eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
253 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
ایستاده در غبار - ۲۱ بخش دوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ شنبه در کنیسه! بخش دوم می‌نشینم روی سکوی بتنیِ توی حیاط تا ببینم باید از کجا شروع کنم که جوانی می‌نشیند کنارم و سیگار تعارفم‌ می‌کند(طبعا نکشیدم) بیست و چهارپنج‌ساله می‌زند. می‌پرسد:"اصغر کپک و ناتاشا را می‌شناسی؟ ماکسیمیلیان؟ مختار ثقفی؟" حالا مختار را می‌توانم گوشه‌ی دلم بگذارم اما ماکسیمیلیان و اصغر کپک را چه کنم؟ می‌پرسم این‌ها را از کجا می‌شناسی؟ می‌گوید خب، من عاشق ایرانم، عشقِ سریال! بعد می‌گوید این‌ها که چیزی نیست، آواز و مداحی‌ هم بلدم و با صدای رضا رویگریِ مناطقِ محروم، "الله‌الله‌الله رگبارِ مسلسل‌ها" را طوری می‌خواند کانه نوستالژی‌ش باشد. انواع و اقسام مداحی‌ها و حتی سبک‌ها را می‌خواند. می‌پرسد سبکِ دشتی مداحی بکنم؟ و منتظر جواب نمی‌ماند؛ یک ندای فالش محزون از حنجره‌اش می‌آید بیرون که دلم را ریش می‌کند. بعضی از چیزهایی که می‌خواند را نمی‌شناسم. تعجب می‌کند:"این که خیلی مشهوره!" از ما پیگیرتر بوده! بچه‌ی جنوب است و می‌گوید کنگ‌فو کار می‌کند. عینکِ دودی‌ش را وسط حرف‌هایمان گذاشت روی چشم‌هاش و گفت که مدرسِ کنگ‌فو بوده به سربازانِ سوری. عمویش هم توی بمباران‌های اخیر شهید شده. دوربینِ گوشی را می‌گیرم سمتش و از شعر خواندنش، فیلم می‌گیرم. کمی آن‌سوتر، یکی از نازحین، بساطِ سلمانی‌اش را چیده روی یک چهارپایه‌ی کوچک. اول که آمدیم، خواستم عکس بگیرم که نگذاشت؛ مهربانانه. سه‌چهار روزی بود که دنبال سلمانیِ ارزان می‌گشتم. نشستم روی صندلی‌ش که صفایی بدهد. خیلی دقیق و منظم و مرتب و باسلیقه، مقدمات را انجام داد و قیچی‌به‌دست شد و قفلِ حرف زدنش هم وسط قیچی زدن، شکست. اهل نبطیه است؛ با سه تا بچه و یک زن، آمده این‌جا. می‌پرسد از کی اینجایی؟ می‌گویم تقریبا از روز اعلام خبر شهادت سیدحسن. قیچی‌ش از کار می‌افتد. نگاه عاقل‌اندرسفیهی می‌اندازد و می‌گوید که سیدحسن شهید نشده. مناقشه نمی‌کنم. وسط کار، دختر هشت‌نه‌ساله‌ای می‌آید و با ذوق می‌پرسد ایرانی هستی؟ اسمت چیست؟ از کجا آمده‌ای؟ و الخ! بعد هم می‌پرسد که نصرالله را دوست داری؟ استادِ سلمانی، دوباره قیچی‌ش از کار می‌افتد. نگاه عاقل‌اندرسفیهش را اول می‌دوزد به من، بعد به دخترک:"درست بپرس! سیدحسن نصرالله را دوست داری؟" جواب می‌دهم و خیالش راحت می‌شود و شادمانه می‌رود. وقتی کارش تمام می‌شود می‌گوید ببین! من خیلی دلم می‌خواهد بروم حرم امام رضا؛ اما خب، سفر گران است؛ اسمم را بنویس توی گوشی‌ت و آن‌جا که رفتی، به اسم از من یاد کن. عکس می‌گیریم و قول می‌گیرد که عکس را منتشر نکنم و فقط یادگاری بماند توی گوشی. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۱ بخش سوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ شنبه در کنیسه! بخش سوم یک تیم ایرانی آمده‌اند توی کنیسه که فکری به حال پنجره‌های بزرگِ بی‌در و پیکرِ این‌جا بکنند. پاییز، ناگهان رسیده و باید به فکر سرما بود. توی نخ پنجره‌هاییم که بچه‌های کشافه می‌آیند. دو تا سازه‌ی بادی با خودشان آورده‌اند که بچه‌ها را هیجان‌زده می‌کند. حیاطِ نسبتا خالی، حالا یک سرسره داشت و یک اتاقِ بپربپر(اسمش چی بود؟) دخترهای جوان کشافه، با قلم روی صورت بچه‌ها شکل می‌کشند و به گربه و شیر و این‌جور چیزها تبدیل‌شان می‌کنند. بعضی از بچه‌ها گرد نشسته‌اند و با مربی قرآن کار می‌کنند. یک میز هم گذاشته‌اند برای نقاشی. یکی از پسربچه‌ها، پرچم اسرائیل را می‌کشد. کسی می‌گوید بچه‌ها این‌جا پرچم اسرائیل را نقاشی می‌کنند و بعد پاره‌اش می‌کنند. پس‌زمینه‌ی همه این‌ها علی‌العطار دارد خطاب به سیدحسن می‌خواند که یاسید، الله معک، نحنا معک... و بخشی از جمعیتِ توی حیاط به وجد آمده‌اند! وسطِ این هیاهوها، اسرائیل نقطه‌ای را آن نزدیکی‌ها می‌زند و دود سپیدی توی افق مدرسه، می‌رود تا آسمان. بیم این می‌رود که شادیِ بچه‌ها دود شود و برود هوا اما مردم فقط چند ثانیه به افق خیره می‌شوند و دوباره بازی. نزدیکِ غروب است. مردی با لباس ورزشی می‌آید نزدیکم و کلی لاو می‌ترکاند برای سیدالقائد. اهل جنوب است و نظافت‌چیِ یک بیمارستان. می‌گوید من که باور نمی‌کنم سید شهید شده باشد. بعد یک‌طوری که انگار دارد از یک منبع ایرانی استعلام می‌کند می‌پرسد که تو هم همین‌طوری فکر می‌کنی دیگر؟ دلم نمی‌آید بزنم توی ذوقش اما چه بگویم... فیلم شهادت سنوار را دیده. می‌گوید ما فکر نمی‌کنیم که سنوار شهید شد، بل‌که فکر می‌کنیم که سنوار سعید شد. می‌گوید این از حماقت‌های اسرائیل بود و این‌طوری نیست که بعدِ سنوار، اسرائیل نفس راحتی بکشد. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۱ بخش چهارم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ شنبه در کنیسه! بخش چهارم چند دقیقه‌ای می‌نشینیم بیرون کنیسه، روی جدول. دخترکی که پرسیده بود سیدحسن را دوست داری، می‌آید سراغمان. هراسان می‌پرسد دارید می‌روید ایران؟ می‌گوییم نه هنوز هستیم. "الحمدلله"ی می‌گوید و به دو می‌رود توی کنیسه. موقع رفتن، دخترک دوباره پیداش می‌شود. -دارید می‌روید؟ -ولی دوباره برمی‌گردیم. چند لحظه سکوت می‌کند و بعد:"آی لاو ایران!" حُسن ختام! به محل اقامت که می‌رسیم، یک سینیِ بزرگ و مشتیِ غذا منتظرمان است. هدیه است؛ هدیه‌ی خانواده‌ی شهید فادی جزار. فادی جزار، فلسطینی‌الاصل است. ۱۱ سال همراه سمیر قنطار، اسیر اسرائیل بوده؛ بعدِ تصمیم برای اجرای عملیات استشهادی. بعدها هم توی قائله‌ی داعش در سوریه، جزو اولین نفراتی است که از لبنان می‌رود به جنگ تکفیری‌ها و در العیس، شهید می‌شود. خانواده‌ی شهید این روزها در صیدا برای نازحین، غذا می‌پزند. وقتی شنیدند که گروه‌های جهادیِ ایرانی آمده‌اند برای کمک، برای بچه‌ها، غذای ویژه فرستادند. کفشِ شهید را هم داده بودند به یکی از بچه‌ها که توی این راه، پایش کند. دارم به سرمای شب فکر می‌کنم؛ به استادِ سلمانی، به پاییز. این آدم‌ها، مثل برگِ درخت‌ها، توی پاییزِ آوارگی، از خانه و زندگی‌شان دور شده‌اند اما دوباره بهار که برسد، جوانه می‌زنند؛ سرزنده‌تر از قبل. این را استادِ سلمانی می‌گفت: برمی‌گردیم به خانه‌هایمان، دیر یا زود، بعدِ پیروزی دوباره می‌سازیمش. محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
🔖 قابل توجه نویسندگان و راویان همراه راوینا؛ یکی از اهداف راوینا حمایت و هویت‌بخشی به انسان‌رسانه‌های جبهه انقلاب اسلامی است؛ لذا خواهشمندیم همراه با ارسال روایت‌های خود، در صورت داشتن «کانال شخصی»، «اینستا» و یا «ویراستی» نشانی آن را نیز ارسال نمایید. با تشکر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا