✨️ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
پدرشان میگفتند:
«زیارت رضا مثل زیارت خداست در عرش.»
خودشان میگفتند:
«سه موقع میآیم سراغتان. اول نامههای اعمال را که میدهند. دوم پل صراط، سوم زمانِ حسابکتاب.»
پسرشان میگفتند:
«از طرف خدا ضمانت میکنم بهشت را برای زائر بامعرفت پدرم.»
✂️ برشی از آغازِ کتاب «به شرط آفتاب»
از مجموعهی چهارده خورشید، یک آفتاب
✍️به قلم لیلا شمس
💛 ولادت باسعادت امام رضا (علیه السلام) بر شما و تمام شیعیان جهان مبارک!
#امام_رضا
#به_شرط_آفتاب
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
🌼 به مناسبت میلاد پر برکت امام مهربانی ها،
با هم کتاب «به شرط آفتاب» را ورق بزنیم..
🔸️ برشهایی کوتاه
از زندگی و زمانهی امام رضا(علیه السلام)
✍🏻 به قلم لیلا شمس
#امام_رضا
#به_شرط_آفتاب
#چهارده_خورشید_یک_آفتاب
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
⚠️ این نوشته ممکن است داستانِ رمان یا بخشی از آن را لو بدهد!
☘ #مخاطب_نوشت
🔸️موضوع کتاب دربارهی تلاش بود. یک تلاش زنانه. یک خیانت شاید از چشم یک زن. شک و تردید. چیزهایی که بخواهی و نخواهی توی هر زندگی ممکن است رگه هایش پیدا بشود. من هم با همان شمّ زنانه قصه نوشیدنی کج را دنبال کردم. باقهرمان قصه دلآشوب شدم. حرص خوردم از دست مردی که حواسش نیست. حتی یک جاهایی توی ذهنم زن قصه را هُل دادم عقب که هِی ول کن این زندگی بی محبت رو. پسرت وخودت رو بردار و برو.
یک جاهایی هم مثل زن قصه بدو بدو کردم. همراهش به این در و آن در زدم تا بفهمم راست و دروغ چی هست.
🔹️زن که باشی با نوشیدنی کج همراه میشوی تا راست و کجش را سر در بیاوری. انگار بخواهی خودت هم یک آزمون و خطایی برای زندگیات کرده باشی. ببینی اگر تو بودی چه کاره بودی.
منتظر آخر قصه بودم. و انصافا پایان قصه به دلم نشست. یک نفس راحت کشیدم و زدم سر شانه زن قصه که آفرین که جا نزدی.
من این حس شیرین تلاش رو دوست داشتم.
درگیری های قهرمان با آدم ها و خاطرات و گذشته و حال را درک می کردم. و چون پر از حسهای مشترک زنانه بود قصه برایم جذاب و خواندنی بود.
حتی دلم خواست کتاب را هدیه بدهم به زنهایی که زندگیشان دارد فرو میریزد به دست خودشان. به خاطر نماندن وتلاش نکردنشان.
✍️ #زینب_جلوانی
#نوشیدنی_کج
#سمیرا_مختاری
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🎙#رادیو_روایتخانه تقدیم میکند
🪴 سه شنبه ها همراه شما خواهیم بود با ویژه برنامه ی روایتِ کهن
خوانش و بررسی متونِ کهن ادبیات فارسی
⏳ منتظرمان باشید...
#روایت_کهن
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🖌 #چگونه_بنویسیم
🔸️ به عنوانِ #مقدمه:
🔏 سنگهایتان را وا بِکَنید!
☕️ از این به بعد در این بخش، از نوشتن، لوازم نوشتن، عادت های یک نویسنده و خیلی چیزهای دیگر خواهیم گفت.
🔹️ با ما همراه باشید..
#نوشتن #داستان
#ناداستان #روایت
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📰 #معرفی_نویسنده
🌱 قصهی نویسندگی
🔸️سالهای نوجوانی همراه بود با نوشتن متن های ادبی و شبانهروز کتاب خواندن. داستان و شعر و... آن روزها تقریباً حافظ را حفظ بودم و توی مشاعرهها کم نمیآورم. حیف که حالا خیلی از شعرها یادم رفته. دلم میخواست بروم رشتهی ادبیات ولی خب آن روزها هرکس رشتهی ریاضی یا تجربی نمیآورد به ناچار میرفت ادبیات و خانواده من هم مخالفت کردند. مجبور شدم بروم رشتهی تجربی و بنشینم سرِ کلاس زیست شناسی و زمین شناسی.
اما یک چیزی بود که مرا روی آن نیمکتها مینشاند و آن قولِ بابا بود.
- حالا برو دیپلم و پیش دانشگاهیات رو بخون واسه کنکور هر چی دلت خواست امتحان بده.
🔹️همه فکر می کردند ادبیات از سرم میافتد اما نیفتاد. چهار سال بعد کتابهای ادبیات جلوی چشمم بود و من کنکور انسانی دادم.
بگذریم از اینکه رشتهی ادبیات زد توی ذوقم و دیگر بعد از لیسانس ادامه اش ندادم.
هنوز میخواندم و بدون اینکه نویسنده باشم یک رمان نوشتم. نمیدانستم نویسندگی احتیاج به کلاس و آموزش دارد. سالها به خاطر ازدواج و زندگی از ادبیات حتی از کتاب خواندن جدا افتادم تا اینکه یک روز پشت چراغ قرمز تبلیغ یک کلاس داستان نویسی را توی قلمستان دیدم و …
دوره داستان کوتاه را سپری کرده بودم و دنبال کسی می گشتم تا وارد رمان نویسی بشوم. آقای دانشگر را از زبان چند نفر شنیدم و ماجرا شروع شد.
🪴حالا چند سالی است که دارم مینویسم و این قصه ادامه دارد…
✍️ سمیرا مختاری
#روایتخانه
#سمیرا_مختاری
#نوشیدنی_کج
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 #رادیو_روایتخانه
🏴 به مناسبت چهاردهم خرداد،
سالروز رحلت امام خمینی(ره)، بنیانگذار انقلاب اسلامی
داستانِ پیراهن مشکی
✍️ علیرضا پورنفیسی
🔸️ #اگر_امام_خمینی_نبود ،
انقلابی نبود که ما در راه آرمانهایش قلم بزنیم...
#امام_خمینی
#انقلاب_اسلامی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
💫 چرا باید این کتاب را بخوانیم؟
🔸️نوشیدنی کج روایت صبوری است، صبوری در مقابل کجیهای زندگی. روایتِ نگاری که این روزها حس میکند دیگر نگارِ خانهاش نیست. او با امید و ناامیدی دست و پنجه نرم میکند. تلخیها او را از ادامهی راه باز میدارد. دلسرد و خسته میشود. زمین و زمان سد راه او میشود؛ اما ادامه میدهد تا شاید کجیها از بین ببرد و..
#سمیرا_مختاری
#نوشیدنی_کج
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
🥀 به مناسبت شانزدهم خرداد،
سالروز شهادت مدافعحرم شهید جواد محمدی
...
🌱 بیست روز بعد از شهادت گفتم امشب میخواهم تنها باشم. هیچکس پیشم نماند.
قاب عکسش را گذاشتم جلویم. التماس کردم. گفتم تو گفتی گمنامی بهتر است. ولی من گفتم برای خانواده ها سخت است. به آرزویت رسیده ای، باشد. ولی حق نداری با من این کار را بکنی. من تابش را ندارم. من جنازهات را می.خواهم. منتظرت هستم.
تابه حال خیلی چیزی ازت نخواستهام. اما الان ازت میخواهم که برگردی. پس رویم را زمین ننداز.
🪴چند روز بعد خبر دادند محل شهادتش را از داعش پس گرفتند. بعد خبر رسید که جنازه پیدا شده.
دیگر وقتش بود نماز شکر بخوانم.
...
✂️ برشی از کتاب دخترها باباییاند
زندگی و زمانهی شهید جواد محمدی،
به روایت همسر و خانواده
✍️ به قلم بهزاد دانشگر
#روایتخانه
#مدافع_حرم #جواد_محمدی
#بهزاد_دانشگر
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 #رادیو_روایتخانه
📜 روایت ِ کهن
قسمت اول: تاریخ بیهقی
حدیث ملطفه ها و مأمون
⏳ منتظر قسمت های بعدی باشید...
#روایت_کهن
#تاریخ_بیهقی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🟣 از امشب قراره کتاب بعدیِ اهالی روایتخانه رو به شما معرفی کنیم.
به نظرتون چه کتابیه؟🤔
رمانی جذاب و پُرهیجان دربارهی یک دختر نوجوان، که سیب زندگیاش هزار چرخ میخورد و ناگهان در یک نقطهی امن میایستد.
جذابتر اینکه، داستان بر اساس ِ واقعیت نوشته شده...
شما چنین کتابی میشناسید؟😊
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
قابیل فراموش نمیشود
به قلم زهرا امینی
☂ ما آمدهایم که بزرگ شویم..
🔸️آنجایی که هرچه از خدا میخواهی همان میشود، این دنیا نیست. بودن آدم ها در دنیا هدف دیگری دارد. ما آمدهایم که بزرگ شویم و شکل بگیریم و درست انتخاب کنیم.
گاهی دست تقدیر تو را مقابل همهی چیزهایی که ازشان متنفری قرار میدهد و آن وقت متوجه میشوی داری بزرگ میشوی. آن وقت میفهمی چقدر محبوبی، حتی اگر قابیل زندگیات باشی.
🔹️قابیل فراموش نمیشود روایتگر داستان مینای ۱۶ ساله است. دختری که هرطور دلش بخواهد زندگی میکند و افتادن در مسیری طولانی زندگیاش را دگرگون میکند. مینا تغییرات را پس میزند. با تفکر و دید خودش همه چیز را نگاه میکند و میسنجد و با لجبازی تمام هر چهارچوبی را رد میکند؛ اما... این بار زندگی شخصیت داستان را یک هلو تغییر میدهد و راهی که به یک ایوان طلایی ختم میشود.
#زهرا_امینی
#قابیل_فراموش_نمیشود
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 #معرفی_کتاب
🎧 شما #صدای_کتاب را میشنوید!
♟ تا آخرین نفس توی صفحهی شطرنج ماندهام.
یارهایم را یکی یکی میزنند ولی من به پایان بازی دلخوشم!
کاش میشد بدانم چند خانهی دیگر تا وزیر شدن فاصله دارم...
✂️ ️برشی از کتاب #قابیل_فراموش_نمیشود
به قلم ✍️ #زهرا_امینی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🔔 حرکتی نو در #روایتخانه
🔸 سلسله جلسات یادگیری تحلیل و نقد دُرُست کتاب
جلسهی اول با حضور استاد سعيد معتمدی
و خانم شیرانی نویسندهی کتاب شنبه عزیز
🔹ویژهی اهالی روایتخانه
🔰 مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🖌 #چگونه_بنویسیم
🔸️ قدمهایتان را محکم بردارید!
☕️ امشب برایتان از مهمترین قدم داستان گفتیم، مهمترین قدمی که خیلی اوقات نادیده گرفته میشود.
🔹️ منتظر ادامهی این بخش باشید...
#داستان #پیرنگ
#نوشتن #روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
قابیل فراموش نمیشود
به قلم زهرا امینی
#نویسنده_نوشت
🔮 ماجرای پر پیچ و خم یک رمان
(بخش اول)
🔸️اصولا باید تعلیق رمان خیلی زیاد باشد تا دلم برود سمت خواندنش. موقعی که استاد گفت بروید دنبال طرح و پیرنگ نوشتن اولین رمان، شش ماه تمام دور خودم گشتم و دست خالی برگشتم. هیچ چیزی نبود که به درد نوشتن بخورد. موضوع پشت موضوع بود که استاد پیشنهاد میدادند و جواب من:😕
هیچ کدام من را هیجان زده نمیکرد برای نوشتن. هیچ کدام به نظرم تعلیقی که خواننده را دنبال خودش بکشد نداشت.
تا این که استاد گفتند یکسری وُیس مصاحبه دارند که به علت شدت سیاهی ماجرا نمیخواهند بنویسندش. گفتم چوم، بدهید ببینیم تهش چی میشود.
ولی باز هم امیدی نداشتم.
🔸️فقط یک سوژه بود که باید از تویش یک داستان در می آوردم. شروع کردم به نوشتن. استاد میخواستند قبل از نوشتن یک پیرنگ درست و حسابی بنویسم. و جواب همیشگی من: ولِلش! من حال این کارها را ندارم. من فقط باید بنویسم. چون این نوشتن است که حال من را خوب میکند.
شروع کردم به نوشتن. ۳ فصل اول را که نوشتم ماندم. کُپ کردم. خب حالا بقیه اش را چطور بنویسم. زدم زیر همه چیز. گفتم اصلا از این طرح خوشم نمی آید. اصلا من داستان کوتاهی را چه به نوشتن یک رمان چند صد صفحه ای. غافل از آن که مشکل طرح نبود، مشکل نبود طرح استخوان دار بود. و آنجا بود که استاد این طوری شدند: 😕
🔹️این ماجرا ادامه دارد...
#قابیل_فراموش_نمیشود
#زهرا_امینی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
📖 #معرفی_کتاب قابیل فراموش نمیشود به قلم زهرا امینی #نویسنده_نوشت 🔮 ماجرای پر پیچ و خم یک رمان
📖 #معرفی_کتاب
قابیل فراموش نمیشود
به قلم زهرا امینی
#نویسنده_نوشت
🔮 ماجرای پر پیچ و خم یک رمان
(بخش دوم)
🔸به هرحال با تشویقهای استاد شروع کردم به نوشتن و ادامه دادن. هرجا قدری تعلیق کار کم میشد نگران بودم که نکند مخاطب کتاب را ببوسد و بگذارد لب طاقچه.
دخترم چند ماهه بود و اگر سراغ لپ تاب و تایپ میرفتم گریه میکرد و میخواست مشتهایش را روی دکمهها بکوبد. یا بعدها که بزرگتر شد گریه می.کرد که برایش "کوکوملون" بگذارم. پس کار نوشتن داستان میماند برای ساعت ۱۱ و ۱۲ شب که همه اهالی خوابیده بودند. آنوقت میشد با خیال راحت گوشهای لم بدهی و هرچیزی که به ذهنت میرسد روی صفحه وُرد بیرون بریزی.
🔸نمیدانم چندمین روز از چندمین ماه از چندمین سال زندگیام بود که کتابم تمام شد. و چ خوش سعادتی که نشر جمکران انتخابش کرده بود برای چاپ.
بعد از چاپ بازخورد چندانی از خوانندگان ندیدم. انتظار داشتم همه بگویند افتضاح است. شاید شما که نویسنده باشید من را درک کنید. آدم موقع نوشتن حس میکند دارد اعجوبه خلق میکند ولی وقتی میخواهد بدهد به ملت برای خواندن دلش میخواهد به جای این کار تمام برگه ها را بریزد توی رودخانهای جایی. یا بچپاند توی سطل زباله و تمام دقیقههایی که پای نوشتن گذاشته را حیف کند و بریزد دور. خوب بود که بازخورد بدی نداشتم. ولی خب، بازخورد خوب هم خیلی نداشتم.
🔹منتظر ادامهی این ماجرا باشید😉..
#قابیل_فراموش_نمیشود
#زهرا_امینی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane