#امام_حسین_شهادت
#کربلا
چه کربلاست که آدم به هوش می آید
هنوز نالهء زینب، به گوش می آید
چه کربلاست کز آن بوی سیب می آید
صدای نالهءشاهی غریب می آید
چه کربلاست کز او بوی مشک می آید
هنوز خون ز دولبهای خشک می آید
چه کربلاست که بوی گلاب می آید
صدای گریهء طفل رباب می آید
چه کربلاست که بوی عبیر می آید
صدای کودک ناخورده شیر می آید
چه کربلاست که بانگ صفیر می آید
هنوز نالهء طفل صغیر می آید
جواب طفلک شش ماهه داده شد با تیر
عدو به تیر جفا داده بود اورا شیر
چرا نگفته کسی آب مَهر مادر اوست
برای چیست که عطشان علیِ اصغر اوست
چه کربلاست که سقای آن شده بی دست
عدو زکینه سرش با عمودکین بشکست
چه کربلاست که آبش به قیمت جان ست
به گوش جان همهجا ناله های طفلان ست
مگر به کرببلا آب قیمت جان ست
چرا نگفته کسی این حسین مهمان ست
چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنهءشان یک دو جرعه آب نداد
چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد
چه کربلا که دل ترک خواب می گوید
هنوز تشنه لبی آب آب می گوید
چه کربلاست که زینب شکسته می آید
به سوی کعبه اش احرام بسته می آید
چه کربلاست که هرعقل مات وحیران ست
هنوز پیکر شه زیر سم اسبان ست
#علی_انسانی
@raziolhossein
#امام_حسین_علیه_السلام
#روز_یازدهم
دردها هست ولی فرصت گفتاری نیست
چه کنم قافله را قافله سالاری نیست
بگذارید بگریم به جوارش امشب
تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست
پای یک طفل نبینی که پرازخون نشدهست
دیده بگشاکه به باغت گل بی خاری نیست
برتوهرزخم تنت گریهءخون سرکرده ست
در تن تو به جز از دیدهءخونباری نیست
فرصت گریه ندادند به بلبل در باغ
بلبل نغمه زنی درغم گلزاری نیست
غم اطفال فراری به بیابان چه خوری؟
عمه با ماست، نگویی که مددکاری نیست
آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان اند
غیر تب بر سر تبدار، پرستاری نیست
#علی_انسانی
@raziolhossein
#حضرت_زینب_اسارت
#اسارت #نیزه #کوفه
نمیگویم ز نوک نیزه با خواهر، تکلّم کن
نگاهت پاسخ من داد، بر طفلت ترحّم کن
اگر چه غنچۀ بیآب، هرگز نشکفد امّا
درِ فردوس را بگْشا، به روی من، تبسّم کن
به چشم خارجی ما را تماشا میکند، کوفی
به نیِ قرآن بخوان و رفع این سوءتفاهم کن
اگر بهر نماز شُکر میخواهی وضو سازی
ندارم آب، با خاک سر زینب، تیمّم کن
تو قلب عالم امکانی و آگاهی از قلبم
به دریا با نگاه خود بگو، کمتر تلاطم کن
نگه با اختیار و اشکِ من بیاختیار آید
ز برجنی، نظر،ای ماهمن!امشب به انجم کن
اگر چه کاسۀ صبر مرا هم کردهای لبریز
ز بهر حفظ جان کودکت با او تکلّم کن
#علی_انسانی
@raziolhossein
#امام_حسین_مناجات
حق شور تو را روز ازل در سرم انداخت
بر گردن من شال عزا مادرم انداخت
روح پدرم شاد که با پاکی نیت
بگرفت سر دوشم و آورد به هیئت
مادر به خدا هیئتی از کودکی ام کرد
بر تکیه و بر گریه به تو متکی ام کرد
پیراهن مشکی به محرم به تنم بود
عشقم همه بر نوحه و سینه زدنم بود
هر چند که من رو سیَه و موی سپیدم
یک دَم ز شما قطع نگردیده امیدم
غسال! مریز آب، غمش شستشویم داد
هر قطرهء اشک از غم او آبرویم داد
وقتی که نَهم سر به لحد، چشم به راهم
تا آن که بیایی کنی از لطف نگاهم
#علی_انسانی
@raziolhossein
#اسارت_آل_الله
#مجلس_ابن_زیاد
#مجلس_یزید
دل، ریش شد ز غم، به دلم نیشتر مزن
آتش به خرمن من از این بیشتر مزن
از داغِ خشکی لب او، چشمها تر است
دست تو خشک! آتش بر خشک و تر مزن
این لب، هزار بار مرا بوسه داده است
گر میزنی، برابر دختر دگر مزن
ای چوب خیزران! تو ادب کن، فرو میا
خود را به جای بوسۀ «خیر البشر» مزن
دستت شکسته باد! که دندان او شکست
ای سنگدل! تو سنگ به دُرج گهر مزن
من دست بر سر و تو بهسر، چوب میزنی
بر نخل آرزوی جهانی، تَبَر مزن
از طشت هم به عمّه، پدر میکند نگاه
بر خرمن وجود من و او شرر مزن
دعوت از او کنم که به ویرانه سر زند
ای مرغ روح! از قفس سینه پر مزن
#علی_انسانی
@raziolhossein
#امام_حسین_علیه_السلام
#دیر_راهب #رباعی
آن شب که مکان به کنج دیرش کردی
بیگانه ز آشنا و غیرش کردی
راهب که به عمری ره باطل پیمود
تو یک شبه عاقبت به خیرش کردی
#علی_انسانی
@raziolhossein
#اسارت_شام
چراغان گشته شام از اشک طفلان
سپهری، این قدَر اختر ندارد
نبوده ماه با خورشید یک جا
به جز در شام، کس باور ندارد
به همراه سری، هفده سر آید
امیری این چنین لشکر ندارد
شهی بنشسته روی تختِ نیزه
که تاجی، غیر خاکستر ندارد
میان بانوان طفلی به کُنجی ست
که سر از زانوی غم، بر ندارد
#علی_انسانی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
دستت کجاست تا که بگیری به بر مرا
یا لطف کن بگیر به بر یا بِبَر مرا
آن سنگدل که خواست سرت را جدا کند
ای کاش کشته بود ز تو زودتر مرا
آن طایرم که واشدن پر ندیده ام
صیّاد دون شکست همه بال و پر مرا
مرهون عمه هستم اگر زنده ام هنوز
هر جا رهاند بعد تو از هر خطر مرا
هر جا که خواست خصم زند تازیانه ام
می گشت عمه با همه نیرو سپر مرا
با آب چشم خون ز رخت پاک می کنم
یاری اگر کند ز وفا چشم تر مرا
من مفتخر به عالم و شرمنده از توام
کاینگونه با سرت زدی از لطف سر مرا
هر طفل جا به دامن لطف پدر کند
"افکنده ای چو اشک چرا از نظر مرا"
#علی_انسانی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
آمدی گوشه ویران چه عجب!
زده ای سر به یتیمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان منی
به خدا خوبتر از جان منی
بس که از جور فلک دلگیرم
اول عمر ز عمرم سیرم
دل دختر به پدر خوش باشد
مهربانی زدو سر خوش باشد
تو بهین باب سرافراز منی
تو خریدار من و ناز منی
بعد از این ناز برای که کنم
جا به دامان وفای که کنم
اشک چشم من اگر بگذارد
درد دلهام شنیدن دارد
گرچه در دامن زینب بودم
تا سحر یاد تو هر شب بودم
گر نمی کرد به جان امدادم
از غم هجر تو جان می دادم
آنقدر ضعف به پیکر دارم
که سرت را نتوان بردارم
امشب از روی تو مهمان خجلم
از پذیرایی خود منفعلم
مژده عمّه که پدر آمده است
رفته با پا و به سر آمده است
دیدنی گوشه ویرانه شده
جمع شمع و گل و پروانه شده
آخر ای کشته راه ایزد
پدرت سر به یتیمان می زد
تو هم آخر پسر آن پدری
تو پور آن نخل امامت ثمری
که به پیشانی تو سنگ زده؟
که زخون بررخ تو رنگ زده؟
ای پدر کاش به جای سر تو
می بریدند سر دختر تو
#علی_انسانی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
جایش آغوش و دامن و بر و دوش
بسکه شور آفرین و شیرین بود
طفل بود و یتیم گشت و اسیر
جای دامان، مکان به ویران داشت
ماهِ رویش نبود بیپروین
ابرِ چشمش همیشه باران داشت...
پا پُر از زخم و دست، بیجان بود
جسم، شبگون و چهره، چون مهتاب
مینشست و به روی صفحۀ خاک
مشق میکرد، طفل، بابا، آب...
چشم خالی ز خواب، شد پُر اشک
گشت درگیر، بغض و حنجرهاش
دوخت بر راه دیده و کمکم
خود به خود بسته شد دو پنجرهاش
گر چه ویرانه در نداشت، به شب
بختِ آن طفل، حلقه بر در زد
دید، دختر ز پای افتادهست
با سر آمد پدر به او سر زد
من غذا از کسی نخواستهام
گر چه در پیکرم نمانده رمق
شوق و امید و عاطفه، گل کرد
دست، لرزید و رفت سوی طبق
بینِ ناباوری و باور، ماند
نکند باز خواب میبینم!
این همان غنچۀ لب باباست؟
یا سراب است و آب میبینم؟...
این ملاقات ماه و خورشید است
ابرها سوختند و آب شدند
بازدید پدر ز دختر بود
آب و آیینه بیحساب شدند
گفت نشکفته غنچهام، امّا
لاله در داغها سهیمم کرد
دو لبم یک سخن ندارد بیش
کی در این کودکی یتیمم کرد؟
چهرهام را چو عمه میبوسید
گریه میکرد و داشت زمزمهای
علّتش را نگاه من پرسید
گفت خیلی شبیه فاطمهای...
یاد داری مدینه موقع خواب
دستِ تو بود بالش سر من
روی دو پلکِ من دو انگشتت
که، بخواب ای عزیز، دختر من...
یاد داری که با همین لبها
بوسه دادی به روی من هر صبح
دست و انگشتهای پُر مهرت
شانه میکرد موی من، هر صبح
یاد داری که صبح و شب، هرگاه
میشدی بر نماز، آماده
دخترت میدوید و میدیدی
مُهر آورده است و سجّاده...
خاطراتیست خواندنی امّا
حیف، دفتر، سه برگ دارد و بس
سطر آخر خلاصه گشته، بخوان
دخترت شوقِ مرگ دارد و بس...
#علی_انسانی
@raziolhossein
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
دوستان شرح گرفتاري من گوش کنيد
قصه ي عشق و وفاداري من گوش کنيد
در ره دين خدا ياري من گوش کنيد
داستان غم و غمخواري من گوش کنيد
گر چه اين قصه ي جانسوز به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان
*
پرورش يافته ي مدرسه ي الهامم
زينت شير خدا شير زن اسلامم
دختر دخت نبي امّ مصائب نامم
کرد لبريز ز غم ساقي گردون جامم
صبر بي صبر شد از صبر و شکيبائي من
ناتوان شد خرد از درک توانائي من
*
پيش هر حادثه اي آنکه قد افراخت منم
آنکه بر تير بلا سينه سپر ساخت منم
آنکه بر نزد بلا هستي خود باخت منم
وآنکه با آتش غم سوخت ولي ساخت منم
باغبانم من و غارت شده يکجا باغم
ظلم بگذاشته هي داغ به روي داغم
*
هستي خود به ره حضرت داور دادم
آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم
نه ز کف جدّ عزيزي چو پيمبر دادم
پدرو مادر و فرزند و برادر دادم
گر چه يکروز دلي شاد نبوده است مرا
ليک در صبر جهاني بستوده است مرا
*
چه بگويم چه ستمها به سرم آوردند
طفل بودم که گل خاطر من پژمردند
پيش من در پَسِ در مادر من آزردند
ريسمان بسته به مسجد پدرم را بردند
من هم استاده و اين منظره را مي ديدم
مات و وحشت زده مي ديدم و مي لرزيدم
*
بعد از اين حادثه دشمن ز سرم افسر برد
وز سر من صدف خاک گران گوهر برد
چرخ پير از بَرِ من تازه جوان مادر برد
نه همين مادر من مادر پيغمبر برد
خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد
مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد
*
مادري ديده ام و پهلوي بشکسته ي او
ناله ي روز و شب و گريه ي پيوسته ي او
کشتن محسن و آن طاير بشکسته ي او
ناتوانيّ و نماز شب بنشسته ي او
مادر از من رخ نيلي شده بر مي گرداند
بيشتر ز آتش غمها دل من مي سوزاند
*
پدرم داد شريک غم خود را ازدست
دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غير ببست
وز همه خلق بريد و به غم او پيوست
زانوي خويش بغل کرده و در خانه نشست
داغ مادر زده آتش به جگر از يکسو
غربت و خانه نشينيّ پدر از يکسو
*
بود در سينه هنوز آتش داغ مادر
که فلک طرح دگر ريخت مرا سوخت جگر
سحرم داد منادي خبر مرگ پدر
خبر قتل پدر داد قضا بر دختر
ديدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش
بسته خون سر او هاله به دور قمرش
*
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم
به سرم سايه ي دو سرو صنوبر دارم
دو گل سر سبد از باغ پيمبر دارم
دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم
غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده
به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده
*
پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشيدم
جگر پاره ي او را به لگن خود ديدم
شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنيدم
تيرباران شدن جسم حسن بشنيدم
رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسين
شد مرا روح و وان ، قدرت دل ، نور دو عين
*
بعد از آن واقعه ي کرببلا پيش آمد
گاه جانبازي در راه خدا پيش آمد
سفر تشنگي و داغ و بلا پيش آمد
چه بگويم که در اين راه چها پيش آمد
اين سفر بود که با هستي من بازي کرد
قامتم خم شد و اسلام سرافرازي کرد
#علی_انسانی
@raziolhossein
ادامه👇👇👇
ادامه☝️☝️☝️
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
آنکه را بود برادر به سفر من بودم
تير غمهاي ورا گشت سپر من بودم
کرد از هستي خود صرف نظر من بودم
کرد قربان برادر دو پسر من بودم
دست گلچين دو گل احمر من پرپر کرد
ره سپر سوي جنان بدرقه ي اکبر کرد
*
خواهر اينگونه کجا دهر به خاطر دارد
به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد
جسمشان چونکه برادر به حرم مي آرد
مادر از خيمه ي خود پاي برون نگذارد
ديدم ار ديده ي او چهره ي خواهر بيند
شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشيند
*
روز عاشور چگويم به چه روز افتادم
داستاني است که هرگز نرود از يادم
هيجده محرم خود را همه از کف دادم
کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم
روز طي گشته نگويم که چه بر ما آمد
شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد
*
آن زمان گو که بگويم چه بديدم آنشب
خارها بود که از پاي کشيدم آنشب
تا سحر از پي اطفال دويدم آنشب
داد روي سيه و موي سپيدم آنشب
ـنکه مي سوخت به حال دل ما آتش بود
کاست از عمر من و سرکشي خود افزود
*
شب من يکطرف و جمع پريشان يکسو
هستي سوخته يکسو دل سوزان يکسو
مادران يک طرف و نعش عزيزان يکسو
کودکي گم شده در دشت و بيابان يکسو
چه بگويم چه شبي را به سحر آوردم
با نماز شب بنشسته ي خود سر کردم
*
با اسارت پي آزادي قرآن رفتم
با يتيمان و سر پاک شهيدان رفتم
راه ناطي شده در کوفه به زندان رفتم
گنج بودم من و در شام به ويران رفتم
بهر اطفال چو احساس خطر مي کردم
خويش بر کعب ني خصم سپر مي کردم
*
گر چه هر غم بنوشتند به پيشاني من
عالمي گشته پريشان ز پريشاني من
چشم تاريخ نديده است بخود ثاني من
قدرت روح مرا بين ز سخنراني من
که شهادت ز برادر شده تبليغ از من
و آن بياني که کند کار دو صد تيغ از من
*
شاميان هلهله ي فتح در اين جنگ زدند
ما عزادار ولي در بر ما چنگ زدند
در دل ريش از آن چنگ زدن چنگ زدند
بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند
طاق شد طاقتم از محنت و بي تاب شدم
شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم
*
در سفر شاهد هجده سر بي تن گشتم
شاهد راه حق و عشق برادر گشتم
قصه کوته ز سفر سوي وطن برگشتم
ليک با همسر خود تا که برابر گشتم
آمد از دور ولي تا نظر انداخت مرا
مات و حيرت زده شد بر من و نشناخت مرا
*
اين سفر موي من آشفته تر از حالم کرد
همچنان طاير بشکسته پر و بالم کرد
قامت چون الفم ديد و ز غم دالم کرد
حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد
گشت پشتم خم و رختم سيه و موي سپيد
جاي من کوه اگر بود ز هم مي پاشيد
*
کن از اين قصه ي پر غصه گذر انساني
ديگر از ماتم من نام مبر انساني
زدي آتش به دل جن و بشر انساني
چونکه ريزي ز سر خامه شرر انساني
گر چه پر شور سرودي نمک از ما داري
گر چه شيرين شده شعرت کمک از ما داري
#علی_انسانی
@raziolhossein