eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
631 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🔺|• سالروز شهادت •|🔺 معرفی شهیـد🔻 #سردارشهیددکترمصطفی_چمران تاریخ ولادت:۱۳۱۱ تاریخ شهادت:۶۱/۳/۳۱
🔺▫️🔺 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻 دكتر مصطفي چمران در سال 1311 ش در تهران به دنيا آمد. پس از پشت سرگذاشتن تحصيلات ابتدايي و متوسطه، وارد دانشكده فني دانشگاه تهران گرديد و پس از احراز رتبه اول دانشگاه، بورس تحصيلي در آمريكا را اخذ كرد. در امريكا به تشكيل انجمن اسلامي دانشجويان ايراني و انتشار ماهنامه و فعاليتهاي متعدد ضدرژيم پهلوي پرداخت. دكتر چمران سپس راهي مصر گرديد و پس از گذراندن دوره نظامي چريكي، جهت ياري برادران لبناني به آن كشور رفت. وي به مدت هشت سال در آن ديار ماند و همگام با امام موسي صدر خدمات شاياني به ملت مظلوم آن سامان ارايه كرد. دكتر مصطفي چمران پس از پيروزي انقلاب اسلامي و پس از 22 سال دوري از وطن به كشور بازگشت و معاونت نخستوزيري را برعهده گرفت. وي بعدها نماينده امام در شوراي دفاع، وزير دفاع و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي گرديد و مشغول به خدمت شد. دكتر مصطفي چمران همچنين ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز سازماندهي كرد و ضربات متعددي بر پيكر ارتش متجاوز بعثي وارد نمود. حضور اين سردار رشيد اسلام در جبهههاي نبرد و نيز فرو نشاندن غائله پاوه و سركوب عناصر ضدانقلاب در كردستان از جمله صفحات درخشان زندگي اين شهيد والا مقام ميباشند. سرانجام اين عارف و فرمانده سلحشور در حالي كه چند روز قبل، منطقه عملياتي دهلاويه را از لوث وجود دشمن بعثي پاك كرده بود، در آخر خرداد 1361 در اين منطقه به ديدار معبود شتافت و پيكر پاكش در گلزار شهداي بهشت زهرا، جاي گرفت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻 به نقل از همرزمان شهيد جمران: ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست. سفره را انداخته و نینداخته ، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره .یکی می پرسید « این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی ، چی شد پس؟» به نقل از همرزم شهيد چمران:از فرمان دهی دستور دادند « پل را بزنید .» همه ی بچه ها جمع شدند، چند گروه داوطلب. دکتر به هیچ کدام اجازه نداد بروند . می گفت « پل زیر دید مستقیم است.» صبحی خبر آوردند پل دیگر نیست. رفتیم آن جا . واقعا نبود. گزارش دادند دکتر و گروهش دیشب از کنار رود برمی گشتند می خندیدند .و برمی گشتند ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻 ...به خاطر عشق است كه فداكاری می كنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد ديگری را می يابم. به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا می بينم و زيبائی را می پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حيات و هستی خود را تقديمش می كنم …( اسك قرآن) 🌹یادش گرامی و شادی روحش
6⃣5⃣1⃣1⃣ 🌷 💠کتاب 🔰شوق داشت، به ویژه ازچندماه مانده به ؛ اما این چیزی نبود که یک شبه در او ایجاد شده باشد❌ علی رغم اینکه درجمهوری اسلامی، دوست و دشمن😈 این همه توی سر تبلیغ از وجنگ وگفتن ونوشتن از دفاع مقدس📝 می زنند 🔰به عنوان برادرِمحمودرضا👥 می گویم: که او هرچه داشت، از دفاع مقدس داشت.شخصیت محمودرضا حاصل اُنس💞 باهمین ها وفیلم ها🎥 و ها وگفتن ها ونوشتن ها از شهدای دفاع مقدس🌷 بود. 🔰دانش آموز بود که با پروین قدس در تبریز رفاقتی به هم زده بود. مرتب برای دیدن آرشیو🎞 عکس هایش سراغش می رفت. اولین ریشه های به فرهنگ جبهه وجنگ راحاج بهزاد در او ایجاد💖 کرده بود. 🔰کتابخانه ای📚 که از او به جامانده، تقریباً تمام کتابهای منتشرشده در حوزه دفاع مقدس در چند سال گذشته را در خود گنجانده است. مثل همه ی بچه های ، به یاد ونام وتصاویر📸 سرداران شهید دفاع مقدس، به ویژه تعلق خاطر داشت. 🔰این اواخر پیگیر محصولات جدید ادبیات بود. گاهی ازمن می پرسید فلان کتاب راخوانده ای⁉️ واگر میگفتم نه✖️ نمیگفت بخوان، می خرید وهدیه🎁 میکرد. اواخر، چندتا کتاب را توصیه کرد که بخوانم. ازبین این کتابها📚کوچه نقاش ها، دسته یک، همپای صاعقه وضربت متقابل یادم مانده💬 است. 🔰مجموعه سیری درجنگ ایران وعراق💥 را که ازکتابخانه ی خودش به من کرد، هنوز به یادگار دارم. یک بار هم رُمانی را که براساس زندگی نوشته شده بود، ازتهران برایم پست کرد📬 که بخوانم. 🔰یادم هست باهم در مراسم این کتاب📙 شرکت کرده بودیم. سردار هم درآن مراسم حضورداشت. به سردارسعیدقاسمی وموسسه فرهنگی میثاق هم علاقه مند💖 بود و بدون استثنا، هرسال بارفقایش درمقتل شهدای فکه🌷 که سردار حضور می یافت، حاضر می شد. چند بار هم به من گفت که عاشورا بیا . هربار گفتم می آیم ولی نمی رفتم😔 به روایت: برادر بزرگوار شهید 🌷
🖇 #رفــیق_شهیــــد محسن با یک ارتباط معنوی مستحکم و قوی با شهید کاظمی نشست و شهید کاظمی او را رهبری کرد و به این مقام رساند؛ محسن خیلی مقید بود و هر هفته، چند شب یکبار بر سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای از او مشورت میگرفت. میگویند: رفیق شهید، شهیدت میکند، محسن با عمق وجودش شهید را درک کرده بود و من فکر میکنم شهید کاظمی باعث شد که محسن به آرزویش برسد. #شهیدمدافع_حرم_محسن_حججی #خاطره ✍نقل از مدیرموسسه شهیداحمد کاظمی @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره ای شنیدنی از #دوران_کودکی #شهید #عارف از زبان #مادر بزرگوارشان حتما ببینید #شهادت #شهیدانه #شهید #شهدا #مدافع_حرم @raviannoorshohada
#خاطره از شهید حسن باقری(غلامحسین افشردی) ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه می نوشت.اتاقش که می رفتی ، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم می زدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق می شد و ونیروها با هم دست می دادند . حسن آمد و از روی نقشه نشان داد. خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستش بود  کاغذ های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت «هرکی ندونه ،فکر می کنه از نیروهای دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین ! » گزارشش جای حرف نداشت.نفس راحتی کشیدم.   دیدم از بچه های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می کشدو از وضع خط و بچه ها سراغ می گیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم« اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم می کنی؟» خیلی آرام جواب داد «نوکر شما بسیجی ها.» @raviannoorshohada
‍ #خاطره #به_نقل_ازدوست_شهید 🌹 یه شب من بیمار شدم و شهید بابک نوری هم منو رسوند درمانگاه بعد از درمانگاه🏥 باهم دیگه رفتیم یه آبمیوه فروشی و باهم یه چیزی خوردیم در همون حال که داشتیم باهم صحبت میکردیم برگشت به من گفت داداش من برم سوریه دیگه برنمیگردم این به من الهام شده...❗️ من اولش جدی نگرفتم و گفتم انشاالله صحیح و سالم برمیگرده ولی به فیض بزرگ شهادت نائل شد🕊 هنوز که هنوزه دارم میسوزم...😭 #شهید_بابک_نوری🌺 @raviannoorshohada
#خاطره #امداد_غیبی ماجرای حمله زنبورها به پادگان حزب الله سردار کریمی مشاور اسبق ریس بنیاد شهید که در تشکیل حزب الله لبنان نیز حضور داشته می گوید : جلسه مهمی با حضور #شهید_سید_عباس_موسوی و فرمانده هان حزب الله داشتیم ، ناگهان #زبنورهای وحشی به پادگان حمله کردند و با ما کاری کردند که کل پادگان را تخلیه و برای خلاصی از دست آنها به سمت کوه فرار کردیم. وضع جوری شده بود که کسی جز به فرار فکر نمی کرد . مدتی بعد که از پادگان دور شدیم ناگهان پادگان توسط #موشکهای اسرائیلی به طور کامل منهدم شد . ما مانده بودیم و بهت از این #امداد_غیبی ، دیگر خبری از #زنبور ها نبود . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @raviannoorshohada
یک پسرجوان۲۵ساله تازه داماد👨‍💼 دراثــرسانحه تصادف دوهفته اے توکما بود... ولی روز۲۹دی تموم کردودستگاه هاروازش جدا کردن... مادرش مثل هرروزداشت باامید وارد بیمارستان میشد ولــے چشمای گریون اطرافیانش خبرمرگ جوان تازه دامادش روبهش دادن به سمت درب بیمارستان به طرف عکسایی که ازشهدا اونجازده بودن دوید... بزرگ ترین اونها عکس شهیدابراهیم هادی بود... مادراون پسر حدودیک ساعتی، اونجا زجه زد میگف من بالاسرجنازه جوانم نمیرم... ازشهدا گلایه کرد میگف دیگه به شمااعتقادی ندارم،میگف روزقیامت پیش حضرت زهرا(س)شکایتتون رومیکنم... کلماتی که ازدهانش خارج میشد کنترل نشده بودن... اون دوهفته هرروزش روبانیابت ازپنج شهید بالاسرپسرش میرفت... نذرونیاز وختم هایش بااسم مبارک شهدا رقم میخورد همینطورکه داشت از شهــدا گله میکرد وازسرناامیدی ازاوناشکایت میکرد... ناگهان دخترش بافریاد وخنده وگریه باحالتی عجیب فریادمیزد مامـــان حسین برگشته داره نفس میکشه... پسرش به لطف ومعجزه شهدابرگشــت.. شهیدابراهیم هادی دیشب به خواب مادرحسین رفته بودوگفته بود: ماپسرت روبهت برگردوندیم،فقط توروخدا پیش حضرت زهرا(س)ازماشکایت نکن ماپیش این خانم آبروداریم...😔 ایناروگفتم که بیشترباورکنیم،شهدا زنده اند مارومی بینن... هرروزمون روبانام یک شهیدشروع کنیم... بااونامأنوس بشیم...زندگیمون شهدایی بشه💚 اے به یادماندنی ۹۸/۱۰/۲۹ @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری : استاد_حسن_عباسی #خاطره ای از دو شهید #صیاد_شیرازی و #حسن_تهرانی_مقدم #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم @raviannoorshohada
✍ #خاطره ✅ اول مخالفت می‌‌کرد؛ بعد که تن داد به محافظ، گفت تحت هیچ شرایطی از چهار نفر بیشتر نشوند. شرط هم گذاشت در مکان‌های عمومی مثل فرودگاه نزدیکش نشوند تا مردم راحت بیایند جلو و تقاضایشان را بگویند و حتی سلفی بگیرند. #حاج_قاسم_سلیمانی 🌷 #مکتب_حاج_قاسم @raviannoorshohada
📌#خاطره سال ۹۲برای خادمی‌شهدا به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم... خلاصه‌ای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم.واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت... از جلسه های شبانه که با حضور حاج‌حسین‌یکتا و آقای‌احمدیان بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و خنده‌های‌معروف‌جواد... از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود... یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم... وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی.اصلا چشم چشم را نمیدید.بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟ گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با شهدا بکنید... خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند... حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان.اصلا هیچ کسی نبود.ما بودیم و شهدای‌تخریب. یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و سال‌جدید را با کمک شهدا شروع کردیم... یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم، میرفتیم سرمزاراین شهدا...😔 #شهیدجوادمحمدے 🎤راوی:دوست شهید @raviannoorshohada
#خاطــره🌹 رفیق شهید: بابک، شخصیت مهربانی داشت که راحت به دل می‌نشست، اصلا به دنبال شهرت و معروف شدن نبود چون چنین شخصیتی نداشت.👌 انگیزه اصلی اش دفاع از جان، مال و ناموس کشورش بود و وقتی این اتفاق‌ها را از رسانه‌ها دنبال می‌کرد که چطور داعش در سوریه درگیری ایجاد کرده❗️، بحثش پیش می‌آمد و می‌گفت: " اگر ما نباشیم که برای دفاع پیش‌قدم شویم، همین اتفاق‌ها ممکن است در کشور خودمان و برای خواهر و مادر و بچه های خودمان رخ بدهد."😔 برای همین رفت تا از آنچه که اعتقاد داشت، دفاع کند. وقتی این بحث‌ها پیش می‌آمد به علاقه زیادی که برای رفتن به سوریه داشت پی می‌بردیم در حالی که می‌دانستیم حتی پدرش شرایطی برایش فراهم کرده که می‌توانست برای ادامه تحصیل به آلمان برود❗️.درکش برایمان خیلی سخت بود! شهید مدافع حرم بابک نوری🌸 @raviannoorshohada
بسم رب الزهرا(س) . 🍃تقویم را که ورق میزنم یاد و در هر روز نمایان است. به دست، رسیدم به ۱۴ فروردین. . 🍃دوباره سالروز یکی از های (س) است. نامش است و این خودش به منزله سعادت است، آخر مگر سعادتی هست بالاتر از شهادت؟ . 🍃راهکار شهادت زیستن است! آسمانی زیست، حتی شروع مشترکش هم آسمانی بود. . 🍃به وساطت بانوی ، خانم (س) زمینی‌اش را یافت. ولیکن پس از چند صباحی باهم بودن به دلبستگی دنیا پشت پا زد و با علم ، راهی دیار شد. . 🍃پس از دوبار حضور در در حین عملیات مستشاری درکمین نیروهای گرفتار شد و کرد تا انتهای عاشقی. . 🍃آری درست است که می‌گویند " هرکس که عاشق او شود خوب خریداری‌اش میکند" به مناسبت سالروز 📆تاریخ تولد: ۱ دی ۱۳۶۵ 📆تاریخ شهادت: ۱۴ فروردین ۱۳۹۵حلب سوریه @raviannoorshohada
💠 💫زیارت بر شانه های پســر ✍مادر شهید شفیعی هنوز کربلا نـرفته . شبی در خواب علی بهش می گه : روی شانه هایم بنشین تا ببرمت . مادر می نشیند و کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود . علی نخی به دستش می دهد وسر دیگر نخ را به دست خود می گیرد . قبر امام حسیــن (ع) و امام علـی(ع) و بقیه را بهش نشان می دهد . مادر برای زیارت می رود وبر می گردد . باز بر شانه های دست پرورده شهیدش می نشیند وبه خانه باز می گردد .مادر از خواب می پرد. بوی عطــری فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود .وهر کس به دیدار ننه سکینه می آمد از این گلاب خوش بو درخواست می کرد و هم به اجبار می گفت: شیشه گلابی روی فرش شکسته و ریخته که چنین بویی پخش می شود . آری،راهی که به قیمت خون پاکشون باز شد. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
🎞 پدر شهید : ما این توفیق رو داشتیم که همراه تعدادی از خانواده های شهدای معظم مدافعان حرم خدمت مقام معظم رهبری برسیم. این دیدار خصوصی ما به مدت سه ساعت و ده دقیقه زمان برد، بعد از صحبتهایی که من در محضر حضرت آقا ذکر کردم و بیان داشتم ، البته حضرت آقا از خیلی قبل تر با بابک ما ،با بابک همه ما آشنایی داشتند، ولی اونموقع که ایشان صحبت های من رو شنیدند یک دعایی کردند 💫و افتخار بالاتر از این دعا نیست ، ایشون فرمودند که: "اقای نوری ؛ بااین چهره ی نورانیتون که نشان دهنده تَدیُن شما به مبانی اسلام ونظام وانقلاب هست دعا بفرمایید که من به شهید شما ملحق بشوم ."💔 من خدمت معظم الله عرض کردم که: "من امروز که خدمت شما رسیدیم با دوتا از پسران دیگرم خدمت شما رسیدیم، که عرض میکنم خوشبحال بابک جان که تحت فرمان جنابعالی امروز در نزد پروردگار داره روزی میخوره و میزبانش خود پروردگار هست ، امروز ما اومدیم بگیم جهان اسلام امیدش به شماست ، ☺️ایشالا عمر شما زیاد باد ‌، طولانی باد و ما آماده ایم با یک اشاره شما به بابکـها ملحق شویم آقا. آقا جهان اسلام به شما چشم دوخته، ایران به شما چشم دوخته، ازبابک و بابکها و دوستانم خواهش دارم که برای سلامتی جنابعالی در نزد پروردگار دعا کنند ."☺️ 🌹شهید‌بابڪ‌نورے ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
_شهید🌷 ●۱۵ سالش بود کہ برادرم از آلمان یک دست لباس مارک دار آدیداس برایش فرستاد. یک بار هم نپوشید گفتم چرا؟ بی درنـگ جـواب داد:« من نمی شوم» اکبر_رکابساز🌷 @raviannoorshohada
شهدایی ♥️💌 یه روز به آقا گفتم: برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛ قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچه‌ها پیتزا🍕 بدم😋 گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟ گفتم: آره.🙃 همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچه‌ها...📲 جمعشون کرد دور هم. بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود... شروع کرد به خوندن... چند دقیقه‌ای دل‌هامون کربلایی شد و تمام.🌅 با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨ به همین راحتی...😌 اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد... هرجا دلش می‌رفت❣، بچه‌ها رو دورهم جمع می‌کرد و به یکی هم می‌گفت بخون. همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری می‌شد خودش بود ...💦 ✨به روایت از: حسین رزمی✨ خلیلی❤️ @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 💌 ✍🏻تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه‌ھای ‏مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه ‏زینبیه، اطراف منطقه ‏حجیره کردند وتروریستهارو‌سه‌کیلومتری‌از اطراف حرم مطهر خانم زینب ( سلام‌اللھ‌علیها )، دور کردند. صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا رو هم دیدیم و خیلی از عملیاتی ‌که‌منجر به‌تامینِ امنیت‌ حرم‌ خانوم شده بود، خوشحال‌بود✌️🏻 ‏پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایین آوردم. به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یاابالفضل(؏) رو جاش به اهتزاز در آورده بود رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت.. چونکه تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمودرضا و دوستاش، امن شده بود. رفتیم وسط خیابون، رو به حرم ایستادیم، دیدم محمودرضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده: سَلامٌ عَلى سَیِّدَتِنا وَمَولاتِنا زَینَب بِنت أمیرِالمُؤمِنین عِلیّ‌بنِ‌أبی‌طالِب، وَرَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه✋🏻💔 🕌 •°🕊🌹🍃••• 💛✨ @raviannoorshohada
🎞 رفیق‌شهید : هوا خیلی سرد بود... ماهممون تو چادارا ۷یا۸نفری میخوابیدیم واقعا وحشتناک بودسرمای اون شبا ... ساعت سه شب بود پاشدم رفتم بیرون، دیدم یکی کنار ماشین باهمون پتو داره نماز شب میخونه!! این چیزا رو ما تو واقعیت ندیدیم، توفیلمادیدیم! اما من درمورد بابڪ دیدم .. یه جوون عاشق  ..♥️🍂 بابڪ داشت تواون سرما باخداش حرف میزد...💓 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 http://eitaa.com/raviannoorshohada