eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.5هزار دنبال‌کننده
342 عکس
990 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 نیکان با دیدن دخترها که با شوخی و لبخند سعی در جلب توجه داشتند بینی اش را به حالت خاصی بالا داد حتی از بوی این جماعت هم نفرت داشت. زبانش برای این جماعت تلخ تر از زهر بود، بارها در کلاس با تلخ ترین کلام، بدترین توهین ها را کرده بود اما نمی فهمید چرا این جماعت چیزی به نام شخصیت در وجودشان نداشتند. پوزخندی زد. در حالی که به زور لبخند می‌زد گفت: می بینم که مرغ‌های ماده باز خروس دیدن! کیش کیش ،جاجا برید اونور هوا بخوره بهم خفه‌مون کردین با این بوتون. یکی از دخترها گفت: وا نیکان جون عطر من ۵ میلیون قیمتشه نیکان پوزخندی زد و گفت: وای شمسی جون عطر ۵ میلیونیت بو پهن می‌ده! صدای خنده بلند شد همه فکر می‌کردند نیکان با دخترها شوخی می‌کند اما نمی‌دانستند این پسر در زندگیش فقط دو زن را دوست دارد یکی بی بی و دیگری زیور بقیه برای او هیچ ارزشی نداشتند. نیکان اخم کرد . - بسه بسه دهناتونو عین اسب وا کردین دندوناتونو مثل آستالاگمیت بیرون انداختین تو رو خدا نگاه کن قیافه که ندارید دندوناتونم که اوضاش اینجوریه حیا میا هم که ندارید دلتون به چی خوشه خداوکیلی بابا و ننه‌هاتون ظلم بزرگی در حق بشریت کردن وقتی شماها رو به دنیا آوردن. صدای خنده همه بلند شد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود
حکایت اموزنده📚 دوست خدا 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 ✍در بازار«مدینة»غلامی را می‌خواستند بفروشند. غلام یک شرط برای خریدش معین کرده بود که هرکس میخواهد بخرد، در پنج وقت باید آزادش بگذارد تا به نماز جماعت در«مسجد مدینه»حاضر شود و پشت سر پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»نماز بگذارد. بالاخره یک نفر حاضر شد با آن شرط غلام را بخرد. غلام در پنج وقت آزاد بود و در آن اوقات به مسجد می‌رفت و درنماز جماعت شرکت می‌نمود. چند روز پیامبر اکرم«ص»مشاهده فرمود که آن غلام سیاه به مسجد نمی آید، لذا احوال او را پرسید. اصحاب عرض کردند که وی مریض شده و در خانه به بستر افتاده است. حضرت فرمود: «می خواهم از وی عیادت نمایم. » پیامبر«ص»در زمانی که اعراب ارزشی برای غلام قائل نبودند، به عیادت غلام سیاه رفت و از او دلجویی فرمود. چند روز بعد به حضرت خبر دادند که غلام در حال مرگ است. پیامبر«ص»بر بالین غلام تشریف برد. غلام پس از زیارت رسول خدا«ص» چشم از جهان فرو بست و به سرای جاوید شتافت. حضرت رسول«ص»جنازه را به کسی نداد و خود شخصا امور غسل و تجهیز و کفن و دفن غلام را به عهده گرفت و انجام داد. این رفتار پیامبر اکرم«ص»با غلام، باعث شد که عده ای از مهاجرین و انصار به حضرت اعتراض نمایند که چرا بیش از اندازه به غلام توجه فرموده است. پیامبر اکرم«ص»در پاسخ آنان این آیه را تلاوت فرمود: «... همانا گرامی ترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست [۱] [۲] » [۱]: سوره حجرات آیه۱۳ [۲]: آدابی از قرآن 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 -مریم من به تو اعتماد کامل دارم این ماجراها تموم بشه همه دوربین ها جمع میشه. خودم رو عقب کشیدم و به صندلی تکیه دادم. _چرا باید دوربین ها رو جمع کنی؟ این طوری بهتره هم کسی نمی‌تونه بهم تهمت بزنه و هم اینکه من احساس امنیت بیشتری می کنم. مامان فاطمه که متوجه ناراحتی من و محمدجواد شده بود گفت:من منظور بدی نداشتم. بدون هیچ حرفی به بیرون نگاه کردم چون ممکن بود هر لحظه این بغض تبدیل به گریه بشه. محمدجواد با ناراحتی به مادرش نگاه کرد. -مامان شما زودتر من از بیمارستان بیرون اومدی پس چیزهایی دیدی و کاملا حرف هات با منظور بود.مریم حال خوبی نداره حتی منی که شوهرش هستم رو گاهی به زور تحمل می کنه ... _بسه محمدجواد، مامان منظوری نداشت منم حالم خوبه کی گفته به زور تحملت می کنم؟ تو خیلی هم عزیزی. نمی‌دونم این زن امشب دنبال چی می گشت پیش خودم گفتم:خدا خوب می دونست که شخصی مثل مونا رو به محمدرضا داد. اون زن هم طاقتی داشت قرار نبود همه مثل من مراعات کنند بالاخره یک نفر کم طاقت بود از خودش و زندگیش مراقبت می کرد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 رمان واقعیت محور ژانر: عاشقانه ، روانشناسی ، درام،اجتماعی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت دختر باران رو می خوای زودتر بخونی برو کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/73531759C13835dbf0d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼صبح آمده 🌷دفتر اين زندگى را باز کن 🌼زيستن را با 🌷سـلام تازه اى آغاز کن 🌼 گل بخند و گل شنو 🌷در گلشن اين بوستان 🌼 زندگی را با 🌷عشق تازه ای آغاز کن 🌼سلام دوستان خوبم 🌷صبح چهارشنبه تون پربرکت و عالی 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹دختر باران🌹 _می خوای بریم چیتگر؟ با خنده گفت:الان بریم چیتگر سگ ها نمی خورنمون؟ _آدم ها نتونستن کاری کنن سگ ها می تونن. مامان فاطمه با بی حوصلگی گفت:بریم خونه منم فردا برگردم خونه ی خودم. _وا مامان چه اومدنی و چه رفتنی؟ خوب چند روز بمونید. *خونه ی خودم راحت ترم. _هر جور خودتون دوست دارید ولی خونه ی ما هم خونه ی خودتون هست تعارف نکنید. *با دستی که شما دو تا برای خودتون درست کردید هرچی جلو چشمم نباشید بهتره از دست دوتاییتون حرص می خورم. محمدجواد با ناراحتی به مامان فاطمه نگاه می کنه. -پس غذا می گیرم میریم خونه. تا خونه نه من صحبتی کردم و نه بقیه فقط هر از چندگاهی سنگینی نگاه شرمنده ی محمدجواد رو روی خودم احساس می کردم. توی زندگی صبر کردن رو یاد گرفته بودم و قرار نبود به خاطر رفتار کسی همسرم رو سرزنش کنم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 رمان واقعیت محور ژانر: عاشقانه ، روانشناسی ، درام،اجتماعی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات 🌺 ✨از جانب خداوند رحمت است 🌺 واز سوی فرشتگان پاک ✨ كردن گناهان و 🌺 از طرف مردم دعا است صلوات 🌺 ✨بهترین عمل در روز قیامت است 🌺 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ   وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
بسم الله الرحمن الرحیم خدا رحمت کنه شهید عزیزمون سید ابراهیم رئیسی، مرد بزرگ و تاریخ ساز که به همه نشان داد مهم است به چه کسی رأی بدهیم. این رأی من و شماست که به رهبر قدرت می دهد. دیده می شود بعضی از بزرگواران مخصوصا در جبهه ی انقلابی اختلاف نظر وجود دارد خطاب به این بزرگواران خواهرانه و زینب گونه عرض می کنم « برادران من، این انتخابات پایان میابد، پل های پشت سر خود را خراب نکنید، رفاقت های چندین ساله را با کلام تلخ از بین نبرید، شهید رئیسی حاصل وحدت مردم بودند؛ به هر نامزدی رأی می دهید فقط وحدت و اتحاد خود را حفظ کنید، تا کسی نتواند از این آب گل آلود ماهی بگیرد. بزرگواری را از آن سید شهید بیاموزید که در برابر تمام طعنه ها سکوت کرد و فقط فرمود: «اگر مشکلات کشور و مردم با توهین به من حل می شود اشکال ندارد» مخلص کلام اتحاد خود را حفظ کنید که بسیارند آنان که از این آب گل آلود ماهی بگیرند. و مطلب دیگر اینکه رأی من و شما از رأی رهبری مهمتر نیست که آن را فریاد می کنید رعایت کنید تا انتخابات زیبایی را پشت سر بگذاریم.این صندلی ریاست جمهوری برای اهل آن جز شهادت و زحمت چیزی ندارد و برای نا اهل چیزی جز خسران آخرت ندارد؛ پس کاری کنیم که در پیشگاه خداوند، خجالت زده نشویم.» ✍️زینب زارعی «دختر باران»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی شوق گلی رنگین است روی سرشاخه ی امید زندگی بارش عشق است بر اندیشه ی ما زندگی خاطره ی دوستی امروز است مانده در تاقچه ی فرداها 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 *سلام استاد خسته نباشید خورشید مرادی هستم از اصفهان انتقالی گرفتم. حرف دختر باعث شد لبخندش پهن تر بشه. - استاد این خورشید خانم زیادی کلاس ما رو گرم می کنه سمت راست کلاس که دخترها نشسته بودند رو نشون داد. - این منظومه ی راه شیری فقط خورشیدش کم بود که اون هم جور شد. صدای خنده ی همه بلند شد. استاد همه رو به سکوت وادار کرد و گفت: ساکت،انگار نه انگار دانشجوی پزشکی هستند رو به نيكان گفت: شما هم کمتر نمک بریز نیکان با شیطنت به دختری نگاه کرد که بدون نگاه کردن به او با طمانینه و نجابت خاصی با استاد صحبت می‌کرد انگار نه انگار که نیکان حرفی زده است نه لبخندی و یا نگاهی این حرص نیکان را بیشتر در می آورد استاد به دخترک خوش آمد گفت اجازه داد وارد کلاس شود. برعکس نیکان که همیشه از صندلی جلو فراری بود، دختر جلوترین صندلی را برای نشستن انتخاب کرد؛ اینبار نیکان سنگین ترین حرفی که می‌توانست در طول زندگی بزند به زبان آورد -استاد نظرتون چیه به جای صندلی برای خانم از میز فلزی شما استفاده کنیم این کلاس فقط گردآفرین کم داشت همه بلند بلند شروع به خندیدن کردند اما هیچ کس حتی نیکان نفهمید دلی را به هزار تکه تبدیل کرده است 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس به اندازه‌ای که برای ما ارزش قایل است، باید ذهن و دلمان را اشغال کند، نه به اندازه‌ای که ما دوستش داریم. ظهر بخیر 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli