📌 #رئیسجمهور_مردم
زائرِ نَصّاب
چهارشنبه است. بعد از نماز ظهر و عصر آمده مسجد جامع برای ثبتنام در کاروان اتوبوسی برای مراسم تشییع و تدفین شهید آیت الله رئیسی. امّا چند دقیقه دیر رسیده و ظرفیت پُر شده. حالا ایستاده است به امید افزایش ظرفیت.
حدود سی سالش است و نصّاب کولر گازی. یکشنبه که خبر را میشنود تا ساعت چهار صبح خواب به چشمش نیامده است و پیگیر اخبار بوده. وقتی دوباره حدود ساعت هشت بیدار میشود خبر شهادت را اعلام کردهاند. «حالم شبیه حالِ جمعهصبحِ خبرِ شهادت حاج قاسم بود.»
گفت که کارش را هم این ایّام که عزای عمومی اعلام شده، تعطیل کرده است. باز هم صبر میکند تا شاید اتوبوسی برای رفتنش جور شود.
هادی سیاوشکیا
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #سبزوار مسجد جامع
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
هم برای مردم، هم برای کشاورز
«مگه میشه گرون شدن گندم به نفع مردم باشه؟»
ماجرا از این قرار بود که به دلیل قیمت پایین خرید تضمینی گندم و انسجامی که در دولت برای خرید گندم وجود نداشت کشاورز ما رغبت کمتری به تولید گندم نشان میداد.
برای تشویق کشاورزان به تولید گندم قیمت خرید تضمینی گندم بالا برده شد و نزدیک شد به قیمت جهانی، همین باعث شد قاچاق گندم کاهش پیدا کند. با ایجاد انسجام در خرید گندم از کشاورزان امسال به خودکفایی در گندم رسیدیم.
از طرف دیگر برای این که همهی اقشار مردم توانایی تامین نان خود را داشته باشند نانواییها سازماندهی شد، به قرص نان یارانه تخصیص پیدا کرد و نظارتها انجام شد تا نیاز مردم و کشاورزان، هر دو برطرف شود.
آرش علاءالدینی
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
قهوه
از دور صدای قرآن میومد. نزدیک تر که شدم دیدم جلو این مغازه قهوه فروشی شلوغه. توجهم جلب شد. دیدم یه میز گذاشتن و دارن قهوه پخش میکنن. تیپ و قیافشون زیاد مورد پسند خیلی ها نبود ولی یک دست بودن لباس های مشکیشون خیلی حرف داشت. اینجا یود که معنای واقعی محبوب دلها رو فهمیدم.
محمد شریفیان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۲۱:۴۴ | #یزد
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مگه اینا از اوضاع اقتصادی گلهمند نیستن؟!
میدان انقلاب، تشییع پیکر شهدا خیلی وقت است که تمام شده، ولی سیل مردم هنوز ادامه دارد. سعی کردم با دخترهایم از بین جمعیت عبور کنیم؛ تا رسیدیم به خیابان جمالزاده دخترها خسته بودند، به میان خیابان که رسیدیم در گوشهای نشستند.
یکدفعه چیزی محکم به پشتم خورد؛ برگشتم؛ خانم خیلی مسن با ظاهری معمولی؛ با عصایی که نتوانسته بود برای حفظ تعادل کمکش کند
به او گفتم: «اگر جایی میروید کمکتون کنم؟»
با چشمانی ناراحت به من گفت: «رئیسی رفت؟»
گفتم : «آره رفت»
جوری زد زیر گریه که نمیتوانست جلوی آن را بگیرد
گفت: «از ساعت ۶ صبح تقریبا از اول خیابون جمالزاده راه افتادم و حالا رسیدم به میونه خیابون، حالا هم که تشییع تموم شده...»
از عمل کمرش گفت که باعث شده نتواند خوب راه برود
هرچه میگفتم خدا اجرش را بِهتان داده، افاقه نمیکرد و اشکهایی بود که با هق هق کلامش همراه بود. با ناراحتی دور شد.
و من نگاه میکردم، پیرزنی که ظاهرش حتی از طبقه متوسط پایینتر بود، چطور برای آقای رئیسی گریه میکرد، مگر اینها از این اوضاع اقتصادی گلهمند نیستند؟
سمیرا توکلیپارسا
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
راوی شو، باشگاه راویان پیشران
@Raavi_sho
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
از دولت، خرج مردم
ریاست جلسه به دست آقای مخبر بود. موضوع جلسه فروش یکی از املاک دولت در اصفهان و تامین بودجه طرح آبرسانی به استانهای اصفهان و یزد و شهرهای کویری دیگر بود.
بحث بالا گرفته بود؛ عدهای موافق بودند، عدهای مخالف. آن زمان شهید مالک رحمتی رئیس سازمان خصوصیسازی بودند.
شهید رحمتی اصرار داشت ملک دولت در اصفهان فنس کشی شده وگوشهای رها شده، هیچ استفادهای هم نمیشود از آن کرد. این درحالی است که با فروش آن میتوان طرح آبرسانی به اصفهان و یزد را کامل کرد. شهید رحمتی گفتند نظر آقای رئیسی هم همین است.
آقای مخبر درهمان جلسه با آقای رئیسی تماس گرفتند، گفتند: نظرات مختلف است، مخالفتهایی میشود، نظر شما چیست؟
آقای رئیسی میگویند: حتما این کار را انجام بدهید، باید مشکل آب آشامیدنی و کشاورزی مردم در اصفهان و یزد حل شود.
ملک اصفهان به ارزش ۱۳ همت خرج طرح آبرسانی میشود.
آقای رئیس جمهور به مولدسازی داراییهای راکد دولت اهمیت زیادی میدادند.
هر چند بحث فروش داراییهای راکد ممکن است برای مدیر یک بخش وجه خوبی نداشته باشد. میگویند آمدند، فلان زمین را دادند و رفتند.
اما ایشان مصر بودند باید اموالی که در دولت راکد مانده برای تکمیل طرحهای عمرانی نیمه تمام و حیاتی کشور هزینه شود. تاکید زیادی هم داشتند که آنچه از فروش این اموال به دست میآید باید خرج مردم شود نه هزینههای جاری دولت.
در سفر دیگری که شهید رحمتی و آقای رئیس جمهور به مشهد داشتند با توجه به اینکه سرانه مدرسه در مشهد پایین بود، یکی از املاک آموزش و پرورش خرج ساخت ۲۵۰۰ مدرسه در مشهد شد. یا املاکی از وزارت بهداشت خرج تکمیل و ساخت بیمارستانها شد. با همت هر دو شهید طرح مولدسازی به صورت جدی پیگیری شد.
حمیدرضا مقصودی
به قلم: فاطمه نصراللهی
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #امام_خمینی
جماران
هشت، نُه تا بچههای ریز و درشت را ردیف میکردند و توی آن شلوغی چهارده خرداد، راه میافتادند جماران.
مامان و خالههایم با اتوبوسی که خانمهای محله هم در آن بودند، ما را برای کشف ابعاد زندگی امام، دنبال خودشان میبردند.
خیلی سنم بود، ده دوازده سال.
دخترخالهها هم همینطور. یکی، دو سال بالا و پایین.
از اتوبوس که پیاده میشدیم تا به خانهی آجری کوچکی که رهبر یک کشور در آن زندگی کرده، برسیم به هِن و هِن میافتادیم.
خدایی خوب حوصلهای داشتند که ما غر،غروها را همراه خودشان راه میانداختند.
وسط آن کوچه، پس کوچههای پر شیب، یکی دستشوییش میگرفت، یکی تشنه میشد. یکی کج میرفت، آن یکی را از پشت یقه باید میگرفتند و راستش میکردند.
به خانهی اِمام که میرسیدیم اما همه ساکت میشدیم و چهار چشمی حیاط را نگاه میکردیم. شلوغ بود و هر گوشهاش یکی ایستاده و چند نفر بازدیدکننده دورهاش کرده بودند.
کنجکاو کنار یک گروه رفتم و سرم را از بین شانههای خانمها که بهم چسبیده بودند داخل بردم.
مرد خطاطی با یک میز کوچک که جلویش گذاشته بود.
هر کس نوبتش میشد، هر چه میخواست میگفت و او با قلم و دوات روی برگهی آچهار با حاشیههای زیبا مینوشت.
من هم صدایم را بالاتر بردم و بعد از نفر قبلی «یاابالفضل» را گفتم.
مرد به قد و قوارهام نگاهی کرد و با خنده قلمش را توی دوات برد. بعد از صدای ایییییچِ قلم روی کاغذ چیزی که گفته بودم را توی دستم گذاشت.
یک سکویی پُل مانند کنار حیاط بود، که آخرش به یک در میرسید. بالا رفتم و روی بالکن خانه رسیدم. صورتم را چسباندم به پنجرهی سرتاسری اتاقها و داخل را نگاه کردم. یک ملحفهی سفید که جلوی پشتیها روی زمین برای نشستن کشیده بودند.
حتی از خانهی کُلنگی عزیز قبل از خراب کردن و پنج طبقه بالا بردنش هم سادهتر بود.
پایین آمدم و مامان را پیدا کردم.
تازه نفسش با بچهی توی بغل جا آمده بود.
- مامان مطمئنی امام اینجا زندگی میکرده؟
مامان بچه و چادرش را جمع و جور کرد: «بله. این پُل رو میبینی؟ تازه امام از همین جا میرفته توی حسینیه و سخنرانی میکرده.»
تعجب جای شیطنتها و غر زدنهای قبلمان را گرفته بود.
از خانه بیرون رفتیم و توی صفی ایستادیم که نمیدانستیم قرار است به چه برسیم؟
صف که راه افتاد و جلوتر رفت. وارد راهروی بیمارستان شدیم. دهانم باز مانده بود و سرم مثل بادبزن به اطراف میچرخید.
بچههای دیگر هم فقط راه میآمدند و از نِق زدنهای قبل هیچ خبری نبود.
روبه روی اُتاقی رسیدیم که تخت بیمار به صورت کج وسط آن گذاشته شده بود.
یکی از دکترها با روپوش سفید ایستاده بود و با دست اُتاق را نشان میداد: «امام روزهای آخر عمرشون توی این اتاق بستری بودن. ایشون گفتند اگر امکان داره تخت منو به سمت قبله کج کنید و این تخت رو همون طور مثل اون روزا نگه داشتیم.»
نزدیکی به کسی که فقط عکس او را دیده بودم، برایم جالب و جذاب بود. آنقدر که تا چند سال بعد هم چهارده خرداد، بدون اعتراض راه پر زحمت را بالا میآمدم تا حس خوب آن محل را دوباره بچشم.
نماز ظهر را در حسینیه امام میخواندیم و آن قدر سرمان را به سمت آن صندلی خالی با پارچهی سفید رویش بالا میگرفتیم تا صدایمان کنند و برویم.
حالا که اینها را نوشتم، فکر میکنم باید دوباره آن محله و خانه و تخت مورب را ببینم. باید به بچههایم سادگی دنیای این مرد را در عین پختگی و زیرکی در رهبریشان نشان دهم.
شاید دوباره با مامان و بچهها مسافر جماران شوم.
مهدیه مقدم
@httpsbleirhttpsbleirravi1402
سهشنبه | ۱۵ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
نترس، تا من زندهام...
یک روز به آقای رئیسی گفتم: «آقای رئیسی من [بابت آینده هپکو] میترسم، من وحشت دارم.»
گفت: «نترس، تا من زندهام، چتر حمایتی من روی هپکو است...»
ما همه میترسیم...
شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | #مرکزی #اراک
حسینیه هنر اراک
@hoseiniyehonar_arak
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تعدیل نیرو ممنوع
هفت تپه به بخش خصوصی واگذار شده بود ولی اوضاع خوبی نداشت. رئیس جمهور میتوانست بگوید واگذاری در دورههای قبل بوده، به ما ربطی ندارد.
اما میان کارگرها رفتند و گفتند: به هر حال باید بررسی شود که واگذاری درست انجام شده یا نه؟
هفت تپه و مغان پس گرفته شدند تا اینبار واگذاریشان درست انجام شود، عجولانه نباشد،
فقط به یک سرمایهدار سپرده نشود تا آن را بچرخاند و تعطیلش بکند.
اگر در دولت واگذاری صورت میگرفت از روز بعد کار نظارت شروع میشد. آقای رئیسی در بخشنامههای دولتی گفته بودند هیچ کارخانهای اجازه ندارد نیرویش را تعدیل کند، خصوصا اگر از شرکتهای دولتی واگذار شده باشد. اگر مشکل تامین منابع دارید آن را ما حل میکنیم.
حمیدرضا مقصودی
به قلم: فاطمه نصراللهی
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
سایهای از سر رفت و تصویری که سایه سر شد
گمان نمیکردم روزی سایهات از سر ما کم شود اما کم نشد.
از ایستگاه مترو انقلاب فوج فوج جمعیت عزادار و قدرشناس به خیل مشایعت کنندگان میپیوندند، هر دم صدایی و نوایی و ضجههایی بلند است. گاهی صدای «لبیک یا حسین» و گاهی نوای «حیدر حیدر»، ناگهان صدایی خسته و بغض آلود داد میزند: «رئیس جمهور مظلوم شهادتت مبارک».
شانههای لرزان، گریههای بی امان صدای هقهق نالههای زنانی که گویا داغ پدر دیدهاند و برای خادم خود با صدای بلند ماتم سر میدهند. یکی می گفت واقعا اگر پدرمان را از دست میدادیم، میتوانستیم در محیط عمومی اینگونه بلند گریه کنیم؟ چقدر گستره داغی که به آن مبتلا شدهایم وسیع است، گویا خیابانها و کوچه ها و دانشگاه شده خانه ما، همه در یک غم مشترکند.
همه در تکاپوی استقبال و بدرقه شهید جمهور و هیئت همراه هستند، پاکبانان، پاسداران ، خبرنگاران و فیلمبرداران...تا چشم کار میکند چشمان شهیدی است که حالا بر فراز دیوارها و دستان مردم آه از نهادشان برآورده است. چشمانی که همه را میبیند و گویا او هم از آسمان به استقبال مردم آمده است، آهی که از سینه داغدیده بلند میشود و نمیداند چگونه این داغ را باور کند. شیوهاش را قبول داشتم یا نداشتم، رأی دادم یا رأی ندادم، اما امروز بر همگان ثابت شد که انتخاب صحیح، انتخاب خدا شد.
در بین جمعیت نگاه معصوم کودکانی را می دیدم که گویا به آینده زیرساختهای تو چشم دوخته بودند، کودکانی که آمدند تا عقیده و باور وطندوستی را از بزرگترها بیاموزند. نگاه کودکی که خشک شده بود به تصویر شهیدان، و کودکی که سر در گریبان نشسته بود، حواسم را پرت میکرد. سیل جمعیت را شکافتم تا زودتر به دانشگاه برسم، همه جای خیابان و پیادهرو را عابران پر کرده بودند، عدهای در حال استراحت و عدهای در گوشهای برای خوردن صبحانه نشسته بودند.
جلوتر رفتم و به سختی وارد دانشگاه شدم، صدای بلندگوها نزدیکتر شد و گویا باورم به وداع بیشتر شد. عکسهایی که در آفتاب سایه سر مردم شده بود، گمان نمیکردم روزی سایهات از سر ما کم شود.
امروز آسمان به شهر تهران نزدیکتر بود، گویا آغوشش را به روی تو گشوده بود و سلامهایی که به آسمان می رفت.
سلام بر ابراهیم
سلام بر شهید مظلوم
سلام بر رئیسی سربلند و سلام بر مردم قدرشناس.
دانشگاه با آن همه جمعیت مطاف عاشقانی بود که به مشایعت مرد آسمانی و بهشتی و به رسم حقشناسی آمده بودند تا نقشه خدا مبنی بر عزت مرد خدا را ستایش کنند و نجوای «اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خیرا» را به عرش معلی برسانند.
رئیس جمهور شهید تو را گم کرده بودیم، آمدیم تو را پیدا کنیم اما تو ما را به خود آوردی، ما که گم شده بودیم در میان سیل بی معرفتیها..
ما که در تشخیص حق و باطل
در تفکیک خادم و خائن
مقایسه خوبی و تظاهر، صداقت و کذب
گم شده بودیم را آگاه ساختی.
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
فاطمه معروفی
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
راوی شو، باشگاه راویان پیشران
@Raavi_sho
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا