#امام_باقر_شهادت
زخمیِّ زهری بود و بر غم مبتلا بود
زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود
پنجاه سالِ عمر او با درد بگذشت
پنجاه سال، او روضهدار کوچهها بود
تب مینمود و یاد مادر گریه میکرد
او خوب با سردرد و سیلی آشنا بود
لبتشنه بود و زهر، آتش زد به جانش
چون یادگاریِّ حسین و مجتبی بود
عادت به «لایَومَ کَیَومُک» داشت حرفش
یعنی گریز حرفهایش کربلا بود
در خاطرش مانده شلوغیهای گودال
جدِّ غریبش را که زیر دست و پا بود
جدِّ غریبی که لباسش را ربودند
غسل و کفن، زخم زیاد و بوریا بود
جدِّ غریبی که سرش منزل به منزل
گاهی به نیزه، گاه در طشت طلا بود
#محسن_حنیفی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند
که دل سوخته را ناله مداوا نکند
چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد
کاش میشد خودش اینقدر تقلا نکند
زهر اینبار چه دارد متورم شده است
زهر با این تنِ بیمار مدارا نکند
این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین
چه کند گریه اگر بر سر بابا نکند
اینهمه جای جراحات برای شام است
زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند
نفس آخر و با روضهی ویرانه گریست
نشد او یادِ غمِ عمهی خود را نکند
یادش اُفتاد که هم بازی او میاُفتاد
سنگ رحمی به سر دختر نوپا نکند
گفت دستم...سر زنجیر به دستش بستند
کاشکی صحبتی از آبلهی پا نکند
کاش میشد که سرِ بام کسی ننشیند
کاش میشد که کسی سنگ مهیا نکند
چادر عمه پناهش شد و نالید : سرم....
چه کنم تا که مرا زجر تماشا نکند
....
زن غساله چه فهمید که میگفت به خود
بهتر این است که این مقنعه را وا نکند
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
ازشرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت
آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت
هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد
سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت
روز من با خاطرات کربلا شب می شود
بسکه گریه کرده ام پلک ترم آتش گرفت
هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد
ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت
شعله بر جان همه اهل حرم افتاده بود
دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت
بعد داغ کربلا و تشنگی بچه ها
هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت
#نوید_طاهری
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
چقدر ناله ی بی جان و بی صدا داری
به زیر لب تو فقط ذکر ربنا داری
گمان کنم که رسیده زمان پرزدنت
که زهر کینه اثر کرده و نوا داری
چه کرده با تو که اینگونه محتضر شده ای
"شهادتین"به لب های خود چرا داری ؟؟
نفس کشیدنت آقا چه سخت تر شده است
میان هر نفس خسته ات دعا داری
کشانده پای تو را روبه قبله ، زهر جفا
گمان کنم که شما درد بی دوا داری
کنار بستر تو مادری عزا دارد
که گشته غرق غم و نوحه و عزاداری
لبان خشک تو ذکر " حسین " می گویند
دوباره گریه و مرثیه را بنا داری
هنوز هم تو به یاد سه ساله غمگینی
هنوز هم به دلت داغ کربلا داری
تو در لباس اسارت چه صحنه ها دیدی...
چه زخم ها که تو از کعب نیزه ها داری
دل شکسته ی من وقف ماتم تو شده
شما هوای دل خسته ی مرا داری
به خواب دیده ام آقا که مرقدی زیبا
شبیه صحن و سرای امام رضا داری
کبوتر دل من پرکشیده چون زائر
به قصد مرقد خاکی حضرت باقر
#اسماعیل_شبرنگ
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
دیده در کودکی اش داغ کبوترها را
تبر و سوختن جان صنوبرها را
راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند
شرح ان صفحه به صفحه همه دفترها را
تیغ بی مهر عطش بود و لب کودک ها
دیده او چهره ی شرمنده ی مادر ها را
عمه را دیده که در بی کسی عصر حرم
گره بر روی گره می زده معجر ها را
انکه خود درد کشیده ست فقط می فهمد
پای پر ابله و گریه ی دختر ها را
مقتل از جانب او گفت که عمه جانش
دیده بر زیر گلو کندی خنجر ها را
ناگهان در وسط هلهله ها می چیدند
روی سرنیزه ی بی رحمی خود سرها را
#حسن_کردی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
جان فدای تو حضرت باقر
دل سرای تو حضرت باقر
تو چون اجداد خود کریم استی
من گدای تو حضرت باقر
ریزه خوارم به خان احسانت
پدر و مادرم به قربانت
—------—
ای به قربان قبر ویرانت
دل عشاق شمع سوزانت
شب که در بر روی همه بسته است
مادرت فاطمه است مهمانت
دور قبر تو نیست زواری
تا کند در غمت عزاداری
—---------
سوخت عمری دلت ززهر هشام
تا که کار تو زهر کرد تمام
بود سوزنده تر تو را از زهر
داغ کرببلا و کوفه و شام
تا که بنمود زهر شعله ورت
خاطراتش نرفت از نظرت
—------
ای دلت داغدار عاشورا
دیده ات اشکبار عاشورا
آخرت داغ کربلا می کشت
آخرین یادگار عاشورا
دیده ای آنچه هیچ دیده ندید
روضه هایی که هیچ کس نشنید
—----------
تو به طفلی به کربلا بودی
شاهد سوز خیمه ها بودی
در فرار از هجوم آتش ها
چون گلی زیر دست و پا بودی
ذکر لبهات واحسینا بود
کعب نی بر شما تسلا بود
—------—
تو به خیمه شراره را دیدی
غارت گوشواره را دیدی
بین سرها که رفت بر سرنی
سر یک شیرخواره را دیدی
تو بدنهای بی کفن دیدی
تو سر دور از بدن دیدی
—-------
آه از آن دم که همره پدرت
داد دشمن زقتلگه گذرت
با تماشای آن تن بی سر
رفت از حال باب خونجگرت
گفت بر خاک این بدن از چیست
پدر من مگر مسلمان نیست
—------—
گشت در کربلا به ماه حرام
سر بریده عزیز خیرالانام
به خدا جز تو کس نمیداند
پدرت از چه گفته بود الشام
او نگفت آنچه را بیا تو بگو
روضه های نگفته را تو بگو
—------------
تو بگو شامیان چها کردند
دورتان هلهله به پا کردند
به غم همرهان خسته دلت
رقص کردند و خنده ها کردند
تو بگو از محله های یهود
زآن سری که دگر به نیزه نبود
—-------
بسته شد دستهای کوچک تو
همچنان عمه های کوچک تو
مثل عمه رقیه ات آقا
شد پراز خار پای کوچک تو
بگو بر یاس رنگ لاله زدند
بسکه سیلی به آن سه ساله زدند
—-------
#عبدالحسین
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
من ز طفلی غم و اندوه مکرر دیدم
کربلا بود که لرزیدن دختر دیدم
سخت تر زآنچه حسن دیده در آن کوچه ی تنگ
من در این دشت بلا چند برابر دیدم
همره عمه به بالای بلندی رفتم
در کف شمر دنی کاکل و خنجر دیدم
موقع سوختن خیمه صدا زد عمه
زنده شد در نظرم آنچه پس در دیدم
یارب ای کاش نیاید به سر هیچ کسی
صحنه هایی که به این چشم زخون تر دیدم
عده ای در پی ششماهه به پشت خیمه
نیزه ها را به زمین در پی یک سر دیدم
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
#دوبیتی
تو را غرق محن کردند اما..
غریبت در وطن کردند اما...
غریبانه تو جان دادی، ولیکن
تو را غسل و کفن کردند اما...
#سیدمجتبی_شجاع
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
ای ولــیّالله داور، السـلام
ای سلامت از پیامبر، السلام
حجّت خلاق اکبـر، السلام
زادۀ زهـرای اطهر، السلام
-السلام ای باقـر آلرسـول
-چارمین فرزند زهرای بتول
ای نبی بـر تو فرستاده سلام
وی به زینالعابدین، ماه تمام
هفتمین معصومی و پنجم امام
مکتبت تا صبح محشر، مستدام
-تیغ نطقت میشکافـد، علم را
-روح میبخشد مرامت، حلم را
ای سـلام ذات حـیّ داورت
بر تو و نطـق فضیلتپرورت
علم آرد سجده بر خاک درت
حلم گردیده است بر دور سرت
-نسل نوری هم ز باب و هم ز مام
-خـود امام و مـادرت بنـت الامام
کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟
تو هم از نسل حسینی، هم حسن
تو امـامت را روانـی در بـدن
ای ولایـت را چـراغ انجمـن
-علم تو، علـم خداونـد جلیل
-وحی باشد بر لبت بیجبرییل
از درخـت علم، بَـر داریم ما
وز تو صد دریا گهر داریم ما
بس حـدیث معتبـر داریم ما
از شما کی دست برداریم ما؟
-یابن زهرا سر برآور باز هم
-«جابر جُعفی» بپرور باز هم
یابن زهرا گر چه با بغض تمام،
حرمتت گردید پامال «هشام»،
بر تنت آزار آمد صبح و شام،
تو امامـی، تو امامی، تو امام
-نور از هر سو که خیزد، دیدنی است
-چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟
تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیدهای
تو تن بیسر به صحرا دیدهای
گـردن مجـروح بابا دیدهای
بر فراز نیـزه سرهـا دیدهای
-کاش میدیدم چه آمد بر سرت
-یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟
تو چهلمنـزل اسارت دیدهای
از ستمکاران جسـارت دیدهای
خود عزیزی و حقارت دیدهای
تشنگی و قتل و غارت دیدهای
-چارساله، کـوه ماتم بردهای
-مثل عمه، تازیانه خوردهای
شـام بـود و مجـلس شوم یزید
چشم تو چوب و لب خشکیده دید
گـه سکینه ناله از دل میکشید
گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید
-چشم بر رگهای خونین دوختی
-سـوختی و سـوختی و سوختی
ای دل شیعـه چـراغ تــربتت
دیدههـا دریـای اشک غـربتت
سالهـا بـر دوش کـوه محنتت
روز و شب پامال میشد حرمتت
-ظلم دیـدی در عیـان و در خفا
-تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا
ای به جانت از عدو رنج و عذاب
هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب
قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب
قبــر بـیزوّار تــو، در آفتــاب
-وسعت صحن تو مُلک عالم است
-لالۀ قبـر تو اشک «میثم»است
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته
دستان تبدارِ پدر یادم نرفته
دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم
بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته
شش ماهه را تیر سه شعبه بُرد با خود
داغِ عجیب ِ این خبر یادم نرفته
گهواره را بردند بعدِ گوشواره
هول و وَلایِ دور و بر یادم نرفته
افتاد خیمه دستِ یک عدّه حرامی
آن لحظهٔ پر دردسر یادم نرفته
بعد از جسارت ها اسارت ها کشیدیم
یک تکه نانِ مختصر یادم نرفته
یکریز در آغوش عمه بغض کردیم
زخم زبانِ رهگذر یادم نرفته
یک گوشه خوابید و صدایش درنیامد
اشک رقیه تا سحر یادم نرفته
دیدم به عینه روضه ها را پیشِ چشمم
لحظاتِ تلخِ آن سفر یادم نرفته!
#م_عاطفی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
#رباعی
هم ریختن خون خدا را دیدی
هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی
یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد
یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی
#حسن_اسحاقی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
باقر علم مصطفا هستم
وارث حلم انبیا هستم
ساکن عرش کبریا هستم
از اهالی کربلا هستم
سینه اماز غم و بلا چاک است
سنگ روی مزار من خاک است
نورم از نور حضرت زهراست
پدرمن شفیع روز جزاست
عشق من در تمامی دلهاست
جدمن آفتاب عاشوراست
سینه ام مملو از تب عشق است
مکتبم چونکه مکتب عشق است
قطره قطره شبیه بارانم
من امام حدیث و قرآنم
ازهمان کودکی پریشانم
بسکه باگریه روضه میخوانم
اشک جاری و سوزو گریه منم
چونکه همبازی رقیه منم
همه خاطرات من درد است
زندگی و حیات من درد است
دفترم که دوات من درد است
تاقیامت بساط من درد است
آفتاب غمم غروب نداشت
عمرمن لحظه های خوب نداشت
من خودم مشک پاره را دیدم
گلوی شیرخواره رادیدم
غارت گاهواره را دیدم
تن روی قناره را دیدم
اربا اربای اکبر آبم کرد
زخم پهلوی او کبابم کرد
علم افتاد و عمه جان افتاد
ناگهان دیدم آسمان افتاد
تازیانه به جانمان افتاد
روی جسم همه نشان افتاد
قسمتم زخم خار صحرا شد
روی عمه شبیه زهرا شد
می شود نیزه دیدو اشکنریخت؟
روی مقتل رسید و اشک نریخت؟
میشود دل برید و اشک نریخت؟
از گلو بوسه چید و اشک نریخت؟
دیدم از تل تنی که لرزان شد
وقتی افتاد نیزه باران شد
من خودم قتل شاه را دیدم
خیمه بی سپاه را دیدم
عمه بی پناه را دیدم
من خودم قتلگاه رادیدم
پدرمرا اسیر تب دیدم
روزهارا تمام، شب دیدم
گریه های رباب را دیدم
ناقه بی رکاب رادیدم
کل بزم شراب رادیدم
محمل بی حجاب رادیدم
دردلم زخمهای دشنام است
قاتل من خرابه شام است
روی دست گلی سربابا
دختری مثل مادر بابا
پای اوبود منبر بابا
سربه اوگفت دختر بابا
می برم باخودم تورابابا
چشم خود را ببند با بابا
#مهدی_نظری
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
هر چه شنیده اید غریبانه دیده ام
باور نمی کنید چه رنجی کشیده ام
کوفه به شام را در ایام کودکی
همپای عمه ام رقیه دویده ام
@raziolhossein
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_شهادت
ای نام تو قرارِ دلِ بیقرارها
حرف تو ماندگارترین یادگارها
درک بشر به فهم مسائل نمی رسید
از علم تو شکسته تمام حصارها
تعبیرهای ناب تو راه عبور ماست
ای معتبرتر از همه ی اعتبارها
سیل فرشتگان خدا پای درس تو
شاگردی ات بزرگترین افتخارها
از هر طرف به مادر سادات میرسی
محوِ سلاله ی تو تمام تبارها
ای سومین امام ستمدیده ی بقیع
قربان خاک قبر تو سنگ مزارها
از کوچه های شام تو هم شکوه ای بکن
ای بازمانده ی سفرِ نی سوارها
اصلا خودت بگو چقدَر بین ازدحام
خورده ست بر سرت لگد نیزه دارها
بی شک تو هم میان بیابان دویده ای
مثل رقیه رفته به پای تو خارها
با آنکه تو مراقب او بوده ای، ولی
از دستهای زجر، کتک خورده بارها
ای وای از آن دمی که به دست حرامیان
از گوشها کشیده شود گوشوارها
#محسن_مراد_نوری
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
از سوزِ زَهر، پیکَرَم آتش گرفت و سوخت
یا رَب، زِ پای تا سَرَم آتش گرفت و سوخت
.
مَسمومم و زَبانه کِشد شُعله از تَنَم
از این شَراره بَستَرَم آتش گرفت و سوخت
.
من یادگارِ کرب و بَلایم که روز و شب
با روضه هاش خاطِرَم آتش گرفت و سوخت
.
می سوخت بِينِ تَب تَنِ بابا به خيمه ها
همواره قَلبِ مُضطَرَم آتش گرفت و سوخت
.
هنگامه ی غُروب که غارت شُروع شد
هَرکَس که بود دَر حَرَم آتش گرفت و سوخت
.
یک زَن نمانده بود که شُعله به تَن نداشت
چادُر نَمازِ مادَرَم آتش گرفت و سوخت
.
مَعجَر دِگَر به روی سَرِ دُختَری نماند
دیدم که موی خواهَرَم آتش گرفت و سوخت
.
خنده دِگَر نَدید کَسی بَر لَبِ رُباب
تا جایِ خوابِ اَصغَرَم آتش گرفت و سوخت
.
دَر کوفه تا كه رَاسِ حُسينِ شَهيد را
دیدم به نِیزه، حَنجَرَم آتش گرفت و سوخت
.
می سوزم از مَدینه و آن خاطراتِ تَلخ
از آن زمان که مادَرَم آتش گرفت و سوخت
.
#رضا_رسول_زاده
@raziolhossein1
#امام_باقر_شهادت
ایندم آخر خود دیده چو دریا کردم
دائما یاد،ز روی گل طاها کردم
زهر سوزاند تمام بدنم را،اما
یاد از غربت و مظلومی بابا کردم
نرود هیچ زمان از نظرم روز دهم
از تماشای پدر شیون و غوغا کردم
چار ساله به دلم داغ روی داغ ولی
ناله بر بی کسی زینب کبرا کردم
کربلا سخت ولی سخت تر از آن کوفه
چقدر صبر در آن وادی غم ها کردم
تا که در طشت سر جد مرا آوردند
مردم و زنده شدم تا که تماشا کردم
به دلم آنهمه غم بود ولی ابن زیاد
چوب زد تا که به لبهاش،خدایا کردم
بعد کوفه به یقین سخت تر از شام نبود
مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم
تا در آن بزم،عدو اسم کنیزی آورد
گریه ها بر غم ذریه ی زهرا کردم
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت
دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت
درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد
برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت
بر دوش ِ دل، بار مصیبت داشت عمری
جان دادن خون خدا یادش نمیرفت
بالاسرِ هر پیکر بر خاک خفته
لبخندِ شمرِ(لع) بی حیا یادش نمیرفت
بردند بی صبرانه بعد از گوشواره-
گهواره را بینِ عبا... یادش نمیرفت
تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر(لع) آمد!
زد تازیانه بیهوا! یادش نمیرفت
هنگام غارت بود و در بین شلوغی...
افتاد زیر دست و پا یادش نمیرفت
لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد
سرهای روی نیزه ها یادش نمیرفت
کنج خرابه...زیر نور ماه...آرام...
شب-گریه هایِ بیصدا یادش نمیرفت
¤
در کنج حجره، داشت جان میداد امّا
کهنه حصیر و بوریا یادش نمیرفت!
#م_عاطفی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
پنجمین نور خدای قادرم
یادگار کربلا من باقرم
من ز طفلی غم روی غم دیده ام
زخم زنجیر پدر هم دیده ام
دیدم آری نوگلی پژمرده بود
نی ز بی آبی که سیلی خورده بود
من به خیمه جسم اکبر دیده ام
یک عبا را پر زپیکر دیده ام
من خودم دیدم یکی سر می برد
یکنفر خلخال دختر می برد
کاش می مردم نمیدیدم ولی
پشت خیمه نیزه بود ویک علی
من خودم دیدم به صدآه وفغان
عمه را درمجلس نامحرمان
سرخ مویی بود باما درستیز
بین ما میگشت دنبال کنیز
شامیان پستند و نامرد و بدند
عمه را،ازهرطرف سنگش زدند
غصه های کودکی مانده به یاد
زجر خیلی کودکان را زجر داد
دختری که بعد بابا زار شد
مثل زهرا،دست بر دیوار شد
دختری که تازیانه خورده بود
غیر ناخن،جمله اعضایش کبود
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیده ی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست
روضه بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پرغبار یادش هست
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
پیر بود و خمیده قامت بود
خانه اش کل سال هیات بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضه اسارت بود
لحظه های فرار یادش هست
سالها قلب بی قراری داشت
گله ها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت..
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
همه ی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
عمه هایش چقدر ترسیدند
کوچه های شلوغ را دیدند
مست ها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
#سید_پوریا_هاشمی
@raziolhossein
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_شهادت
مولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم
از نسل هل اتی تویی یا باقرالعلوم
یک جلوه ات به ظاهر و باطن بیانگر است
پیدای هر کجا تویی یا باقرالعلوم
با آن همه روایت سبزت مشخص است
پـروازِ تا خـدا تویی یا باقرالعلوم
دیگر پی طبیب و دوایش نمیرویم
درد و دوای ما تویی یا باقرالعلوم
با لطف تو همه سرِ این سفره آمدیم
بانـیِ روضه ها تویی یا باقرالعلوم
ما نوکریم و بر دل عالم نوشته ایم؛
مـولا و مقتدا تویـی یا باقرالعلوم
در چهره ات همیشه دعا موج میزند
منظومه ی دعا تویی یا باقرالعلوم
ما غصه ی عذاب جزا را نمیخوریم
تا شافـع جــزا تویی یا باقرالعلوم
ذکر مصیبتی کن و ما هم به سر زنیم
راوی ماجـرا تویـی یا باقرالعلوم
از کوفه و خرابه و دروازه ها بگو
مشروح غصه ها تویی یا باقرالعلوم
ازکربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
در بند دست و پا تویی یا باقرالعلوم
#محمدحسن_بیات_لو
#روحالله_نوروزی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
پا به پای پدر سفر کردم
در میان خرابه سر کردم
پدرم بینِ ریسمان بود و
با رقیه پدر پدر کردم
عمهام تا به رویِ خاک افتاد
دیدهام را ز اشک، تر کردم
از همان روزِ تلخ، تا امروز
گریه هر روز تا سحر کردم
دست در دست عمهام آن روز
از دلِ نیزهها گذر کردم
سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت
از تنی که به آن نظر کردم
تا سه ساله میان راه افتاد
پدرم را خودم خبر کردم
آنقدَر داغ دارم از آن دم
که از این زهر، خون، جگر کردم
#رضا_باقريان
@raziolhossein
#امام_باقر_مدح
یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست
این دانش بی حد مگر از سوی خدا نیست
در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف
جز آیه ی《سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا...》نیست
هر تیر نگاهت به هدف می خورد آری
در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست
از لطف احادیث و تفاسیر بلندت
در دین خدا تا به ابد شبهه روا نیست
تا اینکه سلامی برساند به تو از عشق
جابر همه ی عمر دلش در نگرانی ست
یک عمر گذشته ست ولی خاطر پاکت
یک لحظه جدا از سفر کرب و بلا نیست
هنگام اذان است و چه رؤیای قشنگی
در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست
#علی_سلیمیان
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
پیر شد هر لحظه پای روضه ها، مثل پدر
در نیاورد از تنش رختِ عزا، مثل پدر
حلقه میزد اشک در چشمش؛ به گریه می نشست
از مصیبت های سختِ کربلا، مثل پدر
خشک میشد حنجرش، میسوخت، تا می دید که
طفلِ تشنه، شیرخواره هر کجا، مثل پدر
یاد مشک پاره و دستِ قلم در علقمه
داغدارِ جملۂ «أدرک أخا»، مثل پدر
زیر لب میخواند گریان روضه ها را یک به یک
ضجّه میزد یادِ آن خونین-قفا، مثل پدر
رفت پیش چشم او سرها به روی نیزه و
دید جسم ِ بی کفن بر بوریا، مثل پدر
خیمه ها میسوخت! موهای رقیه همچنین
داشت با خود گریه های بیصدا، مثل پدر
من فدای کودکی هایش که رفت از کربلا
با دو دستِ بسته تا شام ِ بلا، مثل پدر
بر سرِ بازارِ آذین بسته بین هلهله
بر سرش میخورد سنگِ بی هوا، مثل پدر
در خرابه ناتوان افتاد! خوابش برده بود
روی خار و خاک؛ بی آب و غذا، مثل پدر
آخرش مسموم شد با زهر، مظلومانه شد-
در بقیعِ بی حرم قبرش رها مثل پدر!
#م_عاطفی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
من ولی الله اکبر هستم
پنجمین حجت داور هستم
باقر آل پیمبر هستم
از ستم طایر بی پر هستم
همه دیدند ز من مهر و وفا
باز کردند به من ظلم و جفا
گر چه از زهر به خود پیچیدم
کس نداند که چه غم ها دیدم
از غم کودکی ام پاشیدم
همه شب تا به سحر نالیدم
گر به هم ریخته اعضایم شد
قاتلم،دیده ی بینایم شد
طفل بودم که اسارت دیدم
خیمه ها را همه غارت دیدم
من چهل روز حقارت دیدم
عمه را بزم جسارت دیدم
بزم می بود لعینی برخاست
دختری را به کنیزی میخواست
رفتم از یاد و نرفته از یاد
همه ی زندگی ام رفت به باد
تا که همبازی ام از ناقه فتاد
زجر آمد ز ره و زجرش داد
لگدی زد به تن او که خداش
نکند قسمت کافر ای کاش
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
چگونه او جگر سوخته روبراه کند
توانِ آه ندارد که آه آه کند
نشد که راه رود مثلِ مادرش شده بود
نشد که خیزد و دیوار تکیهگاه کند
نشسته است جوانش به بستر مرگش
خداکند که ننالد فقط نگاه کند
چه داشت زهر که جسمش چنین تورم کرد
که دست و پا زدنش را چه جانکاه کند
هنوز غرقِ جراحات شام و کرببلاست
بگو که رویِ پدر را به قتلگاه کند
برای او همهاش روضه است وقتی که...
نظر به آب کند یا نظر به ماه کند
کنارِ عمه به زنجیر بود و حیف نشد
که خویش را سپرِ طفلِ بیگناه کند
به چنگِ پیرزنی سنگ بود و او میگفت :
خدا کند نزند یا که اشتباه کند
#حسن_لطفی
@raziolhossein