eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
253 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ شنبه در کنیسه! بخش اول هورتانس بولس تامر، چهل‌پنجاه سال قبل که خشت روی خشت می‌گذاشت برای ساختن کنیسه‌ی غفرائیل، فکرش را هم نمی‌کرد که مسیح به دلِ شیعه‌های جنوب بیندازد که دسته‌جمعی بیایند این‌جا و روزی پنج‌بار توی کنیسه نماز بخوانند؛ نمادی از وحدت، به وقتِ ضرورت. کنیسه(این‌جا بر خلاف تصور، همان کلیساست، نه عبادت‌گاهِ یهودیان) بیست‌سالی متروک بوده‌ و حالا آواره‌هایی که شهر و دیارشان ناآباد است آمده‌اند این‌جا را آباد کرده‌اند. آغازِ متروک شدن کلیسا، تقریبا هم‌زمان است با مرگِ هورتانس بولس تامر -کشیشِ لبنانی- اما کسی توی کنیسه، نسبتی با این فضا ندارد که بتواند این گزاره را تایید یا رد کند؛ حالا خیلی مهم هم نیست. مهم این است که این روزها و شب‌ها، زندگی توی کنیسه‌ی رئیس‌الملائکه غفرائیل(همان جناب جبرائیلِ خودمان) جریان دارد. تا وارد می‌شویم، چند تا پسربچه می‌آیند سمتمان و می‌پرسند که ایرانی هستیم؟ جواب مثبت را که می‌شنوند، خوش‌حال می‌دوند توی حیاط. توی حیاطِ مدرسه، دو تا درخت پیرِ خیلی خیلی بزرگ، سایه‌شان را انداخته‌اند روی سرِ نازحین. روی پیشانی یکی از دیوارها هم نوشته‌اند:"الوعده الصادق ۲" تعداد بچه‌ها توی کنیسه آن‌قدر زیاد است که دارد از تعداد آدم‌بزرگ‌ها پیشی می‌گیرد. توی عکس‌ها نمی‌توانم حضور پرشمارشان را نشان بدهم؛ مجبورم از زاویه‌هایی عکس بگیرم که احتمال ناراحت شدن آدم‌های کم‌تری باشد. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۱ بخش دوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ شنبه در کنیسه! بخش دوم می‌نشینم روی سکوی بتنیِ توی حیاط تا ببینم باید از کجا شروع کنم که جوانی می‌نشیند کنارم و سیگار تعارفم‌ می‌کند(طبعا نکشیدم) بیست و چهارپنج‌ساله می‌زند. می‌پرسد:"اصغر کپک و ناتاشا را می‌شناسی؟ ماکسیمیلیان؟ مختار ثقفی؟" حالا مختار را می‌توانم گوشه‌ی دلم بگذارم اما ماکسیمیلیان و اصغر کپک را چه کنم؟ می‌پرسم این‌ها را از کجا می‌شناسی؟ می‌گوید خب، من عاشق ایرانم، عشقِ سریال! بعد می‌گوید این‌ها که چیزی نیست، آواز و مداحی‌ هم بلدم و با صدای رضا رویگریِ مناطقِ محروم، "الله‌الله‌الله رگبارِ مسلسل‌ها" را طوری می‌خواند کانه نوستالژی‌ش باشد. انواع و اقسام مداحی‌ها و حتی سبک‌ها را می‌خواند. می‌پرسد سبکِ دشتی مداحی بکنم؟ و منتظر جواب نمی‌ماند؛ یک ندای فالش محزون از حنجره‌اش می‌آید بیرون که دلم را ریش می‌کند. بعضی از چیزهایی که می‌خواند را نمی‌شناسم. تعجب می‌کند:"این که خیلی مشهوره!" از ما پیگیرتر بوده! بچه‌ی جنوب است و می‌گوید کنگ‌فو کار می‌کند. عینکِ دودی‌ش را وسط حرف‌هایمان گذاشت روی چشم‌هاش و گفت که مدرسِ کنگ‌فو بوده به سربازانِ سوری. عمویش هم توی بمباران‌های اخیر شهید شده. دوربینِ گوشی را می‌گیرم سمتش و از شعر خواندنش، فیلم می‌گیرم. کمی آن‌سوتر، یکی از نازحین، بساطِ سلمانی‌اش را چیده روی یک چهارپایه‌ی کوچک. اول که آمدیم، خواستم عکس بگیرم که نگذاشت؛ مهربانانه. سه‌چهار روزی بود که دنبال سلمانیِ ارزان می‌گشتم. نشستم روی صندلی‌ش که صفایی بدهد. خیلی دقیق و منظم و مرتب و باسلیقه، مقدمات را انجام داد و قیچی‌به‌دست شد و قفلِ حرف زدنش هم وسط قیچی زدن، شکست. اهل نبطیه است؛ با سه تا بچه و یک زن، آمده این‌جا. می‌پرسد از کی اینجایی؟ می‌گویم تقریبا از روز اعلام خبر شهادت سیدحسن. قیچی‌ش از کار می‌افتد. نگاه عاقل‌اندرسفیهی می‌اندازد و می‌گوید که سیدحسن شهید نشده. مناقشه نمی‌کنم. وسط کار، دختر هشت‌نه‌ساله‌ای می‌آید و با ذوق می‌پرسد ایرانی هستی؟ اسمت چیست؟ از کجا آمده‌ای؟ و الخ! بعد هم می‌پرسد که نصرالله را دوست داری؟ استادِ سلمانی، دوباره قیچی‌ش از کار می‌افتد. نگاه عاقل‌اندرسفیهش را اول می‌دوزد به من، بعد به دخترک:"درست بپرس! سیدحسن نصرالله را دوست داری؟" جواب می‌دهم و خیالش راحت می‌شود و شادمانه می‌رود. وقتی کارش تمام می‌شود می‌گوید ببین! من خیلی دلم می‌خواهد بروم حرم امام رضا؛ اما خب، سفر گران است؛ اسمم را بنویس توی گوشی‌ت و آن‌جا که رفتی، به اسم از من یاد کن. عکس می‌گیریم و قول می‌گیرد که عکس را منتشر نکنم و فقط یادگاری بماند توی گوشی. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۱ بخش سوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان