اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا اللّٰهُ يَا رَحْمٰنُ يَا رَحِيمُ
خداوندا! میخوانمت به نام خودت ای الله ای بخشنده ای مهربان
🍃
چه راز و رمزی درون این نامها نهفته است؟
نامهایی که یادم دادهای در آغاز هر کار بر زبانم جاری کنم
که
بسمالله الرَّحمن الرَّحیم
نامهایی که حجج صادقت یادم دادهاند برای حفظ دینی که خودت ارزانیام داشتی بخوانم
که
یا اللهُ یا رحمنُ یا رحیمُ یا مقلّبَ القلوب ثَبِّت قلبی علی دینِک
🍃
و حالا اولین زنجیرههای جوشنت همین نامهاست
جوشنی که برای حفظ جان پیامبرت و روح ما فرستادهای
فرستادهای تا بر تن کنیم و از آتش جهنمت رهایی یابیم
آتشی که خودمان برای خودمان برافروختهایم
و میدانی و میدانیم جز تو فریادرسی نداریم
که
سُبْحانَكَ يَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ
✍#سیدمرتضی_مرتضوی
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز نوزدهم 🌙
اللَّهُمَّ وَفِّرْ فِيهِ حَظِّي مِنْ بَرَكَاتِهِ وَ سَهِّلْ سَبِيلِي إِلَى خَيْرَاتِهِ وَ لاَ تَحْرِمْنِي قَبُولَ حَسَنَاتِهِ يَا هَادِياً إِلَى الْحَقِّ الْمُبِين
الهی! ای هدایتگر بهسوی حق آشکار. هدایتم را در این ماه از تو میخواهم.
در ماهی که مبارکش کردهای، از تو میخواهم تا بهرهام را از برکاتش فراوان قرار دهی.
در ماهی که خیراتش فراوان است، از تو میخواهم تا راه رسیدن به این خیرات برایم آسان شود.
در ماهی که حسنات را چند برابر حساب میکنی، از تو میخواهم تا در زمره محرومین از حسنات مقبول نباشم. از تو میخواهم دورم کنی از هرچیزی که حسناتم را از دایره قبولی درگاهت بیرون میبرد
~ نوزدهم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ مجموعه #چهارده_خورشید_یک_آفتاب در ویترین رسانه
#بارقه ✨
یا منفس عن المکروبین
ای گشاینده اندوه دلگیران
🔹
به اندازه ی اشک هایی که ذخیره کرده ایم، و تارهایی که توی گلویمان انباشته شده اند.
درست اندازه ی ظرافت بارِ سنگین روی شانه هایمان و دردی که قلبمان را فشار میدهد؛ خدا برایمان گشایش قرار داده
و
دری که به زودی باز خواهد شد...
من توی کلماتم صدبار از دعا حرف میزنم و توی حرف هایم باخداهم مدام از او میخواهم.
چقدر است وسعتش؟!
و ما چه مقدار میخواهیم از بی نهایتش؟
🔸
این هفته قرعه به آیه ی دعا افتاده بود.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ ۚ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ
ستایش خدای را که به من در زمان پیری دو فرزندم اسماعیل و اسحاق را عطا فرمود (و درخواست مرا اجابت کرد) که پروردگار من البته دعای بندگان را شنواست.
🔹
من اما نتوانستم بنویسم. گاهی وقتها وقتش نیست. نمیشود.
هرکار هم که بکنی شدنی نیست.
گاهی صد دوره ی دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
من درهای معجزه وار بسیار دیده ام.چیزی که درست به وقت احتیاج از راه میرسد.
چیزی به طعم شور و شیرینِ اشک ذوق یا یک سجده ی بی مهر روی تارهای قالی.
گاهی فقط کافیست دلمان که تنگ میشود و چشمهایمان از اشک های ذخیره میخواهد خرج کند دل بدهیم به دل جانی که جان بخشیده بهمان.
دل بدهیم به آنکه دستش بالای تمام دست هاست، قدرتش قدِ بلندای آنچه وصف شدنی نیست.
و ما باتمام زیبایی های درون و بیرون مان ساخته ی دست اوییم. او که مارا میفهمد و خوب بلد است پیچِ دلمان را یکجور بپیچد که حالمان خوب شود..
✍#نرگسالسادات_نوری
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیستم 🌙
اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ وَ أَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاَوَةِ الْقُرْآنِ يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ
الهی! در این روز دستم را بهسویت دراز کردهام. از تو میخواهم تا مرا در زمره اهل ایمانت قرار دهی.
هم آنانی که درهای بهشت را بهرویشان میگشایی.
درهای آتش جهنم بهرویشان بسته میشود.
توفیق تلاوت قرآن به آنان میدهی.
همهاش را از تو میخواهم.
من هم همانند اهل ایمان قلبم را به تو میسپارم که وقار و سکینه را بر قلبی که به تو سپرده شود، فرود میآوری.
~ بیستم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ به جمهوری اسلامی ایران،
گفته ایم آری!
❌ به هر چه غیر جمهوری اسلامی ایران،
نه!
👤محمدحسین ملکیان
🗓 #روزنگار،
۱۲ فروردین، روز جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
○● @revayat_khane ●○
قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ﴿۵۷﴾ هر نفسى چشنده مرگ است آنگاه به سوى ما بازگردانيده خواهيد شد (۵۷)
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌅 به رنگِ شفق های سرخ، نه آن دور دست ها و نه در بالاها، که در دیده های من است.
به انتظارِ گنبد فیروزه ای همچون میدانِ امامِ اصفهان یا گنبد بلند بالایِ جمکران.
کاش خورشید طلوع کند، که شفق ها قطبی شوند و بشود آنچه که بود.
من در فریادی پرابهام گم شده ام.
از منِ سرخ، به شما فیروزه ای قطبی سلام!
اینکه امروز به طالعم کدام آیه بیفتد از اِقبال طالع خوش یمن ام است. من اما بسیار به یاد آن طلوع دوازدهمم. 🌤
قبلتر. خیلی قبلتر به چشم های کاسه ی خون در فراق امام فکرمیکردم. چجوری میشوند این چشم ها. یعنی راست راستکی به جای اشک خون می آید روی گونه ها؟!
🩸خون نمی آید اما رگ های قطبی چشم سرخ میشود. مثل خون. یک خونِ پراشک.
هیچ وقت فکرنمیکردم برای چشم هایم اتفاقی بیفتد همانطور که هیچ وقت فکرنمیکنم پر بکشم از این دنیا.
از تمام مفهوم های نامفهوم. از اتمام ابهام های آزاردهنده و حال نامساعد یک دوست.
آدمیزاد است و همین خوش پنداری هایش دیگر.
هیچ وقت خیال نمیکند بشود. اما میشود.
•
•
⚰ تو حتی خودت را یکبارهم توی تابوت دیده ای؟ یا این تصویر مانده برای روزی که هفت متر بالاتر از زمینی!
یا اصلا خیال کرده ای توهم میتوانی قرار بگیری توی پارچه ی آیه های قران؟ بی حرکت، سفید، منجمد شده و سرد، خیلی سرد... ❄️
من هم خیال نمیکنم. درست همانقدر که هنوز جرئتم نمیرود سمت کفن پوشیدن، مگر آن وقت که قرار باشد طواف کنم.
یک لحظه از فکرت گذر کرد که آیا نام تو را بخوانند و شیون ها بلند شود.
قران بخوانند و لب ها زمزمه کنند بسم اللهِ فاتحه را.
خطورکرد به ذهنت که اینطور صدایت کنند. نرگس بنت سید ابراهیم. اصلا اسمع و افهم را برای خودت شنیده ای؟
من هم نشنیدم. کر شدم و کور از دیدن ان جسد که منم.
میت نباید روی زمین بماند!!!
تاحالا فکرکرده ای خاک ها خراب شوند روی سرت و هی بیندازند با بیل.🍂
⚠️ و آخرین تصویر مادرت باشد یا خواهرت، پدر یا همسرت.
چندبار تاحالا آن لحظه که دست های پدرت را میبوسی به این فکرکرده ای که اینها همان باشند که شانه هایت را تکان میدهند.
اگر به این فکرمیکردی حتما میلرزیدی و به گریه می افتادی نه!
چندبار تاحالا آنقدر تنها بوده ای که فقط خودت را ببینی و خدارا.
توی زندگی، سرت که به مهر خورد ایا به سختی لحد ها هم اندیشیدی!
💢تو در کدام قد و قواره ای، درکدام قد و وزن ایستاده ای توی این دنیا و اندازه ات چقدر است؟
ایا اکتفا کرده ای به همان بلندا و پهنا؟
چقدر شده تاحالا حرف بزنی با ان کسی که قرار است توی تاریکی و تنهایی مطلق باهاش باشی، که بعد از اولین شب مخوف انس بگیری.
اصلا تاحالا تیم ات را تشکیل داده ای
بنده باید چالاک باشد. باید بداند کِی حواسش کجا باشد.
باید مردِ رِند باشی و امشب ببری و باخت نکنی.
قران را که گرفتی به سرت هی بخواهی، هی بخوانی و یار جمع کنی برای روزِ پس ات. برای روز بعدت. نبین حالا که انقدر همه کسی.
ما انجا در هیچ گم میشویم و اسم های امشب میشوند همه کس مان.
بفاطمه الهی العفو. بالحسن و الحسین... 🤲
من بقیه اش را نمیدانم.اما دلم میخواهد بگویم امشب جوری بازی کنید که دل یار را جذب کنید به دلتان. نشوید آن کس که وقت گرفتاری یاد دوست می افتد. دامنِ یارفیقَ من لا رفیق له را بگیرید.
امشب که میگویم منظورم یک عمراست. تمام سال بعدمان.
امشب پیرنگ مان را مینویسند. بعدش ماگم میشویم در کشمکش ها و هزار هزار تعلیق.
❣بقیه اش را نمیدانم اما شما بشوید آن سوژه ی جذاب که دل نویسنده را خریده است و او به این سوژه افتخار میکند.
#بارقه
#عنکبوت۵۷ #بقره۱۵۶
✍#نرگسالسادات_نوری
~ بیستم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و یکم 🌙
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ دَلِيلاً وَ لاَ تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ عَلَيَّ سَبِيلاً وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ لِي مَنْزِلاً وَ مَقِيلاً يَا قَاضِيَ حَوَائِجِ الطَّالِبِينَ
الهی! کمال اولیایت رسیدن به رضایت و خشنودی تواست. مراهم راهنماییم کن تا به رضا و خشنودیت برسم.
الهی! راه تسلط شیطان برمن را ببند تا از مسیر خشنودیت دور نشوم.
الهی! منزل و جایگاهم را بهشت قرار بده. جایگاهی که ما را برای آن خلق کردی.
همه درخواستهایم را بهسوی تو میآورم که تو برآورنده حاجت همه درخواست کنندگانی.
~ بیست و یکم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختیش 🕯
🎞 شعرخوانی سیدحمیدرضا برقعی
▪️باحال مناسب ببینید...
شهادت مولا امیرالمومنین تسلیت باد 🏴
~ بیست و یکم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕زهره فصیحی
همه ی کلاس ها حتما یک گل سر سبد دارند. خانم فصیحی از آنهایی ست که هر جا برود میشود گل سرسبد جمع. مامان کلاس ما دنیا دیده و روشن ضمیر است، همین دوتا کافی ست که محرم رازهایمان شود.
خیلی زیبا و زنده داستان میخواند طوری که فکر میکنی اگر داستان نویس نشده بود حتما گوینده رادیو میشد.
چیزی که نوشته هایش را دلنشین میکند فضای نوستالژی ست. "جهاز عروس" یکی از داستانهای کوتاه اوست پر از حسهای شیرین درباره مراسمات پیش از ازدواج دهه ی شصت . پس زمینه داستان به حوادث پیش از انقلاب اشاره شده.
یک داستان بلند چاپ نشده دارد درباره زنی که مینویسد.
زندگی نامه ی داستانی اصغر طاهرزاده با قلم زیبای او در دست چاپ است. نوشتن این کار شاید فقط ازدست چون اویی برمیامد که آن روزها را دیده و لمس کرده.
📚 آثار :
داستان های سپید(مشترک)
حسن یوسف ( مشترک)
○● @revayat_khane ●○
#بارقه ✨
ا❁﷽❁ا
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ ۖ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ۖ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»
▪️
گفت: خسر الدنیا و الاخرة میشوند، آنها که فقط رفیق روزهای خوشی اند، آنها که وقتی خوبی بهشان می رسد شاد و شنگول میشوند و خاطرشان جمع میشود.
اما آن وقت که ورق برمیگردد و دنیا روی خوش نشان نمیدهد، آنها هم رنگ عوض می کنند و عوضی می شوند.
من چقدر شبیه شان هستم؟
چرا چرا هایم موقع مصیبت ها چقدر به زبانم جاری میشود؟
چقدر مرد روزهای سختم؟
▪️
به مردم غزه فکر میکنم، به الحمدلله گفتن شان میان مصیبت ها.
آنقدر مصیب سرشان هوار شده که دیگر انگار از دست دادن هیچ چیز ناراحت شان نمی کند.
آنها انگار برعکس آدم های توی آیه مرد روزهای سخت اند. انگار وسط مصیبت خدا را پیدا کرده اند. چرا روی برگردانند وقتی نشسته اند توی آغوش خدا؟ چه طور روی برگردانند ؟
اصلا به کدام طرف؟
▪️
آنها هر جا رو کنند خدا همان جاست پس روی برگردانندی در کار نیست.
به خودم فکر می کنم
چقدر میتوانم بایستیم؟
چقدر موقع مصیبت میتوانم دوام بیاورم و خسر دنیا و آخرت نشوم؟
اطمینان هایم چقدر واقعی هست؟
فقط موقع رسیدن نعمت ها مطمئن هستم؟
#آیه۱۱حج
✍️#زینب_سنجارون
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و دوم 🌙
اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ فَضْلِكَ وَ أَنْزِلْ عَلَيَّ فِيهِ بَرَكَاتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوجِبَاتِ مَرْضَاتِكَ وَ أَسْكِنِّي فِيهِ بُحْبُوحَاتِ جَنَّاتِكَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ
الهی! جایگاه و مسکن مرا وسط بهشت قرار داده. همان جایی که مرا برای آن خلق کردی.
درهای فضل و کرمت را بر من بگشا که این جایگاه را تنها به فضل و کرمت نصیبم میشود
برکاتت را بر من نازل کن تا اندک عملم با برکت از طرف تو قابل درگاهت شود.
موفقم کن بر عملی که موجب رضا و خشنودیت باشد.
همه را میخواهم تا برسم به سکونت در وسط بهشتت. اما ناتوانیم برای بهدست آوردنش، مضطرم کرده. مضطرانه به سویت آمدهام، که پذیرنده دعای مضطرینی.
~ بیست و دوم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دستهای نوچ شده ام را با دستمال کاغذی پاک میکنم، برچسب هایمان تمام شده پس دیگر نمیتوانیم بسته بندیشان کنیم. نگاهی به ته کارتن مقوایی خرما می اندازم،
دخترک میپرسد:
_ چندتا مانده؟
* چشمی پنجاه تا فکر کنم....
میتونی باقی مونده ها رو تو پخش کنی بعد به مردم بگی برای بچه های غزه دعا بکنن؟
_ نه ماماااان روم نمیشه.
*میتونی مامان، شب امتحان میکنیم اگه تونستی که چه بهتر اگه نتونستی هم اشکالی نداره من یا بابا این کار رو انجام میدیم.
از ماشین که پیاده میشویم دستهایش شروع میکنند به لرزیدن ولی کارتن مقوایی را میگیرد دستش و میگوید خودم میخوام پخششون کنم.
چندتای اولی را هول هولکی و با اضطراب میگیرد جلوی رهگذران، بعد انگار که خیلی بهش چسبیده باشد آهسته شروع میکند بگوید: لطفا برای بچه های غزه دعا کنید.
دلم غنج میزند و میگویم: ماشاالله لاحول و ...
خرماهای داخل کارتن دارند یکی، یکی تمام میشوند.
کلی دعا راهی غزه شده، خیلی خوشحالیم.
برای بچه ها خوشحالیم....
خیلی زیاد....
تا اینکه میرود می ایستد درست جلوی پسر موتوری که به محض پیاده شدن دیدمش. میخواهم بدوم و بگویم: نه مامان، به این آقا نمیخواد تعارف کنی. میترسم چیزی بگوید و دل دخترکم بشکند.
تا بیاییم خودم را برسانم کار از کار گذشته، روبروی پسر موتوری ایستاده و دارد حرفهایش را تکرار میکند: آقا بفرمایید، برای بچه های غزه هم دعا کنید.
پسر موهای مرتب ولی عجیب و غریبی دارد، بوی تند و مطبوع ادکلن و تافت سرش را خیلی خوب احساس میکنم. میان انگشتانش هم سیگاری قرار دارد و همینطور که به حرفهای دخترم گوش میدهد، دود سیگارش را پوفی میفرستد توی هوا.
یک دانه خرما برمیدارد، بعد خم میشود و دست نوازشی میکشد روی سر دخترم و میگوید: قبول باشه عموجون، حتما دعاشون میکنم، تو هم برای من دعا کن.
جا خورده ام، عکس العملش برایم عجیب است با آن شمایل ظاهری رفتارش برایم خیلی جالب است.
مطمئنم که خدا مثل من، مثل خیلی از ما نیست که برون را بنگرد و قال را، حتما درون را مینگرد حتما....
خرماهای داخل جعبه تمام شده، خرماهای برچسب دار هم همینطور لبخند میزنم به صورت دخترم که از خوشحالی روی پاهایش بند نیست.
مامان کلی دعا فرستادیم برای بچه های غزه، من مطمئنم جنگ تموم میشه و حالشون خوب میشه.
مطمئنم.....!
#غزه #روز_قدس
✍️#حدیثه_محمدی
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و سوم 🌙
اللَّهُمَّ اغْسِلْنِي فِيهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الْعُيُوبِ وَ امْتَحِنْ قَلْبِي فِيهِ بِتَقْوَى الْقُلُوبِ يَا مُقِيلَ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِينَ
الهی! هرچه خواستم آلودگیهای گناهانم را بشویم و وارد میهمانیات شوم، نشد. به درگاهت آمدهام، از خودت میخواهم، تا بهدست خودت گناهانم را که در وجودم ریشهکردهاند را بشویی.
الهی! عیوبی دارم که آنها هم تنها بهدست خودت پاک میشوند. پاکم کن از همه آنها.
الهی! قوت قلبی به من عطا کن تا در امتحان قلب به تقوا از آن سربلند بیرون بیایم.
الهی! خطاکار و گنهکار به درگاهت آمدهام که تو پذیرنده لغزشهای گنهکاران.
~ بیست و سوم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ندیده عاشقش شدم ❣
📼 حضور خانم کامیلا سلستینو راوی کتاب تولد در سائوپائولو در برنامه تلویزیونی #محفل
🍰تولد در سائوپائولو سومین کتاب منتشر شده از مجموعه تولد دوباره به قلم #راضیه_مکاریان است.
📚در مجموعه #تولد_دوباره سرگذشت انسانهایی را میخوانید که در سرتاسر این کره خاکی تحول عمیقی در زندگی خود تجربه کردهاند و تولدی دوباره داشته اند.
تاکنون ۵ جلد از این مجموعه منتشر شده 👇
1⃣ تولد در لس آنجلس 🇺🇸
روایت زندگی محمد عرب به قلم #بهزاد_دانشگر
2⃣ تولد در توکیو 🇯🇵
روایت زندگی آتسوکو هوشینو به قلم #حامد_علیبیگی
3⃣ تولد در سائوپائولو 🇧🇷
روایت زندگی کامیلا سلستینو به قلم #راضیه_مکاریان
4⃣ تولد در کالیفرنیا 🇺🇸
روایت زندگی ستوده یارمحمودی به قلم #هدیالسادات_حامی
5⃣ تولد در سرزمین مارادونا 🇦🇷
روایت زندگی سهیل اسعد به قلم #مهریالسادات_معرکنژاد
برای تهیه و خرید کتاب به ادمین پیام دهید.
@Revayat_khaneh 👈
#کتاب_خوب
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
به نام خدا
📱بین عکس های گوشی میگشتم. دنبال عکسی از برادر زاده ام تا برای مادرم بفرستم.
عکسی قشنگ، که در آن صاف ایستاده باشد. صورتش را مثل وقت هایی که شوخی اش میگیرد کج و کوله نکرده باشد و به دوربین لبخند زده باشد.
کدام بچه ای چنین عکسی دارد؟
در یک عکس پشتش به من است،
در عکس بعدی تار افتاده،
در یکی صورتش را پشت اسباب بازی اش قایم کرده،
در آن یکی صورتش را چسبانده به شیشه و دماغش پهن شده.
میخندم. انگار یک بار هم نگذاشته یک عکسِ...یکدفعه لبخندم خشک میشود.
💢بین عکس ها عکس بچه ای میبینم. صورتش خونین است. نگاه غمگینش را به دوربین دوخته.
برای لحظاتی نمیدانم چه کنم.
خیلی سریع یادم می آید این عکس را قبلا از یک کانال ذخیره کرده بودم.
بارها دیده بودمش.
اما همین مدت کوتاه، مشابه بودن شکل صورت آنها، هم سن و سال بودنشان...کافی بود، تا حس کنم گرما از دستم خارج میشود.
این بار خون های روی صورت کوچکش، نگاه غمگین و معصومش را طور دیگری میدیدم.
خدایا، حال مادرها در غزه چگونه است؟ 🇵🇸
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
{...يَا حِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ، يَا غِياثَ مَنْ لَاغِياثَ لَهُ،...}
{...ای نگاهدار آن که نگاهداری ندارد، ای فریادرس آن که فریادرسی ندارد،...}
✍#فاطمه_سعیدیمقدم
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و چهارم 🌙
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِ مَا يُرْضِيكَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا يُؤْذِيكَ وَ أَسْأَلُكَ التَّوْفِيقَ فِيهِ لِأَنْ أُطِيعَكَ وَ لاَ أَعْصِيَكَ يَا جَوَادَ السَّائِلِينَ
الهی! همان چیزی را از تو میخواهم که رضایت و خشنودیت در آن باشد.
الهی! به تو پناه میآورم از هرچیزی که تو نمیپسندیاش.
الهی! اطاعت و فرمانبرداری از فرمانت فقط با توفیق خودت بهدست میآید. از تو میخواهم تا این توفیق را نصیبم کنی و دور باشم از نافرمانیت.
الهی! به در خانه تو آمدهام و از تو میخواهم، که عطاکننده درخواست کنندگانی.
~ بیست و چهارم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
من نگران فلسطین نیستم
فلسطین نگران من است.
🇵🇸
درست مثل یک معلم که نگران دانش آموزش است. فلسطین از این معلمها است که هفتهی آخر نکات مهم درس را مرور میکند، نمونه سوال حل میکند و بعد همانها را توی امتحان میآورد تا مبادا کسی رفوزه شود.
فلسطین انگار دارد داستان نویسی درس میدهد و نکات مهم را مرور میکند:
🔸درونمایه و پیام داستان
هر داستانی نیاز به یک درونمایه یا یک مضمون دارد. درونمایه همان پیام اصلی است که نویسنده قصد دارد ارائه دهد. مثلا درونمایه داستان باشد: « فلسطین کلید رمزآلود فرج است »
🔹اسطوره و کهن الگو
نویسندههای حرفهای در داستانشان به سراغ کهن الگوها میروند. این الگوها تجاربی است که در طول تاریخ مدام تکرار میشود. حالا برای درونمایه بالا به سراغ کدام تجربه ی تاریخی برویم؟ یک تجربه که در طول تاریخ مدام تکرار شود. عاشورا چطور است ؟ بیاید امتحان کنیم.
عاشورا تقابل خیر و شر است. سپاه خیر متشکل از افراد مختلفی است که تا قبل از روز عاشورا سابقه های فکری و دینی و نژادی مختلفی داشتند. مثلا جون سیاه پوست را داشتیم. خب حالا در داستان فلسطین هم باید سیاهپوستها نقش مهمی ایفا کنند. این را میگذاریم به عهدهی آفریقای جنوبی. یا مثلا وهب نصرانی را داشتیم. ایرلندیها و اسکاتلندیها انگار گزینهی بدی برای این کار نیستند. حر هم شخصیت تاثیرگذاری در داستان بوده. یک شخصیت که از سپاه شر به سپاه خیر می رود. نظرتان در مورد یک سرباز آمریکایی که خودش را به نشانه اعتراض آتش بزند چیست ؟
تکلیف اسطورههای سپاه شر هم مشخص است. حرمله و شمر و یزید به قدر کافی داریم. میماند فقط کوفیان . کسانی که ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده بود. منتظران منجی.
🔸تغییر شخصیت
شخصیت داستانی باید در خط داستانی تغییر کند. حالا یا رشد و صعود کند یا سقوط. فرقی ندارد. نباید اول داستان با آخر داستان در یک موقعیت باشد. بهترین نویسنده جهان هم توی کتابش گفته است که سرنوشت قومی را در داستانش تغییر نمیدهد مگر آن که خود آن قوم تغییر کند. (*)
البته نباید شخصیت یکدفعه عوض شود. هر چه این تغییر نرم تر و به مرورتر باشد باورپذیرتر است.
فلسطین دارد اینها را میآورد جلوی چشمم. مرور میکند. وقتی تغییر را توضیح میدهد بیشتر به من نگاه میکند. انگار نگران است این مبحث را متوجه نشده باشم. انگار میخواهد بگوید به اطرافم نگاه کنم چقدر تغییر کرده است. خودم چقدر ...
این تغییر صعودی است یا سقوطی ؟ شخصیت من در نقطه اوج چه انتخابی می کند؟ در تعادل ثانویه پس از گره گشایی کجا قرار دارم؟ چه نقشی در داستان ایفا کرده ام ؟
من مطمئنم همهی این سوالات توی امتحان میآید...
* إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ... ( سوره رعد آیه ۱۱)
#بارقه #روز_قدس #فلسطین
✍#مسعود_شیخحسینی
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
« کاش کم بودیم»
🔸
دخترم دارد شعر سوره ی فیل را می خواند:
- کی بود کی بود ابرهه، چیکار میکرد تو مکه.
داستان ابابیل را بلد است. خدا خیر بدهد به مربی پیش دبستانی اش، دخترم امسال چندتا سوره و شعر یادگرفته.
یک دفعه نگاهم می کند و میگوید:
- بازم از اینا هست؟
می گویم
- از کدوما؟
- از این پرنده ها که سنگ بزنن تو سر دشمنا؟
- آره هست
- چرا نمیزنن تو سر اسرائیل؟
یک دفعه دختر بزرگم می گوید:
- خدا فقط خونه خودش را دوست داره که ...
دست و پایم را گم می کنم. مانده ام وسط بحث دوتا دخترها چه بگویم، یکی دنبال معجزه است برای نجات مردم غزه، یکی خدا را یک جوری میبیند که نباید.
🔸
باید بگردم دنبال چندتا جمله ی کوتاه. بچهها حوصله منبر ندارند. دست به دامان حرف هایی میشوم که شنیده ام، جمله های از پیش ساخته، آنها که مال خودم نیستند.
- ما مسلمونا اگه همه یه سطل آب بریزیم رو سر اسرائیل، اسرائیل غرق میشه. ما خیلی زیادیم.
بعد خودم توی دلم می گویم کاش کم بودیم. اگر کم بودیم می توانستیم بگوییم«أنا رَبُ الإبل فإنّ للبیت ربّاً»
🔸
آن وقت خدا دست و آستین بالا میزد برای نگهداری از آدمهای اهل غزه. آدمهایی که پیش خدا حرمتشان کمتر از کعبه نیست.
اما ما زیادیم. من اگر جای پرونده ها باشم میگویم « زرنگید! ما سنگ توی منقارمان داشته باشیم و شما مسلمانان کولا؟»
دخترم میگوید
- پس چرا هیچ کار نمی کنیم؟
می گویم
- چقدر حاضری از عیدی هایت را بدهی تا به حسابی که برای مردم غزه است واریز کنم؟
عیدی هایش را می آورد. میگویم
- این فقط می شود یک قرص نان
میگوید:
- چقدر گرونه!
🔸
توی دلم دوباره میگویم کاش زیاد نبودیم آن وقت لابد پرنده ها شغلشان را عوض می کردند و میشدند پیکی و از آن بالا برای مرد غزه نان می ریختند پایین.
اما ما خیلی زیادیم...
#غزه
#فلسطین
#روز_قدس
✍ #زینب_سنجارون
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و پنجم 🌙
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مُحِبّاً لِأَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِيَائِكَ يَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِيِّينَ
الهی! مرا دوستدار اولیائت قرار ده. هم آنانی که در وصفشان گفتهای: «لاخوف علیهم و لاهم یحزنون»
تا دیدارشان یاد تو را در دلم زنده کند و رنگ و بویشان را بگیرم
الهی! مرا دشمن دشمنانت قرار ده. دوست نداشتهباشم آن را که دینش را به دنیا فروخته و به تو پشت کرده. بدتر از آن، با تو دشمنی میکند!
الهی! پیامبرت را اسوه حسنه برایمان قرار دادی تا با پیروی از او به همان جایگاهی که برایمان تعریف کردهای برسیم. یاریم ده تا به راه و رسم سنت پیامبرت زندگی کنم.
ای عصمتبخش قلبهای پیامبران!
~ بیست و پنجم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
👣 امروز نوبت ما شده که قدمی برداریم.
از صبح بعد از اذان خوابم نمیبرد. بالاخره روز ما هم رسید.
دست و پاهایمان را بسته بودند و جلوی چشمانمان بچه میکشتند به چه راحتی، مدرسه میزدند به چه آسانی، بیمارستان هدف میگرفتند به بیخیالی.
دستهایمان بسته بود. عکس و فیلم ها را میدیدیم و اشک میریختیم.
مجبور بودیم برویم و بیاییم و سرمان به کار خودمان باشد و زندگی معمولیمان را بکنیم. اما یکهو صبح که از خواب بیدار میشدیم دلمان میخواست وسط آن خرابهها باشیم، پیش آنها.
کمکی اگر توانستیم اگر هم نه با آنها بمیریم.
امسال ماه رمضان قرآن نخواندهام، دعا نخواندهام، شبهای قدر نداشتهام. آیهای به یاد ندارم که برایش #بارقه بنویسم. ولی قرآن خواندن آن کودک غزهای روی تلِ خاک بارقهای بر دلم افکنده که خاموش نمیشود.
❗️از هیچ چیز بهتر است، اینکه لباسهای تمیزت را بپوشی و بروی توی خیابانهایی که از خون حسین سرسنگی ها امنیت دارد و شعار بدهی و بعد برگردی توی خانه و مشغول پختن افطار بشوی.
نه نه این طوری بهش نگاه نکن، یادت هست گفت فریاد انتقام شما سوخت موشک است. سوخت برسانید. سوخت برسانید برای نجات بچه ها. به هرکس که انسان است و دلش به درد آمده بگویید بیاید.
امروز نوبت ما شده که قدمی برداریم.
✍زینب عطایی
#روز_قدس
#سوخت_موشک
#طوفان_الاحرار
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
#شما_فرستادید
🌱 به زودی در این تکه از بهشت، گُلی پرورش یافته با عشق اباعبدالله(ع) شکفته خواهد شد.
#سردار_زاهدی
#طوفان_احرار
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و ششم 🌙
اللَّهُمَّ اجْعَلْ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُوراً وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُوراً وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولاً وَ عَيْبِي فِيهِ مَسْتُوراً يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ
الهی! هر وقت تو را بخوانم صدایم را میشنوی که تو شنواترین شنوندگانی.
اینبار هم از تو میخواهم؛
تلاشم در بندگیت را تلاشی مشکور قرار ده. اندک تلاش را از من بپذیر.
الهی! به امر خودت از رحمتت ناامید نیستم «لا تقنطو من رحمةالله إنّالله یغفرالذنوب جمیعا»
پس از تو میخواهم تا گناهم را ببخشی.
الهی! تو بهتر از هرکس به من آگاهی و میدانی عملی ندارم تا بهسویت بیاورم. با چشم امید به درگاهت عملم را آوردهام تا از من قبول کنی.
الهی! خواستم عیوبم را رفع کنم، نشد. از تو میخواهم تا بپوشانیشان.
ای بهترین شنوای دعای خلق!
~ بیست و ششم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕سمانه زاهدی
اینکه روز تولدش مصادف شد با ایام شهادت پسرعموی پدرش شاید هیچ ربطی به هیچ چیزی نداشته باشد و هیچ توضیح علمی و عقلی و شرعی برایش نباشد اما برایم جالب بود. فقط همین...جالب... هرچند این روزها که کلیپ های سردار زاهدی را می بینم متوجه شباهت های ریز ریزی می شم. نه فقط توی لهجه، توی قاطعانه حرف زدن، حرف های ساده و خوب زدن، خالصانه و از صدق دل به دیگران کمک کردن، نسبت به مشکلات دیگران بی توجه نبودن. توی داستان هایش آن قدر آسمان ریسمان می بافد که خطای شخصیت های داستانش را بپوشاند تا مهربان تر باشند باهم، تا پای هم بایستند. رمانی دارد از مردی که با تمام سختی پای زن و زندگی اش ماند. خودش هم همچین آدمی است.تا آن جا که بتواند پای آدم های اطرافش می ماند آن قدر که خودش به مضیقه می افتد.
❓اگر بین علایم نگارشی نماینده ای برایش وجود داشته باشد حتما ؟ است. همه ی وقت هایی که داری برای خودت سرخوش برنامه میچینی با یک چرای بزرگ تو را مجبور میکند دوباره به همه چیز فکر کنی و البته برای خودش این چراها گاهی خیلی پر تکرار میشوند. جستجوگر است و معمولا ایده های خوبی دارد. قدم اول تشکیل کلاس داستان را او برداشت وقتی هنوز روایتخانه به این شکل وجود نداشت.
رد پای این چراها را توی نوشتنش هم میبینی.
رمان زیبای "شکوفه های گیلاس در فصل بهار" را هنوز از شاخه نچیده. شاید چون وسواس گونه بازنویسی میکند. و رمان دومش تازه جوانه زده.
📚آثار:
معجزه بن سای(مشترک)
روز دیدار(مشترک)
○● @revayat_khane ●○
✨و گفت: حقیقت معرفت آن است که
دوست داری او را به دل، و یاد کنی او را به زبان، و همّت بریده گردانی از هر چه غیر اوست.
#تذکرة_الاولیاء_عطار
#حکایت
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○