eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
537 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
، راز عجیبےست ... . گمنامی یعنی مثل سی و دو سال نا معلوم باشی... . گمنامی یعنی کمیل و حنظله.... . گمنامی یعنی ۳تا داداش مثل ها که هیچ کدوم جنازه شون برنگشت ... گمنامی یعنی روزنامه نویسی به شهدای مظلوم ما بگوید : « !!!» گمنامی یعنی بدن نیمه جان بچه های هویزه که زیر شنیِ تانکها له شوند و وحسرت یک را بر دل دشمن بگذارند ... گمنامی یعنی بدن های نازنینی که درکوه های منجمد شدند ... . گمنامی یعنی شبانه به فقرا نان و خرما بدهی و نفرین و ناسزا تحویلت دهند ... گمنامی یعنی"به فرزند جانباز ۷۰ درصد بگن با رفت دانشگاه... گمنامی یعنی نه تنها که و را نیز فدای حضرت دوست نمایی... 🌷آلاله های سرخ🌷 @shohadaa65
◽️ از حدود ٧ هزار شهید زن کشور بیش از ۵٠٠ تاش از بوده، با در نظر گرفتن نسبت جمعیت میشه یک چهارم شهدای زن! ◽️ فقط یک موردش شهادت زیر شکنجه ناهید فاتحی، سمیه کردستان ◽️حالا باز افتخار کنید که ریشه "زن زندگی آزادی" گروهک‌های کُردیه! 👤 کاظمی @rastegarane313
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 از زبان سر افراز و معزز این خاطره مربوط به اولین اعزام آقای به مناطق عملیاتی است که نحوه مظلومانه جوان رشید و نازنین نقل را کرده است . در همان روزهای اول، فرمانده سپاه دیواندره تذکراتی جدّی دربارۀ نا امنی منطقه دادند و همه را ملزم کردند که قوانین را رعایت کنند . برخی از این قوانین عبارت بودند از: ممانعت از گشت وگذار در شهر منع خروج از مقر سپاه به صورت انفرادی . برای خارج شدن می بایست حتماً دو نفری و با بیرون می رفتیم که البته آن هم در موارد میسّر بود. خبرها و اتفاقات عجیب و ترسناکی می شنیدیم. یک روز خبر آمد که : چند روز پیش کومله ها یک نفر را گرفته اند، را بریده اند، با بدنش را سوراخ سوراخ کرده اند و کنار خیابان گذاشته اند. وقتی اسمش را پرسیدیم گفتند: بچه محل ما بود. را به خوبی می شناختم. کسانی که او را دیده بودند، از و نیروهای حرف های عجیب و غریبی می زدند. بعدها از زبان شنیدم که وقتی جنازۀ را با تعداد دیگری از برای و خاک سپاری به محل سکونتش آوردند، درِ تابوت بسته بود و نمی گذاشتند باز کنند. به اصرار درِ تابوت را باز کردند تا یک بار دیگر را ببینند و با او وداع کنند . به چند نفر از افراد اجازه دادند که جنازۀ را ببینند. وقتی بدن بی سر را مشاهده کردند ، بی اختیار این بر زبان ها جاری شد : پدر بیماری داشت. به بهانه هایی او را سرگرم کردند که فرزند خود را نبیند؛ ولی بهانه و اصرار دیگران فایده ای نداشت. برای لحظه ای کنار تابوت خود رفت و با مشاهدۀ او شد و به زمین افتاد. او را به بردند و خانواده اش را از کنار تابوت متفرق کردند . 🌹 🕊 بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁موقع وردی به ایران نزدیک میشد . براي گروه انتظامات و دوستانش انتخاب شده بودند . بعد از ورود هر روز براي ديدار ایشان به مدرسه رفاه مي رفت . این چند ماه مدام در فضای کمیته و و ... بود . 🍁حالا دیگر فضاي متشــنج تابستان پنجاه و هشت فرا رسید . خبر رسيد به آشوب کشيده شده . پيامي صادر کرد : به ياري برويد . با شنیدن پیام ديگر ســر از پا نميشناخت . ســاعت ســه عصر (يکســاعت پس از پيام ) با يک دستگاه اتوبوس ماکروس درمقابل ايستاد . بعد هم داد ميزد : ، بيا بالا ، ...!!! 🍁ساعت چهار عصر ماشين پر شد . و به سمت حرکت کردیم . نيروي ما تقريباً هفتاد نفر بود . فرمانده پادگان وقتي بچه هاي ما را ديد گفت : فرمانده شما كيه ؟! ما هم بلافاصله گفتیم : آقاي . اما گفت : چي ميگي ؟! من فقط مي تونم تيراندازي کنم . من كه فرماندهي بلد نيستم . بعد با صحبت هایی که شد را به عنوان انتخاب کردند . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁بعد از مدتی که در بودیم ما به رفتیم عمليات آغاز شد . با دستگيري بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب هم پاكسازي شد . هم كه از ماجرا خبردار شــده بود به ديدن ما آمد و از رشادت بچه ها بخصوص تجلیل کرد . در طی عملیات مجروح شد و مدتي در تهران بستري بود . 🍁سال 59 بود . با بمبارانهای فرود گاههاي کشور جنگ تحميلي شــروع شــد . در مسجد نشسته بودیم همه مانده بودیم چه بکنیم که يکي از بچه ها از در وارد شد و را صدا کرد . نامهایی را به او داد و گفت : از طرف دفتر ارسال شده از سوي براي تمام نيروهائي که در حضور داشتند . 🍁 به ســراغ تمامي رفقاي قديم وجديد رفت . صبح روز يازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهي جنوب شديم . وقتي وارد اهواز شــديم همه چيز به هم ريخته بود . رزمندگان هم ازشهرهاي مختلف مي آمدند و ... همه به ســراغ استانداري و محل اســتقرار دکتر چمران ميرفتند . 🍁بعد از سه روز به همراه و برای عمليات راهي منطقه شديم . بعــد از اين حمله براي نيروها صحبت كــرد و گفت: اگر مي خواهيد کاري انجام دهيد ، اينجا نمانيد ، برويد . ..