#امام_صادق_شهادت
بقیع ! باز کن آغوش روح پرور را
که در برت بِکِشی میهمان آخر را
بقیع ! غسل زیارت کن و ضریح بساز
که بوسهها بزنی پیکری مطهر را
بقیع ! این تنِ مولای سالخوردهی ماست
بگیر در بغل آرام یاس پرپر را
بدان که شرح غم این غریب دشوار است
غمی که کاسهی خون کرد دیدهی تر را
بمیرد آنکه در این سنّ و سال، زهرش داد
که آتشی زد و سوزاند، پای تا سر را
شرار زهر شبی را به خاطرش آورد
که دید شعلهی بر چار چوبهی در را
میان دود، درِ خانه با لگد وا شد
که باز زنده کند روضههای مادر را
چه ضربهای که سَر و روی میخ را خون کرد
شکست شیشهی عمر عزیز حیدر را
بقیع ! روضهی شیخ الائمّه سنگین است
ولی بیا که بگویم از این فراتر را
چه گویم از شب و پای برهنهی آقا؟
که زنده کرد عزای سه ساله دختر را
گمان نکن که تمام است مقتل الصّادق
بقیع ! گوش بده حرفهای آخر را
به قصد کُشتنش آن شب که تیغ بالا رفت
خدا رساند پیِ یاریاش پیمبر را
همین رسول خدا دید شمر ملعون را
که بُرد زیر گلوی حسین خنجر را
تلاش کرد، ولی جای بوسه را نَبُرید
به زورِ پا زد و گرداند پاره پیکر را
#علی_صالحی
@raziolhossein
#امام_صادق_شهادت
به تعلیم بشر مولای مکتب هرزمان برخاست
به تاییدش خدا فرمود برپا پس جهان برخاست
شگفت انگیز توحید مفضل شعله ور می شد
که وقت خواندنش دود از سر افلاکیان برخاست
میان شیعیان با او حکومت فتنه می انداخت
تقیه نشر پیدا کرد و فتنه از میان برخااست
و مفتاح الحقیقه قفل های بسته را وا کرد
و مصباح الشریعه نور شد تا آسمان برخاست
چنان مور و ملخ عرفان کاذب رخنه در دین کرد
که صادق با لوای حق به جنگ غالیان برخاست
کسی که کربلا را در قیام علم او آموخت
در این مکتب همیشه سربلند از امتحان برخاست
زراره حمیری جابر امینی مجلسی طوسی
تبار دوستان در اصل از این دودمان برخاست
غبار قبر حیدر را نخستین بار او بوسید
پس از آن بوسه، در شهر نجف آن آستان برخاست
چو هارون در تنور امتحانش می توان افتاد
ولی از سفره مهرش چگونه می توان برخاست
پسر یک بار دیگر ارث غربت برد از مادر
دوباره در مدینه آتشی از آشیان برخاست
میان کوچه می افتاد و هی مگفت وااُماه
بمیرم من که از جانش نوای الامان برخاست
دل اولاد او خون شد که او در کاخ حمرا رفت
همینجا بود که آه از نهاد روضه خوان برخاست
گمانم روضه ی شیخ الائمه این سخن باشد
کجا در مجلس منصور چوب خیزران برخاست
امان از مجلس شام و امان از خاطرات تلخ
که طفلی بر زمین افتاد هرجا ساربان برخاست
.
.
رقیه گوشه ای زانو بغل کردو به خود می گفت
چرا بابا سرت آمد ولیکن بوی نان برخاست
#مجید_تال
@raziolhossein
.
یا جعفر بن محمد الصادق
زقبر خاکی او در بقیع معلوم است
امام صادق علیه السلام مظلوم است
@raziolhossein
#امام_صادق_شهادت
آن طایر بهشتی تنها در آشیانه
چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه
سوزش شرار سینه، ذکرش ترانه ی دل
آهش به اوج افلاک اشکش برخ روانه
کی دیده زاهدی را وقت عبادت شب
با دست بسته دشمن بیرون برد ز خانه
او با کهولت سن با قامت خمیده
این با قساوت قلب در دست تازیانه
کاهیده بُد تن او کز بهر کشتن او
منصور لحظه لحظه بگرفت از او بهانه
آن زادۀ پیمبر ارثیّه اش ز حیدر
این بود کز سرایش آتش کشد زبانه
هر چند خانه اش سوخت از دود و شعله افروخت
دیگر نخورد یارش سیلی در آستانه
آوخ که کشت منصور او را به زهر و انگور
دردا که گشت خاموش آن گریۀ شبانه
هفتاد سال عمرش هفتاد سال غم بود
هر لحظه دید بیداد از فتنۀ زمانه
آن عزّت رفیعش آن غربت بقیعش
جز تلّ خاک نبود از قبر او نشانه
«میثم» اگر چه در خاک مدفون شد آن تن پاک
تا روز حشر باشد این نور جاودانه
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_صادق_مدح
#امام_صادق_شهادت
صداقت گوشهای از بی نهایت حُسن رفتارش
هزاران جابر و صدها ابوحمزه بدهکارش
شعاعی از رُخَش تابید و توحید مفضّل شد
کمال شیعه مدیونِ کلام پُر هوادارش
تقّیه کرد و همچون پیله شد پروانهی دین را
نمایان گشت بعد از سالها آثار ایثارش
سرِپاییم اگر از لطف قال الصادق اوییم
که عنوان رئیس مذهبِ شیعه سزاوارش
هزاران لعنت و نفرین به منصور دوانیقی
که آمد با سلاح طعنه و تهمت به پیکارش
خدا لعنت کند هر کس به او بی احترامی کرد
امام شیعه را بردند ابترها به اجبارش
ربیع بی حیا مهلت نداد عمامه بگذارد
عزادارم عزادارم عزادارم عزادارش
شباهتهای بسیاری میان اوست با زهرا
چه از پهلو، چه از سینه، چه از بازو، چه رخسارش
مدینه خاطراتی تلخ همچون کربلا دارد
پُر از داغست در سینه، چه از کوچه، چه بازارش
به روی نیزه میبردند رأسِ پور حیدر را
بمیرم آفتابِ داغ هم میداد آزارش
.
.
خودش فرمود هرکس گریه بر جد غریبم کرد
نمیبینند او را در صف محشر گرفتارش
#محمود_یوسفی
@raziolhossein
#امام_صادق_مدح
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
با صد زبان به علم کلامت، سلام علم
هر جا که علم بود، تو بودی امام علم
تو وارث کمال و جلال محمّدی
مصداقِ صدق و صادقِ آل محمّدی
آیینۀ تمامِ کمالات روی توست
یادآور رسول خدا خلق و خوی توست
دارالشفای هر دل بیمار، کوی توست
گلواژههای وحی، پر از رنگ و بوی توست
بیمنطق رسای تو قرآن زبان نداشت
بیهمت تو دین، شرف جاودان نداشت
توحید معتبر شده از اعتبار تو
گلخانۀ وسیعِ امامت، بهار تو
«بحرالعلوم»، قطرهای از جویبار تو
«شیخ مفید»، لالهای از لالهزار تو
«طوسی» و «مجلسی» و «صدوقت» سه آیتاند
با نور دانش تو چراغ ولایتاند...
با آنکه خاک پاکِ مدینه دیار توست
ویرانۀ بقیعِ دلِ ما مزار توست
تا روز حشر، سینۀ ما دغدار توست
هر شیعۀ شکستهدلی اشکبار توست...
ای آفتاب، زائر صحن و سرای تو!
خاموش شد چگونه صدای دعای تو؟...
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_صادق_شهادت
#عامیانه
یهعُمرهطعمغُربتوچشیدم
یهعُمرهکههمش بلا کشیدم
گریهکنید برام که پا برهنه
نیمهیشبتوکوچههادویدم
به دستور منصور بیحیا گفت
هرچیمیخواست؛بهمتوکوچههاگفت
ابنربیع اشک منو درآورد
ازبسکههیبرگشتوناسزاگفت
جون منو هی به لبم رسوندن
چه دلی از آل علی سوزوندن
سادات و که به قتلگاه میبُردن
پُشت منو با داغشون شکوندن
شاگردامو اهل بُکا میکردم
از بس که یاده کربلا میکردم
لبخندمو تا شب کسی نمیدید
روزی که جدّمو صدا میکردم
خونهیمن تو موج شعلهها سوخت
جلو چِش غریب و آشنا سوخت
میون آتیش با خودم میگفتم
یکی نگفت مادر ما چرا سوخت؟
بازم خدارو شکر که دیگه اینبار
ناموس من سرش نخورد به دیوار
با اینکه سرخ شد توی هُرم آتیش
بچّه ای رو نکُشت فشار مسمار
#محمد_قاسمی
@raziolhossein
#امام_صادق_مدح
#امام_صادق_شهادت
مردی که جبریل امین در محضرش بود
دریای علمش هدیه ی پیغمبرش بود
نام شریفش اسم نهری در بهشت است
خلد برین هم جلوه ای از مظهرش بود
فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت
این چشمه ها جاری ز چشم کوثرش بود
وقتی که در میدان دین آماده می شد
تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود
هر احتجاجش چشم ها را خیره می کرد
تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود
حتّی به همراه هزاران طالب علم
«نعمان ثابت»*پای درس منبرش بود
هارون مکّی ها کجا بودند آن روز
روزی که دست شعله سدّ معبرش بود
فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند
این معجزه از معجزات محشرش بود
یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ...
... دائم میان قاب چشمان ترش بود
پای پیاده، پشت مرکب، آه افتاد
آثار افتادن به روی پیکرش بود
شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد
شکرخدا که بین حجره همسرش بود
مویی نشد کم از سر اهل و عیالش
هر چند که بغضی درون حنجرش بود
در آن شلوغی روضه می خواند اشک می ریخت
اشکش برای عمّه های مضطرش بود
او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا
این روضه ها هم حرف های آخرش بود:
از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ...
... با تازیانه زجر، بالای سرش بود
یک دست خود را حائل سیلی نمود و
یک دست دیگر هم به روی معجرش بود
آتش، هجوم ناگهانی، درد پهلو
این ها همه ارثیه های مادرش بود
#محمد_فردوسی
@raziolhossein
#امام_صادق_مدح
#امام_صادق_شهادت
ای پیر خرد طفل دبستان کمالت
ارباب بصیرت همه مبهوت جلالت
دیدار الهی به تماشای جمالت
خلق دو جهان تشنه دریای زلالت
وجهالهی و نیست نه پایان نه زوالت
وصف تو فزون است ز توصیف و ز گفتار
ای گشته صداقت همه جا دور سر تو
روییده گل معرفت از خاک در تو
شب منتظر زمزمههای سحر تو
وحی است سراسر سخن چون گهر تو
عالم چو کف دست به پیش نظر تو
ای چشـم خـدای احـد قــادر دادار
تو ماه و تلامیذ تو دور تو ستاره
گفتار حکیمانهات افزون ز شماره
هر روز... نه! هر لحظه بود بر تو هزاره
علم تو روانبخش کمال است هماره
دو مطلع الانوار تو حمران و زراره
یک جابر حیان تو و آن همه آثار
چون مهر که پیوسته کند جود خود انفاق
چون نور که سر برکشد از سینه آفاق
علم تو عیان است در اوراد و در اوراق
عقل و خرد و علم و فضلیت به تو مشتاق
در علم و ادب مؤمن طاقت همه جا طاق
هارون تو گل داد برون از شرر نار
در کوی تو بر جنت اعلا چه نیاز است؟
با نور تو بر مهر دلآرا چه نیاز است؟
با قطره جود تو به دریا چه نیاز است؟
با خاک تو بر وسعت دنیا چه نیاز است؟
با درس تو بر علم اروپا چه نیاز است؟
ای عبد تو بر لشکر دانش سر و سردار
ای کرسی درس تو تجلای قیامت
آویزه گوش همه تا حشر، کلامت
نوشیده همه کوثر توحید ز جامت
در ملک خدا وحی خداوند، پیامت
بر قلب عدو تیر بلا نطق هشامت
گویی سخن اوست همه تیغ شرربار
جز راه شما راه دگر سوی خدا نیست
در ملک خدا نور به جز نور شما نیست
جز خط شما مشی شما مذهب ما نیست
این است و جز این نیست درست است و خطا نیست
درس تو کم از نهضت شاه شهدا نیست
آن نهضت پاینده از این درس دهد بار
خلقت، نه فقط خالق منان به تو نازد
مؤمن نه، خدا داند ایمان به تو نازد
فضل و ادب و دانش و عرفان به تو نازد
زهرا و علی، احمد و قرآن به تو نازد
والله قسم شاه شهیدان به تو نازد
کز هر سخنت نهضت دیگر شده تکرار
تنها نه فقط زهر شرربار، تو را کشت
هر لحظه غمی آمد و صدبار تو را کشت
بیداد عدو نیمه شب تار تو را کشت
گه یاد فشار در و دیوار تو را کشت
بیش از همه منصور ستمکار تو را کشت
هر روز از او شد به تن و جان تو آزار
گه برد سوی قتلگهت پای پیاده
گه لب به جسارت به حضور تو گشاده
گه کرد ز بیداد، به قتل تو اراده
با هر سخنش بر جگرت زخم نهاده
او بر روی تخت و تو سر پای ستاده
حرمت نگرفت از تو و از احمد مختار
ای ماه فلک شمع شب تار بقیعت
صد قافله دل آمده زوار بقیعت
مرغ دل من گشته گرفتار بقیعت
هرچند که ویران شده آثار بقیعت
باشد که شبی در پی دیدار بقیعت
«میثم» ز ره دور نهد چهره به دیوار
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_صادق_شهادت
چون لحظه ای که صیاد در کف گهر بگیرد
ای صبح! شب برآن است از تو خبر بگیرد
دزدان ز روی دیوار حمله به خانه کردند
میخواست هرکس از تو خون جگر بگیرد
زهراست پشت این در یا که عزیز زهرا؟!
بار دگر قراراست خانه شرر بگیرد
من اعتقادم این است تو ناجی خلیلی
راضی مشو که این بار شعله به در بگیرد
دور سرت بگردم خیلی تورا کشیدند
ای کاش یک نفر بود راه گذر بگیرد
گفتند پشت مرکب خیلی تورا دواندند
شیعه دگر چه خاکی زین غم به سر بگیرد
با اینهمه مصیبت صدجای شکر باقیست
قسمت نشد دلت را داغی دگر بگیرد
ناموس تو به خانه در حجره های بسته
کس نیست این زنان را تحت نظر بگیرد
ترسیده اند امشب این دخترانت اما
آیا کسی قرار است درد کمر بگیرد؟
فرق است بین آنکه در خانه گریه کرده
با آنکه در خرابه یاد پدر بگیرد
فرق است بین آنکه رفته به مجلس می..
با انکه پشت پرده حس خطر بگیرد
#سیدپوریا_هاشمی
@raziolhossein
#امام_صادق_شهادت
باز دارد گذرِ شعر به غم می افتد
خانه ای باز به دستانِ ستم می افتد
راه انداخته اند آتش و آقا جاانم
وسطِ غائله با قامتِ خم می افتد
نا ندارد به خدا، شرم کنيد از سِنّش
پیرمرد است و به یک ضربهٔ کم می افتد
نکِشیدَش به زمین پشتِ سرِ مرکبِ تان
هم نفَس سوخته در سینه و هم می افتد
داغِ مادر به دلش دارد و برمیدارد-
طرفِ کوچه همین چند قدم... می افتد
میخورَد تا که نگاهش به دو دستِ بسته
یادِ حیران شدنِ اهلِ حرم می افتد
روضهٔ عصرِ اسارت زده آتش به دلش
رفته از حال...به وٱلله قسم می افتد...
*
زینب از غارتِ عباس می افتد گریه
تا که در سلسله چشمش به علَم می افتد!
#م_عاطفی
@raziolhossein
#امام_صادق_شهادت
مرهمی نیست که این زخم مداوا بکند
کاشکی با جگرش زهر مدارا بکند
زهر آهسته تمامِ جگرش را سوزاند
حق بده اینهمه از درد تقلا بکند
چند روز است که کارش شده از بسترِ مرگ
خانهای سوخته را خوب تماشا بکند
غربت این است که در شهرِ مدینه هرشب
باید او با درِ آتش زده احیا بکند
رسم این است در این شهر که حرمت شکنند
چقدر روضه مهیاست که برپا بکند :
این حرامی که رسیده است که او را بکشد
از زن و بچهاش ای کاش که پروا بکند
پیرمرد است عصا یا که عبا با نعلین
فرصتی حیف ندادند مهیا بکند
عادتش بود که در آخرِ هر مجلسِ درس
رویِ زانو بزند وای حسینا بکند
عمهاش تا دل گودال ندارد راهی
باید او داد زنَد یک تنه غوغا بکند
تا مگر بعدِ سه ساعت برسد پیشِ حسین
قبل از آنیکه بر آن سینه کسی جا بکند
بعد از آن هم بدود خیمه به خیمه تنها
تا مگر دخترِ آتش زده پیدا بکند ...
#حسن_لطفی
@raziolhossein