عشقی به عمــق #جنون
و این جنون را
تنها #شهادت آرام میکند،
شهادتی
به گمنامی شهادت حضرت زهرا سلامُ الله علیها
@rahro313
یک لبخند نمی تواند جهان را تغییر دهد اما لبخند تو جهان من را عوض کرده است!🌹
#شهید_امیر_حاج_امینی
@rahro313
حرفهای دل دختری که آرزوی شهادت دارد
اقا قبول ما دختریم... اقا قبول شهید نمی شویم
اقا قبول نمیگذارند تفنگ دستمان بگیریم و برویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم.... اقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده..... قبول.... همه را در اوج نا امیدی قبول کردیم.. اری.. اشک میریزیم چون نمی توانیم ابراهیم باشیم نمیتوانیم محمد هادی باشیم نمیتوانیم علی باشیم
اری نمیتوانیم...هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی ندارید.
هر وقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند... بنشینیم و فقط درس بخوانیم و ارزوی شهادت کنیم نمی شود.... به والله نمیشود.... شهدا بیایید بگویید این دختران دلسوخته چه کنند؟
چه کنند در این اشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه (عج) ؟
جوابم را شهدا دادند... از شهدا به دختران محجبه ایران هرکاری خواستید بکنید به یاد مهدی فاطمه باشید ان وقت خود به خود عزیز دل فاطمه می شوید .. ان وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت
ان وقت است که وقت شهادت است.. ان وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچکس بسته نیست
ان وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود.... حتی اگر دختر باشید
فقط اخلاص و نگاه مهدی فاطمه را در نظر بگیرید.
در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج) را خالی نکنید
یقه یتان را می گیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید.... اری دختران شهید نگویید شهید نمی شویم
می شود می شود ... هنوز هم میشود....
@rahro313
همزمان با پانزده رمضان " میلاد امام حسن مجتبی ع " و سی وهشتمین سالگرد شهیدان #علی_امجدی و مسعود رحیم زاده از اعضای اطلاعات عملیات لشگر ۲۱ امام رضا گرامی باد.
@rahro313
رد ترکش های پشت پیراهنش و صورتی که زمین خورده حرف ها دارد برای خودش.... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
#شهدا_شرمنده_ایم
@rahro313
🌼تنصر امام زمانك،
و تروح تحضر حالك انك تنصر امام زمانك. .
.
🌼امام زمانت را یاری کن و خودت را به گونه ای
آمــاده کن که یـاری کننده ی امام زمانت باشی!
| #شهید_جهاد_مغنیه |
@rahro313
#داستان_عشق .
عشق را باید از سلحشوران #ارتشی #سپاهی و
#بسیجی ایران آموخت...❤
در هرشرایطی ، جنگ و کمکجهادی و زلزله و سیل و کرونا و.... اول از همه به کمک مردم می آیند
و دیشب هم در عملیاتی که موجب تقویت قدرت دفاعی ایران بود ...
دهها #ارتشی به فیض عظیم شهادت نائل آمدند...🇮🇷
برای امنیت و سربلندی ما تو اوج جوانی #شهید شدند و حالا عده ای با فحش از آنها تقدیر کردند ، اما باز هم حاضرند از جوانی اشان و زندگی راحت خود چشم بپوشند تا ما رنگ استرس و ترس را نبینیم حتی اگر به اندازه یک دنیا فحش روی کمر داشته باشند...😔💔
.
شهدای دلاور ارتش ، سلام ما را به مادرمان #حضرت_فاطمه (س) برسانید...❤
@rahro313
#شهید_روحالله_قربانی
با جملهای از #شهید_آوینی 🌱 شروع میکنیم:
"عقل میگوید بمان، عشق میگوید برو و این را هر دو خداوند آفریده تا وجود انسان در حیرت میان عقل و #عشق معنا شود."
و چگونه میتوان با ابزار عقل، به #قضاوت عاشقی نشست؟!
#معرفی_شهید
شهید روحالله قربانی در ۱ خرداد سال ۶۸ در محله هفتتیر تهران و در خانوادهای مذهبی متولد شدند. ایشون از شاگردان و پامنبری های همیشگی درس اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی بودن و بعد از اتمام #پیش_دانشگاهی به دلیل تبحر در #خوشنویسی ، وارد#دانشگاه هنر شدن اما به دلیل اینکه جو این دانشگاه با روحیه#شهید سازگاری نداشت، برای تغییر این جو و شرایط و با توجه به پیش زمینه فعالیت در #سپاه_پاسداران انقلاب و نیز علاقه شخصی، از #دانشگاه_هنر انصراف دادن و وارد #دانشگاه_افسریامام حسین(ع) و رسما وارد #سپاه شدن.
ایشون در سال ۹۲ #ازدواج کردن و یک سال بعد برای اولین بار به#سوریه بهعنوان #پاسدار نیروی #قدس اعزام شدن؛شهید قربانی در شهریور ماه ۹۴ برای بار دوم به سوریه اعزام شدن و در تاریخ ۱۳ آبان ۹۴ در شهر #حلب به جمع شهدا پیوستن.
🌷🍃
یکی از مهمترین ویژگیهای شهید، تقوای ایشون در تمام مراحل زندگی بود.
مثلا اینکه تو نوجوانی به چهرهی هیچ نامحرمی نگاه نمیکردند، همیشه به پدر و مادرشون احترام میذاشتن و ...
شهید قربانی معتقد بودن به اینکه :
"شهادت خوب است؛ اما #تقوا بهتر است ..
تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا میکند."
@rahro313
برادرش می گفت: از وقتی من به سربازی رفتم رابطه علی با من کم شد. قبل از آن یک بار علی به من گفت: محمد بیا من یک چیزی برایت تعریف کنم.گفتم چیه؟گفت:محمد، امام رضا(ع) به خوابم آمد و فرمودند: سال آینده اسفندماه میآی پیش ما.
من راستش به خاطر ایمان ضعیف هم آن را باور نکردم. گفتم، فکر نمی کنم این اتفاق بیفتد. به هر حال هیچکس تاریخ مرگ خودش را نمی داند. گفت: حالا من به شما گفتم که بدانید امامرضا(ع)را به خواب دیدم و با همدیگر خیلی صحبت کردیم.
دقیقا همین اتفاق افتاد. درست اسفند سال بعد علی به شهادت رسید.
(قسمتی از کتاب #شهید_علی_بیخیال)
@rahro313
بسم رب الشهداء و الصدیقین ؛
.
شبهای قدر فرصت مناسبی برای بیداری دلها و بازگشت به سوی پروردگار است چراکه در این شبها بندگان با زمزمههای یا «ربّ» و «الغوث» گفتن سنگر دیگری از عبادت را برای خود میسازند.
شهدا در کدامین شب قدری تقدیر شهادتشان مقدر شد شاید در یکی از این شبهای قدر در گوشهای با خود خلوت کرده و از امام زمانشان تقدیر بودنشان در جبهه را خواستند تا در همین دنیا قطعهای از بهشت را همراه با جلوهای از بهشتیان درک کنند.
آنها در میدان انجام تکلیف و عشق به خدا آسمانی شدند و به مقام شهادت که بالاترین مقام بود، رسیدند.
شهدا و رزمندگان فهمیده بودند که شب قدرشان در دست چه کسی است و تقدیرشان به دست که خواهد بود و به همین دلیل آن را در جبهههای حق علیه باطل و در نزدیکی کربلا جستجو میکردند؛ چه زیبا شبی است که تو به نیت شهادت در جبهههای حق علیه باطل نیت شهادت میکنی و پیشانی بر خاک مام وطن مینهی و زیارت عاشورایت را میخوانی و عهدت را با امامت محکمتر میکنی و با «الغوث و الغوث» گفتنهایت از ربالشهدایت یاری میخواهی.
شهدا میدانستند که قدر شبهای قدر را در جبههها باید جست و پیدا کرد؛ شهدا هم یافتند و هم رسیدند…
خداوندا امشب تقدیر ما را همانند شهدا قرار بده…
انشاءالله
@rahro313
#شهید_عباس_آسیمه
عباس نصفي از حقوق ماهانهاش را صرف امور خيريه ميكرد، در واقع او بخشي از حقوقش را به دو خانوادهاي ميداد كه يكيشان بيمار سرطاني و ديگري بچه يتيم داشتند😔، باقي حقوقش را هم بخشي صرف امور روزمرهاش و بخشي را خرج هيئات و مراسم مذهبي ميكرد.
در طول ماه شايد 20 روزش را #روزه ميگرفت و غذايي كه محل كارش به او ميدادند، به خانوادههاي مستمند ميداد👌، يكبار كه ميخواست به مأموريت برود دو، سه غذا توي خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما براي فلان خانواده ببر، بابا گفت من خجالت ميكشم دو غذا دستم بگيرم و ببرم اما عباس اصرار داشت كه اگر كم هم باشد بايد به مردم كمك كرد و باري از دوش كسي برداشت.🌹 #شهید_مدافع_حرم
@rahro313
#آخرین صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به شهادت رسید.
من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست اینجا همه چیز #آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش." و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت
تا دیروقت هم #منتظر ماندم.
بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که#آقا_جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم . گفتم:
نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند
نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی#امام_جماعت مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند. سری های قبل اصلا آماده شنیدن #خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده تر شده بودم
#همسر_شهید
#خبرشهادت
#شهید_جواد_محمدی
@rahro313
🌹 کجا رفت اخلاص و یک رنگی ... اگه حوصله کردید بخونید ... راستی خجالت میکشم
هر طرف نگاه میکنم
خلاف عهدهایی که بستیم
چه شبها زیر نور ماه
در سنگر آرام نجوا میکردیم
و در سکوت شب اشک میریختیم
نه از ترس
نه از اینکه چیزی نداریم
نه
فقط اشک
بخاطر اینکه از قافله عقب افتادیم
در تاریکی صورتمان دیده نمیشد
خیس شده
صفیر گلوله ها
سینه آسمان را می شکافت
خط سیر آنها پیدا
سکوت شب شکسته
ولی هیچ ترسی از امدنشان نبود
چقدر با آرامش
در نزدیکی دشمن روبرو بودیم
ولی پشتمان گرم بود
ردیف نمی کردیم چی نداریم
همش به آنچه داشتیم شکر میکردیم
یادت هست سال ۱۳۵۹ بعد محاصره سوسنگرد شب در مقر در طشت لباسشویی غذا میخوردیم
چقدر می چسبید آن غذا
در جمع صمیمانه دوستان
چقدر الان باور پذیر خواهد بود
و درک درستی از این داستان دارند
دلیلی وجود ندارد چون آن روزها
دنبال این نبودیم دیگران باور کنند
بلکه خودمان باور کنیم که چه میخواهیم
آن روزها کارها برای به رخ کشیدن نبود که منتظر عکس العمل باشیم
همه کارها در یک کلمه خلاصه میشد وظیفه و تکلیف شرعی خود میدانستیم
راستی خجالت میکشم
وقتی در سنگر از مرخصی برمیگشتی بعد چند روز انگار ماهها ندیده بودمت و خوش آمد گویی داشتیم و حالا مقداری خاک و چند استخوان را در لابلای پارچه ای سفید بر دوش
بعد این مدت دوباره سلام میدادم این سلام کجا و اون سلام بعد مرخصی
چرا اشک مجال گفتن نمیدهد
چرا
مدینه فاضله از ما دور شد یا ما از او ؟!!!
حق گفتن اینقدر سخت شده.
راستی خجالت میکشم
اون روزها همش حرف و عمل دنبال این بودیم از بیت المال حقی گردنمان نباشه
از لباس گرفته تا غذا
همه جا توصیه میشد و به همدیگه میگفتیم
رعایت کردن اصل بود
الان چی بگم
راستی خجالت می کشم
از مسئولین برات بگم
چنان غرق دنیا شدن
که اثری از آنها پیدا نیست
اون موقع یادت هست
همش سخن مولی علی (ع)
ورد زبانمان بود
از کاخ و کوخ و شکاف بین آنها
حالا بیا و ببین
چطوری آن کوخ نشین ها
کاخ نشین شده و خدا را فراموش
و مملکت را ملک شخصی خود می دانند
و در چپاول بیت المال سبقت میگیرند
و آنقدر سرعت جلو زدن زیاد هست
که هر روز رکوردی جدید ثبت میکنیم
که در دنیا سابقه ندارد
اون موقع برای شرکت در عملیات سبقت بود
الان برای بدست آوردن پولهای باد آورده
راستی خجالت میکشم ... متن از یکی از رزمنده هاست.
@rahro313