eitaa logo
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
1.8هزار دنبال‌کننده
153 عکس
18 ویدیو
0 فایل
♡﷽♡ ❤🍂اینجا داستانهای خواندنی داریم... 🍬روزانہ؛ 🍯 دو پارت رمان آنلاین #گناه 🚫 کپی رمان حرام 🚫 #جمعه و #ایام_شهادت پارت نداریم ❤🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت307 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• - اس
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• هنوز بعد از گذشت چند ساعت از اون لحظات ، نگاهِ زیبا و لحنِ بچه گونه و شیرینش از پیش چشمم محو نمیشه - چه بچهء باحالی بود مامانم گم شده ... نیم وجبی ! احسان هم حالِ منو داشت این از جمله ای که برای دفعهء سوم در طولِ امشب به زبون آورده بود کاملاً پیدا بود - آره بامزه بود بخواب عزیزم صبح باید بریم سر کار - یعنی میخوای بگی اصلاً دلت نلرزید ؟ نگاهم را به چشمهاش دوختم که انتظار داشت به سادگی در خواستشو برای بچه دار شدن بپذیرم ولی حرف دلم چیز دیگه ای بود - بیشتر از دلم ، پشتم لرزید عزیزم ! مسئولیتِ بچه اصلاً ساده نیست - میدونم ولی ... - بخوابیم ؟ من دیگه نمیتونم چشمامو باز نگه دارم - بخوابیم ! دروغ می گفتم ... حتی تا یکساعت بعد هم خواب به چشمهام نیومد وقتی با هر بار باز کردنشون نگاهم به احسان می افتاد که چشمهاشو به سقف دوخته و به فکر فرو رفته بود ! فکر به بچه ای که او میخواست ولی من نمی خواستم ... با شروع هر صبح ، خورشید سلامی دوباره به زندگی و زندگان میدهد ...... امروز یه جورایی یکی از بهترین و قشنگ ترین روزهای زندگیم به حساب میاد ! روزی که بی شک خورشید یکی از گرم ترین سلام هاشو در یکی از گرم ترین روزهای سال به من تقدیم میکنه تا عمر دارم یادم بمونه که خدای مهربون سی سال قبل درست در چنین روزی احسانِ عزیزم رو به دنیا تقدیم کرد و شاید از همون روز سرنوشتم رو به عشقِ پاک و نابش گره زد ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت308 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ه
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• دلم می خواست هدیه ای برازنده براش تهیه کنم دلم می خواست تحفه ای براش داشته باشم که تا عمر داره اولین تولدش در اولین سالِ ازدواجمون فراموشش نشه دلم خیلی چیزها می خواست ولی حیف که این خیلی چیزها در شرایطی که من داشتم یعنی هیچ چیز ! - کجایی دیبا ؟ میدونی چندبار صدات زدم ؟ نمیدونم چقدر غرق در افکار شیرین بودم که حتی صدای مهربون احسان رو نشنیدم - همین جا عزیزم ، جانم ؟ - تو که راست میگی ... - احسان ! میگم چرا زندگیِ شما اینقدر خالیه ؟ - خالی ؟ یعنی چی ؟ - نه دوستی ... نه فامیلی ... نه آمد و رفتی ... حتماً باید مناسبت یا دعوت رسمی باشه تا برید خونهء همدیگه - اینطور هم نیست ولی خب یه جورایی قبول دارم خانوادهء گرمی نیستیم یعنی روابطِ فامیلیمون زیادی سردِ - بگو یخ ! منجمد ! اصلاً انگار شما ها رو از قطب پست کردن اینجا ... - بلبل شدی .... به خودت رحم نمیکنی به زبونت رحم کن عشقم !!! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت309 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• د
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• " چکار کردی ؟ " " همه چیز آماده و مُهیاست بانوی من ! " " دیووونه ای به خدا ! دستت درد نکنه ... من اگه تو رو نداشتم چکار می کردم عزیزم ؟ " " شکر خدا ... کاری نداری ؟ " " نه عزیزم فدات شم " بعد از کلی فسفر سوزوندن و فکر کردن ف به این نتیجه رسیدم که بهتره باز هم از پروانه کمک بگیرم ! هنوز اونقدر توی کارتم پول داشتم که از عهدهء یک تولد ساده برای همسرم بر بیام به لطف خواهرانه های پروانه کیکی سفارش دادم که زحمت آماده کردنش افتاد به دوشِ پوریا ! با خودم فکر کردم چرا باید همیشه انتظارِ غافلگیری از طرفِ همسرم داشته باشم ؟ امروز فرصتِ خوبی بود تا با این برنامه یکبار دیگه میزان عشق و علاقهء خودمو به نازنین همسرِ مهربانم ثابت کنم ...... لژ خانوادگیِ کافی شاپ رو به مدت یک ساعت اختصاص داده بودیم به تولد احسان ! یه کیک کوچیک که با توجه به زائقهء احسان ، نسکافه ای سفرش داده بودم و دو فنجان قهوه که همیشه می گفت با کیک میچسبه ! دو شاخه گلِ رز ، یکی سفید و دیگری قرمز ! و کادو ... چیزی بود که اطمینان داشتم خوشش میاد چون چند بار اسمشو پیش من به زبون آورده بود ! همه چیز حاضر بود برای ساعت هفت بعد از ظهر و من مشتاق برای خلقِ لحظاتی شاد و شیرین در کنار همسرم ...... - بچه ها خدا حافظ خانوم سپهری ، خانوم فاتحی فعلاً از دفتر خارج شدم و به سرعت خودمو رسوندم به خیابون اصلی از شانس خوبم اولین تاکسی که جلو پام ترمز کرد مسیرش با من یکی بود گوشی رو بعد از نشستن داخل تاکسی از کیفم خارج کردم و با پیامکی کوتاه از احسان خواستم بیاد به آدرسی که براش می فرستم اسمی از کافی شاپ نبرده بودم و تنها به ذکر نام خیابان و مرکز خربد کوچکی که در اون قرار داشت اکتفا کردم واکنش احسان همونی بود که انتظار داشتم ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت310 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• " چکار
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• بلافاصله تماس گرفت و من که گوشی رو در حالت بی صدا قرار داده بودم ، دوباره اونو به پیامکی دیگه دعوت کردم " عزیزم یه کوچولو خرید دارم لطفاً بیا همین آدرسی که فرستادم " " آخه تو که می خواستی بری خرید چرا به خودم نگفتی تا یه جای مناسب ببرمت ؟ در ضمن این چه مسخره بازیه که منتظر نموندی بیام و تنها رفتی ؟ " همان چند استیکر عصبانیت که فرستاد کافی بود تا حالش را درک کنم ترجیح دادم ادامه ندهم اعصاب نداشت !!! " دیدمت توضیح میدم قربونت برم " " باشه منم دیدمت حالتو جا میارم اساسی قربونت برم !!! " اُه. اُه. اُه اوضاع خطری بود نمیدونم این چه کِرمی بود که باعث شد چنین تصمیمِ خطرناکی بگیرم ؟ ولی خداییش به غافلگیری که در پیش بود و دیدنِ چهرهء متعجبِ احسان می ارزید یکساعت از آخرین پیام تهدید آمیزش گذشته با اینکه اطمینان دارم اونقدری با هوش هست که تا الان فهمیده باشه قضیه چیزی جُز خرید از یک مرکز خرید خاص هست ولی بعید میدونم اصلاً یادش باشه که امروز روز تولدشه ! کافی شاپ کوچیک و دنجی بود با فضایی نه چندان تیره ...... هیچ وقت نفهمیدم چرا دکوراسیونِ اینجور جاها رو جوری طراحی میکنن که آدم افسردگی بگیره ؟ به آرامی وارد شدم و صدای زنگِ ملایمی از بالای سرم برخاست تا حضورمو به اطلاعِ صاحب مغازه برسونه به سمت پسری که پشت پیشخوان ایستاده بود رفتم تا اعلام حضور کنم دیگه باید کم کم احسان هم پیداش می شد هیجانِ روحم به نقطهء اوج رسیده بود و من هیچ تصویری از برخوردِ احتمالیِ احسان نداشتم ! - سلام - سلام خانوم در خدمتم - ببخشید آقا پوریا تشریف دارن ؟ - بله بلافاصله پوریا را که ظاهراً در حال آماده کردن سفارش یکی از مشتری ها بود صدا زد و با احترام از پیش چشمم دور شد •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت311 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• بلا
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• - اِ سلام اومدید ؟ - سلام خسته نباشید - ممنون همه چیز حاضره برو بالا خودم حواسم هست آقای پرتو که اومد راهنماییش میکنم بالا - ممنونم لطف کردی - خواهش از پله های باریک و مارپیچی که به طبقهء بالا منتهی میشد عبور کردم و همزمان با رسیدنم به اونجا چراغ ها روشن و صدای زنگ در خبر از ورود مشتری دیگری داد ... خدای من ! اینجا چقدر قشنگ بود ! تِمِ قرمز رنگی انتخاب شده و نام احسان به لاتین درست روبه روم خودنمایی می کرد دوتا گل رز ، ضربدری روی میز قرار گرفته بودن و کادوی من که زحمت خرید و آماده کردنش با پروانه بود درست وسط میز قرار داشت ....... بعد از پیاده شدن از تاکسی پیامکی به احسان دادم که خیلی خسته شدم و چون ایستادن کنار خیابون کار درستی نیست داخل کافی شاپِ " رُمانا " منتظرش میمونم کنار میز رسیده بودم که پوریا با کیکی در دست از راه رسید و اونو روی میز گذاشت یه شمع ۳۰ روی کیک بود و فندک رو درست کنارش روی میز قرار داد - زحمت روشن کردنش با خودت من رفتم گفتی یک ساعت دیگه ؟ - آره ممنون بابت همه چی - خواهش فعلاً روی صندلی نشستم و نگاهمو دادم به شکوفه های قهوه ای رنگِ روی کیک ..... یعنی توی دنیا شکوفهء قهوه ای هم وجود داره ؟؟؟ •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت312 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• - اِ
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• دوباره صدای زنگ و اینبار پشت بندش صدای گرم احسان که بعد از لرزش گوشی در دستم و لمس علامت سبز رنگ تماس توی گوشم پیچید - کجایی دیبا ؟ من رسیدم کافی شاپ صداش گویای خیلی چیزها بود کلافه و عصبی ... همون حالتی که میدونستم داره توی دلش وام خط و نشون میکشه و میگه " بذار دستم بهت برسه ! درستت میکنم ... " " بیا بالا عزیزم پایین شلوغ بود اومدم اینجا " " چی ؟؟؟ " این لحن شاکی در حالی که با چشم های خودش میدید غیر از دو میز بقیه خالیه و خبری از شلوغی نیست خیلی هم عجیب نبود ! گل سفید رنگ رو به نشانهء صلح و آرامش در دست گرفتم و درست کنار میز و روبه روی پله ها ایستادم تا با رسیدن به بالا ، روی ماهشو ببینم چهار .... سه .... دو .... یک خشم و غضب و کلافگیِ نشسته در کاسهء چشم هاش با اصابتِ نگاهش به نگاهِ نمناکِ من در یک لحظه رنگ باخت و فقط یک کلمه از گلوش با حیرت ناباوری خارج شد : - دیبااا !!!! حس و حالِ عجیبی داشتم یه اضطرابِ آمیخته به خوشی و لذت یه التهاب درونی که با دیدنِ تعجب در نگاهِ مهربونش از بین رفت - سلام عزیزم " تولدت مبارک " •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت313 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• دوبا
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• بستهء کادو پیچ شده را به سمتش گرفتم - امروز حسابی خجالتم دادی خانوم حالا چجوری جبران کنم این شرمندگی رو ؟ - این چه حرفیه عزیزم ؟ امیدوارم خوشت بیاد با آرامش کاغذ کادو را باز کرد شبیه کودکی شده بود که آبنبات رو آروم و با مکث لیس میزنه تا دیرتر تموم بشه و لذتِ چشیدنِ طعمِ شیرینش بیشتر ادامه پیدا کنه ! - دیبا !!! همین یک کلمه کافی بود تا به من بفهمونه از قرآنِ منظومی که براش خریدم خوشش اومده چند بار لابه لای حرفهاش گفته بود دوست داره این کتاب رو بخونه ولی هنوز فرصت نکرده بخره و حالا چیزی رو در دست گرفته بود که دوست داشت - وقتی آدم چیزی رو هدیه میگیره که دوست داره و یا نیاز داشته ، لذتش چند برابر میشه ممنونم ، واقعاً غافلگیر شدم لحظه های شیرینی ساخته شد شیرین تر از طعمِ کیکی که واقعاً تازه و عالی بود غافل از تلخی هایی که روزگار نامرد با تنگ نظری به کامِ آدمها خواهد ریخت جوری تلخ که حتی طعمِ این قهوهء شیرین نشده در برابرش مثل عسل میمونه ! - خب حالا نوبتِ غافلگیریِ منه عشقم یک ساعتی که برای برگزاری جشنِ دو نفره مان در نظر گرفته بودم با رسیدن عقربه ها به ساعت هشت شب پایان یافت و حالا احسان بعد از بستن کمربند ماشین رو به سمت خونه هدایت میکنه خنده لحظه ای از لبهام جدا نمیشد چی بهتر از غافلگیری و آفریدنِ هیجانی شیرین ؟ - فعلاً یه کم استراحت کن که هنوز خیلی تا پایان شب راه باقی مونده ! صندلی رو کمی خوابوند و بی توجه به اعتراض من دستشو روی سینم قرار داد تا آروم بگیرم - میدونم خسته ای چند دقیقه چشماتو ببند میدونی که ... سرحال و پر انرژی بودن تو به من هم انرژی و شوق زندگی میده چشمکی حوالهء نگاهم کرد و من که بعد از یک روزِ پُر استرس واقعاً خسته بودم ترجیح دادم تجویزشو جدی بگیرم انگار چشمهام منتظر صدور اجازه بودن تا بلافاصله بعد از روی هم افتادن پلکها دست خواب رو ببوسن ! البته حرکت گهواره مانند ماشین هم در این بوسیدنِ دستِ خواب و آسودگی بی تاثیر نبود - دیبا ! عزیزم ! رسیدیم فدات شم خوبه نمیخواستی بخوابی گلم ... چشم گشودم و آروم نشستم خودش صندلی رو به حالتِ اولیه در آورد و من تازه بعد از خمیازه ای کشدار و طولانی نگاهم از شیشه های ماشین به بیرون افتاد - احسان ! - جان احسان ! بپر پایین که میخوام حسابی از خجالتت در بیام زندگی ! زندگی جونم ... من بدون تو یه لحظه ام نمیتونم ... قبل تو یادم نمیادش ..... نمیدونم ! شب خاطره انگیزی با تدبیر احسان شکل گرفت همسرانه ای لذت بخش زیر سقفی امن قدردانی همسرم همین بود اینکه یک شب در منزلِ خودمون تنها و آسوده لحظه ها رو به صبح برسونیم عشق همین بود به گمانم ؟! اینکه من باشم و تو باشی و عشق ! من باشم و تو باشی و خدایی که دلهامونو به هم گره زده ! من باشم و تو باشی و حس نابِ یکی شدن ! من باشم و تو باشی و .... عاشقانه ای آرام !!!! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت314 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• بسته
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• لحظه ای چشم بست و بعد از گشودنِ پلک هاش به سمتم اومد درست روبه روم ایستاد و نگاهِ قدر دانش که بین من و شاخه گلی که به سمتش گرفته بودم در گردش بود یک لحظه روی گلِ تنها مونده روی میز نشست اونو برداشت و به سمتم گرفت " ممنون بابت این غافلگیریِ زیبا " بر خلاف همیشه که عادت داشتیم کنار هم بشینیم ، اینبار درست روبه روی هم نشستیم با فندک پوریا شمع روی کیک روشن شد و من با آرامش و مهربونی از احسان خواستم فوتش کنه تا با هم سی سالگی رو به سی و بک سالگی پیوند بزنیم - آرزو یادت نره عزیزم اینبار به جای کیک نگاه سرشار از قدردانی و مهربونشو به من دوخت و آروم لب زد " خیلی وقته دلیل زندگیم شدی آرزو می کنم تا ابد دلیل زندگیم باقی بمونی عشقم " و شمع رو بلافاصله خاموش کرد چه آرزوی قشنگ و نابی ! نه کلیشه ای بود نه جملاتِ تکراری داشت این یعنی دلم میخواد عشقمون جاودانه و ابدی باشه و چه آرزو و دعایی بهتر از این ؟ یک ربع از رسیدنش گذشته بود که قهوه ها هم از راه رسید و اینبار خودش برای گرفتنِ سینی از دستِ پوریا پیش قدم شد تا سریع تر برگردیم به خلوتِ دو نفره ای که ساخته بودیم - بفرمایید بانو - شما هم بفرمایید آقا ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت315 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• لحظه ا
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• دیبا بدو دیره ! چند روزی گذشته ... هم از تابستان و هم از شهریور ماهِ داغش و هم از جشنی که تا همیشه تولدِ مهربانترین مرد دنیا را به من گوشزد خواهد کرد ! همون ده دقیقه خوابِ اضافه کافی بود تا صبح با تاخیر برسیم به شرکت ...... خداروشکر مهمترین معیار و تنظیم کنندهء زمان برای ما تهرانی ها مُعضلِ بزرگ و لاینحلی بود بنامِ " ترافیک " کافیه چند دقیقه دیرتر از برنامهء معمول از خونه خارج بشی تا یک ساعت برای رسیدن به مقصد دچار تاخیر بشی ! - دیگه تکرار نکنم دیبا جان ! یهو جوگیر نشی وسط جلسه از نسبتِ بین خودمون رونمایی کنی ها ... - بچه شدی احسان ؟ مگه عُقدهء جلبِ توجه دارم ؟ - نه عزیزم منظورم این نبود میگم امروز که خانوم سپهری هم مجبور شده بخاطرِ مریضیِ پسرش مرخصی بگیره و تو باید بجای اون توی جلسه باشی نمیخوام رفتاری ازت سر بزنه که در شان تو نیست - مگه من جلسه ندیده هستم احسان ؟! - دیدی ؟ قبل از اینکه با ناخونام بیوفتم به جونِ بازوش ، با نیشی که تا بناگوش باز شد فهمیدم کلاً سر کار بودم و قصدِ مسخره کردنم رو نداشته ! - خیلی بدجنسی احسان من دارم از استرس جلسهء امروز خفه میشم اونوقت تو شوخیت گرفته ؟ - اوووووو .... خیلی قضیه رو جدی گرفتی بانو ! جلسهء سازمان ملل که نیست ....... یه جلسهء کوچیک با یکی از همکارها برای سرمایه گذاریِ مشترک ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت316 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• دیب
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• - واسه تو عادیه عزیزم نه واسه من که تازه دوماهه دارم با شما کار میکنم - برای تو هم عادی میشه گلم چند سال که از کار کردنت بگذره به این روز و این دلهره میخندی ...... - توکل به خدا اینم حرفیه ... شاید من زیادی حساس شدم ................................................. همیشه اولین قدم دشوارترین است ....... وگاهی دلهره آور ترین ........ و گاهی زیباترین روزها همان روزهای پر استرسی است که به آدم ثابت میکنه اگر بخواد میشه و میتونه بر ترس های بی مورد غلبه کرده و قدم در مسیر پیشرفت بذاره ! - جناب پرتو ، خانوم سپهری دست راست شما بود چی شده نیروی جدید گرفتید ؟ نکنه کلاهبرداری کرده عُذرشو خواستید ؟ مردکِ بی شعور وقاحت را به حدّی رسانده که نه تنها به هر بهانه ای نگاه ناپاکش به سمتِ دیبا سُر می خورد بلکه به امین و معتمدِ شرکتم نیز توهین میکند ! کافی بود ده دقیقه قبل این مزخرفات از دهنش بیرون بیاد تا داغِ این شراکتِ پُر سود رو بزارم روی دلش .... حیف .....‌ حیف که قول و قرارها گذاشته شده و با فسخ اونچه روی کاغذ ثبت شده و امضای هر دو طرف زیرش خورده ، باید ضرر و زیان بزرگی رو بپردازم اگر نه همین جا جلوی چشمش برگه ها رو پاره می کردم تا بفهمه عزّت و احترام آدمهای با ارزشِ این مجموعه خیلی بیشتر از این سود و پیشرفت های کاری برام اهمیت داره .... - خیر جناب ! من اگه هفت آسمونم بگردم نمیتونم آدمی به پاکی و صداقت خانوم سپهری پیدا کنم البته .... مثل همیشه معتقدم ، هرکس به چیزی می رسه که لیاقتشو داره ! اون حسابدار شما بود که کلاهبرداری بزرگترین هنرش بود آقای افراشته !!! رنگ به رنگ شد فکر نمی کرد تا این اندازه نسبت به اونچه در شرکت و بینِ زیر دستاش میگذره مُطلع باشم ! البته خیلی هم عجیب نیست وقتی قراره سرمایه ای به این هنگفتی بزارم وسط باید حواسم جمع باشه و داشتنِ یه آدمِ خودی بینِ کارمندای شرکتش ساده ترین سیاستیه که میتونم برای تضمینِ موفقیت خودم به کار ببندم ...... •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• - بیچاره بدجور ضایع شد احسان ... هنوز بُهت و ناباوری که تو صورتش نشسته بود یادم نرفته ..... حقش بود مردکِ مزخرف .... اصلاً چه اصراری بود باهاش همکاری کنی آخه ؟ از دستِ دیبا هم شا‌کی بودم اصلاً وقتی خودش میدید نگاهِ مرتیکه هرز میره باید اتاقو ترک می کرد - تو چرا وقتی کارِت اونجا تموم شد نرفتی اتاقت ؟ - وا ؟ چرا دعوا داری ؟ تو چیزی نگفتی اگر نه عاشقِ چشم و ابروی افراشته نبودم که بشینم زُل بزنم بهش !!! - دیباااااا !!!! فریادی که بعد از تحمل این همه فشار و حالا هم شنیدنِ این حرفها از دهان دیبا به روح و روانم وارد شده بود اصلاً دستِ خودم نبود شاید اگه میدونستم انباشته شدنِ تاثیرِ همین رفتارهای شتابزده و فریادهای بی دلیل روی هم میتونه بعد از مدتی راه رو برای بدبینی و دلزدگی از این زندگی باز کنه هیچ وقت صدامو بی دلیل بر سر بی گناه ترین آدمِ این ماجرا بلند نمی کردم ! درست یک هفته مونده تارسیدن به روزهای رنگی رنگی و زیبای پائیز ......... روزهایی که خدا قشنگ ترین تابلوهای خلقت رو با ترکیب رنگهای زرد و سرخ و نارجیِ برگ ها برامون به تصویر میکشه ......... امشب به دعوتِ پیمان و البته همراه با مادر شوهرجان اومدیم رستوران کمی عجیبه ! در طول این مدت فهمیده بودم این برادر بزرگ و بزرگوار خیلی اهلِ اینجور کارها نیست نهایتِ لطفش همون ناهارِ ظهرِ جمعه بود که یکی دوبار از جیبِ مبارک نصیب ما شده اونم داخل عمارت ولا غیر ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• - به تو نگفت قضیه چیه ؟ نگاه مهربونش از مسیری که پیمان برای دادن سفارشها رفته بود ، گرفته شد و شانه ای بالا انداخت و گفت : - نه ! حتماً بعد از شام میگه دیگه ... - شاید میخواد زن بگیره - نه بابا ! پیمان و تاهل ؟ پیمان و تعهد ؟ پیمان و زندگیِ مشترک ؟ بعید میدونم ...... هرچی هست ذهنش زیادی درگیره و این یعنی احتمالاً من و مامان از چیزی که میخواد بگه استقبال نمی کنیم و خودش اینو خوب میدونه - جالبه ! خِیره انشالله با بازگشت مادرش که برای شستنِ دستها به سرویس بهداشتی رفته بود ، ساکت شد و ترجیح داد صندلی رو براش عقب بکشه در همین فاصله برادر شوهرِ مشکوک هم از راه رسید ! - خب خب ... خیلی خوش اومدید دستها را به هم کوبید و این جمله را بر زبان آورد که جوابِ تند و تیز و البته صریح و بی پردهء جهان تاج خانوم رو به دنبال داشت : - چی شده که دست به جیب شدی ؟ راستشو بگو ... گند بالا آوردی یا خوابی واسه من و عمارت دیدی که ولخرجی میکنی پسر ؟ لبخندی زد و با بی قِیدی که اصلی ترین شاخصهء رفتارهاش بود گفت : - هیچ کدوم مادر من چقدر بدبینی قربونت برم شام خوشمزه ای بود در یک رستوران با کلاس و شیک در کنار آدم هایی که خواه ناخواه جزء مهمی از زندگی ام شده بودند احسان و عشقِ بی پایانش پیمان و دلسوزی های زیر پوستی و گاه و بی گاهش و .... مادری که گرچه کفهء ناسازگاری ها و آزار و اذیت هاش سنگین تر از کفهء مهربانی هاش بود ولی باز هم همین مادر بودنش باعث میشد فقط دلخور باشم و دلیلی برای نفرت ازش نداشته باشم ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥