هدفم شهادت در راه آزادی و دين مبين اسلام است.
هر كسی هدفى داشته باشد به هدف خويش نايل مىآيد.
اگر شهيد شدم مرا در گلزار شهداء كنگان دفن كنيد و از پدر و مادرم مىخواهم براى من گريه نكنند و از خدا بخواهند كه عمر امام بيشتر كند.
هر شب جمعه تا مدت سه هفته در منزل ما دعای كميل بخوانيد. من مىخواهم با شهادت خود مشت محكمی به دهان آمريكا بزنم.
🔻فرازی از وصیتنامه شهید
#شهید_محمد_نامدار
#کنگان
#شوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
27.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خلیج فارس برای ما امن نباشد، برای هیچکس امن نخواهد بود...
روایتی از دلیرمردان بوشهری
#انیمیشن
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
سلیمان گاهی از جبهه که برمیگشت؛ ساعت ۲ یا ۳ شب بود؛ وقتی در میزد اهل خانه میدانستند که سلیمان است. چرا که او ۳ بار در را میکوبید. می گفتیم سلیمان چرا سه بار در را می کوبی؟ میگفت: «به خاطر اینکه این رمز «یا علی مدد» است.»
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_سلیمان_خزاعی
#زیارت #دشتستان
#زبیدات
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
خانمش وارد حیاط پدر شهید شد، پدر شهید حاج کرم توپال گفتند:
مشهدی محمد خودش را روی کف سیمانی جلو درب خانه داخل حیاط انداخته و داره غلت میزنه...
این کار انجام داده بخاطر آن که ناخواسته نماز صبحش قضا شده.
همیشه هم در کنار پدر مشغول کار بود، کشورهای قطر و بحرین هم سفر کرده بود برای کمک به خانواده جهت تامین معاش.
شخصیت دوست داشتنی داشت، و اقوام دوست بود و به بچهها خیلی محبت میکرد.
🔻راوی: رضا شاکری (دوست شهید)
#شهید_محمد_توپال
#بادوله #دشتی
#آبادان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
یادم هست روزی برای تشییع ۱۳ شهید از جمله شهیدان «یونسی «کامکاری» و... رفته بودیم؛ با دیدن جنازه ها بسیار ناراحت شد و گفت: ای کاش، من به جای آنها بودم.
خلاصه با مشورت و موافقت من به جبهه رفت. یک شب در حالی که خواب بود، متوجه شدم که چاووشی میخواند.
او را بیدار کردم و گفتم که چه شده است؟
گفت: خواب دیدم که دارم به کربلا میروم.
بعد از ۲۰ روز ثبت نام کرد و حدود ۴۵ روز در شیراز آموزش دید. پس از پایان دورهٔ آموزشی، سه یا چهار روز به مرخصی آمد و بعد از آن جبهه رفت.
🔻راوی: همسر شهید
#شهید_حیدر_عوضی
#بوشهر
#چزابه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📸 وصیتنامه به خط مبارک خود شهید
#شهید_احمد_احمدی
#ریز #جم
#خرمشهر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
به مرخصی آمده بود اما كمك به كارگران در حسينيه را به استراحت ترجيح مىداد.
وقتى كه خواست به محل خدمت برگردد بناى حسينيه هنوز تمام نشده بود و از اين بابت آزرده خاطر بود كه اين جمله را ادا كرد:
"انشاءالله كه برگردم، و حسينيه را تمام شده ببينم"
مهدى شهيد شد و هرگز بناى تمام شده حسينيه را نديد.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_مهدی_پولادی
#باغک #تنگستان
#ایرانشهر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
وصیتنامه شهید حسین غلامی.mp3
1.6M
🔊 وصیتنامه شهید حسین غلامی
🔻گوینده: خانم مریم روایی
#شهید_حسین_غلامی
#کنگان
#فیاضیه
#صوت_وصیت_نامه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
موسی از دوران ابتدایی به نماز علاقه خاصی داشت، بعضی از وقت ها مسائلی که در رابطه با نماز در توضیح المسائل مراجع تقلید بود برای ما میخواند، شکیّات نماز را از حفظ برای ما بازگو میکرد.
به خاطر اینکه بداند که نمازهای ما به طور صحیح خوانده میشود روبروی ما مینشست و خود واجبات نماز را میخواند، نسبت به نماز اول وقت حساسیت زیادی نشان میداد.
بیشتر مواقع متوجه میشدم که موسی نیمههای شب بلند میشود و چنان با خضوع و خشوع مشغول نماز شب میشود و چنان ضجه و ناله میزند و العفو العفو میگوید که گویی گناه بسیار بزرگی مرتکب شده است.
🔻راوی: پدر شهید
#شهید_موسی_دوراهکی
#دوراهک #دیر
#فاو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
غلامرضا از زمان طفوليت و دوران كودكى علاقه زیادى به تفنگ داشت، اصرار زیادى داشت تا برايش موتور بخرم اما من مخالفت مىكردم ولى بعد از اينكه فهميدم قصد رفتن به جبهه را دارد، براى اينكه مانع رفتن او شوم گفتم: برايت موتور و تفنگ مىخرم به شرط اينكه به جبهه نروی و در پشت جبهه فعاليت داشته باشی.
ولى غلامرضا در برابر مخالفتهای من میگفت:
پدر من راه خود را انتخاب كردهام و به هر نحوی باشد به جبهه مىروم و اگر مشيت الهى است تا سرحد شهادت میجنگم.
پدر نيز وقتی اين همه اراده و عقيده را در اين سن كم مىبيند تسليم خواستههاى او مىشود و مىگويد:
چه بهتر از اينكه مردى داشته باشم و آن را فداى اسلام كنم.
🔻راوی: پدر شهید
#شهید_غلامرضا_خلیجی
#دیلم
#شوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
🔻وداع با ماه رمضان در جوار شهدا
🎙سخنرانی و مناجات: حجت الاسلام محسن اسماعیل پور
📌مکان و زمان:
گلزار شهداء شهر خورموج
یکشنبه ۱۹ فروردین، از ساعت ۲۳
غرفه کودک و خانواده مهیا میباشد.
#یادواره_شهدا
#خورموج #دشتی
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
هشت یا نُه سال بیشتر نداشتم که دیگر از تمسخر همکلاسیهایم خسته شده بودم.
دیگر طاقتم طاق شده بود؛ آمدم خانه، با لب و لوچهای آویزان و با چهرهای گریان.
در خودم بودم که پدرم دستی بر سر رویم کشید و با نگرانی پرسید: چرا گریه می کنی؟
با عصبانیت گفتم: من اسمم رو دوست ندارم! اصلاً چرا اسم من رو گذاشتید حرّ؟
پدر انگار انتظار چنین جوابی را نداشت پرسید: چرا؟
دوباره بغضم ترکید و گفتم: بچه ها مسخرهام می کنند. به من میخندند!
یک دفعه پدر زد زیر خنده!
با حرص گفتم: «بیا تو هم به من میخندی، بعد من از بچه های مدرسه چه انتظاری داشته باشم؟!»
پدر نشاندم روی پایش و به من گفت: یادت هست وقتی که ماه محرم می آمد با هم میرفتیم تعزیه می دیدیم؟
گفتم: خب!
پدر ادامه داد در بین سپاه امام حسین(علیهالسلام) یه نفر بود که اولش راه رو به امام بسته بود، بعد اومد یار امام شد و تا آخرین قطره خونش واسه امام و بچههاش جنگید و شهید شد.
گفتم: آره یادمه، اسمش "حر" بود.
پدر تبسمی کرد و گفت: «تو اسمش رو خوب یادت هست، تو میدانی او چقدر آدم خوبی بوده، پس چرا از این که اسمت حر است ناراحتی، ببین من و مادرت اگر اسمت رو گذاشتیم حر به این نیت بود که از یاران امام زمان شوی.
این ها را که شنیدم دیگر ناراحت نبودم، دیگر احساس سرشکستگی نمی کردم، حالا دیگر سینهام را سپر می کردم و با یک عالمه جواب به همکلاسی هایم منتظر فردایم شدم که چگونه یار امام زمان شوم.»
#شهید_حر_خسروی
#گناوه
#دشت_عباس
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir