📌 #محمد_ضیف
ابوخالد در مهمان پایانی...
او را ضیف صدا میزدند...
چون همیشه هرجا بود، مهمان بود، برای فرار از ۷ ترور ناکام...
ناکامهایی که تو را ناکامتر میکرد، وقتی که دخترت و همسرت شهید شدند، اما هنوز زمان قَدَرت نرسیده بود...
رویایی بودی، چون برای توصیفت هیچ نبود...
حتی رنگ چشمهایت... انقدر که همسرت بنویسد و فخر بفروشد من رنگ چشمهایی را میدانم که خواب از دشمن ربوده است...
اگر صوت بلند ۳۰ دقیقهای ساعت ۰۶:۳۰ هفت اکتبر ۲۰۲۳ را فاکتور بگیرم، کارگردان زندگینامهات ده دقیقه از خودت برای پخش صدایت ندارد... اصلاً مستند زندگیات شکل نمیگیرد... شخصیتت شکل نمیگیرد و تنها باید گفت افسانه بود...
سالها یقین داشتند یک دهه است ویلچر نشینی... اما گوشه تونلها نه! روی زمین طوفان طراحی میکردی... از دنیا غایب بودی و شاید شهادتت هم ماهها غایب ماند
و تصمیم بزرگ را گرفتی...
جایی که باید به طوفان میزدی، قبل از آنکه دیر شود... تا شاید تاریخ ورق بخورد... پیش از آنکه باری دیگر فرعونها قوم را به مسلخ ببرند...
امیدها به مهمانی دعوت میشوند، از ما غایبها، پنهان میشوند!
... و آنگاه تازه امت محمد امتحان میشود... بدون افسانهها.... بدون نصرِ الله، بدون یحیی و هنیه...
اما امت، خودش خود را به قربانگاه برد تا بشارت یحیی از معراج برسد... صدا بیابد، مهمانی تمام است! از مرگ راه فراری نیست...
و طوفان تازه آغاز میشود... دنیا روی دور تندش عجیب است...
روز پایانی رجب ۱۴۴۶
شب بخیر....
محسن فایضی
@Thirdintifada
پنجشنبه | ۱۱ بهمن ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ـــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا
@ravina_ir
📌 #محمد_ضیف
تحت تعقیبترین مرد
شناسنامه دیگر به هیچ دردش نمیخورَد! برادرم محمد را میگویم. عربها به میهمان میگویند ضیف! اولش به او میگفتند محمد دیاب المصری. وقتی که جوان زیستشناسی بود که تئاتر خیابانی اجرا میکرد. بعدها که حماسی شد وقتی تحت تعقیب صهیونیستهای آدمخوار قرار گرفت، فلسطینیها به او گفتند محمد ضیف. تعبیر میهمان برای مردی که در اردوگاه خانیونس به دنیا آمده و همسر جوان و دو فرزندش را در بمباران از دست داده و با دعای مردم فلسطین از اسارت صهیونیستها فرار کرده، تعبیر به جائیست. واقعاً به او چه میشد گفت. آواره؟ آدمی که جایش توی قلب آدمهاست آواره نیست، میهمان است. حبیب خداست. محمد ذخیره بود برای این روزها وقتی نقشه طوفانالاقصی را در گمنامی کشید و صبح شنبه هفت اکتبر کیف اسراییلیها را کور کرد.
قصه او یاد آور داستان موساست. موسی هم ضیف بود، آواره طریقالقدس. البته میان قوم موسی و قوم محمد تومنی صنار توفیر است. اما شک ندارم که خدای موسی رسالت نجات مومنین را به دست محمد سپرده.
قیام هفت اکتبر بت شکنی بود. معجزه رسالت معاصری که خدا بر گُرده این مرد بیشناسنامه گذاشت. اینروزها صهیونیستها که نُه بار در ترور محمد ضیف رفوزه شدند دست به ترور شخصیتی او میزنند. محمدی که حاج قاسم ما دربارهاش گفته بود ضیف شهید زنده است!
شهید زندهٔ بیشناسنامه.
پ.ن: این متن چهارم بهمن سال ۱۴۰۲ به رشته تحریر درآمد.روزهایی که محمد تحت هجمه تبلیغات دشمن صهیونی بود.
طیبه فرید
@tayebefarid
پنجشنبه | ۱۱ بهمن ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #محمد_ضیف
فرماندهان شبیه هم هستند
فشفشه و ترقهها را ریخت توی کیسه و بچههای خالهاش را کلاه و کاپشن پوش توی حیاط ردیف کرد. به هر نفر چند ترقه داد و سروصدایی مثل میدان جنگ به پا شد. خانه خودش آخر هفتهها با آمدن ما شش تا و بچههایمان شلوغ بود. دیگر صدای ترقه اضافه بر سازمان میشد. کوچولوها با صدای ترقه میترسیدند و گریه میکردند. سمفونی پر از جیغ، گریه و بیا و بروهایی به پا شده بود. سید طاها ترسیده بود و از بغلم پایین نمیآمد. با گریه بردمش توی اتاق تا کمتر صدا را بشنود. خواهربزرگم برای صداها کپشن ساخت و گفت: بچههای غزه این مدت چی میکشیدن، هر روز صدای موشک، هر لحظه انفجار.
زدم توی سرم و گفتم: بمیرم کجا آدمو میبری تو آخه.
خواهر بزرگم همیشه سکان دار بحثهای سیاسی و انقلابی است. فضای مجازیاش یک کلکسیون از جهاد تبیین است.
کنارش نشستم. مشغول گذاشتن استوری بود. اسم محمد ضیف را درشت کار کرد و متن زیرش را کمی کوچکتر. دستم را گذاشتم روی گوشیاش
- بزاز بزار، چی!؟
شهادت محمد ضیف تایید شد
سخنگوی گردانهای قسام شاخه نظامی حماس رسماً اعلام کرد که محمد ضیف، فرمانده کل این گردانها در جریان جنگ اخیر در غزه همراه با شماری دیگر از فرماندهان این گردانها به شهادت رسیده است...
- مگه نمیدونستی؟
- نه از صبح تا حالا نتونستم خبر نگاه کنم.
عکس ضیف را هم گذاشته بود. چقدر شبیه شهید حسن باقری و شهید صیاد شیرازی بود.
دقت که کردم ته چهره جوانی شهید سلیمانی را هم داشت. اصلا چهره همه فرماندهان ایرانی انگارتوی پازل صورتش کار شده بود.
ریحانه سادات توی اتاق آمد.
- مامان چطور بود، همه ترقهها رو آتیش زدم برای جشن ورود امام و تولد خودم بودا.
آخر هرکسی میپرسید: تولد دخترت چه روزیه من هم میگفتم: با ورود امام به ایران، باهم اومدن.
ذهنم هنوز توی حرف خواهرم از استرس و ترس بچههای غزه و خبر شهادت محمد ضیف بود. فقط سرم را تکان دادم. چقدر این چند ماه خبر شهادت آوار شد و همراه آوارهای خانههاشان روی سرشان ریخت و دم نزدند. حالا باید خبر طراح طوفان را هم موقع برگشتن سر خانه زندگیشان میان آوارها تحمل کنند. حضرت آقا چه خوب گفتند : مقاومت غزه شبیه افسانه بود. وقتی طراح طوفانش مردی افسانهای باشد که خیلیها حتی چهرهاش را هم درست ندیدهاند. باید آن چهره پشت چفیه قرمز چهارخانه فسانه باشد. امت محمد، باید محمدضیف میداشت تا طوفاتی به پا کند که افسانه مقاومتشان را مهمان و نقل همه مجالس دنیا کند.
شروع کردم به تایپ کردن
- آمدن امام و خبر شهادت، انقلاب امام و طوفان برای انقلاب نهایی.
داشتم کلمات شعاری ردیف میکردم تا پست کنم. اما به یک جمله بسنده کردم.
انقلاب امام خمینی محمدها تربیت کرد تا مهمان خانههایی شوند که انتظار صاحب خانه را میکشند.
خاطره کشکولی
جمعه | ۱۲ بهمن ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها