eitaa logo
ریحانه 🌱
12هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
600 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_21 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم نباید بگذارم ازش سو استفاده کنند. شهره موذیانه خن
به قلم با صدای تق و تق در بلندگفتم کیه؟ مامان در را باز کردو با دو لیوان چای داغ وارد اتاق شد ، شهره حسابی از او تشکر کرد. فکری کردم وگفتم باید پوریا رو مجاب کنم بیاد اینجا بابابام قرار داد بنویسه و الا یه عمر عذاب وجدان دارم که چون اون منو دوست داره اینها دارن ازش سو استفاده میکنند . شهره کمی از چایش را خوردو گفت بگو تو قرارداد قید کنند که وام و باید بدن به پوریا باید باهاش صحبت کنم چکشو از بابا بگیره گوشی ام را برداشتم از پوریا برایم یک ویدیو ارسال شده بودشهره سرش را در گوشی ام اوردو گفت ببینم چی برات فرستاده فیلم ولنتاین دیروز را در کافه برایم فرستاده بود. شهره با ولع فیلم را نگاه کردو گفت تو واقعا احمقی ، اگر یکی منو اینقدر دوست داشت جونمو براش میدادم. اهی کشیذم و گفتم منم پوریا رو دوست دارم ، میدونم پسر خوبیه منو دوست داره، فقط یکم از خود راضیه، اما چه کنم که بابام و امیر منتظرند این وصلت سر بگیره و دستشونو بکنن تو جیب پوریا ، اونم یه مدت منو میخواد و هیچی نمیگه یواش یواش صداش در میاد و منم میشم مثل هلیا نمیشه بعد از ازدواجتون از ایران بری برم کجا؟ برو انگلیس پیش بابای پوریا رویم را از شهره برگرداندم و گفتم اون اگر پوریا رو میخواست که نمی انداختش سر مامان من و بره خوب برید یه شهر دیگه پوریا منو دوست داره اما حرف منو گوش نمیده. شماره ش را گرفتم و روی ایفن گذاشتم پوریا گفت جانم سلام پس چرا نیومدی؟ من دیگه شرکت نمیام چرا ؟ یه خواهش ازت دارم توجون منو بخواه همین الان پاشو بیا اینجا ،بابابام یه قراردادبنویس که تو از اون مجتمع سهم میبری و یه چک چهار ماهه ازش بگیر که وام جور شد وامو خرج نکنه و بریزه تو حساب تو پوریا با کلافگی گفت منم ازتو یه خواهش دارم که تو مسائل کاری منو عمو دخالت نکنی پوریا ، من نمیخوام تو سرت کلاه بره نمیخوام از تو سو استفاده بشه من بخاطر تو اینکارو نکردم عاطفه، این قضیه مجتمع به تو ربطی نداره، تو دخالت نکن باشه خداحافظ الو قطع نکن ارتباط را قطع کردم وگفتم دیدی شهره ؟ عاقلانه ترین کار اینه که من از فردا برم دنبال کلاس شنا و باشگاه و اینجور چیزها با شرکت هم دیگه کاری نداشته باشم. پوریا رو چی کارش میکنی؟ خودمم نمیدونم. https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_22 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم با صدای تق و تق در بلندگفتم کیه؟ مامان در را باز ک
به قلم مدتی گذشت و شهره خانه ما را ترک نمود . صدای زنگ تلفنم بلند شد. نگاهی به شماره انداختم و با دیدن اسم کریمی ارتباط را وصل نمودم و گفتم بله سلام سلام اقای کریمی بفرمایید ابجی من جسارتی به شما کردم؟ نه، چطور مگه ؟ داداشتون دیروز،تا حالا پدر منو در اورده دقیقه ایی یه بار زنگ میزنه دری وری میگه، من قصد بدی نداشتم که من دیدم شما با چهار تاچرخ پنچر کنار خیابان موندی ، بهت حمله کردند شیشه هاتو شکستن. کمکت کردند اگر هم برات معجون خریدم قصد بدی نداشتم رنگ به صورتت نبود . منظورم از بابت اینکه بهتون ماشین دادم بد نبود خداشاهده شماهم جای ابجی من. من ازتون معذرت میخوام برادرتون هی زنگ میزنه و منو تهدید میکنه. با در ماندگی گفتم من ازتون عذر خواهی میکنم. الانم جز شرمندگی جوابی ندارم. نه خواهر من برو باهاش صحبت کن ، من ابرو حیثیت دارم. میترسم بیاد جلوی مغازه م بگه من مزاحم خواهرشم. چشم من باهاشون صحبت میکنم . خداحافظ ارتباط را قطع کردم و برخاستم از اتاقم که خارج شدم. به طبقه پایین امدم و سراغ امیر را از مامان گرفتم. متاسفانه خانه نبود . تلفن خانه را برداشتم و شماره امیر را گرفتم اما پاسخم را نداد اخرهای شب بود که امیر به خانه امد . به سراغ او رفتم و گفتم امیر به سمتم چرخیدو گفت بله بوی مشروبش بینی ام را سوزاند . اخم هایم را در هم بردم و گفتم خجالت نمیکشی ساعت یازده شب مست و پاتیل اومدی خونه؟ عرفان بهم زنگ زد اونجا بودم. مشتاقانه گفتم هلیا خوب بود؟ من هلیا ندیدم ، واحد پایین بودیم. مجید رو هم دعوت کرده بود جوجه بازی میکردیم. اون مجید هم اهل اینکارهاست؟ امیر قهقهه ایی زدو گفت چه جورم. اهی کشیدم وگفتم میشه ازت خواهش کنم مزاحم اون مکانیکه نشی ؟ اگر اون نبود پسرهای سلیمی منو میزدند میکشتند. امیر ابرویی بالاداد و گفت گربه محض رضای خدا موش نمیگیره. امیر ازت خواهش میکنم . اون به من محبت کرد جوابش این نبود . امیر اخمی کردو گفت از جلوی چشمم گمشو تا نزدم تو دهنت ها ، اینقدر بی شرفی که تو روی من وایسادی ..... حرفش را بریدم و گفتم باشه ، مامان و با با خوابن. https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_23 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم مدتی گذشت و شهره خانه ما را ترک نمود . صدای زنگ تلفنم
به قلم وارد اتاقم شدم و لای در را باز گذاشتم اتاق امیر درست روبروی اتاق من بود. با حالی که او داشت میدانستم سریع خوابش میبرد. نیم ساعت صبر کردم و سپس اهسته و پاورچین وارد اتاقش شدم با نور صفحه موبایل م به دنبال گوشی اش بودم، روی عسلی را وارسی کردم . چشمم به سیم شارژرش افتاد که به زیر بالشتش منتقل شده بود. کمی به او خیره ماندم. ریسک دست کردن زیر بالشت امیر بالا بود. از انتهای سیمش گرفتم و ارام کشیدم تا اگر بیدارشد نداشتن شارژر را بهانه کنم. اما متاسفانه شارژر از گوشی جدا شد. و فقط سیمش بیرون امد. از صدای هشدار ضعیفی باطری امیر تکانی خورد سراسیمه کمی به عقب رفتم و خودم را پشت پرده مخفی کردم ، سایه ش را می دیدم که نیمه خیز شد و گوشی اش را به شارژر وصل کرد، تلفنم را محکم در دستم گرفتم. استرس زنگ خوردنش را داشتم . امیر سرجایش نشست و سپس برخاست نفسم را حبس کردم. از اتاق خارج شد، میتوانستم حدس بزنم که به سرویس میرود. نفس راحتی کشیدم و سریع گوشی اش را از زیر بالشتش برداشتم. و قفل صفحه را زدم ، اما متاسفانه کد عبور میخواست. سیم شارژر را زیر بالشتش فرو کردم و با احتیاط از اتاق او خارج شدم و به اتاق خودم رفتم در را پشت سر خودم بستم. دست و پایم میلرزید ضربان قلبم بالا بود. گوشی اش را خاموش نمودم ، سراسیمه نگاهی به اتاق انداختم، چشمم به گلدان بنجامینم افتاد سریع با دست خاک هارا کنار زدم و گوشی امیر را دفن نمودم، روی تختم دراز کشیدم و چشمانم را بستم. با اخلاقی که ازامیر میشناختم وابستگی شدیدی به تلفنش داشت. میدانستم که اگر متوجه نبود گوشی اش شود حتما به سراغ من می اید. فکری به ذهنم خطور کرد. گوشی خودم را برداشتم و شماره مرتضی را پاک نمودم. دوباره چشمانم را بستم. قلبم گروپ گروپ میزد. فکر واکنش امیر ترس به جانم انداخته بود. و بقول معروف مثل سگ از غلطی که کرده بودم پشیمان بودم. در همین افکار بودم که در اتاقم بی مهابا باز شد ناخواسته جیغی کشیدم و نیم خیز شدم. امیر در چهار چوب در ایستاده بود. با خشم رو به من گفت بدش. چشمانم را گرد کردم وگفتم چیو؟ گوشیمو بده عاطفه، و الا مثل یه خر میزنمت از ترس اشکهایم سرازیر شدو گفتم گوشی تو؟ وارد اتاق شد، نگاهش رنگ تهدید داشت. صدایش را بالا بردو گفت گوشیمو بده عاطفه دست من نیست. گوشی خودت کو؟ گوشی ام را از روی عسلی برداشتم و به سمتش گرفتم. قفل صفحه را باز کردو گفت رمزت ؟ بلافاصله گفتم 1312 شماره خودش را گرفت، صدای اوپرا طور می امد که خاموشی تلفن را گزارش میکرد. ایستادم وگفتم توهم زدی؟ با فریاد گفت توهم نزدم کثافت، گوشیمو بده. من توی اتاقم خوابیدم. گوشی تو دست من چیکار میکنه؟ با چشم هایش اطراف را وارسی کرد، برخودم مسلط شدم و ادامه دادم مست و پاتیل تا الان کدوم قبرستونی بودی ؟ گوشیتو گم کردی سراغشو از من میگیری؟ دستش را به علامت تهدید بالا بردو گفت میدی یا نه؟ جیغی کشیدم و گفتم کمک https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_24 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم وارد اتاقم شدم و لای در را باز گذاشتم اتاق امیر در
به قلم صدای پاهای مامان و بابا را که از پله ها بالا میامدند شنیدم. مامان وارد اتاق شدو نفس نفس زنان گفت چتونه نصفه شبی؟ با گریه رو به مامان گفتم من نمیدونم از نور چشمتون بپرسید. رفته بیرون زهر ماری خورده اومده افتاده به جون من مامان با ناباوری رو به امیر گفت امیر؟ تو اینوقت شب تو اتاق خواهرت چی میخوای؟ امیر نفس پر صدایی کشیدو گفت گوشیمو مامان کمی جلو رفت و گفت مشروب خوردی؟ نگاهی به بابا انداختم و رو به مامان گفتم مشروبش که بوش میاد. ببین چی کشیده که توهم میزنه امیر به سمتم هجوم اورد من ناخواسته جیغ کشیدم و به عقب رفتم . مامان سد راه او شدوگفت میخوای چیکار کنی؟ میخوام اینقدر،بزنمش تا اعتراف کنه؟ به چی پسرم؟ گوشی منو اون برداشته. در،پناه مامان گفتم تو تو حال خودت نیستی . ببین اونموقع که مست میکردی کی کنارت بوده جیبتو زده خفه شو من خونه عرفان بودم. غریبه هم بینمون نبود من بودم و عرفان و مجید. لابد همونها برداشتند. اومدم خونه زدمش به شارژ گذاشتم زیر بالشتم ، صدای هشدار شارژ نشدنش اومد پاشدم دیدم از شارژ در اومده رفتم دستشویی برگشتم دیدم نیست. غیر از من و تو کسی اینجا نبوده که. من توی اتاق خودم خواب بودم. قبلش تو اومدی از من خواهش کردی مزاحم اون مرتیکه پفیوز نشم. بابا دستی به سرش کشیدو گفت من میرم بخوابم. امیر کیف مرا روی تخت خالی کردو گفت الان پیداش میکنم. مامان سر تاسفی تکان دادو گفت خانه عرفان بودی ؟ امیر در حالی که تخت مرا شخم میزد گفت اره خواهرتو دیدی؟ بالا نرفتم. خوب میرفتی یه سر بهش میزدی در پی سکوت امیر مامان ادامه داد پرنیا رو چی ؟ اونم ندیدی؟ نه ندیدمشون. کندو کاوی در اتاقم نمود و من و مامان نظاره گرش بودیم. ارام رو به مامان گفتم حالش خوب نیست، گوشی اون دست من چیکار میکنه ؟ مامان سر تاسفی تکان دادو گفت امیر جان برو بگیر بخواب امیر که حسابی کفری شدخ بود رو به من گفت ادمت میکنم https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_25 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم صدای پاهای مامان و بابا را که از پله ها بالا میامدند
به قلم این را گفت و از اتاق من خارج شد با رفتن او مامان هم رفت و من در را قفل نمودم. میدانستم که فردا مورد بازجویی امیر قرار میگیرم اما به هر حال چاره ایی نبود. صبح شد،خارج کردن گوشی از خانه خودش ریسک بالایی داشت جای گوشی که امن بود، من هم خروج ان را از خانه به بعد موکول نمودم. ساعت یازده بود که با صدای تق تق در برخاستم و گفتم بله مامان بودو مرا صدا میزد در را گشودم وبعد از سلام گفتم امیر رفته سرکار؟ مامان سرش را به علامت نه بالا دادو گفت خوابیده هنوز. بابات میگه چرا نمیری شرکت من دیگه شرکت نمیرم. چرا؟ حوصله ندارم. با صدای امیر به خودم امدم دیگه اجازه نداری پاتو از در حیاط بیرون بگذاری نگاه چپ چپی به امیر انداختم وگفتم احیانا ساعتت و گم نکردی بگی من برداشتم؟ امیر پوفی کردو گفت یه عاطفه ایی من ازت بسازم خودت لذتشو ببری ، من که میدونم تو گوشی منو برداشتی، دلیلشم میدونم. با انکار گفتم کل اتاقمو که گشتی بازم باورت نمیشه امیر به حالت تهدید رو به من گفت الان میرم خطمو میسوزونم یه گوشی هم میخرم ولی اینکارتو جبران میکنم. از کنار من گذشت، به طبقه پایین رفتم بابا سرجای همیشگی اش بود. سلام کردم و به اشپزخانه رفتم. سراپایم را ورانداز کردو گفت شرکت نرفتی؟ نه بابا چرا؟ مکثی کردم و گفتم به دلایل مختلف، یکیش امیر، یکیش پوریا، یکیش نداشتن اختیار روی خودم. میمونم خونه راحت تر زندگی میکنم. میخوام برم کلاس شنامو ادامه بدم. من اینهمه خرج تو کردم لیسانس حسابداری گرفتی حالا به درد خودم نمیخوری؟ امیر از پله ها پایین امدو گفت یه حسابدار استخدام میکنم. نگاهی به امیر انداختم و حرفی نزدم. امیر ادامه داد کلاس شنا هم تشریف نمیبری ، میشینی خونه با حالت اعتراض گفتم مگه من زندونی م ؟ نگاهی به بابا انداختم سرش را به علامت نه بالا داد. https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
سلام 🌸 ببخشید دیشب یادم رفت بزارم الان گذاشتم 🍃🌸🍃
ریحانه 🌱
#پارت_26 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم این را گفت و از اتاق من خارج شد با رفتن او مامان هم
به قلم امیر کتش را برداشت و گفت من میرم شرکت ، کاری نداری بابا نه بابا برو مواظب خودت باش امیر نگاهی به من انداخت و گفت به خدا قسم بیام ببینم خونه نیستی خودت میدونی . بلافاصله بعد از رفتن امیر مانتو و روسری ام را پوشیدم ، مامان با نگرانی گفت کجا میری؟ میخوام برم باشگاه ثبت نام کنم مامان چنگی به صورت خودش زدو گفت بشین دیگه دختر، برمیگرده شر بپا میکنه رو به بابا گفتم اجازه من دست بابامه، اجازه میدی من برم؟ برو بابا، هوای داداشتم داشته باش. ازخانه خارج شدم. پس از ثبت نام در باشگاه، جهت عذر خواهی و تشکر یک ادکلن مارک به همراه ست کیف و کمر بند خریدم و به سمت مغازه مرتضی حرکت کردم. به مقصدرسیدم. جلوی مغازه اش ایستاده بودو سیگار میکشید با دیدن من جا خورد سیگارش را زیر پایش له کرد و نزدیک امد به احترامش پیاده شدم . بلیز سفید رنگی به همراه شلوار مشکی پوشیده بود. سلام کردم و سلامم را به گرمی پاسخ داد. لبخندی زدم وگفتم ببخشید که برادرم اذیتتون کرد. نه خواهش میکنم به هر حال اونم یه مرده دیگه از جنس منه، من بهش حق میدم ولی لااقل بگو اجازه بده من حرفمو بزنم بعد قبول نکن. خندیدم و گفتم یه هدیه ناقابل براتون گرفتم که هم تشکر کنم و هم عذر خواهی نیشش تا بنا گوشش باز شدو گفت واقعا؟ بله تو ماشینه، گفتم شاید خوبیت نداشته باشه تو درو همسایه هاتون از ماشین درش نیاوردم. سری تکان دادو گفت کار خوبی کردید. حالا برای اینکه کسی برداشت بد نکنه کاپوتتونو بدید بالا داخل ماشین نشستم و کاپوت را کشیدم، مرتضی کمی به ماشین من ور رفت و کاپوت رابست، سپس کنار شیشه امدو گفت شما حرکت کن برو منم پشتت میام گفته اش را اطاعت کردم دقایقی بعد مرتضی پشت ماشینم قرار گرفت، در یک حرکت مقابل من امدو جلوی یک بستنی فروشی ایستاد، من هم پشت بند او ایستادم پیاده شدو گفت بریم یه بستنی هم بخوریم. با وجود اینکه میدانستم کار خوبی نمیکنم اما نیروی عجیبی مرا به این کار سوق دادو پیشنهادش را پذیرفتم. راستش بعد از اینهمه تشویش و دلهره شرکت نیاز دلشتم که ساعتی را هم به خوشی و هیجان بگذرانم. کادو هایش را اوردم و مقابلش نهادم. سفارش دو اب هویج بستنی دادیم و سر گرم صحبت شدیم. مرتضی با اشتیاق خاطراتش را تعریف میکرد و من با لبخند گوش میدادم و از اینکه او نسبت به ما چقدر بی دغدغه و راحت است غبطه میخوردم. و گاهی به تفاوتهایمان از اعماق وجودم میخندیدم. اب میوه م تمام شد نگاهی به مغازه مثلا شیک ان منطقه انداختم لحظه ایی کافه ستاره ایی که با پوریا رفته بودم و باران برگ گلی که به سرم بارید افتادم. مرتضی که متوجه نگاهم شده بود گفت شرمنده دیگه، اینجا جنوب شهره، این الان اوج لاچکری بازیه . خندیدم وگفتم خیلی هم خوبه، مهم اینه که خوش گذشت. باصدای زنگ تلفنم، ان را از گوشی ام در اوردم تلفن شرکت بود. ارتباط را وصل کردم و گفتم بله با شنیدن صدای امیر لرز به اندامم افتاد. کدوم گوری هستی؟ لبم را گزیدم وگفتم باشگاه اومدم ثبت نام کنم. همزمان فروشنده مغازه بلند گفت اب هویج بستنی مال کدوم میزه ؟ ارتباط را قطع کردم و گفتم ببخشید اگر میشه زودتر از اینجا بریم کی بود؟ داداشمه. ای بابا اونم کلید کرده رو شماها. https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_27 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم امیر کتش را برداشت و گفت من میرم شرکت ، کاری نداری
به قلم دوباره تلفنم زنگ خورد سراسیمه از کافی شاپ خارج شدم ارتباط را وصل کردم وگفتم بله علارغم تصور من امیر به ارامی گفت چرا قطع شد؟ کمی مکث کردم وگفتم نمیدونم ثبت نام کردی؟ اره بدنسازی ثبت نام کردم. اومدم دارایی ماشینمو جرثقیل برده . میای دنبالم؟ فاصله من با امیر حدود چهل دقیقه بود لبم را گزیدم و گفتم یکم طول میکشه تا بیام ها سپس نگاهی به شماره انداختم و ادامه دادم تو که از شرکت زنگ زدی امیر؟ اره ، با اژانس اومدم اینجا. اگر میتونی بیا دنبالم منو برسون شهرداری باشه میام عجله ایی هم نیست ها باشه چشم . ارتباط را که قطع کردم مرتضی بلافاصله گفت چی میگه؟ ماشینشو گرفتند پیاده مونده میگه بیا دنبالم. مرتضی ابرویی بالا دادو گفت مواظب باش بهت رکب نزنه. کمی دقیق شدم وگفتم رکب یعنی چی؟ یعنی گولت نزنه بکشونت اونجا بهت بگه کجا بودی لبخندی زدم وگفتم نه، امیر اهل این حرفها نیست. اگر عصبی بود از پشت تلفن شروع میکرد دری وری گفتن. ابرویی بالا دادو گفت بهر حال از من گفتن بود. بابت هدایاتم ممنون ، راضی به زحمت نبودم. در مقابل محبت شما که ناچیزه. برو دیرت نشه. ارام گفتم خداحافظ یک قدم که رفتم گفت راستی خانم..... مکثی کردو گفت اسمتون رو فراموش کردم عاطفه عباسی هستم. عاطفه خانم ، هر وقت تونستی به من زنگ بزن. من یکم به این اقا امیر مشکوکم ، خیالمو راحت کن تمام وجودم سراسر شعف شد، احساس کردم گونه هایم داغ شده لبخندی زدم وگفتم چشم. سوار ماشین شدم و حرکت کردم شماره مرتضی را از گوشی ام پاک نمودم و به طرف شرکت راه افتادم نزدیکهای شرکت که رسیدم تلفنم زنگ خورد نگاهی به شماره انداختم با دیدن نام پوریا ان را سایلنت کردم و کنار انداختم. ارتباط که قطع شد شماره شرکت را گرفتم مستقیم خود امیر گوشی را برداشت و گفت کجایی؟ جلوی در شرکتم. بیا بالا من بالا نمیام، تو بیا پایین خیلی خوب وایسا اومدم. لحظاتی بعد سوار ماشین شدو گفت بروبه سمت مجتمع اطلس متعجب گفتم واسه چی؟ برو کار دارم. مقابل مجتمع ایستادم.امیرگفت پارک کن ماشینو بیا بالا گفته اش را اطاعت کردم و بدنبالش راهی شدم. سوار اسانسور شدیم و شماره ده را لمس کرد، کمی به امیر مشکوک شدم و گفتم کجا میبری منو؟ چقدر عجله داری تلفنم دوباره زنگ خورد تپش قلبم بالا رفت امیر گفت کیه؟ گوشی را از کیفم در اوردم نگاهی به صفحه انداختم و گفتم پوریا سری تکان دادو گفت ولش کن. اسانسور ایستاد امیر دسته کلیدش را در اورد و در یکی از واحدها را باز کرد. خانه خالی بود و فقط یک فرش وسطش پهن شده بود. مرا به داخل فرستاد خودش هم وارد شد و در راقفل کرد قلبم به تالاپ تولوپ افتاده بود. یفش را روی اپن گذاشت . اب دهانم را قورت دادم وگفتم اینجا چی کار داری؟ با خونسردی گفت عجله نکن سپس کتش را در اورد ساعتش را باز کرد با تمانینه دکمه سر استینش را هم باز نمودو استین هایش را تا نیمه تا کردو بالا زد. دست به کمر مقابل من ایستادو گفت خوب، عاطفه خانم. مگه بهت نگفتم حق نداری پاتو از در خونه بگذاری بیرون با امیر دو قدم فاصله داشتم یک گام دیگر به عقب رفتم وگفتم https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_28 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم دوباره تلفنم زنگ خورد سراسیمه از کافی شاپ خارج شدم ا
به قلم بابا اجازه داد قدم عقب رفته من را پر کردو گفت حالا هم از بابا کمک بگیر. گوشی ام را در اوردم که شماره بابارا بگیرم ان را از دستم کشید و سپس چند قدم عقب رفت و به من پشت کرد مخفیانه دستگیره در را بالا و پایین کردم اما متاسفانه قفل بود. کمی به گوشی ام ور رفت و ان را هم روی اپن گذاشت و گفت کجا بودی؟ در پی سکوت من به سمتم چرخید در چشمانم خیره ماندو گفت با توأم ها ارام گفتم رفتم باشگاه ثبت نام کردم. یک ملیون و سیصد امروز واسه چی کارت کشیدی ؟ لبم را گزیدم وگفتم شهریه باشگاه دادم فیش باشگاهت کو؟ به امیر خیره ماندم ، نگاهمان در هم خیره ماند. امیر ابرویی بالا دادو گفت یکبار بهت فرصت میدم مثل بچه ادم راستشو بگی من دروغی ندارم که بتو بگم کجا بودی ؟ باشگاه سیلی محکم امیر مرا هم شکه کردو هم به دیوار کوباند جیغی کشیدم دستم را روی صورتم گذاشتم و با جیغ گفتم تو حق نداری منو بزنی. سیلی دیگر امیر مرا وسط اتاق انداخت دو قدم نزدیکم امدو با فریاد گفت. بی پدر و مادر کجا بودی؟ از ترس تمام بدنم میلرزید. https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_29 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم بابا اجازه داد قدم عقب رفته من را پر کردو گفت حال
به قلم بابا اجازه داد قدم عقب رفته من را پر کردو گفت حالا هم از بابا کمک بگیر. گوشی ام را در اوردم که شماره بابارا بگیرم ان را از دستم کشید و سپس چند قدم عقب رفت و به من پشت کرد مخفیانه دستگیره در را بالا و پایین کردم اما متاسفانه قفل بود. کمی به گوشی ام ور رفت و ان را هم روی اپن گذاشت و گفت کجا بودی؟ در پی سکوت من به سمتم چرخید در چشمانم خیره ماندو گفت با توأم ها ارام گفتم رفتم باشگاه ثبت نام کردم. یک ملیون و سیصد امروز واسه چی کارت کشیدی ؟ لبم را گزیدم وگفتم شهریه باشگاه دادم فیش باشگاهت کو؟ به امیر خیره ماندم ، نگاهمان در هم خیره ماند. امیر ابرویی بالا دادو گفت یکبار بهت فرصت میدم مثل بچه ادم راستشو بگی من دروغی ندارم که بتو بگم کجا بودی ؟ باشگاه سیلی محکم امیر مرا هم شکه کردو هم به دیوار کوباند جیغی کشیدم دستم را روی صورتم گذاشتم و با جیغ گفتم تو حق نداری منو بزنی. سیلی دیگر امیر مرا وسط اتاق انداخت دو قدم نزدیکم امدو با فریاد گفت. کجا بودی؟ از ترس تمام بدنم میلرزید. از گوشه روسری ام را گرفت بلندم کردو گفت کدوم قبرستونی بودی؟ بریده بریده گفتم باشششگااااه کو فیشت؟ فیش نداد یعنی فقط ثبت نام کردی قبض بهت ندادند؟ سرم را به علامت نه بالا دادم ، امیر ادامه داد اون مبلغی که از حسابت کم شده بابت چیه؟ پول باشگاه با فریاد گفت یک ملیون و سیصد؟ سپس مرا با تمام قدرتش هل داد تعادلم برهم خوردو محکم به دیوار خوردم. سگک کمربندش را باز کردو گفت تو خیالات خودت کلاه بیغیرتی رو سر من گذاشتی اره؟ دیشب بهت گفتم ادمت میکنم. هینی کشیدم و سریع برخاستم بر ترسم غلبه کردم ، نباید اجازه میدادم ترس و درد دهانم را باز کنند. اعتراف کردن برای امیر با مرگ مساوی بود. کمربندش را باز کرد و سوز ان را دور دستش حلقه کردو گفت میگی کجا بودی یا نه؟ من باشگاه بودم کدوم باشگاه فکری کردم وگفتم هخامنش اون مبلغ کارت کشیدی چی خریدی؟ شهریه دادم ولباس سفارش دادم با چند تا مکمل ورزشی میبرمت جلو در باشگاه وای به روزگارت اگر نری داخل و با یه فیش برنگردی که تو صبح اونجا کارت کشیدی چشمانم گرد شدو امیر ادامه دا د چرا بریم باشگاه ، الان میبرمت بانک بگه کجا کارت کشیدی با شنیدن این حرف اشک از چشمانم جاری شدو گفتم. من کار کردم از شرکت بابا حقوق برداشتم تو به پولهای من چیکارداری؟ https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_30 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم بابا اجازه داد قدم عقب رفته من را پر کردو گفت حالا
به قلم این حرف من امیر را جریح کرد و کمرش را بالا برد محکم به بازو و کتف من کوباند. جیغی کشیدم، امیر ادامه داد کجا بودی عاطفه؟ در پی سکوت من ضربه دیگری به بدنم زد جیغ کشیدم و کنج دیوار نشستم. جلو تر امد لگدی به ساق پایم زدو با فریاد گفت یکبار دیگه بهت فرصت میدم خودت اعتراف کنی ، قول میدم کاری باهات نداشته باشم. هر دو ساکت بودیم. امیر ادامه داد من ته و توی غیب شدن سه ساعته تورو امروز در میارم . میبرمت بانک از روی اون اس ام اسی که برات اومده میفهمم کدوم گوری بودی ها من باشگاه بودم. میبرمت جلوی در باشگاه اگر خلاف حرفت ثابت شه میبندمت به ماشین تا اینجا میکشونمت برت میگردونم. برخاستم کمی بدنم را ماساژ دادم وگفتم اصلا به تو چه مربوطه. صدایش بالا رفت و گفت به من مربوطه بی شرف. تو فکر کردی من بی ناموسم. یا بی غیرتم اگر غیرت داری چرا اونروزی که من کنار خیابون با شیشه شکسته و ماشین پنچر افتاده بودم گوشیتو خاموش کردی؟ مشت محکم امیر به کتفم خوردو گفت من فکر کردم تو فقط پنچری نمیدونستم شیشه هاتم شکسته، چهار تا چرخ پنچرو باید به جرثقیل زنگ میزدی دستم.را روی کتفم گذاشتم وگفتم نخیر میان کنار ماشین یه دستگاه دارن دو باره باد میزنند. امیر با تیز بینی گفت با اون مکانیکه بودی؟ سپس محکم توی سرم کوبیدو گفت خاک برسرت، لیاقتت یه مکانیکه. من باشگاه بودم امیر میفهمی؟ الان زنگ بزن به مکانیکه ، زود باش رنگ از صورتم پریدو گفتم چی بگم؟ بگو ماشینم خراب شده پاشو بیا با شناختی که از امیر داشتم ، محال بود شماره را حفظ کرده باشد. گفتم باشه برو گوشیمو بیار امیر به سمت اپن رفت با گوشی ام امدو گفت بگو شمارشو شمارشو پاک کردم. نگاه چپ چپ امیر من را ترساند لبهایم را بهم فشردم و نفسم را حبس کردم گوشی مرا و کمر بندش را به زمین کوبید و به سمتم حمله ور شد ، جیغ کشیدم ودستانم را مقابل صورتم گرفتم . امیر دستانم را گرفت و سپس مرا زیر باد مشت و لگد خود گرفت حس ترس و ضعف بر من غلبه کردو به حالت نیمه بیهوشی روی زمین افتادم. چشمانم را بستم. و همین نیمه جان باقی مانده م را از امیر مخفی کردم. روی زمین نشست صورتم را تکان دادو گفت عاطفه کمی صدایم زد جوابش را که ندادم برخاست زیر چشمی تحت نظرش داشتم گوشی من را از روی زمین برداشت و سپس کمی سرگرم ان شد صدای ملودی روشن شدنش خبر از این مبداد که در اثر پرتاب خاموش شده بوده. همچنان سرگرم گوشی من بود که تلفنم زنگ خورد استرس به جانم افتاد امیر ارتباط را وصل کردو گفت بله خانه ساکت بود و صدای نا واضح مادرم از پشت خط می امد. با شنیدن صدایش اشک از گوشه خچشمم جاری شد گوشی عاطفه دست تو چیکار میکنه؟ عاطفه پیش منه گوشی و بده بهش رفته پایین گوشیش تو شرکت جا مونده اومد بگو به من زنگ بزنه. باشه خداحافظ تق تق قدم هایش نشان از دور شدنش میداد، شر شر اب نشان از باز کردن شیر بود ، دوباره کوبش قدم هایش با پاشیده شدن کمی اب توی صورتم ناخواسته اجزای صورتم را جمع کردم چشمم را که گشودم امیر دستم را گرفت و گفت امروز که ساعت اداری تموم شد، فردا میبرمت بانک ببینم کجا خرید کردی ، میکشمت عاطفه اگر جایی جز باشگاه کارت کشیده باشی سپس بلندم کرد تعادل راه رفتن و ایستادن نداشتم. از امیر متنفر بودم. دستم را گرفت و مرا از خانه خارج کرد . روی صندلی ماشین افتادم و چشمانم را بستم. https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_ #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم این حرف من امیر را جریح کرد و کمرش را بالا برد محکم به
به قلم صدای جیغ مامان انگار مرا از خواب بیدار کرد. ای وای این چرا اینطوریه؟ امیر با قلدری گفت من زدمش مامان هاج و واج گفت خواهر کوچکترتو زدی ؟ امیر توی سینه خودش کوبیدوبا فریاد گفت اره زدمش، بازم میزنمش، چون این کثافت داره هرز میپره. فردا میبرمش بانک وای به روزگارش اگر جایی جز باشگاه کارت کشیده باشه صدای بابا امد که گفت چه خبرته امیر مامان با گریه گفت بیا ببین بچمو زده به چه روزی انداخته بابا کمی جدی رو به امیر گفت عاطفه را زدی؟ جلو امد با دیدن من روبه امیر بلند گفت بتو چه ربطی داره که دختر منو میزنی؟ امیر با کلافگی گفت بابا بیا برو سر منقلت بشین، دخالت به اینکارها نکن . اینقدر که نعشه ایی حالیت نیست دخترت داره چه گندی بالا میاره، تلفن مشکوک رفت و امد مشکوک غیب شدن چند ساعته، مگه بهش نگفتم حق نداری از خونه بری بیرون، کجا بوده صبح تا حالا؟ بابا رو به امیر گفت رفته بود باشگاه بیخود کرده، باشگاه بی باشگاه میتمرگه تو خونه این بی حیارو به هرخری میدی بده ، فقط زودتر شوهرش بده داره ابرومونو میبره. ارام گفتم مگه من چی کار کردم امیر؟ من برم باشگاه تو ابروت میره ولی شب مست و پاتیل میای خونه ابروت نمیره. امیر دستش را به حالت تهدید بالا بردو گفت خفه شو. مامان جلوی من ایستادوگفت عاطفه هیچی نگو از ماشین پیاده شدم و با تکیه بر مامان ایستادم اشک از چشمانم جاری شدو گفتم مامان منو با کمر بند زده. مامان با گریه رو به امیر گفت خیلی کثافتی، شیرم حرومت باشه. امیر پشت فرمان ماشین من نشست و خانه را ترک نمود. با کمک مامان روی تخت دراز کشیدم، لباس هایم را در اورد یک جای سالم در بدنم نداشتم. دست مامان را گرفتم وگفتم اگر فردا منو ببره بانک چی کار کنم؟ مامان چشم خره ایی به من رفت و گفت هشدارو دیروز صبح بهت دادم، حواست به کارهات باشه، بابات که زندگیش شده اون منقل ، امیر هم زوم کرده رو کارهای تو. دختر میزنه ناقصت میکنه ها. لبم را گزیدم وگفتم حالا چی کار کنم فردا منو میبره بانک . مدارکتو بده من قایم کنم ، بگو گم شده. صبح خودتو بزن به مریضی گفته مامان را اطاعت نمودم . و صبح روز بعد هرچه امیر اصرار کرد که من را به بانک ببرد حال بدم را بهانه نمودم. گوشی موبایلم فعلا توقیف امیر خان بود. بلافاصله بعد از رفتنش به طبقه پایین رفتم و با شهره تماس گرفتم ، اما متاسفانه پاسخم را نداد. نگاه مخفیانه ایی به مامان انداختم و شماره مرتضی را گرفتم. مدتی بعد گفت بله سلام. فکری کردوگفت شما عاطفه م. به گرمی گفت خوبی؟ عجب منو از نگرانی در اوردی. حرف تو راست شد امیر به من رکب زد. خندیدو گفت حالا فهمیدی رکب به چی میگن؟ اره، فعلا گوشی ندارم. این خط خونمونه میخوای برات گوشی بیارم؟ نه تعارف میکنی؟ نه به خدا ، من یه گوشی دارم استفاده نمیکنم ادرس بده اونو بیارم دم خونتون فکری کردم وگفتم باشه. ادرس را برایش خواندم وطبق قرارمان دوساعت دیگر مقابل منزل ما بود ارام به در کوبید، تا امدن امیر یک ساعت مانده بود در حیاط را باز کردم ، بدون اینکه خودم را نشانش دهم ، دستم را بیرون بردم سریع گوشی را دادو رفت . گوشی خاموش بود به اتاقم رفتم و ان را زیر کمدم مخفی کردم . https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺