📌 #اربعین
📌 #فلسطین
قارداش نجاتم دادی
در میانهی تابستان باران گرفته بود. از آسمان آتش میبارید و از سر و صورت زائرین پیاده، قطرههای درشتِ عرق.
نزدیک ظهر که میشد، هر کسی دنبال استراحتگاهی بود که نفسی چاق کند برای ادامه مسیر پیادهروی. همین که بارش آتش کم میشد، دوباره سیل جمعیت راه میافتاد سمت مقصد. همه هم یک مقصد داشتند. حتی اگر کسی میخواست برگردد، جمعیت او را با خودش میبرد.
زیر کولری که خودش هم از گرما کلافه بود، قامت بستم. تاولها نمیگذاشتند صاف بایستم برای نماز. کج و شکسته نماز را خواندم و همانجا پهن زمین شدم. چشمهایم را نبسته بودم که سر و صدای چند نفر توجهم را دزدید. صدایشان بالا رفت. خواب از چشمانم فرار کرد.
طلبهی جوانی با عمامه سفید روی یک نیمکت چوبی نشسته بود و چند جوان عرب دورهاش کرده بودند. به صورت گِرد و محاسن کوتاهش میآمد ایرانی باشد ولی پرچم فلسطین از خودش آویزان کرده بود. جوانهای عرب با او صحبت میکردند و پرچم را میکشیدند. شیخ، دور و برش را نگاه میکرد. خواستم بلند شوم که داد تاولها درآمد. شیخ با ته لهجهی آذری داد زد: انا ایرانی. بیل میرم عربی.
جوانها به همدیگر نگاه کردند. یکی خم شد و عمامه شیخ را بوسید. شیخ سرش را جلو برد و شانهی جوان را بوسید. جوان دیگری خم شد و پرچم را بوسید و گفت: للموکب. مجاز؟
شیخ به سختی از جایش بلند شد و گفت: والله مجاز. بالله مجاز. ما که چیز غیر مجاز نیاوردیم.
جوان پرچم را کشید. شیخ زیر دستش زد و اخم کرد. جوان داد زد: شنو؟
شیخ پایش را روی زمین میکشید و از جوانها دور میشد. خستگی از تمام صورتش چکه میکرد. نیمخیز شدم و داد زدم: آشیخ اینها پرچم را میخواهند بزنند بالای موکب. منظورشان از مجاز هم اجازه گرفتن از شما بود که دادید.
شیخ سر جایش خشکش زد. برگشت و به جوانهای ناراحت نگاه کرد. عرقهایش را با سر آستین پاک کرد و چند بار سرش را تکان داد. جلو دوید و پشت سر هم گفت: معذرت. معذرت. معذرت.
اخم جوانها باز نشد. شیخ خم شد تا دست یکی از آنها را ببوسد. دستپاچه شدند. آنها روی دست شیخ افتادند. شیخ دست پس کشید. شروع کرد به باز کردن پرچم. جوانها لبخند زدند. شیخ پرچم را دو دستی تقدیم کرد. یکی از جوانها از داربست بالا رفت و شروع کرد به شعر حماسی خواندن.
همه با هم خواندند: حر حر فلسطین.
شیخ جلو آمد و گفت: قارداش نجاتم دادی.
جلوی کولر برایش جا باز کردم و گفتم: همه ما یک خواسته داریم فقط زبان هم را بلد نیستیم.
حسین مجاهد
جمعه | ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ | #بوشهر #بندر_دیلم
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان بوشهر
@artboushehr
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا