📌 #وعده_صادق
همین!
قسمت دوم
🌱حالمان تا حوالی دو نیمهشب همین بود که تصویر رویایی عبور پهپادها🚀 از آسمان بینالحرمین را هم منتشر کردند. این وعده خمینی کبیر بود بعد از ۴۲ سال که حالا به چشم میدیدیم راه قدس از کربلا میگذرد. هنوز شیرینی این تصویر به جانمان نشسته بود که خبر شلیک موشکها🚀 منتشر شد. فیلمها از شهرهای ایران🇮🇷 منتشر میشد و من چشمم دنبال خرمآباد میگشت. حیف بود در این تاریخسازی شریک نباشیم. بعضی جوانهای حزباللهی توی خیابان شادی میکردند و بعضی از اقوام از ترس جنگ یاد امید و آرزوهایی افتاده بودند که تا دیروز اصرار داشتند، ندارند و نظام لهشان کرده و استوری میکردند.
خیلیها بیدار بودند و واکنش نشان میدادند. ⏰ساعت حوالی دو و بیست دقیقه تصاویر شلیک موشکهای خرمآباد هم منتشر شد. میگفتند تا اسراییل ۱۰ دقیقه فاصلهشان میشود. پس نقشه این بود که با پهپادها سامانه دفاعی اسراییل را مختل کنند و بعد هم🚀 موشکها را سراغشان بفرستند. تسبیح به دست صلوات🤲 میفرستادم و تا پشت بام هم رفتم تا شاید رد موشکها را ببینم، اما دیر شده بود که 🎞اولین فیلم موشکها و پهپادها بر فراز آسمان قدس را دیدم. اولین بار بود دلم برای قدس میتپید و بی اختیار توی دلم میگفتم: 🌟«قدس عزیزم!» هیچوقت اهل این حرفها نبودم، اما وقتی فیلم را در رسانههای فلسطینیها و خبرنگاران غزه دیدم و ☺️خوشحالیشان را احساس کردم قدس عزیز دورافتادهام بوده که تا امروز عشق به او را نفهمیده بودم.
حتی آنها که با نظام چپ افتاده بودند، فیلم را استوری کردند و عشق کردند. آنها که اهل سیاست بودند و تحلیل، و سرشان به تنشان میارزید. نه آنها که بند اخبار رسانههای معاند بودند. ذوق کردم. همین که اسراییل را با این وسعت هدف گرفته بودیم و مردم غزه، بعد از 7 ماه اولین شب بدون 💥حمله جنگنده را تجربه میکردند برایم کفایت میکرد حتی اگر به جایی اصابت نمیکردند. 💫لبیک یا حسین و یا امام علی ورد زبان اهالی غزه شده بود. همانها را که متهم میکردند به ناصبی بودن و خدا اراده کرده بود، این سربلندی به دست شیعیان ایران🇮🇷 رقم بخورد. ذکرم از صلوات به حمد تغییر کرد؛ الحمدلله.🤲
کاش من میتوانستم این احساس لذت را به زبان عامیانه برای همه دوستان و فامیلهایم که میانهای با این فضا نداشتند تعریف کنم و شریکشان کنم. مردم خرمآباد طنزشان گل کرده بود که ما هنوز از پل روگذر شریعتی که همان روز افتتاح شده بود، نگذشتهایم، جنگ شد! ناراحت جنگ بودند، اما طنز را هم بیخیال نشده بودند. برادرزاده ۱۶ سالهام از آسمان پرند فیلم گرفته بود و فرستاده بود. ☘«جونم! جونم!» از دهانش نمیافتاد. فکر نمیکردم با آن فضای فکری مخالفت با بعضی مواضع نظام و ناامیدیاش از اوضاع اقتصادی اینطور از این اتفاق ابراز خوشحالی کند و تا سحر بیدار بماند. کار خدا برایم عجیب بود، سالها از آخرین باری که اینطور بیشتر مردم ایران حول یک موضوع وحدت کلمه داشته و احساس شعف کنند، گذشته بود.
🌿بعد از نماز صبح دیگر کشش بیدار ماندن نداشتم و بدون انتظار برای واکنش اسراییل تخت خوابیدم. خیالم تخت بود که هنوز هم ایران میتواند معادلات دنیا را تغییر بدهد و من فرزند این خاکم. همین!
شنبه
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝رعنا مرادینسب
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
خو وشو کردن
🍃ساعتها و روزها سپری میشد و لحظات انتظار حال و هوای خاصی برایم داشت. ⏰ساعت، یازده و نیم شب را نشان میداد که و من و مادرم که مهمان خواهرم بودیم، از خانه او به خانه خودمان برگشتیم. پس از آماده کردن وسایل و لباسهایم برای صبح فردا و رفتن به سر کار و مطالعه چند صفحه از 📗کتاب خاطرات حاج حسین یکتا که عنوانش «مربعهای قرمز» بود، طبق عادت همیشگی،📱 گوشیام را برداشتم و سر وقت کانالهای خبری در پیامرسان ایتا رفتم که شادی دیدن خبری که چند روزی بود من هم مانند سایر هموطنانم منتظرش بودم، تمام وجودم را در برگرفت.
🔹در خبرها آمده بود: «پرتاب بیش از ۳۰۰ 🚀موشک و پهباد از جمهوری اسلامی ایران به سوی اسرائیل غاصب با هدف انتقامگیری از جنایات رژیم صهیونیستی به ویژه حمله به کنسولگری جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 در دمشق و 🥀شهادت ۷ نفر از سرداران سپاه قدس». خواب از سرم پرید. سجده شکر به جا آوردم. تقریباً تا ساعت ۳ بامداد بیدار ماندم و خبرها را پیگیری میکردم و به گروهها و کانالهایی که خودم مدیرشان بودم ارسال میکردم.
🔸دو ساعتی خوابیدم و برای نماز صبح که بیدار شدم، مجدد سر وقت کانالهای خبری و اطلاعرسانی رفتم؛ ادامه خبرها، فیلم و عکسهای ابراز خوشحالی مردم از شهرهای مختلف به خاطر سیلی برادران سپاهی به رژیم کودککش و غاصب اسرائیلی را با شور و شوق نگاه کردم. اما نگران این شدم که چطور این خبر را به مادرم که ناراحتی قلبی و سابقه سکته دارد، بگویم. چرا که در روزهای گذشته که در مورد جنگ احتمالی بین ایران و اسرائیل صحبت میشد، نگرانی را در چهرهاش میدیدم.
✨مادرم نیز برای نماز صبح بیدار شد، ولی مجدد خوابید. آماده رفتن به محل کار میشدم که تصمیم گرفتم صبر کنم مادرم از خواب که بیدار شد آرام آرام در مورد اتفاقات شب گذشته با او صحبت کنم، طوری که نترسد و خدای نکرده از ترس اینکه جنگ دو طرفه شود، سکته نکند.
📺کنترل تلویزیون را برداشتم، تلویزیون را روشن کردم. سر وقت شبکه خبر رفتم. گوینده با لحنی حماسی بیانیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خصوص عملیات وعده صادق را میخواند. مادرم که تازه از خواب بیدار شده بود، چند ثانیهای به تلویزیون خیره شد. بعد نگاهش را سمت من چرخاند و پرسید: «روله چینی عه؟ (فرزندم چی شده؟) اتفاقی افتاه؟»
مکثی کردم و با آرامی گفتم: «سپاه چند تا 🚀موشک ونه وا (انداخته سمت) اسرائیل.» گفت: «اوفیش. خو و شو کردن. (خوبشون کردن) خدا نگهدار پاسداریا با»🤲. لبخندی زدم و با خیال راحت راهی محل کارم شدم.
شنبه
۱ ادریبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝 عصمت دهقانی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
تا قطره آخر بنزینم فدای ایران😊
🌱برای سرکشی از یکی از اقوام رفته بودیم. خانهشان اینقدر شلوغ بود که نگو. 📺تلویزیون هم آن کنار برای خودش ولولهای به پا کرده بود، حوصلهاش را نداشتم، بلند شدم و خاموشش کردم. هنوز تلویزیون نگونبخت سرد نشده بود که داماد خانواده داخل آمد و بدون سلام و احوالپرسی گفت: «جنگ شده،💥 جنگ شده، 🇮🇷ایران به اسراییل حمله کرد». سریع تلویزیون را روشن کردم. تمامی شبکهها خبر حمله موشکی🚀 را زیرنویس میکردند. زدم شبکه خبر، مجری داشت توضیح میداد. این خبر را به حدی مجری تکرار کرد که یک نفر از جمع گفت:📺 «تلویزیون رو روی تکرار گذاشتین؟» با این حرف جمع از خنده منفجر شد. تا حدود ⏰ساعت ۲ آنجا بودیم. شوق عجیبی در جمع بود. حتی کسانی که مخالف سیاستهای دولت بودند آرام و قرار نداشتند و شوق عجیبی در حرف زدنشان بود.
بالاخره عزم رفتن کردیم. زمان خداحافظی وقتی سوییچ را روی ماشین انداختم🚘، همان داماد خانواده یا بهتر بگویم آورنده خبر، کنار ماشین آمد و گفت: «حتماً برو باک ماشین رو پر کن، شاید جنگ شه، بیبنزین نمونی.»
سری تکان دادم و در دلم بهش خندیدم.☺️ «یک باک تا کجا میخواست مرا ببرد. جنگ شود همه جا جنگ است». حرکت کردم. واقعاً داخل شهر دیدنی بود انگار کسی آرام و قرار نداشت، فروشگاهها هم باز بودند و عدهای در حال خرید، ⛽️صف پمپ بنزین که دیگر نگویم، ولی عدهای با ماشین بیرون آمده و پرچم ایران🇮🇷 را از شیشه ماشین بیرون آورده بودند و با بوق زدن شادی خودشان را نشان میدادند. شاید میخواستند تا قطره آخر بنزین را فدای ایران کنند.😊
من هم توی مسیر تا به خانه رسیدم، دستم روی بوق بود و صدای ضبط ماشین را تا آخر زیاد کرده بودم.🔹 برایم مهم نبود ساعت چند است و ممکن است یک عده در خواب باشند. بگذار همه بدانند و از خواب بیدار شوند. بگذار همه بدانند با🦁 دم شیر بازی کردن چه عواقبی دارد. اصلاً مگر کسی میتوانست بخوابد و جشن نگیرد.
با خیال راحت به خانه رفتم. وقتی توی تخت رفتم، پسرم با گریه کنارم آمد و گفت: «مامان من نمیخوام بمیرم». گرفتمش بغل و گفتم: «جنگ کجا بود؟ نگران نشو! اتفاقی نمیافته.»
نمیدانستم به آدم بزرگهای اطرافم بخندم که تلاش برای فرار میکردند، یا به پسرم بخندم که خودش را برای مرگ آماده کرده بود.☺️
شنبه
۱ ادریبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝 مریم میرزایی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
سربلندی
🔸خبر را که توی شبکههای مجازی میخوانم، خونم به جوش میآید. چند نفر از فرماندهان ارشد سپاه ایران🇮🇷 در حملهی 🚀موشکی اسراییل به ساختمان کنسولگری در سوریه شهید شدهاند.
از انفعال مقامات و فرماندهان در رأس دلم میگیرد و عصبانی میشوم. چرا کسی کاری نمیکند؟ به جز تهدید تو خالی، چرا هیچ حرکت عملی و واضحی نمیبینیم؟ این کثافت دنیا قصد کرده به 🇮🇷ایرانمان و به سرزمینمان هم بتازد.
🍃چند ماهی میشود که در غزه خون میریزد و خون میریزد و هر سری وقیحتر خودش را نشان میهد. حالا اما میخواهد جلوی ما و ایران ما قد علم کند.
☘چشمم آب نمیخورد که باز هم کسی کاری کند، بلکه دلمان قدری خنک بشود. اما کمکم صدای مردم در میآید که باید انتقام بگیریم. راستش این سالها آنقدر فقط شعار شنیدهام که فکر میکنم کلمات هم بار مفهومیشان را از دست دادهاند. نشان به آن نشان،✊ انتقام سخت خون حاج قاسم را که نگرفتیم.
سعی میکنم بیتفاوت باشم و میشوم.خبرها و حرفهای توی مهمانیها اما همه حکایت از چیز دیگری دارند. کمکم بحث انتقام جدیتر میشود. 🌌یکشب که خبر جدیتر است، گروههای تجزیهطلب در شعرهای سیستان و بلوچستان فعال میشوند. نیروهای نظامی و امنیت ایران🇮🇷 همان شب جمعشان میکنند گروهک تجزیهطلب را.
باز هم بعضی از بچههای بالا و پایین در مجازی ژست و مانور انتقام میگیرند و میدهند. یک شب از دست یکیشان حرص میخورم و میگویم: «دو هفته اس هی داری استوری موشک و حمله میذاری ولی کو خبر؟»🚀
مینویسد: «میزنه نگران نباشید».
اما دیگر نمیخواهم باور کنم. به ناامیدی رسیدهام.
🌌فردا شب بعد از رفتن برادرم و همسرش در حال جمع کردن ظرفها هستم که خواهرم با صدای پر از هیجانی توی هال میدود و میگوید: «بالاخره اسراییلو زدن!»
کمی گیج میشوم که کی و چطور؟
📱به طرف گوشیام میدوم و تا خبرها، عکس و فیلمها را نمیبینم باور نمیکنم.
پر از شوقم. میخندم و خبر را به برادر دیگرم میدهم. فکر میکنم که شاید از پایگاه🚀 موشکی شهر ما هم این کثافت را تنبیه کنیم. برای همین توی حیاط میروم و به آسمان نگاه میکنم. چیزی نمیبینم. تا دیروقت توی گوشی، خبرها و تلویزیون خبرها را میخوانم و دنبال میکنم. آنقدر خوشحالم که یکدفعه خوابم میبرد. یک ساعت نشده از خواب میپرم. هیجان این شب نمیگذارد بخوابم. 🚀پهپادها و موشکها به مناطق اشغال شده اسراییل هم رسیده است.🇮🇷 ایران و موشک و پهپادهایش تیتر دنیا شدهاند. حالا احساس عزت و سربلندی دارم.✨
یکشنبه
۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝فریبا مرادی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌#وعده_صادق
صدای شلیک
🔹خبر گستاخی اسراییل و اینکه حتماً پاسخ محکمی خواهد گرفت را توی خبرها شنیده بودم .شب بود که خواهرم با اضطراب، گفت: «شنیدی خبر رو؟»
گفتم: «چی شده؟»، نگران خانواده بودم. یک درصد هم فکر نمیکردم در مورد وعده صادق باشد.
گفت: «به اسراییل حمله کردیم! دوباره جنگ میشه! خدا به همه رحم کنه»
💥موقع جنگ با عراق تقریباً هشت، نه ساله بودم. خدا میداند که تا چند سال پیش، باز هم کابوس جنگ میدیدم. من هم مثل بقیه از جنگ متنفرم و به شدت میترسم، اما نمیدانم چرا آن شب اصلاً نترسیدم و با خیال راحت خوابیدم.
🌱فردا صبح زنگ زدم به خواهرم که از من چند سال کوچکتر است؛ او هم تا حدودی جنگ را به یاد دارد. پسرش که چهار ساله هست گوشی📱 را جواب داد و گفت: «سلام خاله فاطی! به قرآن، به ابولفضل همه میمیریم! اسراییل ما رو میکشه!» هم خندهام گرفته بود و هم ناراحت بودم از اینکه برای این بچه، دغدغه ذهنی درست کرده بودند. گفتم: «نه عزیزم! ما خیلی قوی هستیم، هیچکی نمیتونه ما رو بکشه!»
گفتم: 📱«گوشی رو بده به مادرت».
خواهرم گفت: «خیلی خستهام دیشب از استرس تا چهار صبح نخوابیدم، بعدشم همش کابوس دیدم. اینا رو ول کن نمیری فروشگاه؟»
گفتم: «فروشگاه؟»
🔸گفت: «آره همه میرن! تو هم برو یه سری 🍫بیسکوییت و آب معدنی و دارو💊 بخر! بعد هم باک بنزین⛽️ رو هم پر کنین، شاید خواستیم فرار کنیم!»
خندیدم گفتم: «خواهر! نترس به خدا هیچی نمیشه! جرأت ندارن حمله کنن! مگه الکیه، بعد هم چرا این بچه رو ترسوندی، گناه داره!»
گفت: «نترسوندم بین صحبتهام با اطرافیان شنیده». خلاصه نه خواهرم توانست من را قانع کند و نه من او را.
🌌شب همسرم ساعت نه، به خانه آمد و هنوز سفره شام را نچیده بودم که صدای شلیک تیر از توی کوچه شنیده شد. ترسیدم و گفتم یا خداااا!
همسرم سریع میخواست بیرون برود که جلویش ایستادم و گفتم: «کجا؟ نرو خطرناکه! شاید ....»
هنوز حرفم تمام نشده بود که این بار صدای الله اکبر شنیده شد. بچهها ترسیده و محکم به من چسبیده بودند. همسرم خندید و گفت: «هیچی نیست، به خاطر حمله ایران🇮🇷 به اسراییل یکی از همسایهها از سر شوق شلیک کرده»🔫
خیالم راحت شد. واقعاً همینطور هم بود که همسرم گفته بود.
یکشنبه
۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝 فاطمه بسطامی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
اتوبوس تهران شیراز
🌿دستش را گذاشت روی شانهام و تکان داد:
- _خانوم! خانوم! بالاخره اسرائیل رو زدیم. از 🇮🇷ایران هم زدیم._
چشمهایم را باز میکنم. خیره نگاهش میکنم. نمیفهمم خوابم یا بیدار. قرص سرماخوردگی و خستگی این چند روز حسابی گیجم کرده.
آرام، یکدستی کیفم🎒 را که توی قسمت توری پُشت صندلی مقابل چپانده بودم، بیرون میآورم. تا فاطمه و ریحانه که سرهایشان را گذاشتهاند روی پاهایم بیدار نشوند. تازه با هزار زحمت و قصه و بالا و پایین خوابشان برده.
🌱نفس توی سینهام حبس شده. صدای ضربان قلبم را میشنوم. نت گوشیم📱 را روشن میکنم:
- _خدایا چرا آنتن نمیده؟_
حواسم نیست که توی جادهایم. صلواتی میفرستم:
- _بالاخره وصل شد. چقدر پیام! از کجا شروع کنم؟_
از کانال حسین دارابی شروع میکنم. لحظه به لحظه گزارش میدهد. شور خاصی دارم. خبرها را سریع میخوانم و عکسها🎞 را نگاه میکنم. فیلمها را هم بیصدا:
🎧- _آخه چرا نباید هندزفری همرام باشه؟_
دقیق میشوم روی بقیه مسافرها. تا جاییکه من میبینم اکثرا بیدارند و📱 گوشی بهدست و آرام با هم دربارهٔ این اتفاق صحبت میکنند.
☺️خندهام میگیرد. جوری همهمان اخبار را رصد میکنیم که انگار فرماندهان میدانی عملیاتیم و اگر یکلحظه خوابمان ببرد، عملیات میرود روی هوا.
دوباره صدای همسرم را از صندلی تکیِ کناری میشنوم:
- _خانوم!_
- _جانم._
- _صلوات بفرست، 🚀موشکها رو هم فرستادیم. تا ده دقیقه دیگه فرود میان._
سیل صلوات را شروع میکنیم. دست میگذارم روی صورت بچهها. گونههایشان یخ زده.
همسر جان را صدا میزنم. با چشم به پتوی مسافرتی بالای سرم اشاره میکنم. پتو را میآورد و روی بچهها میاندازد. به چهرهٔ معصومانه دخترها زل میزنم:
- _خدایا! چرا اینقدر چهره بچهها توی خواب معصومانهتر میشه؟_
به عادت این ایام بیاختیار اشک میریزم:😭
- _خدایا یعنی دیگه یه امشب رو بچههای غزه راحت میخوابن؟_
دوباره چشم میاندازم روی گوشی📱. فیلمی توی همهٔ کانالها وایرال شده که آقایی فلسطینی با آرامش و خوشحالی میگوید: «بعد از گذشت ۱۸۹ روز، این اولین شبی هست که بچههای غزه راحت خوابیدن.»
✨- _خدایا شکرت! امام روحالله جان، ممنونم ازت. از صمیم قلب. روحت شاد که بچههای مظلوم غزه رو شاد کردی._
⏰ساعت از سهونیم نیمهشب گذشته. با لبخند چشمهایم را آرام روی هم میگذارم.
***
☀️باریکههای نور میتابد روی صورت بچهها. کمکم چشمهایشان را باز و بسته میکنند:
- _بچهها! یه خبر خوب!_
خوابآلوده میپرسند:
- _چی مامان؟_
- _دیشب اسراییل رو زدیم،🚀 با موشک، از خاک ایران._🇮🇷
انگار برقگرفتهها بلند میشوند:
- _چی مامان؟!_
فیلمها را نشانشان میدهم. با شادی و غرور نگاه میکنند. به فیلمهای تشکر مردم کشورهای منطقه که میرسند، فاطمه بادی به غبغب میاندازد و میگوید: «بعععله. این ماییم دیگه.🇮🇷 ایرانیهای شجاع. خواهش میکنم. خواهش میکنم. قابلی نداره.»
ریحانه آرام گریه میکند:
- _مامان! این اشک خوشحالیهها._
محکم بغلشان میکنم:
- _میدونم عزیزم. میدونم قشنگم. _
تو دلم میگم: «فرشته کوچولوهای من، کِی اینقدر بزرگ شدین؟»
فاطمه دستش را میگذارد روی گونهام:
- _مامان! یعنی میشه یه روز اسرائیل رو کامل نابود کنیم؟_
- _چرا که نه مامان. اونوقت میدونستید الان کجا بودیم؟🚌 تو اتوبوس برگشتِ از قدس به شیراز. میریم قدس پشت سر امام زمان(عج) نماز عید فطر میخونیم🌟 و برمیگردیم. تصورشم قشنگه، مگه نه؟_
فاطمه با شیطنت میگوید:
- _وای مامان با اتوبوس نهههه. با هواپیما.✈️ سهتایی میزنیم زیر خنده._☺️
زهرا ابوالقاسمی
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #روایت_کرمان
کلید
🌱مثل همیشه، راس ساعت رسیدم.
برای ساعت ۱۹ دعوت داشتم.
ورودی تالار فرهنگ و هنر، خبر خاصی نبود. غیر از من و آسمان ابری☁️ و بارانهای نباریدهی زمستان و نگهبان دم در، هیچکس توی محوطه نبود.
حتی روشناییِ خاصی هم توی حیاط نبود.
در ورودی سالن، با رسیدنم زیر چشم هوشمندش، خودش را از پیش رویم کنار کشید و من، سردرد و خستگی را همان پشت در گذاشتم و وارد شدم.
📹فیلمبردارها زاویهی دوربینشان را تنظیم میکردند و صدابردار، صوت را میسنجید. فقط صدای همهمه از پشت صحنه میآمد که در تدارک شروع مراسم بودند.
و من آنقدری توی سکوت و خلوتی سالن نشسته بودم که نگاهم به صحنه افتاد. چیدمانی که همه چیزش آشنا بود.
باعث شد همراه با اِلمانهای روی سِن، یک سر زیارت شاهچراغ بروم. انگشتم را روی آینهکاری حرم بکشم و جای سوراخ گلولههایش را لمس کنم. تابلوی عکس شهیدِ🥀 سیدِ اهل قلم را به دیوار فرضی حرم ببینم و به روح شهیدِ حاضر در جلسهاش، سلامی بدهم. توی کاپشنِ صورتیِ آویزان، روی چوبلباسی، دنبال ریحانهی گوشواره قلبی بگردم و تمام چهل روز نشستن، کنار 🥀خانوادهی شهدای سیزدهم دیماه و شنیدن از عزیزِ شهیدشان، پیش چشمم بیاید.
⏰عقربههای ساعت میدوید و من از هر لحظهاش توشهای برای خودم برمیداشتم. 🔹برای روزهای یکنواخت، که این توشه، رزق نفسکشیدن و ادامهدادنم میشد.🎼 خاطرهی موسیقی سنتی حماسی، را توی ذهنم گذاشتم، برای روز مبادایی که پر از خالی میشوم، صدای حماسی مردان خدا پردهی پندار دریدن خواندنشان را، درآورم و برای خودم پخش کنم تا دوباره غرق شور و شعف و حرارت شوم و دوباره از نو، بایستم. از حرفهای سخنران جلسه، قاب عکس شهید🥀 آوینی پیش چشمم جان بگیرد و نگاه نافذ خود آقاسیدمرتضی را ببینم.
غرق دیدن و شنیدن بودم که
زمان، روی تکتک ثانیههایی که برایش جان گذاشته بودیم، ایستاد.
☘اسم حلقهی ادبیمان که خوانده شد و پلههای سِن را که بالا میرفتم، بسم اللهم را زیر لب گفتم. میخواستم به خدا بگویم که حواسم هست همهاش را تو خواستی و توفیقش را تو نصیبمان کردی. میخواستم بداند که میفهمم قدرت نشستن، زانو به زانوی همسر و فرزند و مادرشهید و قورت دادن بغض🥹 و اشک را، خودش بهمان داده و همراهیمان کرده بود.
✏️قلم را در بحرانیترین روزهای شهرم توی دستانمان نگه داشته بود تا در میانهی جنگ روایتها، از نوشتن بازنمانیم و خط مقدمش را به دشمن واندهیم.
🔸لحظهی خروج از سالن، دیگر خبری از تاریکی محوطه نبود. همهجا نور داشت. اثری از خستگی و دوندگیهای روتین روزانهام، دنبال طفل نوپای خانه هم نبود.
⏰ساعت حوالی ده شب بود و قاعدتا همه جا باید تاریک میبود.
اما من همه چیز را صورتی میدیدم.
البته صورتی صورتی هم که نه، بیشتر سرخابی میدیدم. نمیدانم شاید هم همان صورتی اما از نوع پررنگش.
برای منی که با رنگ صورتی غریبه بودم و رنگ آبی به وفور از🛏 تخت و کمد و فرش اتاق پسرهایم موج میزد، این حجم از این رنگ که توی چشمهایم ریخته بود، کمی غریب بود.
از آن غریبهای آشنا.
حالا که دارم فکر میکنم از سالن که بیرون آمدم اصلا روی زمین راه نمیرفتم. من به دنبال همان نور صورتیای بودم که بین زمین و آسمان، مرا دنبال خودش میکشید.
🖼قاب هدیهای که پیراهن چینچینی و صورتی ریحانهی گوشواره قلبی کاپشن صورتی تویش بود، کلیدی شد و بعد از سه ماه و اندی،🥹 بغض فروخفتهی توی جانم را با دست کشیدن روی پیراهنی که لطافت و ظرافت ریحانه را لمس کرده بود، باز کرد و آرام گرفتم.
✍زهره نمازیان
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
حوزه هنری استان #کرمان
پ.ن: به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی از حلقهی ادبی قلمه، به دلیل واکنش سریع و هنرمندانه به وقایع غزه و حادثهی تروریستی ۱۳دی کرمان و روایت این واقعه تقدیر شد.
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #وعده_صادق
ایران به دنیای عرب شرافت داد
🔹امروز در شهر مهدیه، در تونس مرد هنرمندی را دیدم که قبلا خلبان نظامی بود، ازم پرسید که از کدوم کشوری؟ گفتم ایران!🇮🇷 گفت: ایران به دنیای عرب (بخاطر 🚀موشک) شرافت داد، چون اونها رها کردند…. او اسمم را به خط عربی و فرانسه با تاریخ امروز روی قایقی🚤 که ساخته بود نوشت، شهر مهدیه در تونس توسط شیعیان تاسیس شده…
۲۷ فروردین
تونس
✍ حریر عادلی | مارکو
@markoo95
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir