ریحانه 🌱
#پارت94 ❣زبان عشق❣ از جام بلند شدم نشستم پریسا پشت چشمی نازک کردو گفت _تو که رفتی همه همدیگرو نگ
#پارت95
❣زبان عشق❣
با صدای پوف پریسا چشمم رو باز کردم
گوشیم رو تو دستش گرفته بود با انگشتش بالا پایین میکرد با یاد اوری خواسته ی دیشبش از جام پریدم و گوشی رو از دستش گرفتم هینی گفت و خودش رو عقب کشید
_چته؟ ترسیدم .
اخم هام رو تو هم کردم
_برا چی خوندی دیشب که گفتم اینا مسائل زن و شوهریه
_برو بابا همش تهدیدت کرده بود از صد تا پیام یه دوستت دارم بود یه شب بخیر عشقم بقیش تهدید بود
سرش رو تکون داد با شکلک گفت
_مسائل زن و شوهری
_اصلا هر چی. پری گفتم نخون. امیر حساسه الان ناراحت میشه بفهمه خوندی
_از کجا میخواد بفهمه؟
_از اونجایی که من همه ی اتفاقات خونه ی شما رو میدونم
_من به خاطر تو میگم
_اونجام به خاطر امیر میگی . وای چه بد بختم من مشکلاتم با مامانت کم بود الان اینم بهش اضافه میشه
صداش رو اروم کرد
_دنیا به خدا نمیگم
دلخور نگاهش کردم
_پری تو رو خدا اگه از دهنت در بره
_خب میگم خودم بی اجازه خوندم
یکم صدام رو بالا بردم
_یعنی میخوای بری بگی؟
_نه ، نمیگم اگه فهمید میگم بی اجازه خوندم
پشتم رو کردم بهش پیام هارو دوباره خوندم حق با پریسا بود همش تهدیدم کرده بود
_دنیا پاشو که یه خبریه
برگشتم سمتش جلوی پنجره ایستاده بود
_چه خبری ؟
_مامانم داره میاد اینجا امیر هم دنبالشه داره یه چی به مامان میگه مامان محلش نمیزاره
حتما جعبه ی عیدی رو پیدا کرده لبخندی به موفقیت نقشم زدم و کنار پریسا ایستادم
_دنیا مگه قرار نبود امیر اقاجونینا رو امروز ببره روستا
_نمیدونم به من چیزی نگفته
روی تخت نشستم پریسا اومد کنارم گفت
_حیف شد یه نقشه کشیده بودم
مشکوک نگاهش کردم
_چه نقشه ایی ؟
_به علی گفتم یکم گل و درختچه بخره، امیر که میره تو باغچتون بکاریم مثل اینکه نرفته
انقدر به کاشتن گل توی باغچه خونمون مشتاق بودم که اتفاقات اطرافم رو به کلی فراموش کردم
_وای پریسا تو چقدر خوبی خدا کنه امیر بره
با باز شدن در اتاق هر دو به در نگاه کردیم امیر اوند تو اتاق و در رو فوری بست از جام بلند شدم
_یه در بزن شاید لباس تنمون نباشه
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
سلام بر همه اعضا محترم کانال❤️
دوستان خوبم بنده وقتی ایتام رو باز میکنم گاها 30 تا 40 پیام از طرف اعضا کانال دارم که اکثریت این عزیزان می پرسن,
چند پارت از رمان مونده؟
میشه پارت بیشتری بزارید؟
شما نویسنده رمان هستید؟
میشه ایدی نویسنده رو بدید؟
و سوالاتی از این دست, بنده دغدغه های شما رو درک میکنم, ولی منم متاهلم, بچه مدرسه ای دارم, خونه زندگی و همسر داریمم هست, فرصت پاسخگویی به این سوالات رو ندارم, از همه شما بزرگواران در خواست میکنم فقط در صورت خرید رمان پی وی تشریف بیارید کانال🌹
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ریحانه 🌱
#پارت95 ❣زبان عشق❣ با صدای پوف پریسا چشمم رو باز کردم گوشیم رو تو دستش گرفته بود با انگشتش بالا پا
#پارت96
❣زبان عشق❣
دلخور و عصبی نگاهم میکرد روبه پریسا گفت
_تو اینجا چی کار میکنی ؟
پریسا سر جاش ایستاد گفت
_سلام، دیشب از بابا اجازه گرفتم پیش دنیا بمونم
در اتاق رو باز کرد با سر اشاره کرد به بیرون
_برو خونه
_چرا بره داریم با هم حرف میزنیم
_چون من میگم
چپ چپ نگاهم کرد و رو به پریسا ادامه داد
_مگه با تو نیستم
پریسا حسابی هول کرده بود
_چشم میرم فقط مانتو روسریم پشت در آویزونه بپوشم برم
امیر خودش رو از کنار کشید پریسا به کم تر از ثانیه ای از اتاق بیرون رفت
به محض خروج پریسا امیر رو به من گفت
_تو چرا نمی زاری این دو تا خانواده رنگ آرامش ببینن
برای موفق شدن باید کاملا خودم رو بی اطلاع نشون بدم دستم رو روی سینه ام گذاشتم قیافه ی حق به جانب به خودم گرفتم
_من!؟
_عیدیت رو اوردی انداختی تو اشپزخونه رفتی ؟ مامان دید شاکی شد اول اومد سراغ من الانم پیش باباته
_عیدی تو جیب مانتومه
_پس اون چیه خونه ی ماست
_حتما از جیبم افتاده .صبر کن ببینم
بلند شدم و جیب مانتوم رو که دیشب پریسا به آویز پشت در آویزون کرده بود رو نمایشی گشتم برگشتم سمت امیر
_ای وای از جیبم افتاده حتما
از قیافش کاملا معلوم بود که حرفم رو باور نکرده
_اصلا چرا گذاشته بودی تو جیب مانتوت؟
_میخواستم پریسا ازم عکس بگیره
_گرفتی؟
_نه اخه یادم رفته بود گوشیم رو ببرم
چشم هاشو ریز گفت
_ببینم تو مگه دیروز خونه ی ما بودی؟
_اره فکر کنم ساعت ده بود اومدم تا شب هم همونجا بودم
_چرا نیومدی پیش من
_با پریسا کار داشتم
_اونوموقع که من گفتم برید خونه ی آقاجون کمک هم اونجا بودی
_بودم ولی مگه من کلفت خونه ی اونام که برم کمک. هر کی عرضه نداره کار هاشو کنه غلط میکنه مهمونی راه میندازه بگو شما که میخواید برید دیگه این برنامه ها دیگه چیه
_دنیا مودب باش . تو رو خدا مودب باش .الانم بلند شو برو پایین همین دروغ هایی که واسه من سر هم بندی کردی رو بگو بزار مامان آروم بشه
_بهش گفتی چرا عیدیه دنیا رو دیر بردی؟
دیشب قول دادی بگی
_تو میزاری؟ داشتم خودم رو اماده میکردم بگم که صدای داد و بیدادش بلند شد
سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم
_اصلا بهت نمیومد بچه ننه باشی
_نیستم دنیا.
_برای اینکه بهش اعتراض کنی چرا به زنت احترام نذاشته باید خودتو اماده کنی
_اره
_چرا؟
_چون مادرمه بزرگتره احترامش واجبه باید اماده کنم طوری بگم که دلش نشکنه
_پس چرا اون به راحتی آب خوردن من رو ناراحت میکنه
_هر کی کار خودش رو میکنه وظیفه ی من احترامه
_عه اینجوریه . وظیفه ی من نشوندن ادمایی که قصد نشستن ندارن
_یه بار بهت هشدار دادم با مادر من درست صحبت کن
_اگه نکنم چی می شه اونوقت
پشت دستش رو نشونم داد چشم هاش رو ریز کرد
_یه دونه از اونایی که جلو آزمایشگاه زدم تو صورتت میزنم تو دهنت
انقدر بهم برخورد که با صدای بلند جیغ زدم
تلاش امیر هم برای ساکت کردنم بی فایده بود که با باز شدن در اتاق و ورود ناگهانی بابا و بعد هم مامان که کاملا منتظرشون بودم. امیر دستهام رو که برای اروم کردنم گرفته بود رها کرد و ایستاد
_اینجا چه خبره ؟
_عمو به خدا کاریش نداشتم بیخودی یهو شروع کرد به جیع زدن
_بیخودی امیر خان
رو به بابا ادامه دادم
_به من میگه میزنم تو دهنت
نگاه بابا تیز برگشت سمت امیر .امیر دست و پاش رو گم کرد گفت
_عمو میگم چرا عیدی رو پس فرستادی میگه مامانت رو میشونم سر جاش میگم درست صحبت کن گفت اگه درست حرف نزنم چی میشه
سرش رو انداخت پایین
_منم عصبی شدم اونجوری گفتم ببخشید
نگاه بابا طلبکارانه روی امیر مونده بود
مامان اروم بابا رو کنار زد وارد شد رو به من گفت
_قرار نیست هر چی دلت میخواد بگی بقیه هم نگات کنن
_هانیه خانم
_یه لحظه اجازه بده اقا رضا. برا چی عیدیت رو پس فرستادی
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت96 ❣زبان عشق❣ دلخور و عصبی نگاهم میکرد روبه پریسا گفت _تو اینجا چی کار میکنی ؟ پریسا سر جا
#پارت97
خودم رو مظلوم کردم
_من پس نفرستادم از جیبم افتاده، برده بودم بندازم گردنم پریسا ازم عکس بنداره الان به امیر هم گفتم
_از همینجا چرا ننداختی گردنت چرا جعبه رو گذاشتی تو مشما
_ترسیدم بیفته گم شه
_اونجوری هم ...
_بسه هانیه خانم
مامان برگشت سمت بابا
دروغم انقدر تابلو بود که هیچ کس باورش نکرد ولی برای خودم رضایت بخش بود چون به هدفم رسیدم
بابا سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت مامان رو به من گفت
_من و تو با هم کار داریم
اینو گفت و در اتاق رو بست
_خیلی نامردی همش ابروی من رو جلوی عمو میبری
_دست هرزت رو کنترل کن که ابروت نره من پریسا نیستم کتک بخورم از ترس بهت احترام بزارم برای اینکه احترام من رو داشته باشی باید بهم احترام بزاری
دستش رو به صورتش کشید اروم گفت
_درستت میکنم صبر کن بلایی سرت میارم بدون اجازه ی من حرف نزنی چه برسه به حاضر جوابی
_من هم قبلا گفتم تو برو زم...
یه جوری نگاه تیزش رو بهم داد که جرات ادامه ی حرفم رو پیدا نکردم
نگاهم رو ازش گرفتم چند دقیقه بینمون هیچ حرفی رد و بدل نشد که سکوتمون با صدای زنگ موبایلش شکست گوشی رو جواب داد
_جانم آقاجون
_بله چشم الان میام خداحافظ
قطع کرد با صدایی که بیچارگی ازش میبارید لب زد
_چرا پس آوردی جنگ اعصاب درست کردی برا من تو اون خونه
با حرص از جام بلند شدم جعبه ی جواهرات صورتیم رو از کشوی کمد دراوردم درش رو باز کردم و ریختم رو تخت
_به اینا نگاه کن امیر . من یکی یه دونه ی بابام بودم هیچی از طلا کم ندارم از هر چیزی که یه دختر لازم داره سه تا سه تا دارم
به ساک هدیه های سر عقد اشاره کردم
_انقدر طلا برام بی ارزشه که هنوز اونا رو نگاه هم نکردم اینو گفتم که بدونی چی برام مهمه
_چی؟
_احترام امیر، احترام. احترامی که مامانت برای زهرا و خانوادش قائله ولی برای من و خانوادم نه
من اون گردنبند رو نمیخوام صد بارم بیارینش بازم پس میفرستم از هر روشی استفاده میکنم تا اون بی احترامی رو به مامانت بر گردونم
دستش رو روی قلبش گذاشت نفس عمیقی کشید
_من از تو معذرت میخوام بابت کار مامانم تو رو خدا تمومش کن الان دارم میرم روستا فردادغروب بر میگردم با هم میریم هر چی دوست داری بخر فقط تمومش کن دنیا خواهش میکنم
دلم برای التماس چشم هاش سوخت سرم رو پایین انداختم
_بگو باشه بزار با خیال راحت برم
امیر مثل بابا نیست که بهش قول بدم بزنم زیرش پس نمیتونستم الکی قول بدم
دستم رو گرفت
_نگاه کن من رو
تو چشم هاش خیره شدم
_من و دوست داری
لبخندی زدم با سر تایید کردم
_به خاطر من
_تو به خاطر من چی کار کردی؟
_میرم به مامان اعتراض میکنم میگم چرا دیر بردی . خوبه؟
_من سه روز بهت وقت میدم بگی اگه نگی دوباره کار خودم رو میکنم
_خیلی ملاحظت رو میکنم دنیا
_ملاحظه من یا بابام. بابام نبود الان مثل پریسا باهام رفتار میکردی
چشم هاش رو بست و چند تا نفس عمیق کشید داشت خودش رو کنترل میکرد هر وقت اینکارو میکرد دیگه لال میشدم چون بعدش غیر قابل کنترل میشد بلند شد سمت در رفت
_تا فردا غروب نیستم زنگ زدم جواب میدی
در رو باز کرد و رفت
نفس راحتی کشیدم خوشحال بودم از اینکه قراره بره من و پریسا خیلی راحت میتونیم تو باغچه گل کاری کنیم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت97 خودم رو مظلوم کردم _من پس نفرستادم از جیبم افتاده، برده بودم بندازم گردنم پریسا ازم عکس ب
#پارت98_99
❣زبان عشق❣
نیم ساعت از رفتن امیر میدگذشت. من جرات پایین رفتن رو نداشتم حسابی گرسنم بود و ضعف داشتم
لای در رو باز کردم و اروم و بی صدا از بالای نرده پایین رو نگاه کردم مامان و بابا روی مبل نشسته بودن به جعبه ی عیدی من که روی میز بود نگاه می کردن. کاش تلفن بالا بود می تونستم به پریسا زنگ بزنم برگشتم به اتاقم نگاهم به موبایلم افتاد فکر اینکه با گوشی خودم زنگ بزنم به سرم افتاد ولی بعدش سین جین های امیر رو نمی تونم تحمل کنم
حوصله ام سر رفته بود صدای مهمون هایی که برامون اومده بود از پایین می اومد مامان هر وقت مهمون می اومد صدام می کرد پایین برم الان صدام نکرده و این نشونه ی عصبانیت زیادشون به خاطر کارم هست گوشی رو برداشتم و شماره ی امیر رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق جواب داد
_بله
_سلام
_پشت فرمونم زود بگو
جواب سلامم رو نداد یکم بهم برخورد
_می شه یه زنگ بزنی به خونتون به پریسا بگی بیاد پیش من
_نه
_عه امیر زنگ بزن دیگه
_چرا خودت زنگ نمیزنی
صدای تحکمی اقاجون از پشت گوشی اومد
_بزن کنار هر چقدر دلت میخواد حرف بزن ما رو به کشتن نده
_چشم آقاجون ببخشید . یه لحظه گوشی
کمی سکوت و بعد هم صدای بسته شدن در ماشین پیاده شده بود تا راحت تر حرف بزنه
_خب. چرا خودت زنگ نمیزنی؟
_تو گفتی با گوشیم به غیر خودت به کسی زنگ نزنم بابا و مامانم ام به لطف مادر گرامیتون از دستم عصبانین جرات ندارم برم پایین
_از دست کار هات عصبانی هستن به کس دیگه ای ربط نداره
_نمیخوام باهات بحث کنم زنگ میزنی یا نه
_باشه زنگ میزنم
_مرسی کاری نداری
_تا میام شر درست نکن باشه
حرصم در اومد ولی خودم رو کنترل کردم
_به یه شرط
پوفی کشید و گفت
_چه شرطی؟
_شارژم تموم شده شارژم کن
صداش جدی شد
_تو شش روز نیست بابات شارژت کرده برا چی شارژت تموم شده
_تموم نشده میترسم تموم شه گفتم شارژ کنی به خدا فقط به تو زنگ می زنم
_شارژت تا یه ماه نباید تموم شه صدای آقاجون در اومد من میرم
_پریسا یادت نره
_باشه خداحافظ
_حذافظ
قطع کردم کنار پنجره ایستادم تا از اومدن پریسا زودتر با خبر بشم انتظارم برای اومدنش طولانی شد روی تخت دارز کشیدم و به ساعت نگاه کردم از گرسنگی دل ضعفه داشتم تو خودم جمع شده بودم که در اتاقم باز شد
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت98_99 ❣زبان عشق❣ نیم ساعت از رفتن امیر میدگذشت. من جرات پایین رفتن رو نداشتم حسابی گرسنم بود
#پارت100
❣زبان عشق❣
مامان اومد داخل بلند شدم نشستم
_سلام
دلخور بود
_چرا نمیای صبحانه بخوری
_بیام؟
_یعنی چی بیام؟ بلند شو ببینم دختر
_آخه میترسم
_مگه نمیگی از جیبت افتاده
_شما که باور نکردین؟
سرشو به حالت تاسف تکون داد
_بلند شو بیا پایین
در بست و رفت
با دلهره و اضطراب دنبالش رفتم وارد اشپزخونه شدم صبحانه ی مختصری خوردم که صدای پریسا اومد
_زن عمو اجازه هست
_بیا تو دخترم
با دیدنش یاد باغچه و گل کاری افتادم کلی ذوق کردم بعد از سلام کردن به مامان و بابا متوجه حضورم تو اشپزخونه شد اومد کنارم
_دنیا پاشو الان علی میاد
_چقدر دیر کردی
_مامان گیر داده بود خونه رو جارو کنم ظرف ها رم بشورم بعد بیام
ته مونده چاییم رو خوردم روسری مامان که رو صندلی اشپزخونه بود پوشیدم دست پریسا رو گرفتم و سمت در رفتیم
_کجا ان شاالله
صدای بابا بود زیر لب به پریسا گفتم
_خدا کنه نگه نه
برگشتم سمتش
_علی گل برامون خریده بکاریم باغچه ی خونمون
هیچی نگفت و نگاهش رو ازم گرفت
_برم بابایی؟
_مگه دیروز امیر سر همین لباس باهات ناراحتی نکرد
_اخه میخوام برم تو خاک اونجوری مانتو...
حرفم رو قطع کرد
_برو بالا لباست رو عوض کن برو
سرش رو بالا آورد
_انقدر من رو شرمنده نکن حاضر جوابیت رو شاید بتونم تحمل کنم ولی با گوش نکردن حرف شوهرت کنار نمیام
جلوی پریسا با هام جدی حرف زد این برای اولین بار بود بغض کردم چشمی زیر لب گفتم
رفتم بالا فوری برگشتم پریسا کنار باغچه نشسته بود و با یه بیل کوچیک خاکش رو زیر رو میکرد
علی هم گل ها رو کنار باعچه گذاشته بود اما خودش نبود پریسا نگاهم کرد متوجه ناراحتیم شد بلند شد
_ناراحت نباش عیب نداره انقدر لوست کردن سر یه تذکر الکی اینجوری بغض میکنی
_همش تقصیر امیره
_تقصیر خودت هم هست حرف گوش نمیدی یه بار دیگه امیر اون شکلی تو حیاط ببینت حسابت با کرام الکاتبینه
نشست جلو باغچه ادامه داد
_زود باش بیا الان مثل جن سرو کلش پیدا میشه
صداش رو کلفت کرد گفت
_برای چی اومدید تو حیاط مگه نگفتم فقط حق دارید رو تاب جلود خونه ی خودمون بشینید اگه الان مهدی بیاد بخورتون من چی کار کنم
از مسخره بازیش خندم گرفت و رفتم جلو بعد از زیر رو کردن خاک باغچه گل ها رو یکی یکی دورش کاشتیم و درختچه هارو هم وسط. رو به پریسا گفتم
_میای بریم پارک؟
_چشم امیر رو دور دیدی
_به اون چه اخه از بابام اجازه می گیرم
_من از کی اجازه بگیرم
_خودم به عمو میگم
_نمیزاره
_من راضیش میکنم تو برو خونتون من الان میام اگه نزاشتن هم حداقل شانسمون رو امتحان میکنیم
باشه ای گفت و رفت وارد خونه شدم و بعد از کلی چاپلوسی و دست گذاشتن رو نقطه ضعف بابا کلی التماس که مامان نفهمه اجازم رو از بابا گرفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم دنبال پریسا در زدم وارد شدم بلند سلام کردم عمو تو حال نشسته بود و روزنامه میخوند ژن عمو هم تو اشپزخونه بود با دیدن من اخم کرد
مستقیم رفتم کنار عمو گونش رو بوسیدم کنار گوشش گفتم
_عمو یه چی بگم قول میدی نه نیاری
_باز چی شده شیطونک
_میخوایم با پریسا بریم پارک میشه اجازه بدید
_تنهایی؟
_نه دیگه دو تایی
_الان داری اجازه میگیری ؟
_عمو توروخدا حوصله ام سر رفته
_اول برو از دل زن عمون در بیار بعد برید
لبهام رو جلو دادم و خودم رو لوس کردم
_اون که از دلش در نمیاد
انگشتش رو اروم روی بینیم زد
_اون نه زن عمو اصلا باید بهش بگی مامان جون
قیافم رو مشمعز کردم
_چی؟
_همین که گفتم وگرنه بی خیال رفتن بشید
هیچ راه دیگه ای نداشتم
رفتم تو اشپزخونه
_زن عمو کمک نمیخوای
از بالای چشم نگاهم کرد جوابم رو نداد
عمو اومد جلو
_فریبا جان دنیا فهمیده اشتباه کرده اومده عذر خواهی
چشم هام گرد شد عمو قصد اشتی دادن من با زن عمو رو داشت به قیمت له کردن من
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت100 ❣زبان عشق❣ مامان اومد داخل بلند شدم نشستم _سلام دلخور بود _چرا نمیای صبحانه بخوری
#پارت101
❣زبان عشق❣
اومدم حرف بزنم که عمو گفت
_بخشش از بزرگان فریبای من ،به خاطر امیر . الان که دنیا فهمیده اشتباه کرده بیا تمومش کنیم دیشب امیر می گفت بابا قلبم میسوزه
نگرانی تو چشم های زن عمو اومد
_چرا به من چیزی نگفت
_دوست نداره ناراحتت کنه دنیا هم فهمیده به خاطر قلب امیر اومده جلو
زن عمو رفت سمت تلفن که عمو دستش رو گرفت
_دنیا رو ببخشی امیر حالش خوب میشه
از نقشه ی عمو دهنم باز مونده بود زن عمو گفت
_ من که کاری ندارم فقط میگم دنیا مودب باشه
_من مودب هس...
عمو با دستش جلوی دهنم رو گرفت
_تو الان باید بگی چشم زن عمو. خب. دستم رو که برداشتم فقط میگی چشم زن عمو
دستش رو اروم برداشت با لبخند گفت
_خب چی باید بگی
اب دهنم رو قورت دادم بهتر بود کوتاه بیام شده نمایشی هم بابا ناراحت بود هم امیر سرم رو پایین انداختم
_سعی میکنم
_افرین دختر خوب
دستش رو پشت کمر گذاشت
_ما هم از تو معذرت میخوایم اگه ناراحتت کردیم الانم با پریسا هر جا دوست دارید برید
به زن عمو نگاه کردم خیره نگاهم میکرد معلوم بود که قصد کوتاه اومدن نداره
عمو که این خیره شدن رو خطرناک دید پریسا رو با صدای بلند صدا کرد پریسا هم حاضر و اماده اومد بیرون از اون خونه که احساس خفگی توش داشتم بیرون رفتیم
بعد از دوسال این اولین بار بود که دوتایی بیرون می رفتیم سعی کردم اتفاقات خونه ی عمو رو فراموش کنم تا بهمون خوش بگذره
پریسا گفت
_دنیا استرس دارم
استرس چی
یادت نیست اخرین باری که با هم رفتیم بیرون چی شد
_قرار نیست بفهمه پری پس بزار خوش بگذره
_اون دفعه هم قرار نبود
_اون دفعه بی اجازه رفته بودیم الان اجازه گرفتیم
_امیر که اجازه حالیش نیست
ایستادن و بهش نگاه کردم
_میزاری خوش بگدره یا نه
ساکت شد و رفتیم دو ساعت تو پارک بودیم کلی دوئیدیم و بازی کردیم سوار تاب شدیم هیج جوره پیاده نمیشدیم به صفی که برای استفاده از تاب هم پشت سرمون تشکیل شده بود اهمیت نمی دادیم بالاخره مادر یکی از بچه ها که بچش به گریه افتاده بود موفق شد پیادمون کنه بعد از خوردن یه ساندویج گوشه پارک برگشتیم خونه تو راه برگشت انقدر پریسا ناله کرد که اگه امیر اومده باشه که استرس رو به من هم داد. رسیدیم خونه با احتیاط وارد حیاط شدیم ماشین امیر نبود این یعنی هنوز نیومده بود خداحافظی کردیم و هر کی رفت خونه خودش
وارد اتاقم شدم لباس هم رو دراوردم و رفتم حموم. نمازم رو خوندم که چشمم به گوشی روی میز افتاد سرم یخ کرد گوشی رو برداشتم و با احتیاط صفحش رو روشن کردم دو تماس بی پاسخ لبم زو به دندون گرفتم وای جواب اینو چه جوری بدم
انگشتم رو روی اسمش گذاشتم تا تماس بگیرم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت101 ❣زبان عشق❣ اومدم حرف بزنم که عمو گفت _بخشش از بزرگان فریبای من ،به خاطر امیر . الان که
#پارت102
❣زبان عشق❣
پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه
انگشتم رو روی ایکون پیام گداشتم و انتخابش کردم
_حموم بودم ببخشید
چند لحظه بعد تایید ارسالش اومد به صفحه ی گوشی خیره شدم و منتظر تماسش شدم انتظارم طولانی نشد و اسمش رو ی صفحه ی گوشی ظاهرش
جواب دادم چشم راستم رو به هم فشار دادم با احتیاط گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
_سلام
_از کی حمومی تو
_نمیدونم کار نداشتم نشسته بودم زیر دوش
_دارم بر میگردم
_باشه بیا
_شب میای خونه ی ما
_نه خستم
_باشه خدافظ
قطع کرد نفس عمیقی کشیدم سراع کیف مدرسه م رفتم و فردای سیزده بدر شیمی داشتیم و معلمش هیجوره کوتا نمیاد باید آماده باشم شروع به خوندن کردم انقدر خوندم که صدای اذان گوشیم در اومد از جام بلند شدم کش و قوسی به برنم دادم و کنار پنجره ایستادم ماشین امیر تو حیاط پارک بود وضو گرفتم نمازم رو خوندم و رفتم پایین بابا سر سجاده بود و مامان در حالی که مسح پاش رو میکشید از دستشویی بیرون می اومد چشمم به جعبه ی عیدیم افتاد که هنوز روی میز بود بوی قیمه بادمجون مامان خونه رو برداشته بود مامان با دیدن من گفت
_دنیا سالاد درست کن زنگ بزن امیر بیاد اینجا شام بخوریم
_اون خستس نمیاد
_تو بگو شاید بیاد
شمارش رو با گوشی مامان گرفتم وقتی بهش گفتم انگار پشت در بود انقدر که سریع اومد
شام رو خوردیم دست دست کردنش برای موندن رو فهمیدم اما از اونجایی که کارهاش رو موقع تنهایی دوست نداشتم خودم رو به اون راه زدم تا بره
بعد از شستن ظرف ها که مامان چند شبی مجبورم میکنه تا اینکار رو بکنم جعبه ی عیدیم رو طوری که مامان و بابا متوجه نشن برداشتم به اتاقم برگشتم
جعبه رو توی کشوی میزم پنهان کردم خسته روی تختم دراز کشیدم انقدر که خسته بودم فوری خوابیدم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت102 ❣زبان عشق❣ پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه انگشتم رو روی ا
#پارت103
❣زبان عشق❣
با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره من رو بوسیده بود کاش می تونستم بهش بگم که چقدر از این کارش متنفرم
_سلام
_سلام به روی ماهت
_کی اومدی
_نیم ساعتی میشه هر چی صدات کردم بیدار نشدی گفتم بوست کنم شاید از خجالت چشمت رو باز کنی
نشستم سر جام
_خجالت چی
مرموز خندید
_نمیدونم هر وقت بهت نزدیک میشم صورتت سرخ میشه
سرم رو پایین انداختم تا چشم هاش رو نبینم
_ من عاشق اون شرم نگاهتم که به ندرت میتونم ببینمش
چشمم به دستش افتاد که زنجیر و پلاک عیدیم توش بود
اخم هام رو تو هم کردم
_تو کشوی من رو گشتی؟
خیلی خونسر گفت
_من هر جای اتاقت رو که دوست داشته باشم میگردم
_تو خیلی بی خود میکنی شاید من یه چی تو اتاقم باشه نخوام تو بفهمی
چشم هاش رو ریز کرد
_مثلا چی؟
زنجیر رو به سرعت از دستش گرفتم
_جعبه اش کجاست
_انداختم دور
_یعنی چی امیر من اون رو لازم داشتم
_برای چزوندن مامان من لازمش داشتی
_اصلا هر چی به تو چه ربطی داره
_تو دیگه این زنجیرو بر نمی گردونی
_گفتم بهت شرطم چیه برای بی خیال شدن
_نمیتونم برم بگم میفهمی دنیا
_من باید علت بی احترامی مامانت رو بدونم باید بگه که اشتباه کرده
_اون نمیگه
_من یه کاری میکنم بگه
_بسه دنیا تو قول دادی
_توام قول دادی، قول دادی بری بهش بگی چرا به زنم بی احترامی کردی
دستش رو روس سرش گذاشت
_کاش بیدارت نکرده بودم نمیشه دو کلام باهات حرف بزنم
_حرف رو میتونی بزنی ولی نمیتونی از زیر این کار در بری
بلند شد ایستاد بازوم رو گرفت و مجبورم کرد بایستم
با چشم های خون گرفته نگاهم کرد
_تمومش میکنی یا نه
_نه
_دنیا داری اون روس سگ من رو بالا میاری
_اون روی سگت رو هم دیدم هیچ غلطی نمیتونی بکنی
دستش رو بالا برد برای دفاع دستهام رو جلوی صورتم سپر کردم
_چه خبرتونه شما دو تا
با شنیدن صدای بابا دستش رو که برای کتک زدن من بالا برده بود رو پایین آورد دستم رو روی بازوش گذاشتم هولش دادم عقب خیلی ترسیده بودم و این باعث گریم شده بود
_بابا دیدی بازم میخواست من رو بزنه
بابا یه قدم جلو اومد
_تو به چه اجازه ای دست رو دنیا بلند میکنی؟
مامان فوری بین امیر رو بابا ایستاد
_آقا رضا اروم باش ببینیم چی شده
بابا صداش رو بالا برد
_هر چی این اجازه رو نداره
_عمو عصبی نشید دنیا سر عیدی کوتاه نمیاد به خدا میترسم یه شر بزرگ درست کنه
بابا نگاه غضبناکش رو روی من اورد
_چرا ول نمی کنی
_من که کاری نداشتم خودش یهو حرفش رو پیش کشید
بابا دستش رو لای موهاش برد نفس عمیقی کشید
_ای خدا
صداش رو بالاتر برد
_ای خدا
ترسیدم بلایی سرش بیاد
_ببخشید بابایی دیگه نمیگم
_این اخلاق بد پیلگیت به کی رفته
تو دلم گفتم آقاجون ولی به زبون جرات نکردم بگم امیر اومد سمت بابا
_عمو به قرآن میترسم یکی این وسط سکته کنه هر چی بهش میگم تمومش کن میگه مامانت باید بگه اشتباه کردم نمیخواستم بزنمش فقط خواستم بترسونمش
_من از تو نمیترسم تو اصلا کی هستی که من ازت بترسم تو که سهله من از اون آقاجون نفرت انگیز هم نمی ترسم
با سیلی که به صورتم خورد نا باورانه به بابا نگاه کردم دستم رو روی صورتم گذاشتم و اشکم روی گونم ریخت
_تمومش میکنی یا نه
یه قدم اومد سمتم که امیر بازوش رو گرفت
_عمو بسه
_با توام دنیا تمومش میکنی یا نه
یه قدم عقب رفتم با سر تایید کردم
دست امیر رو از بازوش رها کرد فریاد زد
حرف بزن
_با... باشه...چ...چ...شم
دنیا اگه یک بار دیگه فقط یک بار به گوشم برسه به کسی بی احترامی کردی من میدونم با تو فهمیدی
_ب..بله
زنجیر رو از دستم گرفت داد به امیر
_بنداز گردنش امیر چشمی گفت و زنجیر رو دور گردنم بست
بابا چشم غره ای بهم رفت و از اتاق بیرون رفت
مامان که دستش رو جلوی دهنش گرفته بود یه کم به من نگاه کرد گفت
_دختر گلم چقدر گفتم ول کن همین رو میخواستی
به سختی از بین هق هق گریم لب زدم
_من ... من رو ...زد
_تقصیر خودت بود
نگاه نفرت انگیزم رو به امیر دادم
_نخیر تقصیر اینه. اومدی اینجا منو کتک انداختی دیگه برو برا مامانت تعریف کن
بخندید، گم شو از اتاقم بیرون
اومد جلو حرف بزنه که مامان دستش رو گرفت
_الان نه امیر جان بزار یه فرصت دیگه
_فرصت دیگه ای وجود نداره از الان تا اخر عمرت از زندگی من گم میشی میری بیرون
اومد سمتم که تو خودم پناه بردم و رفتم عقب
نفس های تند و سنگین کشید لا اله الا الهی گفت و از اتاق بیرون رفت
مامان گفت
_ دست و صورتت رو بشوز بیا پایین صبحانه بخور
_ول کن مامان فقط برو بیرون خواهش میکنم برو بیرون
دلم برای مامان میسوخت ولی انقدر بهم برخورده بود که دوست نداشتم هیچ کس رو ببینم
بعد از اینکه مامان بیرون رفت در اتاق رو قفل کردم رفتم روی تخت صورتم رو روی بالشت گذاشتم با تمام صدام جیغ زدم انقدر جیغ زدم که دیگه صدام در نمیومد
❣❣❣❣❣❣❣❣❣