eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7هزار دنبال‌کننده
516 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای گنج معرفت به دل سامرا سلام ابن الجواد حضرت ابن الرضا سلام ای چون پدر مطهر و معصوم و متقی ای آسمان علم خدا ایهاالنقی خورشید از تشعشع نورت منوّر است ماه فلک به یُمن حضورت منوّر است در قول و حکم و فعل تو انصاف جاری است باغ کرامت تو همیشه بهاری است گنجینه های علم الهی است در دلت حظِّ حضور می برم امشب ز محفلت نطقت اگر نبود هدایت نداشتیم راهی به آسمان امامت نداشتیم با نور تو درست شده اعتقادمان دادی طریق عرضهء حاجات یادمان فهمانده ای به ما ادب و احترام را طرز چگونه حرف زدن با امام را فهمانده ای که شآن رفیع امام چیست ظرفیت پذیرش فیض مدام چیست لطفت اگر نبود مقرب نمی شدیم در محضر ائمه مودّب نمی شدیم توحید حق به نام شما آب خورده است خضر از وجود جام شما آب خورده است رکن خداشناسی و درهای رحمتید فرزندهای نور و پسرهای رحمتید جز اهل بیت بحر کرم، اصل خیر کیست؟ در این جهان بگو که چهار فصل خیر کیست؟ هر کس که باطنا" به خدا وصل می شود با رحمت نگاه شما وصل می شود کفر است اگر به غیر شما رو زند کسی عشق است اگر کنار تو زانو زند کسی ای سرو سربلند سحرهای سامرا باز است بر گدای تو درهای سامرا ما سائلیم و جای دگر سر نمی زنیم جز خانه شما در دیگر نمی زنیم ما آب و نان به دست شما صرف کرده ایم شاهان شما، تمامی ما نیز بَرده ایم امشب میان عشق شما سیر می کنم از چشم پاکتان طلب خیر می کنم ما را از آن دو چشم شریفت نگاه کن یا هادی الائمه مرا سر به راه کن آقا تلاش کردم و این دل ادب نشد آماده رسیدن ماه رجب نشد باقیِّ عمر را نگرانم چه می شود آماده نیستم رمضانم چه می شود آقا به قلب غمزده فیضی افاضه کن فکری برای برکت این سال تازه کن آغاز سال من نظری کن به حال من بی ارزشم ولی نشوی بی خیال من خیر مرا ندیده کسی، خیره سر شدم در آخر خَطَم به تو محتاج تر شدم امشب ولی به عشق هوایت رسیده ام امشب به قصد گریه برایت رسیده ام آقا شنیده ام که غمت بی شمار بود دور از مدینه بودی و دل بی قرار بود آقا چه ها که از متوکل کشیده ای پای پیاده در دل صحرا دویده ای خسته شدی عرق به جبینت نشسته بود پایت برهنه، ناخن آن هم شکسته بود گاهی تو را به بزم حرامی کشانده اند گاهی تو را میان خرابه نشانده اند جا داده اند بین فقیران چرا تورا؟ بردند بین حلقه شیران چرا تو را؟ شیران که در برابرتان سر گذاشتند بی اذن تو سر از کف پا بر نداشتند آنان که بر امام ارادت نداشتند قاتل برای کشتن تو می گماشتند هر چند زهر غم جگرت را کباب کرد قلب مقدس پسرت را کباب کرد سر را به روی پای حسن می گذاشتی بهر خودت حنوط و کفن می گذاشتی می سوخت پیکر تو ولی خانه ات نسوخت در بین شعله دامن دُردانه ات نسوخت در کربلای جدّ شما غم چکار کرد طفلی نفس بریده از آتش فرار کرد آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود می سوخت بین آتش و در التهاب بود امشب دلم شکسته و فریاد می زنم با محتشم نشسته و فریاد می زنم ای کشته فتاده به هامون حسین من ای صد دست و پا زده در خون حسین من ای شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه افتاده ای به زیر سنان بین قتلگاه جایت کم است پیکر خود را تکان نده مادر رسیده، تشنه لب اینگونه جان نده @raziolhossein
در آسمان سامرا پیچیده بوی من یادِ مدینه مانده بُغضی در گلوی من هرشب بیادِ مادرِخود جامعه خواندم شرحِ صفاتِ مادرم شد گفتگوی من با دستِ بسته از مدینه راه افتادم در هرنمازم اشک شد آبِ وضوی من با بی ادب های عرب تبعید مشگل شد رویِ سپاهی واشده دیگر به روی من منزل به منزل رفته ام با پیکیری سالم بر هم نخورده با تکانِ نیزه موی من طعمِ شبِ سردِ خرابه را چشیدم من بازی شده در چند جا با آبروی من شکرِ خدا ناموسِ من در پرده پنهان بود آن شب میانِ خانه وقتِ جستجوی من چون عمه در بزم شرابی گیر افتادم شد مرگ آن لحظه تمام آرزوی من بی تربیت ظرفِ شرابش را تعارف کرد چشمان یک جمعیتی خیره به سوی من بر خورد  بر شخصیتم با آنکه مَردَم من تصویر ِ زنها زنده شد در روبروی من قرآن نه، شعری خواندم ومجلس عوض گردید اصلا نخورده دست بر ترکیب روی من شکر خدا بازی نکرده با لبم چوبی باخیزران ضربه نخورده بر سبوی من بر خیزران و طشت و هرچه مست لعنت بر آنکه دندان حسین بشکست لعنت @raziolhossein
رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی این همه یاس پریشان در کنارش ریخته؟ یا پریده در حقیقت رنگ از روی مهش یا دل آئینه ی آئینه دارش ریخته تیر دیگر در کمان صیاد دنیا چون نداشت زهر را چون طرح بر جان شکارش ریخته خشکسالی جای دارد شهر را ویران کند آبروی سامرا از چشم زارش ریخته در عیادت از دلش شاید که دلها بشکند چون دل اهل و عیال او کنارش ریخته بس که می سوزد گمانم قالب خورشید را از دل آتش نهاد داغدارش ریخته شاید از کرببلا می آید و قبر حسین ابر دلتنگی که باران بر مزارش ریخته در کفن پیچید مانند خبر در کوچه ها در گریز روضه خود طرحی به کارش ریخته جای دارد تاک روید معنی از خاک درش اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته @raziolhossein
کس نیست در این شهر مرا یار خدایا جز خون دل و آه شرر بار خدایا گه گوشه زندان و گهی خان سئالیک جایم شده جای گل و گلزار خدایا فرزند علیم که به من ارث رسیده مظلومیت حیدر کرار خدایا با چاه علی درد دلش گفت ولی من با ماه کنم درد دل اظهار خدایا چون ماه فقط دید چه دیدم من مظلوم از خصم در آن نیمه شب تار خدایا بردند مرا بزم می و شرم نکردند از فاطمه و احمد مختار خدایا می گفت که من شعر بخوانم زبرایش میکرد براین گفته اش اصرار خدایا از شرم ؛نگاهم به زمین دوخته بودم اشکم زبصر ریخت به رخسار خدایا صحبت شده از بزم می و باز دلم سوخت بر زینب و بر عترت اطهار خدایا من مردم و غم نیست چها دیده ام اما دخت علی و مجلس اغیار خدایا زینب که ندیده است کسی سایه او را میرفت در آن بزم به ناچار خدایا نامحرم و زینب امان از دل عباس خجلت زده شد باز علمدار خدایا ای کاش نمیدید دگر عمه زارم آن چوب جفا و لب دربار خدایا این چوب به لب میزد و بیچاره رقیه حق داشت زند لطمه به رخسار خدایا @raziolhossein
آه در سینه ام از زهر شراری برپاست آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست مادرم آمده بالین منِ چشم به راه تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد راه می آمد و می دید سری بر نی هاست سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست @raziolhossein
منکه شد گوشۀ تبعید ، عبادت ، کارم سالها دشمن من داد ز غم آزارم دوستان شیفتۀ خلق خوش و رفتارم دشمنان نیز خجالت زده از کردارم نیست جز یاریِ قرآن و تلاوت یارم ظلم و جور خلفا بود که خونبارم کرد متوکل ز همه بیشتر آزارم کرد هیبت حیدری ام تیر به اعدا می زد معجزاتم همه شمشیر به اعدا می زد ذکر من بود که زنجیر به اعدا می زد من ستم دیدم و تقدیر به اعدا می زد گاه یک شیر ز تصویر به اعدا می زد روز و شب در غم و اندیشۀ مردم بودم بیشتر همنفس اهل ری و قم بودم خصم پنداشت که من بی کس و تنها هستم غافل از اینکه خدا را یَد و بَیضا هستم خواست تهمت بزند دید مبرّا هستم خواست تحقیر کند دید که والا هستم جرمم این بود که من زادۀ زهرا هستم آنکه در گوشۀ تبعید گرفتارم کرد تا توانست به تهدید گرفتارم کرد دشمنان بر سر من بسکه بلا آوردند دل پر صبر و قرارم به صدا آوردند گاه در بزم شرابی ز جفا آوردند گاه در مجلس اغیار مرا آوردند بارها در نظرم کرب و بلا آوردند کاروانِ اُسرا در نظرم می آمد مجلس شام بلا در نظرم می آمد یاد آن بزم شرابی که میان اُسرا عمه ام بود و همه قافلۀ کرب و بلا بسته در سلسله ای سلسلۀ آل عبا وسط طشتِ طلا بود سر خون خدا بزم مشروب کجا و حرم آل کسا جمع کفار کجا جمع عزیزان حسین تهمت زشت کنیزی به یتیمان حسین شعلۀ فتنه کفار بر افروخته بود صورت ماه یتیمانِ حرم سوخته بود چشم حضّار به ناموس خدا دوخته بود غصّه جدّ غریبم به دل اندوخته بود زینب از مادر خود فاطمه آموخته بود عمۀ مقتدرم خطبۀ غرّا می خواند و سر خون خدا سورۀ طه می خواند خیزران بود که روی لب و دندان می زد بر لب ماه نه بر ناطق قرآن می زد بانویی بر سر خود لطمه فراوان می زد این رباب است که بوسه به سر از جان می زد باز هم حرمله ای طعنه به مهمان می زد داغ شش ماهه فراموش نمی گردد آه نالۀ فاطمه خاموش نمی گردد آه @raziolhossein
قلبمو خیلی سوزوندن بخدا غصه رو دلم نشوندن بخدا من پیاده دشمنم سواره بود تو کوچه منو کشوندن بخدا . . بی حیا دیگه نسوزون جگرم چرا آخه میزنی هی شررم سرمو اگه میخوای ببر ولی ناسزا دیگه نگو به مادرم . . چقدر به بچه هام دادن  عذاب دلم از این همه داغ شده کباب خیلی یاد عمه زینب افتادم وقتی بردن منو تو بزم شراب . زینب و بزم شراب واویلتا زینب و شام خراب واویلتا صحبت از کنیزی و آل علی قلب زهرا شد کباب واویلت بمیرم برای غمهای حسین وسط طشت طلاس جای حسین پیش چشمای سه ساله دخترش خیزرون میزد به لبهای حسین . @raziolhossein
درخانه اش غریب شدویاوری نداشت در سینه اش بجز جگر پرپری نداشت مظلوم مانده بود درآن شهر بی حیا او هم امام بود ولی لشگری نداشت میگفت آب آب و در آخرین نفس جز ذکر یاحسین دم دیگری نداشت درلحظه ی نفس زدن و جان سپردنش شکرخداکنار خودش خواهری نداشت برپیکرش نبود رد تیغ و خنجری دیگرکسی نگاه به انگشتری نداشت بر اهلبیت او نشد آنجا جسارتی میرفت تشنه کام و غم معجری نداشت بزم شراب دید ولیکن عدوی او دیگر میان تشت طلایی سری نداشت... @raziolhossein
وقتی که تمامی ملائک، مولا از حسن تو گویند یکایک، مولا این ذره کجا و آفتابی چون تو «کَیفَ اَصِفُ حُسنَ ثَنائِک» مولا؟ @raziolhossein
طایری دلخسته دور از آشیانم یاحسین وقف تو گردیده این اشک روانم یاحسین بسکه سوزد از غم تو قلب و جانم یاحسین این دم  آخر شده ورد زبانم یاحسین تا نفس دارم برایت روضه خوانم یاحسین یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین ً دورم از شهر و وطن نه بین صحرا مثل تو بی کس و تنها شدم اما نه تنها مثل تو سوزم از زهر و کشم روی زمین پا مثل تو آب هست اما ننوشم جرعه ای تا مثل تو بر لب آید تشنه لب این نیمه جانم یاحسین یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین بارها قبر تو را کردند ویران سوختم یاد حتک حرمتت باسُم اسبان سوختم زایرت کشتند و من چون شمع سوزان سوختم یاد اول زائری که شد پریشان سوختم شاهدم این گریه های بی امانم یاحسین یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین ناسزا گفتند بر زهرا شنیدم سوختم مثل درب سوخته ناله کشیدم سوختم همچو زهرا از جوانی دل بریدم سوختم من که سیلی خوردن مادر ندیدم سوختم تو که دیدی چه کشیدی من ندانم یاحسین یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین زاده پیغمبر و نیمه شب و بزم شراب آیه تطهیر و ذکر یارب و بزم شراب شد دوباره تازه داغ زینب و بزم شراب یاد آن طشت زر و چوب و لب و بزم شراب قاتلم شد روضه های عمه جانم یاحسین یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین آرزو می کرد جان می داد  زینب وای من در برِ نامحرمان اِستاد زینب وای من خیزران بالا که رفت افتاد زینب وای من چوب بر لب خورد و زد فریاد زینب وای من کاش می بستند دست و دیدگانم یاحسین یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین @raziolhossein
در شهر غریب ، از نفس افتادی در حجره ی تنهایی خود جان دادی مظلوم ترین غریبِ سامرّایی جانها به فدات ، یا امام هادی @raziolhossein
آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته مادرت را باز در هول و ولا انداخته کاری از دستِ طبیبان بَر نمی آید غریب در کنارِ بستر تو مرگ جا انداخته پوستی بَر استخوان داری،به زهرا رفته ای خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته رفته رفته حجره ات گودال سرخی میشود زهر، لب هایِ تو را از ربنا انداخته تشنگی بی رحم تر از نیزه ی زیرِ گلوست تارهایِ صوتی ات را از صدا انداخته جامِ مِی شرمنده ی اندوهِ چشمانت شده ماجرا را گردنِ شام بلا انداخته شام گفتم، خیزران آمد به یادم «وای وای» گریه ها را یادِ طشتی از طلا انداخته @raziolhossein
همین که در تنش زهر شب افتاد امام هادی از تاب و تب افتاد چو وارد کردنش در بزم شادی به یاد عمه‌جانش زینب افتاد @raziolhossein
در دلت لحظه‌های آخر عمر کوهی از غصه‌ها و از غم‌هاست چه بگویم، خودت که میدانی زهر ارث سلاله‌ی زهراست در روایات ما چنین نقل است: که تو را برده‌اند بزم شراب شکر، با تو نبوده در این بزم نه رقیه، نه زینب و نه رباب شکر حق، در میان مردم شهر حرمت خانواده‌ات نشکست طفل شش ماهه‌ات نشد پرپر یا که شمری به سینه‌ات ننشست ساربانی نبود و از دستت کسی انگشتری نبرد آقا سر تو روی نیزه‌ها که نرفت خیزران بر لبت نخورد آقا بی‌کفن نیستی و شکر خدا پسرت هست تا کند کفنت گر چه با زهر کین شهید شدی تیر باران نشد ولی بدنت @raziolhossein
شده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی سفری کنم و سری زنم به سرات یاعلی النقی به هوات تازه کنم نفس، به سرات آیم از این قفس برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی هله ای قلم تو شروع کن، ز درون درآ و طلوع کن بنویس سردر مشق های سیات یاعلی النقی بنویس دست مِداحتم نرسد به عرش فضائلت شود آب های جهان اگر که دوات یاعلی النقی بنویس اوج کدام دم، برسد به وسعت آن قلم که دمیده جامعه ای بدان جلوات یا علی النقی تو همان تجلّی ایزدی، که به شکل بنده درآمدی و سروده ای غزل از زبان خدات یاعلی النقی و به استناد زیارتت، تو و اهل بیت نبوتت شده اید رب جلی ولی به صفات یاعلی النقی ز عدم وجود درست کن، ز نبود بود درست کن و به شیر جان بده با مسیح نگات یاعلی النقی منم آشنای قدیم تو، ز دیار عبدالعظیم تو که سلام می دهمت به شوق لقات یاعلی النقی نبود به بودن تو غمم، بخدا که حر جهنمم که گرفته ام به ولات برگ برات یاعلی النقی بگذار کعبه ی سامرا، قدمی طواف کنم تورا سر خویش را بزنم به کوی منات یا علی النقی @raziolhossein
یا رب از زهر جفا سوخت زپا تا به سرم شعله با ناله برآید همه دم از جگرم جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه که چه آورده جفای متوکّل به سرم می دوانید پیاده به پی خویش مرا گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب گشت از شدّت غم، مرگ عیان در نظرم خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب شرم ننمود در آن لحظه زجدّ و پدرم زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی ریخته خاک یتیمی به عذار پسرم با که این ظلم بگویم که به زندان بلا قبر من کند عدو پیش دو چشمان ترم هر زمان هست در این دار فنا مظلومی حق گواه است که من از همه مظلوم ترم فخر (میثم) همه این است به فردا کامروز هم ثنا گستر من آمده هم نوحه گرم @raziolhossein
نفس نفس نفست عطر ربنا دارد قنوت نیمه شبت ذکر آتنا دارد به عمق معرفت واژه های جامعه ات هجا هجا کلماتت دَم از خدا دارد کریم، ابن کریمی و عالمی آقا به دامن کرمت دست التجا دارد کبوترانه پریده در آسمان شما دلی که حسرت سرداب سامرا دارد من از هوای گدایی درگهت مستم گدای سامری ات میشوم ... صفا دارد فدای نام تو یا ایها النقی، جانم چقدر لشکر تو یار و جانفدا دارد اگر چه دست تو را خصم بی بصیرت بست هنوز اهل تو در بیت خویش جا دارد هنوز غصه بزم شراب را داری هنوز دست تو جای طناب را دارد @raziolhossein
علی الدوام‌ نمک گیر دست خوبانم چه سرّی است در این رابطه نمیدانم سوار کشتی شان‌ میکنند سگ راهم کنار نوح‌ که هستم چه غم ز طوفانم فقط به دامن آل علی دخیل شدم اگر چه تر شده با هرگناه دامانم سلام حضرت هادی! سلام اربابم! بگیر دست مرا خسته ام پریشانم به زیر دست شما تربیت شدم یک‌ عمر همیشه نان تو بوده به زیر دندانم بیا که‌ پوزه بمالم به پات آقا جان مرا تو شیر حسابم‌ بکن نه انسانم دلم‌ گرفته برایت غریب جان دادی برای مادرتان باز روضه میخوانم عزا عزا جگر فاطمه شرر دارد علی شدن چقدر رنج و دردسر دارد مصیبت است که از دوستان جدا باشی اسیر هر شبه ی نانجیب ها باشی دلت برای مدینه همیشه پر بزند ولی همیشه‌ گرفتار سامرا باشی دعای اهل و عیالت  به پادگان این است که از جسارت سربازها رها باشی عزیزکرده ی زهرا!نبینم آقا جان بروی خاک بیوفتی و بی عصا باشی تو خورده به زمین گونه ات‌ چرا خاکیست؟! برای آنکه عزادار کربلا باشی.. دلت‌شکسته ولی بازهم سرت نشکست قرار نیست که با سنگ آشنا باشی قرار نیست تنت را به نیزه ها ببرند قرار نیست که بر روی بوریا باشی میان ناله ی تو کف نمیزند احدی خدا نخواست که بین سرو صدا باشی تمام اهل حرم خانه اند پشت حجاب بفکر غارت پوشیه ها چرا باشی؟! چه روضه ها که نهان مانده است با زینب بزن به سینه ی خود دم بگیر یا زینب.. @raziolhossein
نیمۀ شب امام رابردند خانه و خانواده مضطرب است نگرانِ امامِ هادی شد سامرا بی قرار و ملتهب است من بمیرم که پیش چشمانش سَبِّ جدِّ گرامی اش کردند دل هفت آسمان به درد آمد بس که بی احترامی اش کردند می بَرَندش بدونِ عمامه غربت از چشمهاش معلوم است خوب که ،  در رُخش نگاه کنی مثل جدّش علیست مظلوم است جان به قربان آن امامی که دستهایش به غصه زنجیر است علتِ بردنش به بزم شراب به گمانم به قصد تحقیر است متوکل مقابل حضار اندکی آمد و توقف کرد بی حیا از شرابِ در دستش به امام دهم تعارف کرد خواست تا که امام هادی را نحوهء دیگری عذاب دهد گفت با او که شعر میخوانی منتظر ماند تا جواب دهد حضرتش قصد شعر خواندن کرد کرد آغاز معجزاتِ کلام سخنش مثل تیغ حیدر بود محشری شد به پا زِ شعر امام بر سرِ دشمنش خراب ، آقا گویی آن خانۀ مجلل کرد شعرها در مَذَمّتِ دنیا عیش او را به غم مبدل کرد متوکل که منقلب گردید در خود احساس روسیاهی کرد لااقل در میان آن مجلس از امام آمد عذرخواهی کرد دشمنی هم سراغ دارم که پرچم ظلمِ بی امان برداشت در قبال سری که قرآن خواند بی حیا چوب خیزران برداشت پیش زنها و بچه ها ، ملعون پستی اش را به خلق ثابت کرد ضربه را بر لب و دهانش زد صوت قرآن به چوب ساکت کرد گریه کردیم بر حسین ، ولی حال زینب کجا و ما ؟ هیهات ما شنیدیم و خواهرش دیده وای بر حال عمۀ سادات @raziolhossein
امروز که زمین و آسمان می گرید از بهر غريب سامرا می گرید جا دارد اگر كه شیعه خون گریه کند چون مهدی صاحب الزمان می گرید @raziolhossein
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی نداشت طوطی جانم هنوز لانه به جسمم که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا صفاست در حرم با صفای حضرت هادی مقرّبان الهی فرشتگان بهشتی کشند منّت و عطای حضرت هادی زدست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی درندگان زمین التجا برند به سویش پرندگان هوا در هوای حضرت هادی اگر به سامره ام اوفتد گذر سر و جان را کنم نثار به گنبد نمای حضرت هادی دلم که درد گناهش به اختصار کشانده پناه برده به دار الشّفای حضرت هادی مرا چه قدر که گردم گدای خاک نشینش که هست خازن جنّت گدای حضرت هادی دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوات ملاحت سخن دلربای حضرت هادی به خاک، عطر بهشتی پراکند اگر آید نسیمی از طرف سامرای حضرت هادی به عمر، دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد به لحظه ای که کنم جان فدای حضرت هادی به تیرگی نبری روی و راه خود نکنی گم هدایت است به ظلّ لوای حضرت هادی بخوان زیارت پر فیض جامعه که بری پی به ارزش سخن دلربای حضرت هادی مرا رضایت ابن الرّضا خوش است که دانم بود رضای خدا در رضای حضرت هادی هزار بار به هر لحظه لعن بر متوکّل که بود در پی جور و جفای حضرت هادی به زور خواند به بزم شراب حجّت حق را نکرد شرم و حیا از خدای حضرت هادی گهی به بزم شراب و گهی به مجلس دشمن چگونه اشک نریزم برای حضرت هادی چو شمع، از شرر زهر، آب گشت وجودش گرفت شعله زسر تا به پای حضرت هادی نبود این همه بیداد و ظلم و جور پیاپی جزای آن همه مهر و وفای حضرت هادی چگونه اشک نریزند دوستان به عزایش که گشته فاطمه صاحب عزای حضرت هادی غریب و بی کس و تنها شهید گشت چو جدّش زمین سامره شد کربلای حضرت هادی سیاه پوش کن ای آسمان ملائک خود را که شد خموش صدای دعای حضرت هادی شراره سر کشد از بیت بیت تو (میثم) توئی زبان غم و دردهای حضرت هادی @raziolhossein
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره وی در همه ی عمر ستم دیده هماره سنگینی اندوه تو از کوه فزون تر غم های فراوان تو بیرون ز شماره کی مثل تو در حبس ستم بازوی بسته بر قبر خود از جور عدو کرده نظاره تو آیه تطهیری و دشمن به چه جرأت با جام می خود به سویت کرده اشاره از هجر تو باید کمر کوه شود خم جایی که گریبان ولایت شده پاره تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده همراه عدو رفتی و او بود سواره از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود کز زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره فوجی پی آزار دلت دست گشودند قومی ز دفاع تو گرفتند کناره «میثم» دگر از این غم جانسوز نگویی کز نوک قلم جای سخن ریخت شراره @raziolhossein
شکست بال و پرش آسمان تکان می‌خورد ز درد روی تنش، رنگ ارغوان می‌خورد میان بستر خود او ز درد می‌پیچید گره به کار اهالی آسمان می‌خورد برای زخم عمیقش دوا افاقه نکرد ز بس که زخم زبان او از این و آن می‌خورد تو را خدا دگر او را به کوچه‌ها نکشید خدا نکرده زمین گر در آن میان می‌خورد- -جواب مادر او را چگونه می‌دادید چه قدر خون جگر او ز دست‌تان می‌خورد میان بستر خود تشنه روضه سر می‌داد صدای گریه و آهش به گوش جان می‌خورد چنان ز چوب و لب خشک و خیزران می‌خواند که گوئیا به لبش چوب خیزران می‌خورد شبیه جدِّ غریبش چنان به خاک افتاد کأنَّ ضربه ز سر نیزه‌ی سنان می‌خورد @raziolhossein
ای نجل جواد، ابن رضا، حضرت هادی بگرفته حسن بر تو عزا حضرت هادی یک عمر ستم دیـده ز جور «متوکل» در آینه صبح و مسا حضرت هـادی دل سوخته از طعنه و از زخم زبان‌ها خونین جگر از زهر جفا حضرت هادی بردند همان شب که سوی بـزم شرابت چون از تو نکردند حیا حضرت هادی افسوس که کشتند تـو را از ره بیـداد بی جرم و گنه، قوم دغا حضرت هادی افسوس، به جور از حرم مادر و جدت گشتی تو غریبانه جدا حضرت هادی کس از غم ناگفته‌ات ای یوسف زهرا آگاه نشد غیر خـدا حضرت هـادی کشتند تو را در دل غربت، به چه جرمی؟ ای جان جهانت بـه فدا! حضرت هادی بزم می و خون دل و حبسِ ستم و زهر حق تو عجب گشت ادا حضرت هادی در ماتـم تـو ای خلف پـاک پیمبـر شد سامره چون کرب و بلا حضرت هادی "میثم" به تو و غربت تو اشک فشاند ای کشته بی‌جرم و خطا حضرت هادی @raziolhossein
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند گریه ها باز وقار بصرش را بردند مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش به گمانم که ستون سفرش را بردند کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش عده ای آبروی بوم و برش را بردند جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند به شفاعت نظری داشت ولیکن با شرط صوفیان جمله ی شرط و اگرش را بردند برگ ریزان طرب بود که بر گوش خزان خبر جرأت نقاش ترش را بردند حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد چون مقامات خُذینی جگرش را بردند نفس آخر او نیمه برون آمده بود که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند @raziolhossein