eitaa logo
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
3.9هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
101 فایل
وابسته به انجمن شهید ادواردو انیلی مدیر انجمن: @rahyaftegan ارتباط ایتا: @Solmaz_n 🌸🌺🌸🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
📌اخبار ابن سعد در باره «ذو الجوشن ضبابى‏» پدر شمر [چرا پدر شمر دیر مسلمان شد؟] گويد: هشام بن محمد بن سائب كلبى مى‏گفت، نام ذو الجوشن، شرحبيل و نام پدرش اعور بن عمرو بن معاوية است، و اين معاويه همان ضباب بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة است. گويد: كس ديگرى جز هشام مى ‏گفت: نام ذو الجوشن، جوشن و پسر ربيعه كلابى است. ذو الجوشن پدر شمر بن ذو الجوشن است كه در كشتن حسين بن على- عليهما السلام- حضور داشته و كنيه شمر، ابو السابغه بوده است. گوید: يزيد بن هارون، از جرير بن حازم ما را خبر داد كه مى ‏گفته است ابو اسحاق سبيعى براى ما نقل كرد كه جوشن بن ربيعه كلابى در حالى كه هنوز مشرك بود به حضور پيامبر (ص) آمد و اسبى را براى آن حضرت هديه آورد. پيامبر (ص) از پذيرش آن خوددارى كرد، و فرمود: اگر بخواهى مى ‏توانى آن را در برابر چند زره گزينه از زره ‏هاى غنيمتى جنگ بدر به من بفروشى. پيامبر (ص) سپس به او فرمود: «اى ذو الجوشن! آيا نمى‏خواهى از نخستين گروندگان ـ قوم خود ـ به اين باشى؟». گفت: نه. پيامبر پرسيد چه چيزى تو را از آن باز مى‏ دارد؟ گفت: من مى‏ بينم كه قوم تو، تو را تكذيب مى ‏كنند و از سرزمين خود بيرونت كرده ‏اند و با تو جنگ مى ‏كنند. اگر بر ايشان پيروز شوى به تو مى ‏گروم و از تو پيروى مى‏ كنم. و اگر ايشان پيروز شوند از تو پيروى نخواهم كرد. پيامبر (ص) او را چنين فرمود: «اى ذو الجوشن! اگر زنده بمانى شايد كه به زودى پيروزى من را بر آنان ببينى». ذو الجوشن مى‏ گفته است: به خدا سوگند هنگامى كه در ضريّة [جایی متعلق به بنی کلاب] بودم سوارى از سوى مكه پيش ما رسيد، پرسيديم پشت سرت چه خبر بود؟ گفت: محمد بر مردم مكه پيروز شد. گويد: ذو الجوشن از اينكه به هنگام دعوت رسول گرامى پذيرفتن را رها كرده بود اندوه مى ‏خورد. گويد عبد الله بن محمد بن ابى شيبة، از عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از گفته خود ذو الجوشن ضبابى ما را خبر داد كه مى ‏گفته است: پس از آسوده شدن پيامبر (ص) از جنگ بدر به حضورش رفتم و گفتم: اى رسول خدا! من اسب نرى را كه از ماديان خودم كه نامش قرحاء است زاييده شده است آورده‏ ام آن را براى خود بگير. پيامبر فرمود: نمى ‏پذيرم ولى اگر بخواهى مى ‏توانى معادل بهاى آن را از زره ‏هاى گزينه بدر دريافت كنى. گفتم: در اين صورت اينك اسب را در برابر چند زره به تو نمى ‏فروشم و واگذار نمى ‏كنم. 🌐 @rahyafte_com كسى ديگر غير از عبد الله بن محمد بن ابى شيبه اين موضوع را از همان راويان يعنى عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از خود ذو الجوشن ضبابى به صورت كامل‏تر نقل مى ‏كند كه مى ‏گفته است پس از جنگ بدر اسب نرى را كه از ماديان خودم به نام قرحاء زاييده شده بود به حضور رسول خدا بردم و گفتم: اى محمد! من كره نر قرحاء را آورده ‏ام كه آن را براى خود بگيرى. فرمود: مرا به آن نيازى نيست. سپس فرمود: اى ذو الجوشن! مسلمان نمى‏ شوى كه از پيشگامان اين آيين باشى؟ گفتم: نه. و سپس گفتم: مى‏ بينم كه قوم تو آزمند از ميان بردن تو هستند. فرمود: چگونه است مگر خبر كشته شدن آنان در بدر به تو نرسيده است؟ گفتم: چرا آن خبر به من رسيده است، و اگر بر كعبه- مكه- و ساكنان آن پيروز شوى من اين پيشنهاد را مى‏ پذيرم- مسلمان مى ‏شوم. فرمود: شايد اگر زنده بمانى آن را ببينى. ذو الجوشن مى‏ گويد: پس از اين گفتگو پيامبر (ص) به بلال فرمود: خورجين اين مرد را بگير و براى او در آن خرماى خوب بريز و به او توشه بده. و چون من پشت كردم كه بروم (ص) فرمود: او بهترين سواركار دلير بنى عامر است. ذو الجوشن مى‏ گويد: به خدا سوگند بعدها كه آهنگ بازگشتن با همسرم- به حضور پيامبر- داشتم، سوارى از راه رسيد، گفتم: مردم چه كردند؟ گفت: به خدا سوگند كه محمد بر كعبه- مكه- و ساكنان آن چيره شد. با خود گفتم مادرم بى فرزند باد، اگر در آن هنگام شده بودم و از او مى ‏خواستم حيره را در اختيارم قرار دهد بى ‏ترديد چنان مى ‏كرد! @jafarian1964 🌐 @rahyafte_com
✅ هیچ وقت نمی‌گفت: نه! 📍مردم حرف درآورده بودند که این مرد، لوح است. این را خود قرآن می‌گوید. بس که قاتی مردم می‌شد و رویش نمی‌شد حتی وقتی کار دارد، به شان بگوید پا شوند بروند. 📍می‌گویند با هر کس دست می‌داد، دست خود را نمی‌کشید تا طرف دست خود را بکشد. با هر کس می‌نشست، آن قدر می‌کرد تا خود او برخیزد و آن قدر حرفش را گوش می‌کرد تا خود او حرفش را قطع کند. 📍اصحابش گفته‌اند وقتی از چیزی به خنده می‌افتادیم، با ما می‌خندید؛ وقتی تعجب می‌کردیم، با ما می‌کرد. از آخرت حرف می‌زدیم، با ما درباره‌ی همان حرف می‌زد. از دنیا می‌گفتیم، با ما از همان می‌گفت. از خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها هم حرف می‌زدیم، او هم از همان حرف می‌زد. 📍روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار برروی آن است. گفت به صاحب شتر بگویید خود را برای مواخذه خداوند در روز قیامت آماده کند. 📍مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم و هم حاکم بود، به سراغش آمد و یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی. اصحاب عصبانی شدند و خواستند با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد و گفت: شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام تا هرکسی بتواند حق خود را از حاکم بدون لرزش صدا بگیرد. گفت: "اگر در حال کاشتن بودید و علائم روز قیامت فرا رسید، به کار خود ادامه دهید و نهال را بکارید." 📍گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ به منطقه‌ای دیگر فرستاد. قبل از سفر از او پرسیدند تا چگونه این کار را انجام دهند. گفت: تعلیمشان دهید و آسان بگیرید. سه بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود. بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا نشده ام تا آن‌ها را به زحمت بیاندازم. 📍گفت: مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان چاقو را تیز کنید. بدانید که حیوان هم می‌فهمد، حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید. 📍گفت: زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه‌ای غذا می‌داد. 📍گفت: همیشه حرام است مگر برای خرید و استفاده از عطر. خودش همیشه عطر گل بنفشه می‌زد و در سفر هم همواره آن را با خود می‌برد. 📍می‌گفت ریش‌های خود را کوتاه نگه دارید زیرا به و حافظه‌تان می‌افزاید. 📍در زمانی که قدری با صلح شده بود به قصد خریدن زمینی در منطقه خوش آب و هوای طائف، عازم آنجا شد. چند روز بعد برگشت و گفت که قبلاً همه زمین‌ها را مردم خریده اند. نخواست به عنوان حاکم به زور چیزی را تصاحب کند... 📍گاهی بر بستر می‌خوابید، گاهی بر حصیر و گاهی بر زمین. غذایش ساده بود، هرگز از ایراد نمی‌گرفت، اگر مورد پسندش نبود از خوردن آن منصرف می‌شد. 📍روایت‌ها می‌گویند: وقتی از او کاری می‌خواستند اگر بود می‌گفت آری و زود انجام می‌داد. اگر نمی‌خواست انجام بدهد، فقط سکوت می‌کرد. هیچ وقت نمی‌گفت: نه! هیچ وقت نمی‌گفت: نه! 📍تصورش سخت است؟ نه؟ دلمان برای مردانی که بلد باشند روی این تیز راه بروند تنگ شده. آخرین باری که یکی از این‌ها را دیدیم، کی بود؟ 🌐 @rahyafte_com
🔹 تا شش سالگی در یک مدرسه کاتولیک درس می‌خواندم مدرسه‌ی بدی نبود. آن زمان هیچ چیزی درباره‌ی نمی‌دانستم، تنها می‌فهمیدم که بلد نیستم مثل آن‌ها بخوانم. در مجموع خاطرات خوبی از آن زمان دارم. رابطه‌ی خوبی با راهبه‌های آنجا داشتم.... 🔸تا زمانی که دانشگاه می‌رفتم نمی‌دانستم و چیست تا حدود بیست سالگی هیچ چیز راجع به این مسائل نمی‌دانستم. در دبیرستان و دانشگاه گاهی از صحبت می‌شد و تصویر بسیار بدی از اسلام ارائه می‌کردند. با اینکه آن زمان علاقه‌ به اسلام نداشتم ولی از این تبلیغات ضد اسلام هم خوشم نمی‌آمد. می‌گفتم چرا با بی‌احترامی در مورد ما سخن می‌گویند؟ در دانشگاه وقتی از خاورمیانه و صحبت می‌شد؛ سخن‌هایشان همیشه با نوعی تمسخر همراه بود. با هرچیزی که به اسلام مربوط بود اینگونه برخورد می‌کردند. نسبت به این برخوردها اصلاً حس خوبی نداشتم و می‌گفتم باید بفهمم که چیست؟ 🔹شرح کامل این مطلب در سایت rahyafteha.ir/33388/ 🌐 @rahyafte_com
⭕️ روایتی خواندنی از اسلام آوردن یک بانوی غربی 🔸 خداوند چنان دائمی و عجیب بود که حالا متوجه می‌شوم تمام زندگی‌ام درحال رفتن به سوی آن لحظه خاص بود. خیلی مشکل است که دقیقاً بگویم چه عاملی باعث مسلمان شدن من گردید... 🔹همچنانکه درباره زندگی مطالعه می‌کردم از خود این سؤال را می‌پرسیدم که آیا او صرفاً یک رهبر استثنایی بوده است. درستکاری‌اش قبل از ، مهربانی،‌روشن بینی‌اش از زمان بعثت تا آینده همه اینها باعث شد که پیش داوری هایم از اسلام را زیر سؤال ببرم. صبر و استقامتش در مقابل دشمنان و و فروتنی‌اش در هنگام پیروزی او را شخصی ماورای انسانی جلوه داده بود. حتی در نهایت پیروزیش زمانی که می‌توانست از مال دنیا لذت کامل ببرد این کار را نمی‌کرد و بیشتر از فقیرترین پیروانش از مال دنیا بهره نمی‌برد.آرام آرام فهم عمیق‌تری از پیدا می‌کردم. از خود می‌پرسیدم آیا امکان دارد که یک انسان معمولی قادر به درک چنین کتاب عظیمی باشد... 🔻ادامه مطلب در سایت rahyafteha.ir/10232/ 🌐@rahyafte_com
🕊🍃🌼 🍃🌼 🌼 ♦️مسلمان شدن مرد مسیحی با دیدن حضرت علی اکبر(ع) ✳️روزی مردی وارد مسجد النبی شد. مسلمانان به او گفتند بیرون برو که تو مردی مسیحی هستی، ولی او گفت: دیشب در عالم خواب اعظم(ص) را دیدم و به دست ایشان مسلمان شدم. اکنون آمده‌ام اسلام خود را بر یکی از نزدیکان پیامبر عرضه دارم و بیعت خود را تجدید کنم. ✳️ مردم او را به امام حسین(ع) راهنمایی کردند. وقتی خدمت امام رسید، خود را به پای ایشان انداخت تا قدم‌های مبارکش را ببوسد. سپس جلسه‌ای در محضر حسین(ع) تشکیل شد و آن مرد خواب خود را برای ایشان بازگفت. ✳️آن‌گاه حضرت، فرزند خود علی‌اکبر را که نقابی بر صورت مبارک داشت، فراخواند و سپس را از روی فرزند برداشت. وقتی چشم آن مرد به جمال علی‌اکبر افتاد، بی‌هوش گردید. امام حسین(ع) دستور داد آب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد. آن‌گاه امام رو به او کرد و فرمود: آیا پسرم علی‌اکبر شبیه به جدم الله است؟ آن مرد گفت: آری، به خدا قسم شبیه پیامبر(ص) است. 🌈جوانان بنی‌هاشم؛ به نقل از: شفاء الصدور، ج ۲، ص ۳۵۰٫ 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com 🕊🍃🌼
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 📚 کسی از استاد می‌پرسد: اگر کسی از شما بپرسد که سید محمدباقر صدر چطور سید محمدباقر صدر شد، چه پاسخی می‌دهید؟ شهید صدر: محمدباقر صدر یعنی ١٠درصد مطالعه و ٩٠درصد اندیشیدن. 📚- شما در روز چند ساعت مطالعه می‌کنید؟ شهید صدر: این طور نپرس. بپرس: در شبانه‌روز چند ساعت از عمرت را با کتاب سپری می‌کنی؟ - این دو سؤال چه فرقی با هم دارند؟ شهید صدر: اگر از من بپرسی در روز چند ساعت می‌کنی، خواهم گفت روزی ٨ یا ١٠ ساعت. اما اگر از من سؤال کنی که چند ساعت با کتاب هستی، خواهم گفت: در تمام مدت بیداری با کتاب هستم؛ 📚 وقتی در خیابان راه می‌روم، وقتی در مغازه گوشت‌فروشی منتظرم، وقتی سر سفره نشسته‌ام، وقتی در بسترم و می‌‌خواهم بخوابم، در همه این حالات مسئله‌‌ای در ذهنم هست و به حل آن فکر می‌‌کنم. بنابراین من همیشه با کتاب هستم؛ کتاب با من زندگی می‌کند و من هم با کتاب زندگی می‌کنم. 🌐 @rahyafte_com 📚به شاگردانش سفارش می‌کرد که تفسیر «المیزان» علامه محمدحسین طباطبایی را بخوانند. او معتقد بود «المیزان» از بهترین و برترین کتاب‌های دوران است و که تفسیر شیعه پس از طبرسی با آن مواجه شد،‌ توسط طباطبایی از میان رفت و او تفسیر شیعی را با «المیزان» دوباره احیا کرد. شهید صدر دیگران را به مطالعه سیره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بسیار تشویق می‌کرد و می‌گفت: «اسلام فرد تنها با مطالعه سیره صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم کامل می‌شود». 📚وی همچنین کتاب‌هایی که در ایران چاپ می‌شد، به‌ویژه آثار علامه طباطبایی و شهید را پیگیری می‌کرد و مجله «مکتب اسلام» را می‌خواند. از کتاب‌های «حسن البنا» و «سید قطب» خوشش می‌آمد و برای ارسطو، ، (جان مینارد) کینز و لایبنیتس احترام خاصی قائل بود. 📚شیخ نجیب سویدان به یاد دارد که رمان «الحی اللاتینی» را از شهید صدر گرفته است؛ (الحی اللاتینی، رمانی عاشقانه است که ماجرای سفر جوانی به فرانسه را روایت می‌کند. جوانی که می‌خواهد با سفر به غرب، زندگی تازه‌ای را آغاز کند) 📚 شیخ محمد فرحات نیز نقل می‌کند که یک بار صدر از او حال برادر کوچکترش، زید را می‌پرسد و او شکایت می‌کند که وی وقت خود را به خواندن کتاب‌های «آرسن لوپن» می‌گذراند، اما شهید صدر این اعتراض را نمی‌پذیرد و پاسخ می‌دهد: «من خودم هم این کتاب‌ها را می‌خوانم. اگر این را نخوانیم چطور می‌توانیم بفهمیم که چه چیزهایی در این کتاب‌ها برای فرزندان ما منتشر می‌کنند؟!»؛ 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com 🕊🍃🌼
🔶خلاصه ای از مصاحبه با دیوید لیپرت دکتر تازه مسلمان و متخصص بیهوشی از کانادا 🔹آیا شما مسلمان زاده اید یا به اسلام تغییر دین دادید؟ 🔸من در یک خانواده مسیحی بزرگ شدم. پدرم یک پروتستان بود و مرا هم غسل تعمید داده بودند. من دوستان زیادی داشتم و سعی می کردم آنها را به مسیحیت دعوت کنم. اما فهمیدم دین بندگی است و مسلمان بنده خداست. وچون من همواره سعی می کردم بنده خدا باشم، فهمیدم که من همیشه مسلمان بوده ام …اسلام فقط یک دین و آیین نیست بلکه یک است. به همین دلیل من انستیتو اسلامی کالگری را تاسیس کردم تا گفتگو، روابط ،شبکه های اجتماعی وروش های وحدت راارتقا دهم. 🔹شما برای افرادی که کلمه مسلمان را می شنوند اما در ذهنشان تداعی می شود چه پیامی دارید؟ 🔸اسلام برای تشکیل جهانی بهتر برای عرضه شده است و البته این جهان متعلق به همه مردم خواهد بود. زمانی که قانون مدینه را وضع می کرد همه افراد، فارغ از رنگ و نژاد و مذهبشان را شامل می شد. همه افرادی که مایل بودند تحت حمایت حکومت پیامبر قرار بگیرند با همان ویژگی های متمایز کننده شان، با آغوشی باز پذیرفته می شدند. واین شیوه ای است که قرار است ما به آن عمل کنیم. زمانی که اتفاق ناگواری می افتد ما باید بیشتر درکنار هم باشیم.... rahyafteha.ir/33931/ 🌐 @rahyafte_com
🔹تا شش سالگی در یک مدرسه درس می‌خواندم مدرسه‌ی بدی نبود. آن زمان هیچ چیزی درباره‌ی نمی‌دانستم، تنها می‌فهمیدم که بلد نیستم مثل آن‌ها بخوانم. در مجموع خاطرات خوبی از آن زمان دارم. رابطه‌ی خوبی با راهبه‌های آنجا داشتم.... 🔸تا زمانی که دانشگاه می‌رفتم نمی‌دانستم و چیست تا حدود بیست سالگی هیچ چیز راجع به این مسائل نمی‌دانستم. در دبیرستان و دانشگاه گاهی از صحبت می‌شد و تصویر بسیار بدی از اسلام ارائه می‌کردند. با اینکه آن زمان علاقه‌ به اسلام نداشتم ولی از این تبلیغات ضد اسلام هم خوشم نمی‌آمد. می‌گفتم چرا با بی‌احترامی در مورد ما سخن می‌گویند؟ در دانشگاه وقتی از خاورمیانه و صحبت می‌شد؛ سخن‌هایشان همیشه با نوعی تمسخر همراه بود. با هرچیزی که به اسلام مربوط بود اینگونه برخورد می‌کردند. نسبت به این برخوردها اصلاً حس خوبی نداشتم و می‌گفتم باید بفهمم که چیست؟ 🔻شرح کامل این مطلب در سایت rahyafteha.ir/33388/ 🌐 @rahyafte_com
🔶خلاصه ای از مصاحبه با دیوید لیپرت دکتر تازه مسلمان و متخصص بیهوشی از کانادا 🔹آیا شما مسلمان زاده اید یا به اسلام تغییر دین دادید؟ 🔸من در یک خانواده مسیحی بزرگ شدم. پدرم یک پروتستان بود و مرا هم غسل تعمید داده بودند. من دوستان زیادی داشتم و سعی می کردم آنها را به مسیحیت دعوت کنم. اما فهمیدم دین بندگی است و مسلمان بنده خداست. وچون من همواره سعی می کردم بنده خدا باشم، فهمیدم که من همیشه مسلمان بوده ام …اسلام فقط یک دین و آیین نیست بلکه یک است. به همین دلیل من انستیتو اسلامی را تاسیس کردم تا گفتگو، روابط ،شبکه های اجتماعی وروش های وحدت راارتقا دهم. 🔹شما برای افرادی که کلمه مسلمان را می شنوند اما در ذهنشان تداعی می شود چه پیامی دارید؟ 🔸اسلام برای تشکیل جهانی بهتر برای عرضه شده است و البته این جهان متعلق به همه مردم خواهد بود. زمانی که قانون مدینه را وضع می کرد همه افراد، فارغ از رنگ و نژاد و مذهبشان را شامل می شد. همه افرادی که مایل بودند تحت حمایت حکومت پیامبر قرار بگیرند با همان ویژگی های متمایز کننده شان، با آغوشی باز پذیرفته می شدند. واین شیوه ای است که قرار است ما به آن عمل کنیم. زمانی که اتفاق ناگواری می افتد ما باید بیشتر درکنار هم باشیم.... rahyafteha.ir/33931/ 🌐 @rahyafte_com
📌در روايتى نقل شده كه يك يهودى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چند درهم طلبكار بود. يك روز داشتند از روبروی منزل آن یهودی رد ميشدند. مرد يهودى آمد و يقه را گرفت. حالا در دورانى كه پيامبر آن همه اصحاب و فدايى دارند و در عين حال حاكم حكومتى هستند كه در مدينه تشكيل شده. يهودى گفت طلبم را ميخواهم ، پيامبر فرمودند فعلاً چيزى ندارم، به من مهلت بده تا بدهى ام را به تو بدهم. مرد يهودى گفت من رهايت نميكنم تا پول مرا بدهى! 📌وقتى رسيديم به اينجا كه در خيابان يك يهودى توانست يقه استاندار و وزير و وكيل ما را بگيرد و بگويد كه من از تو طلب دارم و بايد بدهى ات را بدهى و آن وزير گفت چشم، آنوقت دينى تشكيل شده . حكومت ما ، الان حكومت متديّنين است، حكومت دينى نيست. وقتى يهودى به پيامبر مهلت نداد، پيامبر فرمود بسيار خوب ، من كنار تو خواهم ماند تا مطمئن شوى و تا اجازه ندهى از اينجا نميروم، همينجا كنار خانه تو ميايستم. ظهر شد، عصر شد، شب شد ، ناراحت شدند و آمدند تا با او برخورد كنند. جورى كه پيامبر نبيند به آن يهودى علامت دادند و تهديدش كردند كه مردك ! چرا به آدمى كه همه به او دارند ، فرصت نميدهى؟ پيامبر به اصحاب گفتند چه ميكنيد؟! چه كار داريد با او؟ حق نداريد با او اينطور صحبت كنيد، طلب دارد، حق با اوست ، گفتند آقا! اسير يك شديد؟! شما را از صبح نگاه داشته اينجا! پيامبر فرمود : "من برانگيخته نشدم تا به كسى ستم كنم، ولو به درهمى، مسلمان يا غير مسلمان" 📌حالا جالب است كه آن يارو از رو هم نميرود. پيامبر آنشب را تا صبح كنار خانه او نشست و به منزل نرفت . را آنجا خواند. صبح كه شد يهودى از خانه بيرون آمد، ديد پيامبر آنجا نشسته اند. چشمانش پر از اشك شد، گفت خداى تو خوب كسى را براى پيامبرى برگزيده است. من ايمانم را به تو بدهكارم. من ديگر براى مشتى درهم از تو طلبكار نيستم و به الله كه تو را فرستاد و رسالت تو شهادت ميدهم و همينك نيمى از همه اموالم را ميكنم تا هرگونه كه صلاح ميدانى خرج شود. 🌈"محمد، آقاى دنيا و آخرت" حسن رحیم پور ازغدی 🌐 @rahyafte_com
🔴ایمانِ به محمد(ص) با شعار و‌ نمایش درست نمی‌شود پیامبر اکرم(ص): آن کس که سیر بخوابد، در حالی که همسایه‌اش گرسنه باشد، به من ایمان نیاورده است... خداوند در روز رستاخیز، به مردم هر آبادی و شهری که کسی شب را در آن گرسنه بسر آورده باشد، به نظر رحمت نگاه نخواهد کرد. - بدون شرح قـالَ رسولُ اللّه صلی‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم: ما آمَنَ بی مَن باتَ شَبْعانَ وجارُهُ جائعٌ. قالَ: وما مِن أهلِ قریةٍ یَبِیتُ و فیهِم جائعٌ، یَنظُرُ اللّه‏ إلیهِم یومَ القِیامَةِ. 📖الحیات- جلد۶ -صفحه۱۰ کانال و سایت رهیافتگان را دنبال کنید👇 🌐 @rahyafte_com
🔹 تا شش سالگی در یک مدرسه کاتولیک درس می‌خواندم مدرسه‌ی بدی نبود. آن زمان هیچ چیزی درباره‌ی نمی‌دانستم، تنها می‌فهمیدم که بلد نیستم مثل آن‌ها بخوانم. در مجموع خاطرات خوبی از آن زمان دارم. رابطه‌ی خوبی با راهبه‌های آنجا داشتم.... 🔸تا زمانی که دانشگاه می‌رفتم نمی‌دانستم و چیست تا حدود بیست سالگی هیچ چیز راجع به این مسائل نمی‌دانستم. در دبیرستان و دانشگاه گاهی از صحبت می‌شد و تصویر بسیار بدی از اسلام ارائه می‌کردند. با اینکه آن زمان علاقه‌ به اسلام نداشتم ولی از این تبلیغات ضد اسلام هم خوشم نمی‌آمد. می‌گفتم چرا با بی‌احترامی در مورد ما سخن می‌گویند؟ در دانشگاه وقتی از خاورمیانه و صحبت می‌شد؛ سخن‌هایشان همیشه با نوعی تمسخر همراه بود. با هرچیزی که به اسلام مربوط بود اینگونه برخورد می‌کردند. نسبت به این برخوردها اصلاً حس خوبی نداشتم و می‌گفتم باید بفهمم که چیست؟ 🔹شرح کامل این مطلب در سایت rahyafteha.ir/33388/ 🌐 @rahyafte_com