📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰
بخش دوم
بگذار از یک زاویهی دیگر بروم سروقتِ رعب.
اسرائیل میخواهد نشان بدهد که تکان بخورید من میفهمم. که تکتکتان را میشناسم. که بینتان جاسوس دارم. که از بهترین تکنولوژیها استفاده میکنم و قسعلیهذا. سلمنا! اما خطاهای خودِ ماها هم گاهی در تکمیل اطلاعاتِ اینها بیتاثیر نیست. جوانِ حزبالله، فیلمهای نظامیش را که منتشر میکند، عملا یک شبکه در اطرافش شناسایی میشود.
از خوبیهاش هم بگویم. جوانِ محکمی است. حرفِ این میشود که یک خطر ممکن است این باشد که اسرائیل نیروهاش را در شمال هلیبورن کند و جبهه را گسترش دهد. جوان میگوید توی جنگ زمینی، ما دستِ برتر را داریم. بیایند پایین، ۱۰۰ هزار نفر فیالمجلس، آمادهی شلیکاند.
از وضعیت بعلبک میپرسیم. میگوید توی یکی دو هفتهی گذشته، بعلبک، ۱۰۰ تا شهید داده. در این عدد کمی تردید دارم اما خب، چیزی نمیگوییم.
وسط عملیاتِ رعبِ پهپادها، خبرِ شهادت السنوار، قطعی میشود. فیلمی که منتشر شده عجیب است. توی یک خانهی عادی او را زدهاند و صحنههای مقاومتش تا آخرین لحظه، به آدم احساس غرور میدهد. دارم فکر میکنم که پادزهرِ عملیاتِ رعب، یکیش دقیقا همین است. اسرائیل میخواهد ترس بیندازد توی دل مردم، بعد درست وسطِ این هراسها، رهبرِ حماس طوری شهید میشود که امریکاییها آرزو دارند قهرمانانشان را توی چنین قالبی در فیلمهای سینماییشان تصویر کنند؛ سلحشور، مقاوم، پاکباخته.
از خیلیها درباره پادزهرِ رعب پرسیدهام. بعدِ آن شب که راننده تاکسی، نزدیک ضاحیه با انگشت به بالا اشاره میکرد و میگفت آرامتر حرف بزنید، اصلا حرف نزنید که میشنوند؛ تا آن روز که یکی از اهالی ضاحیه نصف قیمت سوارمان کرد و تا آمدیم سوالهای بودار بپرسیم گفت که زنم -که جلو نشسته بود- استرس میکشد؛ بگذار برسیم مقصد، آنجا حرف بزنیم؛ ذهنم مشغول بود که با این ترس چه میشود کرد. واقعیت این است که دفع این هراسها، راهحل کوتاهمدت ندارد. این درست است که صدای پهپادها، چند صباح دیگر برای مردم عادی میشود اما باید نسلی تربیت شود که سرِ نترس داشته باشد، که الگوهاش، جای بتمن و مرد عنکبوتی، امثال السنوار باشند. بگذریم.
شب، صدای پهپادها، دستمایه شوخی میشود. بخوابیم و بمیریم یا نخوابیم و بمیریم؟ جوانِ عضو حزبالله خیلی جدی میگوید با مسئولیت من بخوابید! اگر زد و همهمان خلدآشیان شدیم، با کی باید حساب کنیم اللهاعلم!
سرمان را میگذاریم زمین و من فکر میکنم ما یک شبمان اینطوری پلیسی است اما این بچهها هرشبشان با خون و آتش، گره خورده.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بعلبک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰
بخش سوم
صبح با یکی از جمعهای جهادی همراه میشویم که برویم چند تا مدرسه. این که سبک گروههای جهادی دارد بینالمللی میشود، چیز خوبی است. یکی از گروههای جهادی میخواهد احتیاجات عمرانی مدرسهها را پایش کند و آستین بالا بزند.
حالِ مدرسهها در مجموع خوب است.
توی مدرسهی دوم، بچهها با نیمکتهایشان یک دایره تشکیل دادهاند و خانمِ معلم دارد با مهربانی چیزی یادشان میدهد. روی دیوارهای مدرسه، پر از نقاشیهایی است که عنصرِ پرتکرارش، پرندهای است که برگِ سبزِ درخت زیتون را چپانده توی دهانش. زنی که میبیند دارم از نقاشیهای روی دیوارها عکس میگیرم میگوید از من هم بگیر! بنویس آقا! بنویس که پیروزی دیر یا زود میرسد. و بعد ژست میگیرد و دستش را به علامت پیروزی میبرد بالا؛ یک، دو، سه...
جوانی از بچههای حزب همراهمان است. پخته و مشتی. یک ماه قبل رفتهاند تا پای سفرهی عقد که جنگ میشود. میگوید حالا فرصت هست برای تشکیل زندگی؛ انشاءالله بعدِ پیروزی.
انگشتِ کوچکِ دست راستش را با آتل بسته. میگوید چند روز پیش توی یکی از انفجارها دست و پاش آسیب دیده. اولینبارش نیست. وقتی رفتیم یکی از مدرسههای تهِ بعلبک، به کوههای قلمون غربی اشاره کرد و گفت که داعش سال ۲۰۱۷، تا پشت این کوهها آمده بود؛ توی جنگ با داعشیها پایم تیر خورد؛ جریحِ معرکهام.
یکی دو ماهی ایران بوده و تلاش میکند با گفتن جملههای فارسی، ابراز ارادت کند.
وقت رفتن از یکی از مدرسهها، صدای بچههای قد و نیمقد را میشنوم که شعار میدهند. از دوستِ همراهمان میپرسم چه میگویند؟ میگوید دارند شعر میخوانند که نترسید، نترسید، هواپیمای وطنی است.
صدای مستمر جنگندهها روانِ بچهها را میآزارد و یک آدمحسابی، برای تابآوری، این شعار را یادشان داده.
توی یکی دیگر از مدرسهها مردی سروصدا میکند که نباید کسی عکس بگیرد. مردمی که از خانههایشان به مدرسهها پناه آوردهاند، عجیب عزت نفس دارند. دوست ندارند تصویری از وضعیتشان منتشر شود که حاکی از ضعفشان باشد.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بعلبک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰
بخش چهارم
پیرزنی از ته سالنِ مدرسه میآید جلو و از دوست لبنانیمان میپرسد اینها اهل کجا هستند؟ تا میشنود ایران، یک سخنرانیِ آتشین میکند و بعد هم قبول میکند که دو کلام جلوی دوربینِ گوشی حرف بزند.
پیرزن میگوید ما از این سگهای هار نمیترسیم. ما به رزمندههایمان اعتماد داریم. ما حیدری هستیم.
میپرسم بعد شهادت سید، بعضیها گفتند ایران، حزبالله را رها کرده. کسی آنطرفتر میپرد توی حرف پیرزن:"ایران، برادرِ حزبالله است؛ برادر که برادر را رها نمیکند."
پیرزن انگار که حرف زنِ کناریش را کافی میداند، به سخنرانیش ادامه میدهد:"ما حاضریم تا آخرین نفس بجنگیم و بمیریم. مرگ برای ما عادی است؛ و شهادت، پیروزی." حرفهاش که تمام میشود، میآید سمتم، بازوهام را میگیرد و ماچم میکند! خیلی پیر است(به خدا!)
جوانِ عضو حزبالله میگوید اینجا عادی است، پیرزنها که دیگر قیدهای جوانها را ندارند، از روی محبت مادرانه ماچ میکنند!
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بعلبک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا