eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.7هزار دنبال‌کننده
736 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دید شاه دین چو عبدالله را بگْذرانید از فلک پس آه را   هم‌چو جان آن طفل را در بر کشید ز آه دل آتش به خشک و تر کشید   گفت: ای روشن ز رویت جان من! غنچهٔ باغ و گل بستان من!   اندر این دشت بلا جز تیر نیست غیر تیر و نیزه و شمشیر نیست   جان من! از چه ز جان سیر آمدی؟ پیشواز تیر و شمشیر آمدی   بود بس امروز در این ماجرا داغ مرگ اکبر و اصغر، مرا   ای جمالت محفل دل را چراغ! داغ تو داغی‌ست بر بالای داغ   در جواب آن امام دین‌پناه گفت: ای روشن ز تو عرش اله!   آمدم تا در غمت افغان کنم آن‌چه از دستم برآید آن کنم   آمدم تا سر دهم در پای تو جان سپارم بر سر سودای تو   چون به خاک از کین فتاده پیکرت آمدم از خاک بردارم سرت   زآن که بر جسم تو زین قوم شریر بس نشسته تیر بر بالای تیر   جان شده از جسم و جسم از جان جداست کُشته را کشتن دوباره کی رواست؟   نیم‌جانی گر بری تو زین بلا داغ اکبر زنده نگْذارد تو را   شاه‌زاده با هزار افسوس و آه گرم شیون بود در آغوش شاه   ناگهان سنگین‌دلی از راه کین تیغی افکند از جفا بر شاه دین   دید چون آن طفل این جور و ستم دست پیش آورد و شد دستش قلم   خامهٔ «جودی» چو برزد این رقم تاب خودداری شد از لوح و قلم میرزا عبدالجواد @raziolhossein
زینب به کوفه جا چو به دارالاماره کرد بی‌صبر شد چنان‌که به تن جامه پاره کرد لب پر ز خنده دید به هر کس که بنگریست کف پر خضاب دید به هر سو نظاره کرد پوشید رخ ز موی پریشان و ز اشک و آه گردون سیاه و خرمن مه پر ستاره کرد ابن زیاد روی به زینب نمود و گفت: حرفی که رخنه‌ها به دل سنگ خاره کرد دیری نماند تا ز غم کشتن حسین منّت خدای را که غمم زود چاره کرد دیدی که تیغ شحنۀ قدرم چو شد بلند نه رحم بر جوان و نه بر شیرخواره کرد دیدی که دل شکسته تو را پای تخت من حاضر زمانه با دف و چنگ و نقّاره کرد زینب چو رعد ناله ز دل برکشید و گفت: کای بی‌خبر ز حق ز تو باید کناره کرد کُشتی ز راه ظلم کسی را که از غمش خیرالنساء به خلد برین جامه پاره کرد کُشتی ز تیغ کینه کسی را که ذوالجلال وصفش به آیه آیۀ قرآن شماره کرد پس آن لعین به خشم شد و از ره غضب بر ظالمی به کشتن زینب اشاره کرد یک‌باره چاک زد به گریبان سکینه گفت: آه و فغان که چرخ یتیمم دوباره کرد "جودی" خموش باش که این آه آتشین خرگاه مهر پر شرر از یک اشاره کرد @raziolhossein
چرا از همرهان دوش ای سر خونین جدا بودی چرا پرخاک و پرخاکستری ،دیشب کجا بودی که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر مگر درد تو را این گونه داروئی دوا بودی به مهمانی چرا در خانهٔ بیگانگان رفتی بُریدی ازچه با ما ،روزی آخر آشنا بودی گرفتار جفای شمر ما بودیم دیشب را تو در دست که ای سر تا سحرگه مبتلا بودی تو را بوده است سر درکوفه ،تن در کربلا چون است؟ دل ما سوی کوفه چشم ما درکربلا بودی یکی گوید تو را جا بوده درکنج تنور ای سر یکی گوید به زیر طشت پنهان از جفا بودی نه در کنج تو بود ای گنج شایان کنج مطبخها تو آخر روزی ای سر زینت عرش خدا بودی پس از کشتن سری در ماسوا کی شد به این خواری همانا از ازل ای سر سِوا از ماسِوا بودی هماندم دست جودی کآن مصیبت را رقم کردی خدایا کاش تن از جان و جان از تن جدا بودی @raziolhossein
هر زمان سیّد سجّاد فغان سر می کرد رخنه در عالم ایجاد سراسر می کرد یاد می کرد چو ازلعلِ لبِ خشک حسین مژه می زد به هم و روی زمین تر می کرد می شدی خم چو کمان قامتش از بار الم یاد چون از قد سرو علی اکبر می کرد دست می زد به سر و ناله زدل هرگه او یاد از بازوی عبّاس دلاور می کرد به فلک چهرهٔ خورشید چو عریان می دید یاد بی معجری زینب مضطر می کرد سینه از پنجهٔ غم چاک همی زد چون صبح یاد چون از لگد شمر ستمگر می کرد ازتنور دلش آتش به فلک می افشاند یاد چون از ستم خولی کافر می کرد ناله از قاتل یک یک شهدا داشت ولی شکوه بیش از همه از قاتلِ اصغر می کرد اشک جودی بگرفت از همهٔ روی زمین آنچه خاکی که به عالم همه برسر می کرد @raziolhossein
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده ای شادی از آن که رأس حسین را بریده ای مسرور و شاد و خّرم و خندان به روی تخت بنشین کنون که خوب به مطلب رسیده ای جا داده ای به پرده زنان خود، ای لعین! خرّم دلی که پردۀ ایمان دریده ای من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت بنشین که روی خار مغیلان دویده ای گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما ظالم مگر تو آل علی را خریده ای با عترت نبی ز چه بنموده ای ستم با این که زو سفارش ما را شنیده ای زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای شادی ز دیدن رخ اکبر، ولی خوشست بینی دمی که سبزه ی از نو دمیده ای «جودی» اگر که روزِ تو زین غم، نگشته شب چون صبح سینه از چه به ناخن دریده ای @raziolhossein
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان   آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان   شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان   آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان   آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان   جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان   کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان   جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان   آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان   «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان @raziolhossein
پس از تو، جان برادر! چه رنج‌ها که کشیدم چه شهر‌ها که نگشتم، چه کوچه‌ها که ندیدم به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را به تن ز پنجه‌ی غم، جامه هر زمان بدریدم چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی هلال‌وار ز بار مصیبت تو، خمیدم زدم به چوبه‌ی محمل سر، آن زمان که سر نی به نوک نیزه‌ی خولی، سر چو ماه تو دیدم ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‌ی دشمن دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان! که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم ازین حکایت جان‌سوز، «جودیا»! صف محشر به نزد شاه شهیدان، شریک، هم‌چو شهیدم @raziolhossein
ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب فغان و آه از آن دم! که خصم‌دون‌ به‌ لب‌شط بُرید سر ز قفای حسین، مقابل زینب فتاده دید چو در خاک، سرو قامت اکبر قرار و صبر و تحمّل، برون شد از دل زینب میان لشگر اعدا به راه شام نبودی به غیر معجر نیلی، به چهره حائل زینب به گِرد ناقۀ او، کوفیان به عشرت و امّا سر حسین به سِنان، پیش روی محمل زینب نه آب بود و نه نانی، نه شمعی و نه چراغی چو گشت کنج خرابه، مقام و منزل زینب @raziolhossein
ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام! دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر زین درد بی‌شمار، برت بشمرم کدام؟ در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام اولاد خود ز کینه‌ی اعدا، دو دسته بین جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنه‌لب یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام رأس حسین و دُرد شراب، این ‌چه حالت است؟ نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما نه پای استقامت و نه دست انتقام طعن سنان و جور یزید و جفای شمر ما را انیس و مونس و یار است، «و‌السّلام» آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد سوی مدینه، آل علی را روانه کرد @raziolhossein
روایت است که چون اهل بیت شاه شهید شدند وارد شام از جفا و جور یزید    از آن طرف همه را دست از حنا رنگین  از این طرف همه پا ها ز خار ره خونین    از آن طرف به فلک بانگ طبل و بربط و نای  از این طرف همه در ناله‌ی «حسینم وای»   از آن طرف همه اطفال سنگ در دامن  از این طرف همه در آه‌ و ناله و شیون    از آن طرف به کف جمله جام‌های شراب  از این طرف دل طفلان ز قحط آب کباب    از آن طرف به هیاهو ز پیر تا برنا  از این طرف سر اکبر مقابل لیلا    از آن طرف همه در عشرت و مبارک‌باد  از این طرف به سنان رأس قاسم داماد    از آن طرف همه را در بدن لباس حریر  از این طرف همگی بسته در غل و زنجیر    از آن طرف همه طفلان به روی دوش پدر  از این طرف به سر نی سر علی‌اصغر    از آن طرف همه در غرفه‌ها لب خندان  ازین طرف به فغان روی ناقهٔ عریان    از آن طرف همه از کرده‌های خود غافل  از این طرف سر زینب شکسته از محمل    از آن طرف همه بنشسته روی کرسی زر  از این طرف همه استاده با دو دیدهٔ تر    از آن طرف سر شوم یزید را افسر  از این طرف سر شاه پر ز خاک و خاکستر    از آن طرف ز جفا چوب کین به دست یزید  از این طرف لب و دندان خشک شاه شهید    جهان به دیدهٔ «جودی» سیاه چون شب شد  چه در خرابهٔ بی سقف، جای زینب شد @raziolhossein
با دلِ خونین و چَشمِ پُر بُکا اِی اَهلِ شام می روم اِمروز از شَهرِ شما اِی اَهلِ شام خانه آبادان که بِنمودید با ما دوستی میهمانداری بر آلِ مُصطفی اِی اَهلِ شام غیرِ اَشک دیده و خُونابِ دل دیگر چه بود در شب و روز از برای ما غَذا اِی اَهلِ شام اَهل بیتِ مُصطفی بودیم اَندر روزگار غیرِ نا اَهلی ندیدیم از شما اِی اَهلِ شام بی وفایی شما بَس آنکه از قتلِ حُسین دست و پا رَنگین نمودید از حَنا اِی اَهلِ شام ریختید از تیغِ کین خُونِ خداوندی که نیست خُونبهایی بهرِ او غِیر از خدا اِی اَهلِ شام خَصمِ بیرحم آنچه باشد چون شود غالب بِخَصم می نبُرد تِشنه راُسش از قَفا اِی اَهلِ شام فَرقِ ما مَجروح شد اَندر لبِ بازار ها بس زدید از کَین بِه ما سَنگِ جَفا اِی اَهلِ شام زآتشِ غم سُوخت در جَنّت رَوانِ مُصطفی ریختید آتش زِ بَس بر فَرقِ ما اِی اَهلِ شام اَندر این مُدّت که ما را در خَرابه جای بود خاک بَستر ، خِشت بوده مُتکا اِی اَهلِ شام بوده با ما چارده کُوکَب چو ماهِ چارده با دو طفل ااینک رَویم از این وِلا اِی اَهلِ شام می رَوَیم اَکنون بِه چشمِ اَشکبار اَمّا بُود یک وَصیّت آورید او را بجا اِی اَهلِ شام بر سرِ قَبرِ رُقیّه کُو در اینجا شد غَریب گاه بُگذارید شَمعی از وَفا اِی اَهلِ شام نِی هَمین (جودی) سَرا پا سُوخت از ماتم چو شَمع جانِ عالم سُوخت از این ماجَرا اِی اَهلِ شام @raziolhossein
مگر به كرب بلا آب قیمت جان بود كه از عطش به فلك نالۀ یتیمان بود كفن دریغ مگر بود بهر شاه شهید كه تا سه روز تنش روی خاك عریان بود به زیر سایۀ چتر زر، ابن سعد لعین عزیز فاطمه در آفتابِ سوزان بود ز كینه فرقۀ بی آبرو زدند آتش سُرادقی كه در او جبرئیل دربان بود به رویِ نعشِ علی اکبرِ جوان، لیلا چو مویِ خویشتن آشفته وپریشان بود گلوی جمله تر از آب خوش گوار فرات به حلق خشك علی اصغر آب پیكان بود ز آب و نان همه سیر و ز كربلا تا شام سكینه تشنۀ آب و گرسنۀ نان بود @raziolhossein