eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
639 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @shahidegomnamemaktabehajqasem ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
‌نامِ تو را دوبار قـرعـه کشیدند .. یک بار برای درآمد .. و بــار دیــگــر .. ‌ بـرای .. و هـر بار پـیـروز بـودی ... 🌷شهید_ابراهیم هادی 🌷 @raviannoorshohada
ما ڪفتر جَلدِ آسمانِ حرمیم آسوده بہ زیرِ سایبانِ حرمیم این امنیٺِ ڪشورمان را بخُدا مدیونِ همہْ مدافعانِ_حرمیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکات عجیب زندگی شهید جاویدالاثر آقا ابراهیم هادی🌺 از زبان دوست و همسنگرشون،آقای هرندی.. الله اکبر از این همه خوبی😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده ها رفت و آمد می کردند. بچه ها به بالای تپه ای که مشرف به مرز بود ، رسیدند. ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه ها دم گرفتند و صدای زمزمه شان در فضا پیچید. بچه ها با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند ، یکی از آنها رو به ابراهیم کرد و گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما... یعنی می شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان بروند. ابراهیم که این حرف ها را شنید ، گفت: این حرفا چیه که میزنی ، یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا.. آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می کردند که در پیاده روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف های ابراهیم افتادند که می گفت: یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا..... 📕 سلام بر ابراهیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
حلقهٔ ازدواجش انگشتر عقیقی بود که از مشهـد برایش خریده بودند دستش که کرد گفت : به این میگن حلقه‌ی دو دنیا و خندید ، خیلی دوستش داشت ... موقـع خداحافظـی تازهِ عروسش نگاهش کرد و گفت : قولت یادت نره ! منتظـرم بمــان تا با هـم وارد بشیم ! تیر خورده بود ڪنار قلبش ؛ انگشتر را در دستش فشار داد و با آرامش چشم هایش را بست ...😭😭😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«فرار از گناه... مستند از آسمان🌨» کلیپ پیشنهاد_دانلود ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
اگر لالـه ای نروید بــــهاری نــمی آید ... شهید_و_شهادت لاله‌های_سرخ_وطن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
خصوصیات شهید🕊 محمدرضا خیلی باانرژی بود و شوخ طبع. در دوران خادمی، باتمام خستگی های ناشی ازکار ، شیطنت هایش به جا بود وهر شب باخادم ها جشن پتو و ... اجرا میکرد .مسئولمان دائما به من و محمدرضا تذکر میداد که کمتر شیطنت کنیم. یادم هست که یک بار آن برادر مسئول عصبانی شد و سرمان داد زد .من ازاین رفتار خیلی ناراحت شدم و حتی تصمیم گرفتم  که برگردم و ادامه ندهم. اما محمدرضا آرام و ساکت بود و چیزی نگفت و با همان اخلاص همیشگی به خادمی اش ادامه داد. و سرانجام و عاقبت این خادمی، با شهادت گره خورد.🍃🌹 شهید دهقان امیری💛 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
4_479221683404669632.MP3
5.97M
🥀 میرم شلمچه به عشق دیدن تو مجتبی رمضانی 🌷راهیان نور مجازی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
.تو محل کسی جرات نداشت برای کسی یا ناموس،کسی مزاحمت ایجاد کنه...☝️ به مهمان احترام زیادی می گذاشت😊.. هیچ وقت جلوی بزرگتر پاهاشو دراز نمی کرد و به خصوص مادر و پدرش..👌مادرش و خیلی دوست داشت و همیشه ارزش زیادی برای مادر قائل بود..❤️ .از کوچه که رد میشد سرشو بالا نمیگرفت مبادا چشمش ناگهانی تو چشم خانومی بیفته..🌹 با همسایه ها مهربان بود و به خصوص به افراد مسن و پیر کمک میکرد.😊 پدرش یه حقوق بگیر ساده بود ولی باز هم به فقرا کمک میکرد حتی اگر خودش غذا برای خوردن نمی داشت..👏 عاشق زیارت آ قا امام حسین بود ...😍 درد و دل شو میبرد پیش حضرت معصومه (س)...❤️ هر وقت میخواست نصف شب هم می بود میرفت پابوس...ساعت ده شب راه میفتاد رو به طرف حرم حضرت معصومه و صبحش بر می گشت خیلی ارادت داشت نسبت به عمه🌹 عاشق شهادت بود و به ارزویش رسید💔 شهید مدافع وطن سعید رضایی🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
شهدا راشهدا می شناسند چه حیات باشد وچه روزی خور پروردگار درهر حال شهیدان زنده اند ساده بوده‌اند و مانده‌اند تا ما بخود آییم اللهم احفظ امام الخامنه ای ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
‏امروز صبح، «علیرضا»، بعداز ٣ ماه و ١٨ روز از شهادت پدر به دنیا آمد💕 پدرش شهید ‎ سرتیم حفاظت حاج قاسم بود که همراه وی در ١٣ دی ماه سال ٩٨ به شهادت رسید. از شهید مظفری نیا دو فرزند دختر دیگر نیز به یادگار مانده است. روحش شاد ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
این روزها که فتنه بیداد میکند دل از فراق روی تو فریاد میکند برگرد ای مسافر تنهای فاطمه بانگِ تو قلبِ رهبرِ ما شاد میکند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌺دوم اردیبهشت سالروز تاسیس سپاه ♦️امام خامنه ای:یکی از بخشهای مهم کارنامه سپاه انقلابی زیستن و انقلابی ماندن است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
یعنی روئیدن و بالیدن و مردانه مردن درمکتب امام حسین(ع) ‏ در تاریخ ثبت شود! ‌اگر در یک طرف و تمام اهل دنیا طرف دیگر قرار بگیرند به خدا قسم اگر بدانیم که کشته می‌شویم سپس زنده می‌گردیم، سپس سوزانده می‌شویم و خاکسترمان بر باد می‌رود و بار دیگر زنده می‌گردیم و هزاران بار با ما چنین کنند، هرگز از ولی جدا نخواهیم شد ..... پ.ن: دوم اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ سالروز تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرمان حضرت امام خمینی رحمت الله علیه گرامی باد. سپاه یادگار پربرکت امام خمینی( رض) نه فقط برای ایران بلکه برای جهان اسلام است. سلام و درود بر روح پر فتوح آن بزرگ مرد تاریخ و همه ی سبزپوشان ولایت پاسداران پاسدار ولی_فقیه امام_روح‌الله اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
مرام‌های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمزها این بود: محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم‌خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق می‌داد و تو باید قبول می‌کردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی قرارداد که تمام می‌شد و خانه را که می‌خواستیم عوض کنیم بعضأ عکس‌ها هم نو می‌شد، یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس‌های بیشتری را می‌تواند در خانه جا بدهد. 🌹شهید محمدحسین_محمدخانی راوی: همسر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستندی کوتاه از شهید مدافع حرم‌👌 شهید محرم ترک 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
اسیر بگیرید به روایت: برادر گودر نوری قبل ازعملیات فتح المبین، محسن رضایی (فرمانده  وقت کل سپاه)، به برادر «حسن درویش» فرمانده تیپ ۱۷ قم دستور داد برای تکمیل اطلاعات مورد نیاز جهت انجام عملیات اسیر بگیرید. عراقی ها در این محور حدود چهل متر با ما فاصله داشتند. دشمن متوجه  تحرکات ما شده بود شب تا صبح دیوانه وار منطقه را زیر آتش می گرفت و بعد از نماز صبح می خوابید.  نیروهای اطلاعات عملیات به این موضوع پی بردند لذا با گروهی هفت نفره به سمت دشمن حرکت کردیم و به سنگر نگهبانی عراقی نزدیک شدیم. لحظات حساس و نفس گیری بود.کوچکترین بی احتیاطی می توانست حادثه ی جبران ناپذیری به وجود آورد.با احتیاط وارد سنگر شدیم، سرباز دشمن خواب بود، یکی اسلحه اش را برداشت و یکی دهانش را گرفت، وقتی چشمش را باز کرد وحشت زده شد.  وارد سنگر اجتماعی شدیم. بعد از برداشتن سلاح ها عراقی ها را ازخواب عمیق بیدار کردیم. در حالی که همه بهت زده شده بودند و ترس تمام وجودشان را فرا گرفته بود، آنها را بی سرو صدا از سنگر بیرون آوردیم و به سمت خط خودی حرکت دادیم. تا برای بازجویی و تخلیه اطلاعات به «شهید حسن باقری» تحویل شدند. منبع: نبردهای انقلابی ص۴۵ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
آنچه خواهید خواند روایت سارا عجمی همسر شهید محمود نریمانی است. وی خاطره دیدار مهمان شدن حاج قاسم سلیمانی را در خانه‌شان اینگونه روایت می‌کند: الو؛ با حاج قاسم سلیمانی صحبت می‌کنید من همیشه دوست داشتم سردار سلیمانی را از نزدیک را ببینم. اتفاقا در اوایل مرداد ۹۶ بود، می‌خواستیم مراسم اولین سالگرد شهادت همسرم را برگزار کنیم که به همین منظور نامه‌ای نوشتم و در آن از حاج قاسم دعوت کردم تا ضمن آمدن به مراسم همسرم دقایقی سخنرانی هم بکنند. نامه را به دوست شوهرم دادم تا به دست سردار سلیمانی برساند. راستش اصلا فکر نمی‌کردم نامه به دست او برسد و یا اگر برسد اصلا بازش کند و بخواند. تقریبا ۴-۵ روز بعد دیدم آقایی زنگ زد و گفت گوشی دستتان باشد سردار سلیمانی می‌خواهد با شما صحبت کند. آنقدر از شنیدن این جمله هیجان زده شده بودم که زبانم بند آمده بود. وقتی حاج قاسم شروع کرد به صحبت باور نمی‌کردم دارم الان به صدای او گوش می‌کنم. خیلی صمیمی و مهربان گفت: دخترم نامه ات را خواندم ممنونم که نامه نوشتی و برایم باعث افتخار هست به مراسمتان بیایم اما من یک ماموریت کاری دارم و باید بروم اما یک نفر را به جای خودم می‌فرستم حتما. من آنقدر هول شده بودم که فقط هر چه حاج قاسم می‌گفت: می‌گفتم خیلی ممنون. تنها کلمه‌ای که من در آن چند دقیقه مکالمه می‌گفتم همین بود. صحبت با چنین شخصیت بزرگی آن هم غیر منتظره باعث شده بودم اصلا نتوانم حرفی بزنم. در مراسم ما سردار قاآنی لطف کرد و از طرف حاج قاسم آمد. مهمانی که حضورش را باور نمی‌کردم🌷 روز ۷ فروردین سال ۹۸ آقایی با تلفن خانه ما تماس گرفت و گفت: اگر آمادگی دارید قرار است سردار فردا به منزل شما بیاید. تلفن را قطع کردم و فکر کردم منظورشان از سردار همان برادر پاسداری است که از محل خدمت همسرم گاهی به خانه ما و بقیه شهدا سر می‌زد.  دوباره صبح روز ۸ فروردین همان آقا ساعت ۸ صبح تلفن زد و گفت: حدود یک ساعت دیگر خدمت می‌رسیم. آن موقع تازه فهمیدم سردار سلیمانی قرار است تشریف بیاور. یک لحظه استرس و شوق باورنکردنی همه وجودم را گرفت سریع بلند شدم تند تند خانه را مرتب‌تر کردم و میوه مختصری هم آماده کردم. شنیده بودم حاج قاسم ناراحت می‌شود اگر پذیرایی از او مفصل باشد. فرزند دومم هم ۵۰ روزش بود و خیلی بی‌قراری می‌کرد اما در همان حین کارهایم را کردم و سریع زنگ زدم منزل پدر شهید و گفتم قرار است مهمان بیاید برایمان شما هم خودتان را برسانید. از محمود یاد گرفته بودم پشت تلفن رعایت مسائل امنیتی را بکنم برای همین به آنها نگفتم مهمان چه کسی است.  زنگ خانه به صدا در آمد خانه ما طبقه چهارم است برای همین دید مسلطی به کوچه داریم. زمانی که زنگ اف اف را زدند من سریع رفتم پشت پنجره ماشینی را دیدم که چند جوان حدود سی و چند ساله داخلش هستند. گفتم پس سردار کو؟ حتما اینها آمدند فضا را بسنجند و اگر خبری نبود بعد ماشین حاج قاسم بیاید. آماده شدم بروم پایین که وقتی می‌آید مشایعتش کنم. همین که دکمه آسانسور را زدم هم زمان در آسانسور باز شد و دیدم سردار با یک آقا جوانی آمدند بیرون، بدون هیچ تکلف و به اصطلاح دم و دستگاهی. بعدها متوجه شدم یا کلاه گذاشتند و یا طوری آمدند که در کوچه شناخته نشوند چون ما اصلا متوجه آمدن ایشان در کوچه نشدیم.  حاج قاسم گفت: چرا خبر ندادی ازدواج کردی حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم ،می‌گفتی تا هدیه ازدواج و بچه ات را می‌آوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردن. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
تشکیل شد، تا پاسداری کند از انقلاب و دستانی حیدری باید، که قوّتِ قلب باشد پاسداران را... پاسداران @raviannoorshohada
نشسته در رهت ای صبح چشم شب زده ام طلایه دار ! ز خورشید شب شکن چه خبر ؟ روزتون شهدایی 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada