دو سه سال پیش بود. حاجآقا رضی بهمون گفت بحث یه معدن هست توی بهاباد بیایید بریم از نزدیک ببینیم. حقیقتش خیلی تمایل نداشتم ولی کشش جمع منو هم کشوند به رفتن. قضایاش مفصله بماند. بعد از دیدن و ابعاد مختلف قضیه اعجابآور بود. قصه مقاومت مردمی و قهرمان این قضیه که حاج حسین طاهری بود. این قدر این مرد دلنشین بود که میخواستی فقط بشینی برای تماشایش. روستاییزاده زحمتکش ولی از اونایی که جونش رو حاضره بده ولی باج نمیده؛ اونم به سرمایهدار.
اصلا عجیبه... بهاباد جزو دورترین شهرستانهای استان یزده، دوباره از اونجا بری هُمِیجان که شاید بعضی جاهاش گوشی هم آنتن نمیده. حالا اینجا وایسی جلوی یه عده که میخوان طبیعتت رو از بین ببرن. به قول خودش میگفت مثل اسراییل میخوان ماهم به زور بندازن بیرون! 😊😔
بهش میگن غیرت؛ غیرت ملی.
یکی دو روز هم نباشه داستان ایستادگیت؛ ١٠،۱۲ سال بایستی با زور، تهدید، تطمیع (پیشنهاد ۴۰میلیاردی!!!) ولی پشت پا بزنی به همه اینها..
خلاصه داستان مستند هُمِیجان هست که الحمدلله دیروز فانوس بخش «نقد درون گفتمانی» رو گرفت. دقت کنید: «نقد درون گفتمانی». یعنی هدفش کمک به مردمه نه زدن دولت و استاندار و مسئولین و...
پ.ن۱: خوشحالم و خداراشاکرم که اولین مستند مجموعه کاریمون شد سهم گرهگشایی از مردم اونم مردم باصفایی که توی کنج این دنیا و دور از هیاهوهای دنیای مادی ما شهرنشینها، خدا رو دارن و تکیهشون به خداست.
پ.ن۲: خداقوت به برادران عزیزم علیاصغر مرتضاییراد و محمدعلی ابراهیمی و بقیه بچای تیم این مستند که جهادی کار مستند رو انجام دادن خصوصا حمیدرضا بهوندی کارگردان باصفای خوزستانی
جاتون خالی...
دیشب اولین مستند دفتر تاریخ شفاهی مهریز ساخته و اکران شد؛اونم بعد از ۸ماه از شروع به کارش. و این نبود جز همت و تلاش و اخلاص بچههای جوونی که دور هم جمع شدن برای کار تاریخ شفاهی و هویت شهریشان.
اما چند نکته
اول اینکه سوژه مستند با دختر و پسر و نوهها اومدهبود و آخر کار همه شاد و خوشحال بودن؛ محمدتقی اما حس زندگی دوباره توی چشمهاش موج میزد. و این برای کل همین مستند کافی بود.
دوم خود مستند هست. مدام دو به شک بودم که آیا مستند ۴۰ دقیقهای از یک نفر که بخش زیادیاش نشسته و داره صحبت میکنه جذابیت داره یا نه؟ حداقلهای مستندسازی که بلد بودم میگفت نه ولی ما همیشه حرفمون غلبه محتوا بر قالب بود. بر همین اساس رفتیم جلو. آخر کار خداراشکر کسی نشنیدم از مستند خستهشده باشه. حتی یکی گفتهبود این داستانهای آقای بیدکی رو من چند بار از خودش شنیدم ولی دیشب نشستم دوباره توی مستند دیدم و شنیدم و لذت بردم.
سوم پوستر خیلی خیلی زیبا، حرفهای و زنده کار هست. کاری که آقا ابوالفضل زارع زحمتش رو کشید. خیلیا نمیدونستن چرا این پوستر رو زدیم اما وقتی تموم شد بازخوردها اومد که حالا فهمیدیم مربوط به کدوم قضیه بود!!حتی خود آقای بیدکی موقع امضا براش توضیح دادم.
چند نفری مدام میگفتن با هوش مصنوعی زدید؟ چون باور کردنی نبود یه هوش طبیعی و انسانی بتونه اینقدر قشنگ درش بیاره. خیلی توی این چند روز پوستر رو دیدم و تا همین دیشب هم خدابیامرزی برای مادر ابوالفضل فرستادم. قطعا ابوالفضل هم توی این کار سهیم و شریک بوده و روح مادرش شاد و شهدای منتسب این مستند شفیعش خواهند بود.
#روایت_انقلاب
#تاپای_جان
سلام
اعیاد شعبانیه مبارک... 💐
دو سه روزی انشاالله قراره اینجا باشیم
کارخانه نوآوری درخشان؛ نمایشگاه آبادیران
برای👇
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
این کوچولو همین اول کار خوابیده 😊
پاشو خیلی کار هست اینجا...
احتمالا طفلی خیلی کمک داده گفته تا هنوز شلوغ نشده یه چرتی بزنم😴
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
درسته نمایشگاه توی یزده و قاعدتا بیشتر غرفهداران یزدی هستن ولی غیر یزدیها هم کم نیستن...
مثلا این عزیزان از روستای گزستان و هپرو استان خوزستان اومدن...
پ.ن: روایت پیشرفت واقعی یعنی بها دادن به روستا
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
دیشب چندتا از مقامات عالی استانی توی افتتاحیه بودن و چندتا هم از دستیاران رییس جمهور
اونقدر جمعیت زیاد بود که عدهای ایستادن دم در و همهمه هم زیاد بود. اما در حین صحبت یکی از دستیاران بود که مقام استانی رفت، هیئت همراه😏 تقریبا اکثریت پشت سرش و بعد هم جمعیت دختران دانشجو و عده دیگری پشت سرشان!!! همه توی ذوقشون خورد. سالن خلوتِ خلوت شد
باور کنید اینها، هرچی دستاورد هم دولت داشته باشه رو میشوره میبره و از همه مهمتر نوشته میشه پای نظام و جمهوری اسلامی...
نتونستم نگم چون خیلی حال خراب کن بود...
اما انصافا بعد از این شلوغ کاریها و نمایشبازیها، سیداحمد عبودتیان صحبت کرد و بعد همراهش شدیم برای بازدید غرفهها
پ.ن: غرفهها رو کلی میگم نکاتش رو مابقی و جزییات رو سعی میکنم توی مصاحبه باهاشون بنویسم.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
بنده خدا سیداحمد عبودتیان، نمیدونم چرا ولی پا درد بود و لنگان لنگان راه میرفت، نمیتونست بشینه، پله هم به سختی میرفت ولی تا جایی که وقت یاری میکرد سر زد به غرفهها. هرکسی اصرارش میکرد بیاد سر بزنه به غرفهاش و تقریبا سید هم نه نمیگفت.
تا جایی هم که میشد و در توانش بود گفت پیگیری میکند.
از اینجا حال خوب کن شد.
توی صحبتهاش گفت، اینکه آقا گفتن نزدیک قلهایم ما و دوستانی بررسی کردیم. ۸مرحله برای رسیدن به قله نیازه و الان توی مرحله ۶ هستیم. هزینهها رو کردیم و حالا نوبت ورود به درآمده یعنی صادرات.
پ.ن: حجتالاسلام راجی هم همینا رو میگفت و موضوع جلد دوم صعود چهل ساله همینه.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
سر و صدا زیاد بود و شلوغ. حدودی هرچی شنیدم رو مینویسم انشاالله مفصل و دقیقش باشه مصاحبه حضوری باهاشون
ببخشید دیگه😊
نمیخواستم اینجور بشه ولی مجبور بودم برم نزدیک تا به زور بشنوم و متاسفانه مدام جلوی دوربینها بودم😏 حتی یکی گفت اینجور مشکوک میشن که کیه اینجور داره گوش میده که چی میگن و همهجا هم هست. گفتم دیگه چارهای نیست😉
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
یه جا رفتیم که نوشابه از خرما تهیه میکردن، تعارف کردن چند نفری خوردن خیلی پسندشون بود. بعدش هم قهوه بهشون دادن گفتن رگ قلب رو باز میکنه، اینم رو تعریف کردن که بهبه. ولی به ما کسی تعارف نکرد ببینیم چه مزهای میده😏
میرم سربختشون دوباره! فقط برای روایت نه خوردن 😉
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
یه عزیز ویلچری اومد جلو و گفت ٢٠،٣٠تا معلول زیردستم کار میکنن توی خونههاشون و عروسک میبافن. قشنگترین عروسکهای پلیسی رو درست میکنم. نامهاش رو داد به سیداحمد عبودتیان. خوندش گفت ۵٠٠ میلیون وام میخوای؟ گفت ۵میلیارد تومان!! گفتش برای چی؟ گفت میخوام کارخونه بزنم بیان اونجا کار کنم. هرچی سرمایه بذارید من تولید کنم، همبن الآن بازار فروشش هست!!!
اینم رفت توی لیست مصاحبه...
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
بعضی وقتها گلایههامون تحت تاثیر فضا و جو هست. یکی گفت آقای عبودتیان از استانداری چیزی در نمیاد کمک نمیکنن. گفت چی میخواهید؟ زمین میخواهید؟ وام؟ چی؟ اینم گفت نه زمین داریم! بنده خدا هول کرد. پسرش اومد جلو توضیحات بیشتری داد...
یکی دیگه هم مال نجفآباد اصفهان بود. توی کار سیانسی بود. گفت نه برق داریم نه آب نه گاز!!! خانمی که اونجا بود گفت کنارمون تالار عروسی است برق سه فاز داره!!
گفتن بهش توی شهرک صنعتی هستی؟ گفت نه. گفتن خوب برو شهرک صنعتی مجبورن تا دم در کارگاه برات برق سه فاز بیارن. گفت آخه تالار کنارمون چرا داره؟ گفت نمیدونم. شماهم مجوز تالار بگیر، برق سه فاز بهت بدن بعد توش کارت رو انجام بده😊😂
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
خوب، صبح امروز قراره روایت دانشآموزان رو توی غرفه روایت پیشرفت، روایت کنم براتون.
مدارس سمپاد قراره بیان از روایت پیشرفت بهیار صنعت اصفهان بشنون...
خانم هماهنگ کننده برنامه رفت باهاشون صحبت کنه که حوصلهشون سر نره تا گروه بعدی برسن، بعد گفت مدیرتون رو چقدر دوست دارید؟ یکی گفت یه تار موی مدیر رو با دنیا عوص نمیکنیم!!! 😊 بقیه هم دست زدن...
خیلی جالبه اینقدر مدیرشون رو دوست دارن
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
بچای بهیار صنعت روایت رو شروع کردن و توی روایتشون چارچوبهای ذهنی دانشآموزان رو میشکستن. اینکه نیاز به پول برای شروع کار نیست، نیاز به برادری و همراهی هست، هدفمون خودمون بودیم که میتونیم کاری انجام بدیم و از پسش برمیآییم، پس انجام بدیم و...
بعد بحث رسید به روند کار؛ از تولید برانکارد تا چراغ الایدی اتاق عمل و... که هرکدوم مزیتها و قابلیتهای خاصی دارد.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
نکته بعدی وصل کردن و اعتماد کردن بچا به خدا بود...
اینکه همه برنامهها و آیندهات رو خودت بچینی و هرکاری کنی تا بهش برسی یا اینکه این وسط برای خدا و قضا و قدر الهی هم جایی باز کنی!!
اگه خواستید متوجه دقیقتر این قضیه بشید کتاب "تندتر از عقربهها حرکت کن" روایت آقای نوید نجاتبخش از کارش و راهاندازی بهیار صنعت بخونید.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
دستگاه شتابدهنده خطی سرطان رو از تعمیرش شروع کردن تا حس کردن میشه ساختش، ۶سال زحمت کشیدن ساختن اما کسی ازشون نخرید به دلیل نوساز بودن، سخت بودن امتحان کردنش و... ۳سال طول کشید توی این رفت و آمدها تا اینکه رهبری گفتن کشور نیاز به دستگاه ایکسری کانتیر داره. خلاصه رفتن ساختن ولی باز نخریدن تا اینکه خودشون شدن سهامدارش😏 یعنی خودشون دستگاه خودشون رو خریدن... بعدش هم دستگاه شتابدهنده رو تونستن بفروشن (خیلی فراز و نشیب داشت خلاصه گفتم.🙄)
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
یه نکته خیلی مهم که بود، خیلی جاها وقتی راوی میگفت بچهها چرا این محصول رو از ما نخریدن؟
چندتایی میگفتن چون ایرانی بود!!؟ 😏😑
این باید شکسته بشه برای این نسل توی این سن و سال
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
خیلی این بحث مهم و قشنگ بود
بچهها وقتی بزرگ بشید اگه دقت نکنید فقط پول براتون مهم میشه؛ عاطفه و خانواده و... کم اهمیت میشه. ما بعضی بچامون تا نصف شب دارن کار میکنن اما وقتی میرن پیش خونواده واقعا وقت میذارن و جبران میکنن.
میگن زندگی باشه، پول هم باشه اما ما میگیم فقط زندگی باشه، پول خودش میاد. کم و زیادش هم مهم نیست میرسه.
(این قصه گم شده نسل امروزه که اگه بهش منتقل بشه خیلی مسائل حل میشه)
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
یه چیزی که بچا رو خیلی گرفت این بود که راوی گفت ما توی مجموعهمون از دانشآموز داریم تا بازنشسته...
یکی پرسید یعنی ما میتونیم بیاییم؟ (این یعنی هم کار پسندشون بوده و هم اینکه دانشآموز دارن)
راوی جواب داد بله، زمان جنگ هم بعضی شناسنامه رو دستکاری میکردن برن جبهه کسی هم جلوشون رو نمیگرفت. ماهم نمیگیم مدرکت چیه؟ سنت چیه و...
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
همون روز اول، یه غرفه چشمم رو گرفت؛ اینا کِرمه؟ یا یه چیزی شبیه کرم؟
گوشه چشمی انداختم و رفتم. توی بازدید مسئولین دیدم بله کِرم هست اما یه جمله منو گرفت که باید حتما بعدا برگردم و ازش بپرسم اونم اشتغال برای زندانیان بود!
خلاصه اومدم برای شنیدن روایتشون.
همشهری خودمون بود یعنی اهل مهریز! (من از ته لهجهاش حدس زدم😊)
ورشکسته شدهبود اما دلیلش را نمیخواست بگوید. به پیشنهاد یکی از دوستانش رفته سراغ کرم میلورم! به قول خودش الکی الکی شروع میکند به پرورش کرم توی زیرزمین مادرش. ۳۰،۴۰ میلیونی از رفقا و اطرافیانش قرض میگیرد و شروع میکند. تلفات و اینها سر جای خودش اما تیکه انداختن اطرافیان که این چه کاریه؟ اینم شد کار؟ و... بیشتر اذیتکننده بود. نزدیک به ول کردن کار هم میرسد اما ادامه میدهد. کمکم توی اینترنت و اینطرف اونطرف مطالعه میکند، از دوستانش میخواهد کمکش کنند و کار روال بهتری پیدا میکند. با آزمون و خطا و مطالعه و اضافه شدن متخصصها کار به جایی میرسد که میشود به دیگرانی هم توصیه کرد تا به سمتش بروند. از زندانیان تا افراد تحت پوشش بهزیستی و کمیته و سرپرست خانوارها که علاوهبر آموزش، محصولاتشون رو هم ازشون میخره.
گفتم مدرک شما چیه؟ خندید و گفت دیپلم!!! اما توی تیم ۵،۶ نفری دکترا هم داریم و متخصص جانور شناسی و... هم داریم. حتی توی ارائه کارشون وقتی به تهران یا جاهای دیگه میرن، میگفت من ارائه میدم چون بهتر میتونم همه ابعادش رو بگم و سایر اعضای تیم هم قبول دارن. توی اولین ارائهها میگفت خیلی اصطلاحات و آمارهای تخصصی رو نمیدونستم و حرفهای خودم رو میزدم و اثر هم داشت!!
حالا میگفت جا داره کمک کنن بهم تا بتونم کار رو گسترش بدم و به صادرات ورود کنیم که خیلی جای کار داره. گفت ما دلار از کشور خارج میکنیم تا سویا (برای دام) وارد کنیم اما همون هزینه بیاد برای این کار، میشه صادر هم کرد و خیلی کشورها خصوصا کشورهای عربی خواهانش هستن.
اینم بگم تقریبا هر دستگاهی برای کارش نیاز بوده رو خودش و تیمش ساختن؛ مثلا دستگاه خشک کردن کرمها.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#کرم_میلورم
@revayatnevis
مدام از جلوش رد میشدم. میومدم برم سمتش گفتم این غرفه که همون آبسردکنهای نیدار هست که خیلی جاها دیدم. دوش و شیر آب پدالی رو هم دیدم؛ پس چیزی نداره...
اتفاقی موقع بازدید یه جمعی روایتش رو شنیدم:
از روستای دهنو بود. گفت چن سال پیش از تلویزیون شنیدم جنگ آینده برسر آب هست؛ همین تلنگری شد که ورود کنم به بحث آب و صرفهجویی، اونم برای شهری مثل یزد.
خلاصه که شروع کردم با آبسردکنهای نیدار و... گلایهاش از یه چیز بود. میگفت مسئولین میان کارو میبینن و بعد تشکر میکنن میرن!! 🙄
گفت بهشون پیشنهاد دادم حمایت کنید تضمینی همه خونههای یزد رو اینها کار بذارم، ۴۰درصد مصرف آب کاهش پیدا میکنه!!! این هزینهاش برمیگرده توی جیب مردم و بحران آب هم کنترل میشه! و چندتا پیشنهاد دیگه. خودش هم میگفت نمیدونم چرا کسی پای کار نمیاد.
اما نکته قشنگ ماجرا این بود که گفت وقتی میخواستم کار رو گسترش بدم و کارخونه بزنم، به جای شهر یزد، رفتم روستای خودمون دهنو زدم و بچای روستا الآن اونجا مشغول به کارن...
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_آب
@revayatnevis
غرفه روبروییمون صنایع دستی بود. دو دل بودم که برم یا نه تا اینکه یه جمله چشمم را گرفت؛ اولین کارگاه آموزشی صنایع دستی ویژه ناشنوایان!! دیگه مجال ایستادن نبود. رفتم برای شنیدن روایت. خانم حسینی گفت هنرستان صنایع دستی خونده و از سال ۸۸ وارد کار صنایع دستی شده و دانشگاه هم همین رشته رو ادامه داده. وقتی پرسیدم همه این کارها رو بلدید؟ گفت بله. رسته صنایع دستی هر ترمی یه چیز یاد میدن و خودمم علاقه داشتم و پیگیر شدم و کار کردم و الان همه رو بلدم (شاید ١٠،١۵ مورد بود)
درباره ناشنوایان گفت از توی دانشگاه یکی دوتا همکلاسیهام ناشنوا بودن. استعدادشون رو دیدم که از ماها که به ظاهر سالمتر هستیم بهتر کار رو انجام میدن. همین توی ذهنم بود که این قشر رو جدی بگیرم. دنبال کارگاه بودم و به خونه سنتی میخواستم، پیدا شد اما توی تفت. مهم نبود رفت و آمدش رو به جون خریدم رفتم اونجا و شروع کردم به آموزش ناشنوایان. قرار بود نصف هزینه رو کمیته امداد بده و نصفش رو هم خودشون. خودشون که اکثرا وضع مالیشان خوب نبود و نمیگرفتم اما کمیته هم هزینهای که باید میداد رو نداد و کلاسها عملا رایگان شد. مدتی گذشت و کارآموزها تونستند مستقل کار کنند و من هم تصمیم گرفتم برگردم یزد و کارگاه رو اینجا تشکیل بدم. کار شروع شد و دوستانی اومدن. حتی یه گروه سرود ناشنوایان هم تشکیل شد که من سرگروهشون شدم اما متاسفانه هزینهها رو چک میکشیدن برای ۶ماه آینده اما پاس نمیشد!! کرونا هم که آمد مضاف شد و گروه سرود از هم پاشید.
اما کار صنایع دستی رو مجازی پیگیری کردم تا بعد کرونا که مجدد به حالت قبل برگشت.
گفتم یزدی هستید؟ گفت بله. از علت لهجه داشتنش پرسیدم که گفت به خاطر تعامل با ناشنوایان و گروه سرود، مجبور بودم کلمات رو معیار ادا کنم تا متوجه بشوند. گفتم نکنه اینکه کمی سرعت صحبت کردنتون هم آهسته هست به همین دلیله که تایید کرد.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_صنایع_دستی
@revayatnevis
جمعه رفتیم نماز جمعه برای تبلیغ برادر مرتضایی؛ تبلیغ میدانی از مزیتهای تیم جوان داشتنه.
مرد میانسالی دیدم با یکی از بچهها داشت صحبت میکرد و صحبت از رای ندادن بود! نماز جمعه و رای ندادن!!؟ عجیب بود. منم رفتم وارد بحث شدم. دیدم حاجی خیلی دلگیر و ناراحته. از همه کس گله و شکایت داشت و گفت رای دادن فایده نداره. خیلی صحبت کردیم. گفتم حاجی چه کنیم؟ هیچی نگیم؟ ماهم معترضیم. گفت خوب چکار کردید؟ گفتم اعتراض ما معرفی همین نامزدی هست که جوونه و از جنس خودمونه. بچهها رو نشون دادم گفتم این جوونا نه پول گرفتن نه هیچی فقط برای اعتراض و بهتر شدن وضع مردم اومدن. هیچ جوره قبول دار نمیشد. گفت امید داری به آینده؟ گفتم بله که دارم. گفت برای چی امیدواری؟ گفتم همین که از پدر و پدربزرگامون شنیدیم با نون خالی سیر میکردن خودشونا، همین که دکتر ایرانی نداشتیم الان پزشک صادر میکنیم تا اونطرف دنیا. اومد وسط حرفم که بله اینا قبوله ولی فایده نداره، چقدر دزدیدن و...
گفتم حاجی این جوون از جنس خودمونه از جنس مردمه. روی پای خودش وایسیده، سختی کشیده، یتیم بزرگ شده و درد مردم رو میفهمه
دیدم چهرهاش بازتر شد و گفت ببین من که رای نمیدم ولی بچههام خواستن رای بدن میگم رایش بدن. گفتم خو حاجی این برگه کوچیک رو بگیر، اسم و فامیلش یادت میره بده به بچا. اما قبول دار نمیشد. گفتم حاجی اینو بگیر یادت میره گفت نه نمیگیرم، نمیخواد 🙄 گفتم حاج آقا اسمش یادت میره بذار توی جیبت، گفت باشه بده من 😊 و گذاشت توی جیبش. اما تا یه ربع بیست دقیقه بعدش که اونجا بودیم مدام میرفت دوباره میومد پیش ما اما با لبخند و میخواست دوباره سر حرف را باز کنه ولی فرصت نبود و آخر کار گفت ایشالا رای بیاره پول جمع کنید شیرینی بدید ماهم بخوریم منم گفتم حاجی شیرینی وقتیه که مشکلات مردم حل بشه. گفت احسنت باریکلا همینه و رفت😀
#روایت_انتخابات
#نفس_تازه_کنیم
#تحول_با_جوانان
@revayatnevis
(روایت یکی از صنوف که بنا به دلایلی اسم نمیبرم)
یکی دو ماه پیش که صحبت انتخابات شدهبود گفتهبود مگه شماها رای میدید؟ تا همین اواخر دو دل بودیم که بهش زنگ بزنیم یا نه چون با آقای مرتضایی هم ارتباط داشته اما نمیدونسته برای انتخابات اسم نوشته. وقتی متوجه شد خیلی خوشحال شد. از چهره باز شدهاش مشخص بود. بعد از دیدار و متوجه شدن خبر داد که شب نیمه شعبان هم صنفهام دعوتن و مراسم شلوغ و خوبیه؛ آقای مرتضایی رو بیارید معرفیش کنم!!! خیلی عجیب بود. دیشب دو سه تا از بچا با آقای مرتضایی رفتن مراسمشون و آخر کار اسم برده و گفته حمایت کنید. تازه پوستر و عکس هم گرفته برای کانال و اینور اونور تبلیغ کردن!!
پ.ن: اینها معجزه نیروی جوانی است که امیدبخش است
#روایت_انتخابات
#نفس_تازه_کنیم
#تحول_با_جوانان
@revayatnevis
یکی از دوستان دو سه روز پیش صحبت میکردیم. گفت اگه درصدی انقلابی هستم، از انقلابیگری پدرم هست.
گفت پدرم گفته نمیخواستم این دوره رای بدم تا اینکه چند روز پیش فهمیدم مرتضایی کاندید شده. میشناسمش و میرم رای میدم، رای مرتضایی هم میدم
#روایت_انتخابات
#نفس_تازه_کنیم
#تحول_با_جوانان
@revayatnevis
امروز رفتیم خونه مادر شهید سیلانیان. مادر شهید از بس باصفا هست مثل خیلی از مادران شهدا، قرار شد بریم خونهشون؛ اونم قبل از مناظره! دقیقا قبل از مناظره.
جلسه با برکتی بود و آخر کار روی حیاط بودیم، مادر شهید سر از در بیرون آورد و گفت: برات سفره حضرت رقیه (س) میندازم.
همین برامون بسه...
#روایت_انتخابات
#نفس_تازه_کنیم
#تحول_با_جوانان
@revayatnevis
دیشب پیگیر دوستان و آماده کردن مقدمات آخرین عملیات بودیم. یهو پیام اومد برام از طرف یکی از دوستان شیعه افعانستانی.
گفت کاری دارید بگید، گفتم چی؟ چه کاری؟ گفت بابت ستاد آقای مرتضایی؛ هرکاری دارید بگید. عملیات رو که توضیح دادم، گفت خودم و دوتا پسرام هستیم...
پ.ن: حتما میدونید که این بزرگواران امکان رای دادن ندارن! دوباره با خودمون تکرار کنیم، امکان رای دادن ندارن ولی اومدن پای کار انتخابات جمهوری اسلامی!!
#روایت_انتخابات
#نفس_تازه_کنیم
#تحول_با_جوانان
@revayatnevis
بزرگ شده مشهد بود اما اصالتا یزدی...
- ببخشید ولی چقدر یزد شهر دلگیریه؟
+ دلگیره؟ اتفاقا خیلی هم دلبازه!
- دلبازه؟ یعنی چه؟
+ ببین وقتی نگاه میکنی کل آسمون و تا چقدر جلوتر پیداست ولی مثلا تهران و خیلی شهرهای بزرگ فقط ساختمان میبینی و آپارتمان!!!
- نه!!! منظورم چیز دیگهایه؛ میدونی خیلی شما یزدیها سنتی هستید! خیلی مومنید! خیلی خشکید!!
+ خشک بودنش اثر آب و هوا هم هست. خیلی سنتی و مومنیم یعنی چه؟
- بله دقیقا آب و هوا خیلی موثره. یعنی شب که میشه خیابونا خلوت میشه. کافهها آهنگ زنده ندارن و... موزیک خوبه، باید همهاش موزیک باشه. جنوبیها خوبن لب ساحل میری، اینور اونور همهاش موزیک داره پخش میشه!!! من اصالتا یزدی هستم ولی بزرگ شده مشهدم اما هردفعه میام، خونه تقریبا هیچ کدوم از اقوام نمیرم چون فازهامون به هم نمیخوره...
(دیگه تلفنش زنگ خورد و بحثمون تموم شد.)
#شهر_من_یزد
#روایت_مردم
#روایت_شهر
#مسافر_نوروز
@revayatnevis
+ یزد چجوری بوده شما که دفعه اوله اومدید؟
-خیلی خوبه، خیلی شهر آرومی هست، مردمش خوبن، اگه آدم کار داشته باشه، واقعا شهر خوبیه برای زندگی. راحت اینور اونور میری، خلوته، شب سروصدا و شلوغی خیلی نداره. برای ما که اهل کرج هستیم اینا مهمه.
#شهر_من_یزد
#روایت_مردم
#روایت_شهر
#مسافر_نوروز
@revayatnevis
- اهل یزدید؟
+بله.
- من اهل شیرازم. خداییش چقدر یزد خوبه و مردمان خوبی هم داره. شبا اینجا چجوریه؟ هنوزم خلوته یا دور دور و ایناست؟
+ خیلی عمومیت و همهجایی نیست و کمه.
- شیراز که خیلی عوض شده. چه حجابش، چه (ظاهر) دینداری مردم؛ البته منطقه تا مطنقهاش فرق میکنه...
+ اینجا یکی از دلایل تغییراتش، مهاجرت هست...
- آفرین دقیقا شیرازم، مهاجرت این بلا رو سرش آورده. من چند سال پیش اومده بودم یزد؛ اونوقت که خیلی بهتر بود ولی الانم لااقل تعداد خوبی چادری میبینی، بدون چادریها هم خیلی وضع حجابشون بد نیست. از فتنه پارسال عمدا و برنامه ریزی شده دارن روی حجاب زنها کار میکنن و سرعت بیحجابی از اونوقت بالاتر رفته
#شهر_من_یزد
#روایت_مردم
#روایت_شهر
#مسافر_نوروز
@revayatnevis