eitaa logo
ریحانه 🌱
12.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
518 ویدیو
16 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_42 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم از حرف امیر خوشحال شدم و به اتاقم بازگشتم. مانتو شلو
به قلم دوباره گوشیم زنگ خورد نگاهی به صفحه انداختم با دیدن شماره امیر لرز به بدنم افتاد رو به مرتضی گفتم هیس صفحه را لمس کردم وگفتم جانم کجایی؟ بانک کارت تموم نشده ؟ چرا همین الان تموم شد. برو شرکت من هم دارم میام. باشه خداحافظ رو به مرتضی گفتم من باید برم باشه ، عزیزم برو. مرسی که اومدی دلم میخواست بیشتر باهم باشیم الان امیر رو من حساس شده، یه مدت بگذره بیخیال من میشه امیدوارم. سوار ماشین شدم و به شرکت رفتم. وارد برج شدم با اقای مجید محققی، رییس شرکت بیتا دوست صمیمی امیر و پوریا روبرو شدم. ارام به او سلام کردم و اوهم پاسخم را داد سپس گفت خانم عباسی ، مشکلتون سر مجتمع سپیدار با مرحوم سلیمی حل شد؟ متوجه تلخی کلام او شدم وگفتم چرا میخواهید بدونید؟ ابرویی بالا دادو گفت منباب اون روز که تشریف اوردید و پیغام پدرتون رو برام اوردید سوال کردم. شما که شاهد کار اقای شریفی بودید. گویا امضای شما و برادرتون هم پای رضایت نامه ایی که ایشون از پسرهای سلیمی گرفته هست. بله هست. سپس خنده ای شیطانی کردو گفت بله امضای من و سعید هست. اما اینکار پوریا یه جورایی عاقلانه نبود. بیشتر عاشقانه بود. لبخند تلخی زدم وگفتم کجای این کار به شما مربوطه اقای محققی؟ قسمت عاقلانه ش یا بقول خودتون عاشقانه ش. گوشه لبش را گزیدو گفت چی بگم والا. وقتی میگید به من مربوط نیست حکمأ حق باشماست. از کنارش گذشتم و وارد شرکت شدم. عرفان پشت به من روی کاناپه لمیده بود و با تلفن صحبت میکرد از،لحن صحبتش میتوانستم تشخیص دهم که مخاطبش خانم است سرفه ایی کردم عرفان خودش را جمع کردو به سمتم چرخیدو رو به مخاطبش گفت عزیزم من بعدا بهت زنگ میزنم. گوشی اش را داخل جیبش نهاد وگفت به به تشریف اوردید؟ سلام سلام. سپس به سمت اتاقش رفت. در حین ورودش به اتاق گفتم مجتمع سپیدار ساختش قراره شروع بشه ، لطفا نقشه هاتون رو تکمیل کنید. عرفان با پوزخند گفت ما نفهمیدیم تو تواین شرکت چی کاره ایی؟ حسابداری؟ مدیریتی؟ فضول کار بقیه ایی؟ منم نفهمیدم تو اینجا چی کاره ایی، هر ماه باید حقوق و مزایا رو حساب کدوم کار براتون واریز کنم؟ https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_42 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم دو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ صبح روز بعد که از خواب بیدار شدم در خانه ارباب همهمه بود پنجره را بازکردم نگاهی به داخل حیاط انداختم ماشین سفیدرنگ خیلی قشنگی داخل حیاط بود، فهمیدم مهمان ارباب امده باید میرفتم و از ننه طوبا سوال میکردم که جریان از چه قرار است. از اتاقم که خارج شدم اقای قدبلندو چهار شانه ایی که موهای مشکی رنگش را رو به بالا زده بود مشغول صحبت با موبایلش بود. نگاهش کردم اما او سرش پایین بود، و با تلفن صحبت میکرد بلیز سفید و شلوار مشکی پوشیده بود در نظرم خیلی جذاب می امد. ارباب از اتاقش خارج شدو گفت _فرهاد جان بیا عمو گوشی را کنار گرفت وگفت _چشم عموجان الان میام لحظاتی بعد به سمت اتاق عمو حرکت کرد و از مقابل من رد شد گویا اصلا مرا ندید ، به سمت مطبخ رفتم ، کسی را نمیشناختم ، ننه طوبا مدتی در خانه عمه کتی کار میکرد، کمی با چشمانم بدنبال ش گشتم اما نبود ، خاتون وارد مطبخ شدو گفت نهار رو اماده کنید _ دیر نشه ها سپس رو به من گفت _شما اینجا چیکار دارید؟ کمی هول شدم و گفتم _ هیچی _ارباب دستور دادند شما کار نکنی خانم سپس پوزخندی زدو گفت _دنبالم بیا به دنبال او روان شدم با دیدن کیانوش مکثی کردو گفت _ گلجان برو تو اتاقت کارت دارم ، صبر کن تا بیام . قلبم بی اختیار تند میتپید از سوراخ در کیانوش پسر کوچک ارباب و خاتون را میدیدم که نجوا میکنند اما صدایی نمیشنیدم کیانوش دستی به موهایش کشید لبش را گزید و سرش را به علامت تایید تکان میداد.لحظاتی گذشت کیانوش رفت و خاتون نزدیک اتاقم شد از در فاصله گرفتم وارد اتاقم شدو گفت _شنیدم تو خیلی با سلیقه ایی چشمانم گردشدو گفتم _من؟ _اره تو میخوام میز نهار امروز به سلیقه تو چیده بشه، به سیاه و سفید دست نزن فقط امر کن میسپرم دو تا خدمتکار همه کارهارو بکنند . الان برات لباس مرتب میارم. لحظاتی بعد با بلیزو دامن سفیدو یک سارافن قرمز و روسری سفید وارد اتاقم شد.لباسهایم را عوض کردم. سرمیز نهار رفتم ان اقای جوان در اتاق بود. کیانوش در گوشش زمزمه میکرد 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) خاله جانم _دعا کن من خوشبخت بشم _چشم عزیزم. دعا میکنم _خاله اذیت میشی من امشب پیشت بخوابم _نه خاله جون چه اذیتی، بخواب از ده سالگی آغوش گرم مادرم رو از دست داده بودم، امشب یکی از بهترین شبهای عمرمِ، چشمم گرم شد، خوابم رفت، با صدای خاله که میگه مریم جان، پاشو نمازت رو بخون، بیدار شدم وضو گرفتم نمازم رو خوندم، رو کردم به خاله شما میخوابی یا بیدار میمونی؟ بیدار میمونم، قرآن میخونم تا هوا روشن بشه، منم نسشتم کنارش، با هم قران خوندیم، تا سرو صدای زن داداشم از توی اشپزخونه اومد، خاله گفت مریم پاشو بریم، اوناهم بیدار شدند، صبحانه خوردیم، صدای زنگ خونه اومد، داداشم آیفون رو برداشت _کیه؟ _خواهش میکنم بفرمایید دکمه آیفون رو زد رو کرد به ما حاج خانم با احمد رضاست، اومدن برید خرید زن داداشم یه قیافه اومد _مریم با خاله کبری میرن داداشم گفت خب تو هم میخوای بری بیا برو _نه دیگه با خاله کبری میرن خاله کبری هم اصلا تعارفش نکرد که بیاد، سریع هر دومون حاضر شدیم، اومدیم بیرون، خاله و حاج خانم، کلی سلام با هم و احوال و خوش و بِش کردن، نشیتیم توی ماشین، حرکت کردیم به سمت شهر رسیدیم بازار، حاج خانم رو کرد به من مریم جان من کاری به رسم و رسوم ندارم، هرچی خوشت اومد، بگو برات بخریم لبخند پهنی زدم ممنون حاج خانم، چشم از حرفش خیلی خوشحال شدم، سرم رو بردم نزدیک گوش خاله کبری گفتم، همه میگن مادر شوهر بّده، این حاج خانمم مادر شوهره دیگه، ببین چقدر خوبه، چه مهربونه آهسته گفت، همه مثل هم نیستن، بعدم حاج خانم اهل خدا و پیامبره میدونه اگر دلی رو بشکنه توی اون دنیا چه عقوبتی داره، حلقه و آینه شمعدان و هرچی از لباس و. وسایل آرایشی که من گفتم خریدند، بعضی هاشم خاله در گوشم میگفت، حالا اینارو بعدن میان میخرین، منم از خریدش منصرف میشدم، مراسم عقدمونم خیلی قشنگ و به دور از اذیتها و آزارهای زن داداشم برگذار شد، خاله یک هفته بعد از عقد ما هم موند، بعد از یک هفته گفت میخوام برم کنگاور، اصلا دوست ندارم بره، ولی دیگه چاره ای نیست... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾