eitaa logo
ریحانه 🌱
12هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
600 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_51 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم وارد اتاقم شدو گفت بلند شو بیا پایین چیه عین جغد م
به قلم که بری زن اون یه لا قبای پاپتی بشی و من و مضحکه فامیل کنی . خیره به مامان گفتم ارزش ادم ها به چیه مامان؟ مامان با جیغ گفت به پولی که تو جیبشونه. چرا نمیفهمی اون پسره بی خانواده واسه ما کیسه دوخته. داره تورو خرمیکنه که از کنار ما به نون و نوایی برسه. پوزخندی زدم وگفتم راست میگن که کافر همه را به کیش خود پندارد. شما چون واسه پوریا کیسه دوختید در مورد اون اقا هم همین فکر را میکنید. مامان با غضب گفت اگر نزدیکم بودی یه پشت دستی می زدم تو دهنت میزدم. برخاستم و جمع را ترک نمودم ، در حال بالا رفتن از پله ها بودم که مامان صدایم زد. عاطفه به سمت او چرخیدم. مامان گفت اگر تصمیم داری با اون پسره ازدواج کنی الان که رفتی تو اتاقت یه تیغی چیزی پیدا کن رگ دستتو بزن، یا یه مشت قرص بخور، چون من تورو توقبر میزارم اما به اون پسره نمیدم. کمی خیره به مامان ماندم ، نگاهم روبه امیر چرخید . سر تاسفی تکان دادو با حالت تهدید توأم با خونسردی گفت درستش میکنم. هرچقدر لازم باشه پول خرج میکنم تا از زندگی تو بره بیرون. همینمون مونده که هرکی ماشینش خراب شد ادرس مکانیکی دومادمون رو بگیره. نگاهی به بابا انداختم سیگاری روشن کردو گفت برو تو اتاقت شر بپا نکن. مقصر همه این مسائل منم. درس به درد تو نمیخورد همون موقع که هلیا رو شوهرش دادم تو بیست سالت بود. باید یه سیلی میزدم تو صورتت و مینشوندمت پای خطبه عقد با پوریا . الان موندی خونه درس خوندی ، پررو شدی، سن ازدواجتم که داره میگذره. مار تو استینم پرورش دادم. پاتند کردم و وارد اتاقم شدم. روی تخت نشستم از شدت عصبانیت اشک چشمم خشک شده بود. گوشی را برداشتم و برای اینکه ارام شوم شماره شهره را گرفتم مدتی بعد گفت جانم عاطفه. با صدایی مملو از ناراحتی گفتم سلام سلام ، چی شده؟ بغضم ترکیدو ماجرا را برای شهره تعریف کردم. شهره اهی کشیدو گفت فکر مرتضی رو از سرت بیرون کن دوسش دارم شهره بیخود دوسش داری، خانوادت تورو به مرتضی نمیدن. مگه دست اونهاست؟ من حاضرم با تو شرط ببندم که تو اگر ده سال هم منتظر بمونی بازم پدر مادرت این اجازه رو نمیدن. با اینکارهات تو فقط داری پوریا رو اذیت میکنی با امدن نام پوریا برق از سرم پریدو گفتم راستی شهره، نگفتم بهت.غروب با مرتضی تو فروشگاه .....بودیم که پوریا مارو دید شهره هاج و واج گفت دیدت؟ اره. تو چه صحنه ایی هم دید. مرتضی کادو تولدم برام یه دستبند نقره گرفته بود. داشت می انداخت دستم.سرمو گرفتم بالا پوریا رو دیدم. هیچی نگفت نه بیچاره، ولی خیلی حالش گرفته شد بهت زنگ نزده؟ از وقتی خطم عوض شده نه زنگ نزد. https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_51 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم و
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ صدایشان را میشنیدم شهرام گفت _روحیتون عوض میشه _سرو صورتش و ببین چه شکلیه؟ همه جاش کبوده. _میگم مرجان بیاد یه ذره ارایشش کنه معلوم نباشه فرهاد با قاطعیت گفت _نخیر ، صبر میکنیم خوب میشه، عسل به هیچ عنوان حق نداره ارایش کنه. شهرام پوزخندی زد و گفت _هرچی ستاره ادم حسابت نمیکرد تلافیش سر این در میاد ، اره؟ _نخیر، ستاره با عسل فرق داشت. _چه فرقی؟ فرهاد مکثی کرد و گفت _ با ده تا عمل زیبایی و یه خروار ارایش به قیافه کتک خورده این نمیرسه شهرام خندید، مکثی کردو گفت _یه خورده هواشو داشته باش فرهاد _کاری باهاش ندارم ، از خونه گذاشت رفت جایی که من نمیدونم کجا ، رفتم اونجا برش گردوندم اوردم خونه فقط بهش گفتم دیگه تکرار نشه همین. _منظورم چیز دیگه س _مثلا چی؟ _خیلی ازت میترسه ، همش استرس داره.اینهمه استرس مریضش میکنه فرهاد سرش را به علامت رضایت تکان دادو گفت _همینطوری خوبه، _مثلا اون که بقول تو ادم حسابم نمیکرد خوب بود؟ _نه اینطوری نه اونطوری، تعادل را برقرار کن _از صبح ستاره منو بسته به زنگ و پیامک _چی میگه؟ _تهدید میکنه و فحش میده ، گوشیمو سایلنت کردم انداختم تو کیفم. _خودش بیخیال میشه _یه چیزی بهت بگم قول میدی نگی من که بهت گفته بودم؟ _چیه از دستش راحت شدی ؟ فرهاد سر مثبت تکان دادو گفت _ درسته عسل ده سال از من کوچکتره، درسته از روزی که دیدمش همش جنگ و دعوا بوده، همش استرس داشتم اما از صبح که رفتم دنبالش و اومدیم خونه ارامش بهم برگشته ، ارامش چیزی بود که من تو این شش ماه اصلا باستاره نداشتم.یاد حرفها و حرکتاش میفتم دلم میخواد برم بکشمش _خدارو شکر کن که رفت فرهاد اون بدردت نمیخورد سپس خندیدو گفت _ بهت گفته بودم. فرهاد هم خندید شهرام گفت _حالا رضایت بده بریم پارک _از مرجان و ریتا خجالت میکشم _چه خجالتی؟ _بابت وضع ظاهرش _اینقدر سخت نگیر پاشو برو لوازم ارایش بخر براش درستش کن _نه ، اصلا شهرام حرفشم نزن، دیگه نمیتونم جمعش کنم یکی دو هفته دیگه میریم ایشالا چند لحظه بعد شهرام از انجا رفت فرهاد روی کاناپه دراز کشید و چشمانش را بست حوصله م سررفته بود وارد حیاط شدم و به سمت استخر رفتم کمی دور اب قدم زد حرفهای فرهاد مرا به فکر فروبرده بود نزدیک باغچه رفتم کمی به گلها نگاه کردم بهار بود و فصل رویش چقدر دوست داشتم اینجا هم مثل خانه عمه کمی سبزی وگل و گیاه میکاشتم .اهی کشیدم و با خودم گفتم ولی من اینجا نه بذر دارم نه تخمه چیو بکارم یاد حرف فرهاد توی مانتو فروشی افتادم اشک در چشمانم جمع شد وباخود گفتم فکر کن من برم بهش بگم بیا بریم تخمه سبزی بخریم ، هم مسخره م میکنه و بهم میگه دهاتی هستی ، هم کنایه میزنه که دستت جلوی من درازه، اگر راضی بشه منو ببره خونه عمه کتی کارتمو برمیدارم از پولهای عمه کتی واسه خودم همه چی میخرم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
و موج مکزیکی رفتیم?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) صدای زنگ خونه اومد، آیفون رو برداشتم کیه؟ صدای احمد رضا اومد _باز کن منم دکمه ایفون رو زدم، در باز شد اومد تو خونه ناهار خوردیم، سفره رو جمع کردم، یه سینی چایی ریختم گذاشتم روی میز، نشستم کنار احمد رضا، سر چرخوند سمت من لبخند زد با صدای ملیحی گفت خوبی خوشحال از طرز حرف زدنش جواب دادم ممنون، تو خوبی تو. که خوب باشی منم خوبم، فردا بریم جوانرود، خنده پهنی زدم، کش دار گفتم آره بریم _تا به حال رفتی؟ _یه بار، با مامانم رفتم، اون موقع هفت، هشت سالم بود، خیلی بهم خوش گذشت احمد رضا رو کرد به خاله خاله ما فردا میخوایم بریم جوانرود شما هم با ما بیا _نه خاله جون من نمیام خودتون برید _خاله نمیشه که شما نیاید به ما خوش نمیگذره _چرا خوش میگذره، اصرار نکن خاله جون من نمیام نماز صبحمون رو که خوندیم نخوابیدیم، یه فلاکس چای از خاله گرفتم، با آب جوش پرش کردم، خاله چای کیسه ای هم بهمون داد، هوا که یه کم روشن شد، حرکت کردیم به سمت جوانرود خیلی بهمون خوش گذشت، کلی از لوازم آرایش و لباس و لوازم آشپزخونه و وسایل برقی خرید کردیم، صندوق عقب ماشین و صندلی پشت، پر شد از خرید ما، احمد رضا برای خونوادش سوغات خرید منم برای زن داداشم و داداشم و بچه هاشونو الهه دوستم خرید کردم، یه سینی خیلی قشنگ سیلور هم برای خاله کبری خریدیم. برگشتنه توی ماشین، با احمد رضا گفتیم و خندیدیم و دو تایی ترانه خوندیم و موج مکزیکی رفتیم، کلی خوش گذروندیم غروب رسیدیم خونه خاله، احمد رضا گفت، خاله ما فردا میخواهیم بریم کرمانشاه تاریکه بازار، دیگه اینجا رو شما با ما بیا نه خاله جون، من خودم تازه ازدواج کرده بودم دوست داشتم با مش رحمت دودتایی بریم بیرون بگردیم، که متاسفانه نمیشد، حسرتشم همیشه به دل من موند، الانم شماها تازه نامزدید، برید خودتون بگردید، خرید کنید و خوش بگذرونید، اصرار هم نکنید چون من نمیام خاله، رانندگی زیاد من رو خسته کرده، یه دوش بگیرم خستگیم در بره، برو خاله جون از جاش بلند شد رفت حموم، خاله رو. کرد به من پاشو بیا بشین پیش من، بقیه حرفهام و یه خورده هم سیاست زندگی بهت بگم، به دردت میخوره نشستم کنارش، دیگه خاله هم چه طوری با مادر شوهر و. پدر شوهرو جاری و برادر شوهر رفتار کنی، و کلی تر فندهای شوهر داری، تا خصوصی ترین نکات زن و شوهری رو به من گفت، منم با دقت گوش کردم، و به حافظم سپردم، احمد رضا از حموم اومد، نماز مغرب و عشا رو خوند، نشستیم دور هم، به صحبت کردن، تو دلم گفتم، مامان عجب دوستی پیدا کردی، آدم از کنارش بودن و هم صحبتی باهاش لذت میبره، تو فکرم گفتم، راستی مامان این زن داداش من انتخاب کی بوده؟ شما؟ بابا؟ یا خود محمود؟ خیلی من رو اذیت میکنه، کلا بد جنسه، گاهی برای اینکه من رو بچزونه بچه خودش فرزانه رو هم اذیت میکنه گوشی احمد رضا زنگ خورد، نگاه کرد به صفحه گوشی، سرش رو به علامت تاسف تکون داد، بلند شد رفت توی حیاط در رو هم بست، به حرف زدن، صداش نمیومد، رفتم. کنار پنجره، گوشه پرده رو زدم کنار، دیدم عصبی هی دستش رو بالا و. پایین میکنه حرف میزنه، صحبتش تموم شد، داره میاد سمت در هال، تیز برگشتم سر جام نشستم، احمد رضا اومد تو هال، صورتش از شدت حرصی که خورده، قرمز شده، یه کم نشست، یه خورده که حالش جا اومد، رو. کرد به خاله... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾