ریحانه 🌱
#پارت_7 #عشق_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم گوشی را برداشتم و شماره ش را گرفتم اهنگ پیشواز قشنگی داش
#پارت_8
🦋#عشق_بی_رنگ🦋
به قلم #فریده_علیکرم
گوشی را برداشتم و شماره ش را گرفتم اهنگ پیشواز قشنگی داشت. صدای مازیار فلاحی بود
مدتی گذشت و گفت
بله
الو سلام
سلام بفرمایید
نگاهی به کارت ویزیتش انداختم و گفتم
اقای کریمی
خودم هستم بفرمایید
من عباسی هستم. دیشب تو جاده مونده بودم.
بله، بله بفرمایید.
راستش چهار تا چرخ ماشین منو پنچر کردن من کنار خیابون موندم میخواستم ببینم میشه محبت کنید تشریف بیارید اینجا و ماشین منو درست کنید.
راستش ابجی من الان یه جا کار دارم.
مکثی کردو گفت
چشم الان میام. ادرس و برام اس ام اس کنید.
اگر کار دارید مزاحمتون نشم.
نه بابا این چه حرفیه؟ چه کاری واجب تر از اینکه یه خانم گوشه خیابون مونده و کمک میخواد بی ناموسی تو مرام ما نیست
اهی کشیدم و باخودم گفتم
درد و بلات بخوره تو سر امیر
ادامه داد
الان راه میفتم میام.
حدود نیم ساعت بعد کنارم ایستاد. از ماشین پیاده شدم. دستگاه پمپ بادی را از صندوق عقبش پایین اورد و به فندک ماشینش وصل کرد در یک لحظه چرخهای ماشینم را باد زد و گفت
بفرمایید صحیح و سالم تقدیم شما
لبخندی زدم وگفتم
دست شما درد نکنه، محبت کردید. واقعا ازتون ممنونم
انجام وظیفه س
کیفم را اوردم و گفتم
دیشب که چیزی نگرفتید اگه الان هم نگیرید من واقعا ناراحت میشم.
لبخندی زدو گفت
نه آبجی این حرفها چیه؟من واسه پول نیومدم.
صدای فریاد اقایی توجهم را جلب کرد با دیدن پسر اقای سلیمی شوکه شدم وگفتم
اقای کریمی شما تشریف ببرید .
به سمت صدا چرخیدو گفت
چی شده؟
زود باش فرار کن.
سپس خواستم به سمت ماشین بروم که پسر دیگر اقای سلیمی را دیدم . مردد ماندم .
اقای کریمی سوار ماشینش شد. باشکستن شیشه ماشینم جیغی کشیدم و ناخود اگاه به سمت ماشین اقای کریمی رفتم وبا فریاد گفتم
حرکت کن
سنگ بزرگی به شیشه عقب ماشین خورد و شیشه شکست.
اتومبیل
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_8
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
توی دلم گفتم من از هر کسی که بهم نگاه تهمت داشته باشه هیچ وقت نمی گذرم، و هرگز حلالش نمی کنم، و تو آقا وحید به زودی چنان از این نگاهی که به من داری پشیمون و نادم میشی که عذاب وجدان رهات نمیکنه، منم هیچ وقت بابت این نگاه حلالت نمیکنم، نه تورو، و نه اون آدم هایی که فقط به حرف هم دیگه نگاه کردند بدون اینکه چیزی در مورد من دیده باشند، من و تو محل بدنام کردند.
چشمم رو بستم. صورت ماه و معصوم احمد رضارو تجسم کردم،
احمدرضا من رو ببخش، تا به امروز رازی که بینمون بود، رو فاش نکردم ولی دیگه نمی تونم این راز و نگه دارم. یعنی نگذاشتند، وگرنه من تا آخر عمرم، به قولی که بهت داده بودم پابند میموندم.
نشست روی صندلی روبه روی من، سرت رو بگیر بالا من رو نگاه کن.
اهمیتی به حرفش ندادم
محکم زرد روی میز صداش رو برد بالا
_ با توام
از ترس سرم رو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم
_میخواستم مثل آدم باهات حرف بزنم ولی انگار این طوری حرف تو کَت تو نمیره.
انگشتش رو به تهدید گرفت جلوی صورتم غرید
به نفع هست که روی اعصاب من راه نری، من عادت ندارم یک حرف رو دو بار بزنم
تکیه داد به صندلی از امروز یک سری قانون برات میزارم تو هم طبق اون عمل می کنید منم به گذشتهات کاری ندارم، خطا هات رو نادیده میگیرم
طاقتم از این همه توهین و تحقیر و تهمت تموم شد، نگذاشتم حرفش رو ادامه بده با بی گناهی و خیلی جدی گفتم
من خطایی نکردم
ابرو داد بالا دستش رو گذاشت روی میز تو صورت من زل زد
یعنی برادرت که تو ناموسشی و از خونِ خودتِ، با یه محله دروغ میگن
عصبی از حرفش گفتم
اگر برادرم و محله در مورد من راست گفتند، تو چرا حاضر شدی با دختری که مُهر بد نامی به پیشونیش خورده ازدواج کنی؟؟
مکثی کرد و گفت
چون بلدم چطوری آدمت کنم، من یا تو رو درست می کنم یا میکشمت
گوشیش زنگ خورد، دست کرد از توی جیب کتش گوشیش رو در آورد
_ الو جانم بفرمایید
_ الان میام
ایستاد، رو، به روم، کمی نگاهم کرد کلید اتاق رو برداشت رفت تو چهار چوب در ایستاد، گفت
کاری برام پیش اومده باید برم وقتی برگشتم نمیخوام این مانتو روسری سرت باشه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾