ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_43 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم صب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_44
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
میز چیده شد خاتون سرمیز نشست و گفت تو هم بشین دختر ، سرمیز نشستم معذب بودم، ارباب وارد شد نگاهی به من و خاتون انداخت، لبخندی زدو سرمیز نشست و گفت
_ بخور عمو، تعارف نکن
فرهاد لب گشود و گفت
_چشم عمو
مشغول خوردن غذا شدیم.
بعد از صرف نهار، ارباب برای چرت بعد از ظهر به اتاق خودش که در طبقه بالای خانه بود رفت کیانوش دست فرهاد را گرفت و به مهمانخانه برد.من هم به اتاقم رفتم و دراز کشیدم یاد ننه طوبا افتادم برخاستم از اتاق خارج شدم خاتون توی سالن بود با دیدن من کمی دستپاچه شدو گفت
_میشه این ظرف میوه رو ببری برای اقا فرهاد و کیانوش؟
نگاهی به ظرف میوه انداختم و گفتم _چشم
ظرف را برداشتم و به سمت اتاق رفتم در زدم کیانوش گفت
_بیا تو
رفتم توی اتاق بوی الکل می امد ظرف
میوه را مقابل انها نهادم صدای زنگ موبایل کیانوش بلند شد برخاست و گفت
_ گلجان این پوست تخمه هارو جمع کن.
در رابست ظرف های اضافه را جمع کردم نگاهم به فرهاد افتاد خیره به من بود،
برخاستم به سمت در رفتم دستگیره را پایین کشیدم در چرا باز نمیشه
فرهاد برخاست........
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_44 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم می
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_45
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صدای هق هق گلجان در خانه پیچید یاسمن اورا در اغوش گرفت و گفت
_اروم باش عزیزم
مدتی که گذشت مهناز گفت
_بعدش چی شد؟
_منو ببخش خاله مهناز در مورد این موضوع نمیتونم صحبت کنم.
سکوت در خانه حاکم شداشکهایش را پاک کردو گفت
_اونشب ننه طوبا منو توی طویله قایم کرد فرداصبح علی الطلوع اومد دنبالم منو بردند توی اتاق خودم اقا فرهاد اونجا بود از ترس روی پاهام نمیتونستم وایسم ارباب گوشه اتاق نشسته بود
اینقدر عصبی بود که حتی از نگاه کردن بهش میترسیدم، در باز شد اقایی مسن وارد شد. اجازه گرفت و نشست کاغذی را جلوی من گذاشت و گفت
_ امضا کن
من مات و متحیر مانده بودم
ننه طوبا ارام در گوشم گفت
_ننه امضا کن
ناچخواسته دستم به کاغذ چرخید
سپس مقابل فرهاد گذاشت ، فرهاد برگه را خواند سپس باتعلل خودکار را روی کاغذ گرداند. عاقد خطبه ایی خواندو سپس روبه گفت
_ بگو *قبلت *
من هم تکرار کردم سوار ماشین فرهاد شدیم و به تهران امدیم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_44 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم می
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_46
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان مهناز
تمام شب را با فکر حرفهای عسل بیدار ماندم. از این همه ظلمی که در حق این دختر شده بود کمی گریستم. چطور شهوت وجودیک انسان رامیگیرد که حاضر به ازدواج با محرم خودش شده.
پنجره را باز کردم و به اسمان خیره شدم، یاد جمله مادرم افتادم
(برگی از درخت نمی افتد مگر حکمتی از جانب خدا در ان باشد)
حکمت این قضیه چیست؟
خدایا تو عالم بر همه چیزی شاید این اتفاقات همه برای گلجان فال نیک است، اما فال نیک چرا اینقدر تلخ و غم انگیز؟
خدایاخودت به فریاد این بی گناه برس، این دختر به من پناه اورده ، تنها پناهگاهش خانه منه، منو شرمندش نکن.
نوای اذان صبح در فضا پیچید ناخواسته قلبم ارام شد نمازم را که خواندم سر سجاده خوابیدم.و خوابم رفت .
با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم گوشی ام را نگاه کردم تلفن ناشناس، صفحه را لمس کردم و گفتم
بله
اقایی گفت
_سلام من شهرام هستم ، برادر فرهاد.
مکثی کرد و ادامه داد
_عسل حالش بهتر شد؟
_چه عرض کنم؟
_اگر لازم من بیام ببرمش دکتر
_نه خودم هستم
_فکرهاتونو کردید؟
_خیلی فکر کردم اما به نتیجه نریسدم.از اینده گل جان میترسم.من که نمیتونم اونوبرای همیشه پیش خودم نگه دارم از طرفی هم اینقدر دلم براش میسوزه دارم خفه میشم.
شهرام اهی کشیدو گفت
_راستش تمام دیشب من تو فکر عسل بودم و نخوابیدم
_منم همینطور
_مهناز خانم ، به ایه ایه های قران
قسم میخورم که من نگران اینده عسلم،، من فوق تخصص روانشناسی دارم،عسل روحیه اش اسیب دیده.حال روانیش مساعد نیست. عسل زخم خورده، مرگ عمه اش، کاری که عموم میخواسته باهاش بکنه، و از همه بدتر بی شرمی برادر بی شرف من و بعد هم شکنجه و ازار جسمی همه و همه دست بدست هم داده و روح این بچه رو زخم کرده.
هر دو ساکت شدیم ارام گفتم
_اقا فرهاد چه توضیحی برای این کاراش داره؟
در مورد فرهاد یه چیزی رو من مثل یه برادر از شما تقاضا دارم از فرهاد به سادگی نگذرید .
از حرف شهرام جا خوردم و گفتم
_چی؟
_فرهاد یه نامزد عقد کرده داشت ....
_گل جان برام تعریف کرد
نامزدش از نظر اخلاقی مشکل داشت، برادرم چند بار این ورانور دیده بودش هربار بهانه می اورد که همکلاسی دانشگاهمه، نامزد دوستمه، قراره پایان نامه منو بنویسه و از این چرندیات هر چی مابهش گفتیم این دختر خوب نیست بدرد نمیخوره گوشش بدهکار نبود یک ماه بعد عقد شون پدرو مادرم تصادف کردند وبه رحمت خدا رفتند از پولی که توحساب پدرم بود سهمشو گرفت و رفت سه دنگ از کارخانه نساجی پدر زنشو یهمقدار زیر قیمت خرید، هرچه من گفتم نکن گوشش بدهکار نشد.همین کار باعث شد نامزدش چپ و راست بهش بگه تو بواسطه پدر من به جایی رسیدی. یک ماه پیش برادر همسر من توی یه مهمونی مختلط دیده بودش به همسرم گفت ، همسرم دخالت نکرد برادر همسرم به خود فرهاد این موضوع را گفت خدا شاهده مهناز خانم، ستاره قشقرقی بپا کرد که بیا و ببین از همسر من شکایت کرد میگفت جاریم میخواد به تهمت زندگی منو خراب کنه.باز هرچه ماگفتیم طلاقش بده فرهاد گوشش بدهکار نبود که نبود ...الان در حا ل حاضر من از طلاق ستاره راضیم خود فرهاد هم به زبون نمیاره اماراضیه. من احساس میکنم فرهاد میخواد دقدلی کارهایی ستاره رو سر عسل خالی کنه،دیشب شماره شما رو از من گرفت، من برادرم رو بهتر از شما میشناسم، بترسونیدش بگید دارید شکایت میکنید ،بگید که تا اخرش پشت عسل وای میایستید بهش بگید در صورتی رضایت میدیم که عسل و راضی کنی. به عسل یاد بدید که راضی نشه، بهش یاد بدید برای فرهاد شرط و شروط بگذاره . من به شماقول میدم شرایطی را ایجاد کنم که فرهاد بیاد با منت عسل و برگردونه به خونه خودش و خوشبختیشو تضمین میکنم.
صدایم را پایین اوردم و گفتم
_اخه این دختردیوانه وار از اقا فرهاد میترسه، اسمش میاد دستاش شروع میکنه به لرزیدن
_عسل به زمان احتیاج داره، زمان این رابطه رو درست میکنه.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_46 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_47
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
تلفن را قطع کردم فکرم در گیر حرفهای شهرام بود،صبحانه را اماده کردم که دوباره تلفنم زنگ خورد باز هم ناشناس صفحه را لمس کردم و گفتم بله
صدای مضطرب مرد جوان به من فهماند که او فرهاد است
_سلام
_سلام و درد وحشیه روانی
_میخواستم باهاتون چند کلمه صحبت کنم
_من با شما فقط تو دادگاه صحبت میکنم.
_دادگاه؟
_بله دادگاه ازت شکایت کردم به جرم تجاوز و ضرب و شتم
_میشه من با شما حضوری صحبت کنم؟
_نخیر ، با ادم کثیفی مثل تو من اصلا جرات ندارم قرار بزارم.
_اینطوری که شما فکر میکنی نیست
_ همه چیز اینجا معلومه ، یه دختری که بهش تجاوز شده و کتک خورده
_من عسل و راضیش میکنم ، شما فقط اجازه بده من باهاش حرف بزنم
_نمیشه
_اصلا تجاوزی در کار نیست خانم، من فقط رو زنم دست بلند کردم اونم دلیل داشتم، اصلا شما کی هستی که اومدی زن من و برداشتی بردی؟
از حرف فرهاد جاخوردم و گفتم
_ یعنی چی تجاوزی در کار نیست ؟ نمیتونی زیرش بزنی.
_این خانم یک ماه پیش صیغه من شده من برگه دارم ، خودش پای برگه رو امضا زده
از حرف فرهاد جا خوردم سعی کردم خود را نبازم و گفتم
_براش وکیل گرفتم میبرمش پزشکی قانونی
_وکیلت چیکار میخواد بکنه وقتی خودش امضا زده که یک ماه پیش با من ازدواج کرده ؟
_شاهد میارم
فرها د تلخ خندیدو گفت
_عموی منو میبری واسه شهادت؟
کفری شده بودم فرهاد ادامه داد
_سنش قانونی نیست واسه امضا دادن، پدر هم نداره، عموم بزرگ اون خراب شده س اون امضا زده ،شاهد صیغمونه، غیر از عموم سه تا مرد دیگه هم از بزرگهای اونجا شاهدن، من فقط زنمو زدم اونم حقش بوده ، کاراشو تکرار کنه بازم میزنمش، از تو هم شکایت میکنم که دخالت تو زندگی خصوصی مردم یادت بره
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_47 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_48
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ارتباط را قطع کرداز حرفهای فرهاد ترسیدم
چرخیدم گلجان روی تشکش نشسته بود ارام گفت
_سلام
سلامش را با سر پاسخ داد
_فرهاد بود؟
_اره
چی میگفت
_امضایی که ازت گرفتند، توی برگه چی نوشته بود
_نخوندم
_چرا نخونده امضا کردی؟
_ترسیده بودم .
سکوت کردم، من هم ترسیده بودم، حرفهای فرهاد محکمه پسند بود. گوشی ام را برداشتم شماره شهرام را گرفتم و حرفهای فرهاد را به او انتقال دادم ، گل جان خیره به من بود خوشبختانه خودش فهمید اوضاع از چه قراره.
شهرام با ناباوری گفت
_فرهاد تا دیشب از ترس داشت سکته میکرد ، یعنی چه اتفاقی افتاده؟
_ من نمیدونم اقا شهرام، همسر من رفته مأموریت سه چهار روز دیگه بر میگرده ، این قضیه رو جمعش کن
_من نمیدونم باید چیکار کنم.اجازه بدید من یکم فکر کنم، بهتون خبر میدم.
تلفن را قطع کردم
گلجان برخاست و گفت
-بهمن قرص میدی خاله بدنم درد میکنه
-صبحانه بخور بعد
سر میز نشست و گفت
-من نمیخوام براتون دردسر درست کنم، یه مقدار پول به من قرض بدید من میرم خونه عمه م
آهی کشیدم و گفتم
-اونجا نمیتونی بری
-چرا؟
_تو الان زن فرهادی.....
کلامم را قطع کرد و با اخم گفت
-نخیر من زن اون نیستم
ارام گفتم
- هستی عزیز من، هستی، بری اونجا بهش خبر میدن میاد سراغت.
گلجان لبش را گزید و گفت
-میرم خونه عمه رو میفروشم جای دیگه میخرم
-دخترم همینکه تو پا به اون خونه بزاری ارباب میاد سراغت
-بمیرم بهتره تا زن ارباب بشم
تلفنم زنگ خورد برخاستم و گفتم
-فرهاده
رنگ از روی گل جان پرید صفحه رالمس کردم تلفن را روی پخش صداگذاشتم تا گل جان خودش به این نتیجه برسه که از من کمکی ساخته نیست.
-بفرمایید
-گوشی و بده به عسل
-عسل خوابه
-بیدارش کن
-بعدا زنگ بزن
-ادرس بده میخوام بیام زنمو ببرم. نمیخوام زنم تو خونه تو باشه، برای خودت دردسر درست نکن ، این موضوع به هیچ عنوان به شما ربطی نداره،زندگی خصوصی خودمه ،زنمه ، حرف گوش نکرد کتک خورد ، الان هم بی اجازه از خونه رفته اونم جایی که من نمیدونم کجا ،برگرده بازم کتک میخوره.
نگاهی به گلجان انداختم دستانش میلرزید فرهاد ادامه داد
_خانم فضول دارم میرم دادسرا ازت شکایت کنم.متن شکایت نامه را وکیلم نوشته الان عکسشو برات تلگرام میکنم. ده دقیقه بهت فرصت میدم ،بشین فکرهاتو بکن ادرس بده من بیام دنبال زنم، بی دردسر و بی سر و صدا بدون اینکه ابرو ریزی کنم می برمش، تا ده دقیقه دیگه اگر پیامک ادرست نیومد میرم شکایت میکنم.
ارتباط را قطع کرد به گلجان خیره ماندم ارام اشک هایش را پاک کردو گفت
_برات دردسر درست کردم خاله، منو ببخش.
صفحه تلگراممو باز کردم متن شکایت فرهاد به دلم هراس انداخت.گلجان سکوت راشکست و گفت
-ادرس رو براش بفرست، برمیگردم.
اشکهایم مانند سیل جاری شدوگفتم
-به شهرام زنگ بزنم؟
-نه کارم بدتر میشه، روی اون حساسه.
ادرس رو برای فرهاد پیامک کردم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_48 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ار
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_49
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان فرهاد
مگر اینکه دستم بهت نرسه دختره ی چموش ، تمام ترس و دلهره دیشب تا صبح و سرت خالی میکنم، اگر من به ذهنم نمیرسید که ماجرا رو برای کیانوش تعریف کنم الان این دختره ازم شکایت هم کرده بود، عمو فکر همه جارو کرده بوده که صیغه نامه مارو مال قبل نوشته؟نه اینها باید تدبیر های زن عمو باشه.
به هرجهت خدارو شکر که رفع شد .من باید دست دخالت شهرام و مرجان و از زندگیم کوتاه کنم ، با همینم زندگی میکنم ، خوشگل که هست، پاک و معصوم که هست،کم سن و ساله ،واز همه مهمتر ازم حساب میبره ، یه تار موش به کل هیکل ستاره می ارزه اما باید ادب بشه ، الان میبرمش خونه چنان کتکی بهش بزنم که فکر فرار از سرش بره ، بعد هم بشینم براش قانون بزارم.
کاری باهات میکنم عسل خانم گفتم بمیر بمیری ، یه مدت دیگه یه عروسی کوچیک میگیرم به فامیل معرفیش میکنم تا چشم های ستاره از کاسه در بیاد.
به ادرس رسیدم تک زنگی به زنک فضول زدم بلافاصله در باز شد و عسل از خانه خارج شد نزدیک ماشین که شد نگاهی به چهره اش انداختم انهمه زیبایی اش کو؟ گونه سمت چپش کبود بود لبش از دو جا پارگی داشت سمت راست پیشانی اش هم سیاه بود نزدیک ماشین شد در صندلی عقب را باز کرد بااخمم گفتم
-بشین جلو
کمی تعلل کرد ترس به وضوح در صورتش مشاهده میشد.
سرم را چرخاندم صدایم رابالا بردم و گفتم
_ با تو بودم میشینی جلو یا پیاده شم بنشونمت
در رابست و سریع سوار شد تا انجا که میشد از من دور نشسته بود .دست چپش را بالا اورد ناخنش را میجوید کاری که من ازش متنفر بودم ، چشمانم را بستم و با خشم گفتم
_ دستتو از دهنت در بیار
سریع دستش را انداخت یاد استرس دیشبم افتادم ،ماشین را به حرکت در اوردم و گفتم
_چرا به این زنیکه زنگ زدی؟
اشکهایش روان شد با فریاد من از ترس از جایش پرید گریه نکن
اشکهایش را پاک کردو گفت
_ با توام سوالمو جواب بده.
_بببخشید
_جواب سوالمو بده
نفهمی کردم، میخواستم برگردم خونه عمه م
با شنیدن این حرف با پشت دست و کنترل شده به دهانش کوبیدم جیغی کشیدو دستش را روی دهانش گذاشت تند و سریع اشکهایش را پاک کرد و دستش را انداخت.
دوباره یاد استرس شب گذشته خودم افتادم و گفتم
_بری خونه عمه ت یا بری از من شکایت کنی؟
_هاج و واج گفت
_شکایت؟
_همین زن فضوله گفت داریم میریم شکایت کنیم
_من این قصدو نداشتم
خفه شو حروم*زاده دروغ گو با حرفهای من دیدی راه به جایی نداری تو اگر راه داشتی اعدام منم میگرفتی.
_من از دیشب که رسیدم اینجا، تا الان خواب بودم اونموقع که شما زنگ زدی تازه بیدار شده بودم کی وقت کردم برم شکایت کنم؟
_ دیشب وقتی به شهرام زنگ زدی من خونشون بودم.
_چشمانش گرد شدو گفت من؟
_اره تو، داشتی میگفتی پیش وکیل بودم، میرم شکایت میکنم.پدرشو در میارم ، یادت رفته؟
_من به شهرام زنگ نزدم
دستم ناخوداگاه توی صورتش کوبیده شدو گفتم
_اقاشهرام
دستش را روی صورتش گذاشت و ساکت به صندلی تکیه داد زیر نظرش داشتم ریز ریز گریه میکرد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_49 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_50
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان عسل
وارد حیاط شدیم در ماشین را باز کردم و پیاده شدم فرهاد هم پیاده شدقلبم تند میتپید زانوهایم سست بود نفس نفس میزدم فرهاد چپ چپ نگاهم میکرد با اخم گفت
_ راه بیفت
بدنبالش راه افتادم وارد خانه شدیم .کتش را در اورد و سپس رو به من ایستاد خیره در چشمانش ملتمسانه گفتم
_قول میدم دیگه تکرار نشه.
مرا از سرشانه ام هل داد محکم به دیوار خوردم فرهاد ادامه داد
_بعد فرارت از فروشگاهم همینو گفتی.
_ببین اقا فرهاد ،من دیگه نای کتک خوردن ندارم ، تمام بدنم کبوده و درد میکنه، بابت کار دیروزم معذرت میخوام، شکر اضافه خوردم ،دیگه تکرار نمیشه. ببخشید
دلسوزی را درچشمان فرهاد خواندم
خودش را کنار کشید به اتاق خواب رفتم و روی تخت نشستم از حقارت خودم اشک میریختم صدای نزدیک فرهاد قلبم را لرزاند تحکمی صحبت میکرد
_گریه نکن.
سرم را بالا اوردمدر دو قدمی من ایستاده بود
_از این به بعد بدون اجازه من اب نمیخوری فهمیدی؟
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم _بله فهمیدم
_هیچ چیزی رو از من مخفی نمی کنی فهمیدی؟
_بله
_اون موهای بی صاحبتو جلوی مردهای غریبه جمع میکنی
_چشم
_میشی یه زن خونه دارکارهای خونه با توإ ، شام ،نهار همه با توإ
_بله چشم
_و این موضوع را قبول میکنی که زن منی.
چشمانم را بستم خاطره تلخ ان روز برایم زنده شد ، اشک ناخواسته از چشمانم جاری شد فرهاد تکرار کرد
_فهمیدی؟
به ناچارگفتم
_بله
_زن کی هستی؟
_شما
_الان بلند شو لباسهاتو در بیار نهار درست کن
با استرس برخاستم تمام قد من تا بازوهایش بود
ارام گفتم
_اخه من بلد نیستم
_برو یاد بگیر
_از کی یاد بگیرم؟
فرهاد فکری کردو گفت
_ برو یه چیزی درست کن دیگه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_50 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_51
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
وارد اشپزخانه شدم هنوز انجا بهم ریخته بود مرتب کردم و ماکارانی را اماده کردم با صدای بالا پایین شدن دستگیره هینی کشیدم فرهاد گفت
_چیه؟
_یه نفر میخواد بیاد توخونه مثل اینکه در قفله
فرهاد برخاست کلید را گرداند با صدای شهرام نفس راحتی کشیدم
_,تو چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟ نگرانت شدم
_گوشیمو سایلنت کردم
وارد خانه شد من ارام سلام کردم
شهرام کمی مرا ورانداز کردو گفت
_سلام، چیکار داری میکنی؟
_آشپزی
لبخند روی لبهای شهرام نشست نگاهی به فرهاد انداختم با اخمی غلیظ مرا نگاه میکرد ترس وجودم را گرفت شهرام به سمت نشیمن رفت فرهاد وارد اشپزخانه شدو گفت
_مگه نیم ساعت پیش بهت نگفتم جلوی مردهای غریبه موهاتو جمع کن ؟
-ارام موهایم که پشت سرم ساده جمع کرده بودم را در دستم گرفتم و گفتم
-حواسم نبود.
سپس وارد اتاق خواب شدم روسری ام را برداشتم و پوشیدم به اشپزخانه رفتم دو عدد چای ریختم و مقابل ان دو نهادم سریع به اشپز خانه باز گشتم فرهاد گفت
_سه دنگ دیگه رو گذاشته واسه فروش
خوب بخرش
_با چه پولی همون چک تو راهم به بدبختی دارم جور میکنم
فکری کردو ادامه داد
_خونه رو بفروشم
_ کجا زندگی کنی؟
_اجاره میکنم.
_تو متاهلی زنت سال به سال اذیت میشه
فرهاد نگاهی به من انداخت سپس رو به شهرام گفت
_تو بخر
_من هم اوضاعم خرابه
_خونتو بفروش برو طبقه بالا زندگی کن
_پول خونه من اندازه خرید یه دنگش میشه بعد هم مرجان قبول نمیکنه بیاد اینجا
_چرا؟
_ولش کن صلاح نیست
_نمیخوام غریبه اونجارو بخره
_بگو عمه ارزو بیاد بخره اون الان تو پول غرقه
فرهاد فکری کردو گفت
_نه عمه تو مخیه ، بیا و رضایت بده خونه هامونو بفروشیم بریم اونجا رو بخریم از این قشنگ ترش رو میخریم بخدا ، یه دو واحده هم رهن میکنیم توش زندگی کنیم تا بعد بخریم
_مرجان رضایت نمیده
_حالا تو باهاش صحبت کن
_باشه چشم
_مطب فایده ایی برات نداره
شهرام ساکت شد فرهاد بلند گفت
_غذا چی شد ؟
ارام گفتم
_ امادس
وارد اشپزخانه شدند میز را چیدم با استرس یک قاشق از غذا را خوردم خدای من چقدر بی نمک بود ، فرهاد نمک دان را برداشت کمی به غذا نمک زد با استرس به او خیره بودم نمیدانستم ممکنه چه برخوردی باهام بکنه، اما هیچ نگفت و غذایش را خورد شهرام اصلا به روی خودش نیاورد که غذا نمک ندارد ،بعد از صرف غذا فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
-دستت درد نکنه
چشمانم از حیرت گرد شد داره از من تشکر میکنه ؟
شهرام یک لیوان اب خورد و گفت
_خیلی عالی بود عسل ممنون .
_نوش جان .
شهرام با ذوق گفت
_ موافقید شب بریم پارک؟
نگاهی به من انداخت من به فرهاد نگاه کردم و فرهاد ارام گفت
_نه
_چرا؟ خوش میگذره . بریم یکم حال و هوامون عوض بشه
_بعدا میریم
_چرا مخالفی؟
فرهاد برخاست و از اشپزخانه خارج شد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🔴طالب #یادگیریعلمقرآن هستید⁉️
🔮وقت کافیبرایخواندن وتفسیرقرآن ندارید⁉️
🔮دنبال #تفسیرقطرهای صفحه بهصفحه از اول قرآن هستید⁉️
و یـــــا #علاقمند به👇👇👇
🔹داستانهایقرآنی 🔹مســــــائل روز
🔹ختــــمقرآن 🔹اجتــــــماعی
🔹احــــــادیث 🔹سیــــــاسی
🔹روایــــــات 🔹مهــــــدوی
🔻#هرهفتهمسابقه و #هدیه_نقدی💳
https://eitaa.com/joinchat/1362690062C752fb4e28d
🎁 #مســــــابقه_غدیر_خم👈به #14نفر، نـــفر#50هــــزارتومان پول نقد هـــــدیه داده میشود🎁
📣 فراخوان #مسابقه_غدیر ☝️☝️☝️
لینک پارت اول زبان عشق👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/12524
لینک پارت اول عشق بی رنگ 👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/1542
https://eitaa.com/reyhane11/20739
لینک پارت عسل👆👆
اعضا جدید خوش امدید❣❣❣
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_51 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم و
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_52
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صدایشان را میشنیدم شهرام گفت
_روحیتون عوض میشه
_سرو صورتش و ببین چه شکلیه؟ همه جاش کبوده.
_میگم مرجان بیاد یه ذره ارایشش کنه معلوم نباشه
فرهاد با قاطعیت گفت
_نخیر ، صبر میکنیم خوب میشه، عسل به هیچ عنوان حق نداره ارایش کنه.
شهرام پوزخندی زد و گفت
_هرچی ستاره ادم حسابت نمیکرد تلافیش سر این در میاد ، اره؟
_نخیر، ستاره با عسل فرق داشت.
_چه فرقی؟
فرهاد مکثی کرد و گفت
_ با ده تا عمل زیبایی و یه خروار ارایش به قیافه کتک خورده این نمیرسه
شهرام خندید، مکثی کردو گفت
_یه خورده هواشو داشته باش فرهاد
_کاری باهاش ندارم ، از خونه گذاشت رفت جایی که من نمیدونم کجا ، رفتم اونجا برش گردوندم اوردم خونه فقط بهش گفتم دیگه تکرار نشه همین.
_منظورم چیز دیگه س
_مثلا چی؟
_خیلی ازت میترسه ، همش استرس داره.اینهمه استرس مریضش میکنه
فرهاد سرش را به علامت رضایت تکان دادو گفت
_همینطوری خوبه،
_مثلا اون که بقول تو ادم حسابم نمیکرد خوب بود؟
_نه اینطوری نه اونطوری، تعادل را برقرار کن
_از صبح ستاره منو بسته به زنگ و پیامک
_چی میگه؟
_تهدید میکنه و فحش میده ، گوشیمو سایلنت کردم انداختم تو کیفم.
_خودش بیخیال میشه
_یه چیزی بهت بگم قول میدی نگی من که بهت گفته بودم؟
_چیه از دستش راحت شدی ؟
فرهاد سر مثبت تکان دادو گفت
_ درسته عسل ده سال از من کوچکتره، درسته از روزی که دیدمش همش جنگ و دعوا بوده، همش استرس داشتم اما از صبح که رفتم دنبالش و اومدیم خونه ارامش بهم برگشته ، ارامش چیزی بود که من تو این شش ماه اصلا باستاره نداشتم.یاد حرفها و حرکتاش میفتم دلم میخواد برم بکشمش
_خدارو شکر کن که رفت فرهاد اون بدردت نمیخورد
سپس خندیدو گفت
_ بهت گفته بودم.
فرهاد هم خندید شهرام گفت
_حالا رضایت بده بریم پارک
_از مرجان و ریتا خجالت میکشم
_چه خجالتی؟
_بابت وضع ظاهرش
_اینقدر سخت نگیر پاشو برو لوازم ارایش بخر براش درستش کن
_نه ، اصلا شهرام حرفشم نزن، دیگه نمیتونم جمعش کنم یکی دو هفته دیگه میریم ایشالا
چند لحظه بعد شهرام از انجا رفت فرهاد روی کاناپه دراز کشید و چشمانش را بست حوصله م سررفته بود وارد حیاط شدم و به سمت استخر رفتم کمی دور اب قدم زد حرفهای فرهاد مرا به فکر فروبرده بود نزدیک باغچه رفتم کمی به گلها نگاه کردم بهار بود و فصل رویش چقدر دوست داشتم اینجا هم مثل خانه عمه کمی سبزی وگل و گیاه میکاشتم .اهی کشیدم و با خودم گفتم
ولی من اینجا نه بذر دارم نه تخمه چیو بکارم یاد حرف فرهاد توی مانتو فروشی افتادم اشک در چشمانم جمع شد وباخود گفتم
فکر کن من برم بهش بگم بیا بریم تخمه سبزی بخریم ، هم مسخره م میکنه و بهم میگه دهاتی هستی ، هم کنایه میزنه که دستت جلوی من درازه، اگر راضی بشه منو ببره خونه عمه کتی کارتمو برمیدارم از پولهای عمه کتی واسه خودم همه چی میخرم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_52 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ص
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_53
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
غرق در افکارم بودم که فرهاد دوان دوان به حیاط امد با دیدنش ترسیده برخاستم و وسط حیاط رفتم مرا که دید با فریاد گفت
_کجایی تو؟
ترس تمام وجودم را گرفت نزدیکم امدو گفت
_کی بتو اجازه داد بیای تو حیاط؟
نزدیکم که شد ناخواسته یک قدم به عقب رفتم دستش را جلو اورد ناخواسته جیغی کشیدم و دستم را مقابل صورتم گرفتم فرهاد ساعد دستم را گرفت جای رد کمربندی که در خانه شهرام به دستم زده بود زخم بود و با این فشار به شدت میسوخت ناله ایی کردم وگفتم
_دستمو ول
فرهاد دستم را رهاکرد ارام دستم را گرفتم روی استینم چند قطره خون بود فرهاد صدایش را بالا بردو گفت
_ تو با اجازه کی اومدی تو حیاط ؟ نگفتم اب میخوای بخوری اجازه میگیری ؟ تا من خوابم رفت باز سرخود شدی؟
لحظه ایی ساکت شدو گفت
_اینجا چیکار میکردی ؟
سپس خشمش دو برابر شدو گفت
_چرا لال مونی گرفتی ؟
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
_نشسته بودم
_کی بهت اجازه داد بیای تو حیاط
ارام اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_حوصله م سر رفته بود
_پس چرا به من نگفتی حوصله ت سر رفته؟
برای سوالاتش پاسخی نداشتم واقعا از من چه انتظاری داشت با این اخلاق گندش برم بهش بگم من حوصله م سر رفته.
دستش را زیر چانه م گذاشت و گفت
_ با سکوتت عصبیم میکنی عسل
_اخه چی بگم؟
_چرا به من نگفتی حوصله ت سر رفته؟
مکثی کردم وگفتم
_ میشه شما بری تو و اجازه بدی من اینجا بمونم؟
فرهاد اخمی کردو گفت
_نخیر بیا برو تو ، هرچیزیت هم بود به خودم بگو
وارد خانه شدیم فرهاد گفت
_ لباس هاتو بپوش بریم بیرون. مانتو و شلواری که اونروز برات خریدم روی تخته
کمی این پا و اون پا کردم و ارام
گفتم
_میشه من نیام ؟
_مگه حوصله ت سر نرفته.
نه دیگه خوب شدم ، تنها برو
خیره در چشمانش ادامه دادم
_درها رو روی من قفل کنید، برید ،من خانه میمونم.
_من بخاطر تو میگم بریم بیرون روحیه ت عوض شه من که بیرون کاری ندارم.
_نه من دوست ندارم بیام
_خوب ،دلیلت چیه؟
اب دهانم را قورت دادم وگفتم
_دلیل ندارم
فرهاد با کلافگی گفت
_برو حاضر شو
_دوست ندارم بیام میرم تو اتاق خواب درو قفل کن من اونجا میمونم
صدای فرهاد بالا رفت و گفت
_ چه مرگته که نمیای؟
با صدای بلندش یکه خوردم و با صدای بغضی گفتم
_باشه الان حاضر میشم
وارد اتاق خواب شدم شلواری که فرهاد برایم خریده بود حداقل سه سایز به من بزرگ بود مانتو را پوشیدم هم گشاد بود و هم بی نهایت بلند استینش را تازدم فرهاد وارد اتاق خواب شد نگاهی به من انداخت و گفت
_چقدر بهت بزرگه،شلوارشو چرا نپوشیدی؟
_اونم بزرگه
دکمه های مانتو را باز کردم وگفتم
_من با همینی که تنمه میام.
_این مناسب نیست
_پس نمیام
فرهاد روی تخت نشست و به ارامی گفت
_پس بخاطر لباسات دوست نداشتی بیای بیرون؟
سرم را به علامت نه بالا انداختم وگفتم
_همین خوبه، مانتوی خودمم هست .
فرهاد فکری کردو گفت
_با من دوست نداری بیای بیرون؟
سرم رابه نشانه تایید تکان دادم
مظلومانه گفت
_چرا؟
اب دهانم را قورت دادم وگفتم
_ بریم دیگه من اماده م .
فرهاد از اتاق بیرون رفت یکطرف موهایم را روی زخم پیشانی ام سردادم سپس باقی اش را جمع کردم گونه سمت چپم کامل کبود بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
لینک پارت اول زبان عشق👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/12524
لینک پارت اول عشق بی رنگ 👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/1542
https://eitaa.com/reyhane11/20739
لینک پارت عسل👆👆
اعضا جدید خوش امدید❣❣❣
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_53 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم غر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_54
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سوار ماشینش شدم ضبطش را روشن کرد و راه افتاد ، گوش به اهنگ سپردم .
اهنگ گلی بود همیشه عمه برایم این اهنگ را میگذاشت یاد عمه افتادم و دوباره بغض کردم به سختی جلوی چشمهایم را گرفتم که فرهاد گفت
_چته تو؟
در پی سکوت من گفت
_چرا بغض میکنی؟
لبخند زورکی زدم فرهاد پوزخندی زدو گفت
_چرا جواب منو نمیدی؟
از حرفها و کاراش عصبی بودم با حالت کلافگی گفتم
_میبینی که جواب نمیدم با من حرف نزن
فرهاد قیافه اش متعجب شدو گفت
_ زبون درازی نکن ها، تو اینه قیافتو دیدی؟ این کتک ها که خوردی،الانم سرو صورتت اینطوریه واسه سرخود بازیت و زبون درازیته اینطوری با من حرف بزنی خودت میدونی چی میشه.حالا مثل بچه ادم بگو چه مرگت شد بغض کردی؟
_یاد عمه م افتادم.
فرهاد سکوت کرد مقابل یک پاساژ ایستادو گفت
_پیاده شو چند تا لباس برات بخرم
من لباس نمیخوام
_کلا باید کتک بخوری تا حرف گوش کنی؟
_من لباس دارم یدونه این که تنمه، یدونه هم خودم تنم بود اومدم .
_اون مانتوت که بدرد همون دهتون میخوره اینم مناسب نیست پیاده شو
خودش پیاده شدو منم بدنبال او پیاده شدم و وارد یک فروشگاه شدیم ارام گفت
_خودت انتخاب کن
_شما ببین کدوم مناسبه و کدوم بدرد شهر میخوره همونو بخر
فرهاد چشم غره ایی به من رفت و گفت
_زبون درازی کن، بزار برسیم خونه حالتو اساسی جا میارم .
یک مانتو سورمه ایی انتخاب کردو گفت _برو اینو بپوش ببینم چطوریه
مانتو را پوشیدم در اتاق پرو را باز کردم فرهاد سراپایم را ورانداز کردو گفت
_خوبه؟
_نمیدونم هرطور شما میدونی
_به نظر خودت خوبه؟
در پی سکوت من چشم غره سنگینی بهم رفت و گفت
_ لال مونی نگیر دارم باهات حرف میزنم ، خوبه؟
سرم را به نشانه تایید تکان دادم فرهاد پوفی کردوبا تهدید گفت
_درستت میکنم، امشب بلایی به سرت در میارم که وقتی باهات حرف میزنم عین مونگولا منو نگاه نکنی، بزار برسیم خونه ادمت میکنم من دارم ملاحظه تورو میکنم نمیخوام بزنمت که کبودیات خوب شه، قیافت مثل ادم شه، تو داری سو استفاده میکنی و منو حرص میدی اره؟ برو درش بیار
از تهدیدش ترسیدم و با خودم گفتم
خدا بدادم برسه
مانتویم را در اوردم و از اتاق پرو خارج شدم فرهاد از شدت عصبانیت سیاه شده بود.نگاهش تنم را لرزاند چند مانتوی دیگر هم به همان سایز برایم برداشت و از فروشنده خواست شال و شلوارش راهم برایمان بگذارد کنارش ایستادم و با خودم گفتم یعنی از اینجا منو میبره خونه
نیمه نگاهی به او انداختم سرش را چرخاند و گفت
_چه مرگته
_ببخشید
_تا گیر،میفتی همینو میگی اره؟
اب دهانم را قورت دادم از سکوت خودم میترسیدم به دنبال حرف میگشتم فرهاد دوباره تکرار کرد
_ باز لال شدی؟
_خوب چی بگم؟
_بخوای حرف بزنی بلدی چی بگی ،خوب تیکه می اندازی ،خوب کنایه میزنی، من که سوال میپرسم لال میشی؟نه فهمیدی چطوری میشه منو حرص داد.
_من نمیخوام شمارو حرص بدم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_54 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم سو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_55
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد سکوت کرد، از مغازه که بیرون امدیم فرهاد کارتش را به سمتم گرفت و گفت
_ برو توی این مغازه برای خودت خرید کن
نگاهی به مغازه انداختم فرهاد گفت
_لباس راحتی برای خونه ، لباس زیر ،دامن شلوار هرچی دوست داشتی بخر باشه؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم
_مثل منگولا کله تکون نده
_باشه چشم
وارد مغازه شدم علا رغم میل باطنی ام و به اجبار برای خودم یک بلیز صورتی که دور یقه اش شکوفه های رنگارنگ داشت به همراه شلوارش خریدم از مغازه بیرون امدم فرهاد گفت
_ خریدی؟
_بله
کارت و فاکتور را به فرهاد دادم فرهاد با کلافگی گفت
_ یدونه؟
_بسمه اقا فرهاد ، یدونه هم دارم اینم که تنمه هست
_عسل برگرد برو داخل
سپس گوشه پرده را کنارزدو روبه خانم فروشنده گفت
_ببخشید خانم؟
خانم جوان گفت
_بله
_خانم منو راهنمایی کنید پنج شش دست لباس خانگی بهش بدید بقیه لباس های زنونه را هم خودتون براش بگذارید
صورتم از خجالت سرخ شد فرهاد پرده را انداخت خانم جوان گفت
ا_ز شوهرت خجالت میکشی؟چقدر سرخ شدی
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و او ادامه داد
_تازه ازدواج کردید؟
_بله
_سرو صورتت چرا کبوده؟
_تصادف کردیم
_این چه مدل تصادفه؟
سپس اهی کشید مشماهارا پرکرد کارت فرهاد را کشید و گفت
_مبارکتون باشه
از مغازه خارج شدم فرهاد سیگار میکشید مشماها را از من گرفت وگفت _دیگه چیزی لازم نداری؟
_نه ممنون
_بریم بستنی بخوریم؟
در پی سکوتم گفت
_ ازت خواهش میکنم جواب منو بده
باشه بریم
وارد بستنی فروشی شدیم نگاهی به فرهاد انداختم و سریع سرم را چرخاندم
وقتی مهربون میشه چقدر خوبه.کاش همیشه همینطوری بود.
نگاهم را دوباره روی صورتش انداختم چهره اش هم بد نبود، یاد خانه عمو افتادم و لحظاتی که التماسش میکردم دوباره تنفر به سراغم امد
چطور تونست اینکارو با من بکنه؟هرچند که اگر این اتفاق نیفتاده بود الان اوضاع من بدتر میشد زندگی با پیرمرد شصت ساله ، حرفهای ننه طوبا ، اهانت های خاتون به مادرم
با صدای فرهاد به خودم امدم
_به چی داری فکر میکنی؟
از سکوت خودم میترسیدم پاسخی هم نداشتم که به او بدهم ارام گفتم
_هیچی
_بخور دیگه بستنیتو
بستنی را خوردم و به خانه رفتیم فرهاد کمد خالی را به من نشان دادو گفت _لباسهاتو بزار این تو
همه را مرتب کردم فرهاد گفت
_شامپو مناسب موهات برات گرفتم تو حمام گذاشتم اگر دوست داری برو دوش بگیر وارد حمام شدم شستن موهایم برایم سخت بود بخصوص اینکه دستانم هم درد میکرد با هر زحمتی بود دوش گرفتم و از حمام خارج شدم لباسی که خودم انتخاب کرده بودم را پوشیدم
وای خدای من این چقدر جذبه
فرهاد وارد اتاق شدسراپای مرا ورانداز کردو گفت
_ لباست چقدر قشنگه
موهایم درون حوله بود فرهاد گفت
_میخوای کمکت کنم موهاتو با سشوار خشک کنم؟
_نه ممنون خودم خشک میکنم
_هر جور راحتی
از اتاق خارج شد مرجان حدود سی سانت از موهایم را کوتاه کرده بود اما هم اکنون هم که تا زیر باسنم بود باز هم بلند بودو سنگین موهایم را خشک کردم سپس مرتب بافتم که فرهاد وارد اتاق شدو گفت
_شام چی داریم
لبم را گزیدم و گفتم
_یادم نبود
سپس مضطرب برخاستم در حین خروج از اتاق فرهاد دستم را گرفت و گفت _اشکال نداره از بیرون سفارش میدم میارن
دستم را به ارامی کشیدم فرهاد گفت
_ تو چی میخوری؟
کمی فکر کردم فرهاد گفت
_باز من سوال پرسیدم تو لال مونی گرفتی؟
با دیدن اخمش یک گام به عقب رفتم _وگفتم هرچی شما بگی من همونو میخورم
_یعنی چی؟ نظرتو بگو
_من نظر ندارم
اخم های فرهاد در هم رفت و گفت
_ عسل من اعصاب درست و حسابی ندارم رو مخ من راه نرو
بدنبال راه فرار بودم ، ترس وجودم را گرفته بود .تندو سریع گفتم
_کوبیده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بہشھیدنویدصفࢪیزیارتعاشوراهدیہدهید
وحاجتبگیرید :)🦋🌼
join⇨http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
ریحانه 🌱
بہشھیدنویدصفࢪیزیارتعاشوراهدیہدهید وحاجتبگیرید :)🦋🌼 join⇨http://eitaa.com/joinchat/1859584013C
بهبزرگترینڪانال
شهید نوید صفری خوش امدید😍😇
بفرمایید از کانال دیدن کنید ☺️
پشیمون نمیشید🤩😎
join⇨http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f