eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
635 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
📕✏️قصه دلبـــــــــری❤️ منبرکاملی رفت مثل آخوندها، ازدانشگاه ومسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش. ازخواستگاریهایش گفت واینکه کجاها رفته و هرکدام راچه کسی معرفی کرده، حتی چیزهایی که به آنها گفته بو. گفتم:«من نیازی نمیبینم اینارو بشنوم!» میگفت:«اتفاقا بایدبدونین تا بتونین خوب تصمیم بگیرین!» گفت:«ازوقتی شما به دلم نشستین بقیه خواستگاریه رو صوری میرفتم. میرفتم تابهونه ای پیداکنم یا بهونه ای بدم دست طرف!» میخندید که» چون اکثر دخترا ازریش بلند خوششون نمیاد، این شکلی میرفتم. اگه هم کسی پیدا میشدکه خوشش میومد ومیپرسیدکه آیا ریشاتون رو درست ومرتب میکنین، میگفتم نه، من همین ریختی میچرخم» ازقبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمیکنم. مادرم در زد وچای ومیوه اوردوگفت:«حرفتون که تموم شد، کارتون دارم!» از بس دلشوره داشتم دست ودلم به هیچ چیز نمیرفت. یکریز حرف میزدولابه لایش میوه پوست میکندو میخورد. گاهی هم باخنده به من تعارف میکرد:«خونه ی خودتونه، بفرمایین» ادامه دارد.... راوی: مرجان درعلی همسرشهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
بچه اش مریض بود، باید سریع میبرد بیمارستان، ماشین دولتی هم جلو در خونه اش پارک بوده، اما رفت سر کوچه تاکسی گرفت! 🌷شهید 🌷 -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
اے گل عالم خلقت،به فداے قدمت منجے عالم وآدم،به فداے قدمت ما دعاگوے توایم و تو دعاگوے همه سلام بهار انسانیت❤️ 🌤اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج🌤 -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
جلسه ی اول خواستگاری بود با همان شرم و حیای همیشگی،اولین سوال را از من پرسید... آیا حوصله ی فرزند شهید بزرگ کردن را داری؟ _آیا میتوانی همسر شهید شوی؟ -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
امشب لیله الرغائب است " شب آرزوها " شب خواستن ها , شب طلب کردن ها , شب بخشش خداوند , شب گرفتن آنچه می خواهی از قدرت لایزال پس : مهیا شو , دلت را از کینه ها خالی کن , ببخش , مهربان تر از همیشه باش تا دلت آینه ای شود و صیقلی چه زیبا شبی ست. التماس دعا -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
اعمال شب لیله الرغائب شب آرزوهاس فرج امام زمانمون یادمون نره -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
📕✏سه نیمه سیب 🍎 ⚘🌱انگار همین حالا رقم می خورد و اتفاق می افتد این صفحه از خاطرات که سر سفره ناهار، عروس ها گیر داده اند." مجتبی، که پسر تو داری پیر می شوی و باید آستین بالا بزنیم "مجتبی می گوید:" خوب به شما چه ربطی دارد." زن مهدی می گوید ربطش اینکه ما برای تو برنامه ها داریم -مثلاً چه برنامه‌ای؟ زن مصطفی می گویند این که بریم زیر آب تورا بزنیم به خانواده عروس ،همه چی رو بگیم.محتبی خنده کنان می می گوید:"شما کورخوانده اید چون من فقط با حورالعین عروسی می کنم .شماها هم دستتون به بهشت نمیرسه که زیر آب من را بزنید .جمع همه می خندند اما تو مات و مبهوت نگاهش می کنی. حس می کنی جمله آخری مزاح نبوده است . همه شب های اردیبهشت تا خرداد تانیمه ی تیر را به تختخواب مجتبی دلسپرده ،چه شب‌ها و روزها گذشته و از آن تکرار خاطرات خبری نشده است و تو هاجری بوده ای متفاوت.خودت اسماعیل هایت را به قربانگاه فرستاده ای،مگر نه؟ خودت بوده ای که با آن ها لهچه ی افغانی را تمرین کرده ای و بعد نمازهای توی خانه تا حرم تا بیت حضرت زهرا (ع)درمحله،برای توفیق شان خدا را خوانده ای....و حتی برای شهادت شان هم دعا کرده ای؛مگرنه؟برای همین است که دیگر قصه گویی های معلم قرآن و داستان های پیشنهاد ذبح اسماعیل و حکایت یعقوب و یوسف برایت عجیب و دور از ذهن نیست... &ادامه دارد... راوی:مادر مصطفی و مجتبی و مرتضی بختی -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
📕✏️قصه دلبــــــــــــری♥️ زیادسوال میپرسید. بعضی هایش سخت بود وبعضی خنده دار. پرسید:«نظرشما درباره ی حضرت اقا چیه؟» گفتم:«ایشون رو قبول دارم وهرچی بگن اطاعت میکنم» گیردادکه «چقدرقبولش دارید؟»گفتم «خیلی»خودم را راحت کردم که نمیتوانم بگویم چقدر. زیرکی به خرج دادوگفت:«اگه آقابگن من رو بکشید، میکشید؟» بی معطلی گفتم:«اگه آقابگن، بله!» نتوانست جلوی خنده اش رابگیرد. اوکه انگار از اول بله راشنیده، شروع کرد درباره ی آینده ی شغلیش حرف زد. گفت دوست دارد برود در تشکیلات سپاه، فقط هم سپاه قدس. روی گزینه های بعدی فکر کرده بود؛ طلبگی یا معلمی. هنوز دانشجوبود. خندید وگفت که از داردنیا فقط یک موتور تریل داردکه آن را هم پلیس ازرفیقش گرفته وفعلا توقیف شده. پررو پررو گفت:«اسم بچه هامونو انتخاب کردم: امیرحسین، امیرعباس، زینب و زهرا» انگار کتری آب جوش ریختند روی سرم. کسی نبود بهش بگوید:«هنوز نه به داره نه به باره» ادامه دارد.... راوی: مرجان درعلی همسرشهیدمدافع حرم محمدحسین محمد خانی -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸 🌸به نام او ڪه ✨رحمان و رحیم است 🌸به احسان ✨عادت وخُلقِ ڪریم است 🌸بارالها... ✨امروزمان را مثل هر روز، 🌸با نام و یادت آغاز میڪنیم؛ ✨مـا را به عطاے خـود 🌸از دیـگران بے نیاز گردان... 🌸الهے به امید تو -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
دمى با دوست(...✅...) بہ سر بردن دو صد دنیـا ، بـها دارد خـوشا آنڪہ در دنیـا رفیـق بامعرفت و با وفـا دارد❤️ 🕊سلام صبحتون شهدایے ✋ -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
چقدر ناز ربوده است دلِ بابا را ‹ اللّهم انّی اسئلک صبرالشاکرین لك › از تو خواهم شکیبایی سپاسگزارانت را... -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌷. همیشہ‌مےگفت: . واسہ‌ڪےڪارمےڪنے؟ . مےگفتم:امام‌حسین . مےگفت:پس‌حرف‌هارو‌بیخیال . ڪار‌خودت‌روبڪن . جوابش‌باامام‌حسین 🌷شہیدمحمدحسین‌محمدخانے -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
📕✏️قصه دلبــــــــــری♥️ یکی یکی درجیبهای کتش دست میکرد. هرچه بیرون می آورد، تمامی نداشت. باهمان هدیه ها جادویم کرد: تکه ای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود، پلاک شهید، مهروتسبیح تربت با کلی خرت وپرتهایی که از لبنان وسوریه خریده بود. تیرخلاص رازد. صدایش راپایین تر آوردوگفت:«دوتا نامه نوشتم براتون: یکی توی حرم امام رضا علیه السلام ویکی کنارشهدای گمنام بهشت زهرا!» برگه ها را گذاشت جلوی رویم، کاغذکوچکی هم گذاشت روی آنها. درشت نوشه بود. ازهمانجا خواندم؛ زبانم قفل شد: تومرجانی، تودرجانی، تومروارید غلتانی اگرقلبم صدف باشدمیان آن تو پنهانی مادروخاله ام آمدندوبه او گفتند:«هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلا دور گاز پیدایش نمیشه. یه پوست تخمه جابه جا نمیکنه! خیلی نازنازیه!» خندیدوگفت:«من فکر کردم چه مسئله ی مهمی میخواین بگین! ایناکه مهم نیست!» سه چهارساعتی صحبتهایمان طول کشید. گیردادکه اول شماازاتاق برید بیرون. پایم خواب رفته بود ونمیتونستم ازجام تکون بخورم. التماس میکردم:«شمابفرمایین، من بعدشمامیام»ول کن نبود. خجالت میکشیدم بگویم . دیدم بیرون برونیست دل به دریا زدم وگفتم:«پام خواب رفته» ازسرلغزپرانی گفت:«فکر کردم عیبی دارین وقراره سرمن کلاه بره» نزدیک در به من گفت:«رفتم کربلازیر قبه به امام حسین(ع) گفتم: برایم پدری کنید، فکرکنید منم علی اکبرتون! هرکاری قراربود برای ازدواج پسرتون بکنید،برای من کنید. ادامه دارد... راوی: مرجان درعلی همسرشهیدمدافع حرم محمدحسین محمدخانی -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🕊 شهادت... این دنیا محل گذر است، و همه ما قرار است برویم! و چه بهتر که"زیبا" برویم...🕊 -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
📕✏سه نیمه سیب 🍎 ⚘🌱از لشکر فاطمیون تماس گرفته اند برای تحویل ساک بچه ها.خوبی اش این است که فاطمیون فقط شماره تو را دارند.سوار سرویس می شوی و مسیرها را تا ستادلشکر،تنهایی می روی.اصلا در خیال اینکه چرا ساک رسیده و بچه ها نیامدند،نیستی.فقط انگار خودِساک ها برای تو اهمیت دارند.جوش میزنی تا زود برسی و ساک ها را تحویل بگیری. ستاد لشکر شلوغ است؛محل تحویل ساک ها را پیدا میکنی.معرفی میشوی.ساک ها را تحویل میگیری.سبک و سنگین میکنی.روی هم،اندازه ی نصف یک ساک هم وزن ندارند.متعجب میگویی:"چقدرسبک!وقتی رفتن اینجورنبود." و زیپ ساک مصطفی را میکشی.لباس ها را زیرو رو میکنی.همه چیز هست؛فقط یک لنگه کفشش نیست.میپرسی:"لنگه کفش بچه ام کو؟" تحویل دار اظهار بی اطلاعی میکند.تو هم بیخیال میشوی.ساک های سبک را دست میگیری؛سبک تر از کیف کولی تو شده اند.... سه شب پشت سرهم،سه خواب از بچه ها نمیتواند تصادفی باشد؛سه خوابی که ذهن تورا به همان وادی شهید و شهادت کشانده است؛مخصوصا خواب آخری و بیست و ششمین شب از رمضان،و آن حکایت نبودن لنگه کفش مصطفی،بدجورذهنت را مشغول میکند.دیگر برایت مسجل میشود که قرار است اتفاقی بیفتد.برای همین به مهدی زنگ میرنی که بیاید پیشت تا کمی باش درد دل کنی.مهدی،سرش توی گوشی لمسی ست.و تو در خیال خواب هایت سیر میکنی.خواب تحویل ساک ها و نبودن لنگه کفش مصطفی،ذهنت را بیشتر چسبیده است.خیلی دوست داری بکجوری تعبیرش کنی؛تلاش میکنی مصطفی را ببینی با پایی قطع شده و عصایی زیر بغل و بگوید:"مامان،ناراحت پای من نباش.میبینی که با عصا،راحت راه می رم." و تو اشک هایت را پاک کنی و بگویی:"هرچی خدا مقدر کنه،درسته..
🌹دوره ملی"روایت پیشرفت و امیدآفرینی ایران قوی" 👈 با سخنرانی سردار حاجی زاده فرمانده محترم نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ⚘با حضور راویان شاخص و برتر سراسر کشور 🌹امروز ( جمعه ۷ بهمن ماه ) ۱۴۰۱ 👈همراه با بازدید از نمایشگاه پارک ملی هوافضا _ تهران 🌹جان فدا http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/sayarimojtabas ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1 http://eitaa.com/banovaneshahideh https://eitaa.com/joinchat/3745972272Cee77d956b0 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🦋✨🦋✨🦋 🌻خاص یعنی: با بودن در مسیر بودن عطر🌸 را داشتن رنگ را داشتن 🌻اخلاص را داشتن مورد عنایت بودن تا در دام افتادن نه در دام دنیا و شیطان افتادن 🌺🌿 شهدا را یاد کنیم ولو با ذکر یک صلوات فراموش نڪنیم ڪہ ، از شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،   🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَےا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم ✋🌷 -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
➕من حاضـــــرم مثل علی اکبر امام حســـــین‌ علیه السلام ‌ارباً اربا بـــــشم ولی حجـــــــــاب ناموس اسلام حفظ بشه.!        🕊        ⚘-فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
روز مرد نداشتند لیکن روزها را مردانه ساختند تنها جورابشان سوراخ نبودکه پیکری سوراخ شده ازگلوله وترکش داشتند! پاس میداریم یادمردان مردِسرزمینمان را پیشاپیش روز مردان واقعی مبارک❤️ -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤مصاحبه طنز با یکی از رزمندگان قبل از شهادت❤️ 📝بخشی از وصیت نامه شهید احسان محبوبی مادر عزیز و خوبم: میدانم که طاقت شنیدن شهادت فرزندت را نداری ولی بدان که باید صبر و استقامت کرد. ان الله مع الصابرین آیا حسین(ع) را در صحرای کربلا و زینب سلام‌الله‌علیها را باآن مصیبت فراموش کرده- اید؟ آیا فراموش کرده اید که زینب(س) چگونه فریاد حسین(ع) را در مقابل کافران ضد قرآن اقامه کرد و طاغوتیان و کافران را رسوا نمود هرچند برایت خبر ناگواری است ولی برای خدا و برای اینکه روحم آزرده نشود هرگز قطره اشکی در چهره‌ات مشاهده نشود، و خنده پیروزی و قبولش دنم در امتحان الهی بر لبهایت نقش بسته و به خدای بزرگ اثبات کن آنچه دادی تنها یک امانت بود. ای کسانی که جسدم را تشییع میکنید برایم اشک نریزید که من خوشکام و خوشبختم. چرا؟ چون در امتحانم قبول شدم، اگر اشکی برایم میریزید برای خدا بریزید، بیایید اشکهایتان را گلوله کنید و بر سر دشمنان فرود بیاورید، ناله- هایتان را پتک کنید و دشمن را خوار سازید. شادی روح این شهید و دیگر شهدا صلواتی بفرستید🌺🍃 ‌ 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
📕✏️قصه دلبـــــــــری♥️ دلم رابرد، به همین سادگی. پدرم گیج شده بودکه به چه چیز ابن آدم دل خوش کرده ام. نه پولی، نه کاری، نه مدرکی، هیچ. تازه بعدازدواج باید میرفتم تهران. پدرم با این موضوع کنار نمی آمد. زیاد میپرسید«توهمه ی اینارومیدونی وقبول میکنی» تحقیق پدرم شروع شد. بهش زنگ زد:«سه نفررو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم، ازاونابپرسم» شماره ونشانی دونفرروحانی ویکی از رفقای دانشگاهش راداده بود. باانهاکه صحبت کرد کمی آرام شد. نه که خوشش نیامده باشد، برای آینده ی زندگیمان نگران بود، برای دختر نازک نارنجی اش. حتی دفعه اول که اورادید گفت:«این چقدرمظلومه» یادحرفهای بچه ها افتادم: شبیه شهدا،مظلوم. یادحس وحال قبل این روزها افتادم.محمدحسینی که امروز میدیدم،اصلاشبیه ان برداشتهایم نبود.برای من همان شده بود که همه میگفتند. پدرم، کمی که خاطر جمع شدبه محمدحسین زنگ زدکه«میخوام ببینمت» قرارگذاشتندبرویم دنبالش. هنوزدرخانه ی دانشجویی اش زندگی میکرد. من هم باپدرومادرم رفتم. خندان سوارشد. برایم جالب بود که ذره ای خجالت وکم رویی در صورتش نمیدیدم. پدرم ازیزد راه افتاد سمت روستایمان، اسلامیه، سیرتاپیاز زندگی اش راگفت: از کودکی اش تا ازدواج بامادرم واوضاع فعلی اش. بعدکف دستش را گرفت طرف محمدحسین وگفت:«همه زندگیم همینه، گذاشتم جلوت. کسی که میخواد دوماد خونه ی من بشه فرزند خونه ی منه وباید همه چیز این زندگی رو بدونه» ادامه دارد... راوی: مرجان درعلی همسرشهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
📕✏سه نیمه سیب🍎 ⚘🌱پنج شبانه روز گذشته است؛پنج شبانه روز بحرانی؛ساعت ها،ثانیه هایی پر دغدغه و شکننده و اندوه بار.نه خواب درستی و نه خوراک درستی.تا انروز بنا بوده مجتبی مجروح باشد و مصطفی سالم برگردد؛اما حالا دیگر انگار اطرافیان تا بچه های سپاه بنا گذاشته اند تورا متقاعد کنند به شهادت یکی و سلامتی آن دیگری.تو اما نمیخاهی قبول کنی.آن قدر با عالم خیال و با حس ششم خود دست داده و همراه شده و تصویرسازی کرده ای که حس می کنی زخم های بچه ها را به چشم می بینی. مرتب به شبی فکر می کنی که فردایش بنا بود بچه هایت بروند سوریه. اینها حرف و حدیث های ذهن پریشان و خیال حیران یک مادراست.درعالم واقعیت اما آرام آرام قصه رسیده به اینجا که بله،یکی از بچه ها شهیدشده است؛کدام یکی،معلوم نیست.به بچه های مصطفی که نگاه میکنی ،شرشر اشک هایشان،دلت را به آتش می زند. می خواهی مجاب شوی که همان مجتبی شهید شده باشد.بهتر است؛زن و بچه ندارد، حتم داری که دیگران نیز همین حساب و کتاب ها را می کنند.به رفتار زن مصطفی که نگاه میکنی،او هم انگارهمین را قبول کرده است. سر و کله داماد و دختر که پیدا بشود،باید از این خیال ها بیرون بیایی و تنت بلرزد.وقتی شانه های مریم که هنوز از راه نرسیده،می لرزد.تکلیف مادرچیست؟ -مریم،مامان،ما نباید کم بیاوریم؛ما که برای چنین روزی آماده بودیم؛نبودیم؟ انگارمنتظر بوده همین را بگویی تا بلند بلند گریه کند و بغض نگه داشته از کوی طلاب تا قاسم آباد را بشکند.باید بگذاری دل سیر گریه کند تا آرام شود... &ادامه دارد... راوی:مادر مصطفی و مجتبی و مرتضی بختی
خلبان «ایدن مصطفی حمید»،خلبانی عراقی بود که از دستور بمباران حلبچه سرپیچی کرد و به دستور صدام حسین اعدام شد. او قبل از اعدامش گفت: « آیا ملت ایران و مردمِ کُرد سال‌های بعد ، از من یاد میکنند؟ . 🌹شادی روح مطهرش صلوات 🌹 @raviannoorshohada
🌹دوره ملی"روایت پیشرفت و امیدآفرینی ایران قوی" 🌹حضور و سخنرانی همسر بزرگوار دانشمند شهید دکتر مسعود علیمحمدی در جمع راویان ⚘حضور و سخنرانی سردار فدوی جانشین محترم فرمانده کل سپاه سردار حاجی زاده فرمانده محترم نیروی هوافضای سپاه و مسئولین کشوری و لشکری ⚘حضور و سخنرانی شاگرد دکتر شهید محسن فخری زاده شاگرد دکتر شهید مجید شهریاری نویسندگان کتب چاپ شده در خصوص معرفی : سردار شهید حسن طهرانی مقدم شهید دکتر مجید شهریاری شهید دکتر مسعود علیمحمدی ⚘با حضور راویان شاخص و برتر سراسر کشور 👈همراه با بازدید از مراکز پیشرفت ایران و نمایشگاه پارک ملی هوافضا _ تهران 🌹بهمن ماه ۱۴۰۱ به مدت ۴ روز ⚘شهر تهران 🌹جان فدا http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/sayarimojtabas ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1 http://eitaa.com/banovaneshahideh https://eitaa.com/joinchat/3745972272Cee77d956b0 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌