eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
4.6هزار دنبال‌کننده
314 عکس
238 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
بهت نگفتم و یواشکی اومدم چون میدونستم مانعم میشی ونمیذاری به تموم کابوس هام خاتمه بدم! اون تاوقتی که زنده اس نمیذاره زندگی کتم توجای من نیستی بهار... مشتمو روی قلبم کوبیدم وبا هق هق ادامه دادم؛ _تو توی این قلب بی صاحب نیستی بهار! تو نمیتونی بفهمی بهارررر... قلبم داره میسوزه.. یه دفعه کشیده شدم توی بغلش و بلندتر ازمن به گریه افتاد... _میفهمم خواهریم.. حال قلبتو با سلول به سلول تنم میفهمم عزیزدلم.... اما این راهش نیست.. بااین کار خودتم به کشتن میدی! ازجدا شدم و دست هامو دوطرف صورتش قاب کردم و با همون گریه گفتم: _راضیم آجی من به من مرگم راضیم.... بعداز اون آبرو ریزی زندگی رو میخوام چیکار؟ _حرف بیخود نزن... کدوم آبرو ریزی؟ اگه بچه بازی هاتو کنار میذاشتی و این شوک رو به هممون نمیدادی همون دیروز میرفتیم ادعاده حیثیت میکردیم وپدرشو درمیاوردن! با غم روی تخت نشستم و قطره اشکم روی لباسم چکید... _ادعاده حیثیت میخوام واسه چی؟ وقتی تموم زندگیم رو ازم گرفت؟ عشقمو ازم گرفت... حیثیت میخوام واسه چی وقتی عشقم ازم متنفرشد؟ _اتفاقا حیثیت و ثابت کردن پاک بودنت از هرچیزی تواین دنیا مهمتره! اولش اون حرومی به جرم جعل عکس و پخش کردن عکس های محرمانه رو میندازم زندون بعدش به اصلی ترین کاری ممکن میرسم... خداروشکر علم اونقدر پیشرفت کرده که با مدرک و پزشکی قانونی ثابت کنه تو از گل هم پاک تری! اونوقت میرم گل بودنت رو میکوبونم توصورت اون یارو عماد آشغال تا بدونه هرزه و خراب همه کس وکارشه! @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
باگریه گفتم؛ _بذار بزنه آقا رضا.. اگه اینطوری آروم میشه توروخدا جلوشو نگیر! رضا بادلخوری نگاهم کرد و درجواب حرفم گفت: _واسه آروم شدن که من هم الان جفتتون رو زیربار کتک میگیرفتم! این چه کاری بود کردی دختر؟ اگه راننده آژانس آمارتو نمیداد و نمیفهمیدم میخوای چیکار کنی بابد پشت کدوم میله و کدوم زندون پیدات میکردیم؟ من فکرمیکردم بزرگ شدی، عاقل شدی! اما توهنوزم یه بچه ای که هیچوقت قصد بزرگ شدن نداره! نا امیدم کردی... واقعا انتظار این کارهارو ازتو نداشتم! بهار که انگار به غیرتش برخورده بود میون حرف رضا پرید وگفت؛ _خیلی خب بسه دیگه! میشه منو با گلاویژ تنها بذاری؟! نگاه حرصی به بهار انداخت و با اشاره دست گفت بریم داخل اتاق و بدون حرف خودش راه خروجی رو پیش گرفت! بهار عصبی کلید اتاق که هنوزم توی دستم بود رو از دستم کشید ودر رو باز کرد و به بازوم چنگ زد و دنبال خودش کشیدم توی اتاق! _میدونی با من چیکار کردی؟ میدونی چقدر عذابم دادی نادون؟ میدونی تا پیدات کردم چندصدهزار دفعه مردم و زنده شدم؟ هان؟ میدونی من تواین مدت چی کشیدم؟ اندازه ده سال پیرم کردی دختره ی گاو! اونجوری بر وبر به من نگاه نکن گلاویژ اونقدر عصبی هستم که جونتو ازت بگیرم!! بی طاقت زدم زیر گریه و باگریه گفتم: _گرفت آجی.. جونمو گرفت.. بخدا گلاویژ دیگه جون نداره! _توبیجا کردی! بخاطر اون عماد بیشرف و پست فطرت میخوای جون نداشته باشی خب نداشته باش به درک! چون اون جون ارزشی هم واسه بودن نداره! کسی که با دیدن چندتا دونه عکس میخره گوه میزنه به هرچی عشق وعاشقی و رفاقت چندساله با داداشش رو نابود میکنه اصلا ارزشش رو داره که اومدی دستتو به خون آلوده کنی؟ _من بخاطر عماد این کارو نکردم بهار... بخاطر خودم.. بخاطر عذابی که تموم عمرم همراهم بود اومدم اینجا... @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
بعدشم حتی مثل سگ جلو خونه ام زوزه بکشه و التماس کنه و احساس ندامت وپشیمونی کنه نمیذارم حتی سایه ات رو ببینه! خودتم بکشی عماد تموم شده پس واسه من زانو غم بغل نگیر و اون کوفتی هارو که از اون مغازه بی در وپیکر تهیه کردی رو بده بهم! همین الان! _بهار؟ _زهرمار! زودباش هرچی خریدی رو بهم بده! به موقع اش حساب اون عطاری هم میرسم! _چطوری پیدام کردی؟ _اولا تفره نرو اون وامونده هارو بده بیاد! دوما وقتی میگم بزرگ نشدی واسه همینه که با تلفن خونه آژانس میگیری و فکرنمیکنی اولین گزینه ی احتمالی و‌‌‌اسه پیدا کردنت همون آژانسه! کافی بود از راننده مسیرهایی که رفتی رو بپرسم و به اون عطاری لعنتی که میشناختمش برسم و بعدشم ترمینال و سرچ کردن اسمت توی سیستم فروش بلیط و فهمیدن مقصدت! حالا اون کوفتی هارو بده به من بیشتراز این دیونه ام نکن بخدا سرم داره میترکه! _باشه میدم... اما هتل رو چطوری پیداکردی؟ _هتلم همون پیرمرد راننده تاکسی نشونه هاتو که دادیم شناخت و آدرس داد.. میدی یا خودم به زور ازت بگیرم؟ باحسرت آهی کشیدم و کیفمو سمتش گرفتم و گفتم: _هردوتاش تو کیفه! @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
*🔥گلاویژ🔥* رضا که اصلا بهم نگاه نمیکرد باهمون نگاه گمراه گفت: _شهر رو اشتباه اومدی چون اینجا نیست و باید همون تهران دنبالش میگشتی! _اما.. اما اون خودش گفت اینجاست وحتی قرار بود امروز ببینمش! بهار بجای رضا جواب داد: _خب آخه قربونت برم هرکی هرچی بگه روکه نمیشه باورش کرد! اون اگه قرار بود حقیقت رو بگه که اون عکس هارو دروغ هارو سرهم نمیکرد و همه رو به این حال و روز نمی انداخت.. پاشو.. پاشو جمع کن زودتر برگردیم که رضا رو توی سخت ترین شرایط دنبال خودم کشوندم تا اینجا و باید فورا برگرده به کارهاش برسه.. دوباره سرم رو پایین انداختم وگفتم: _معذرت میخوام.. باعث دردسرتون شدم @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چاره ای جز قبول کردن نداشتم.. این همه راهو واسه خاطر من اومده بودن ونمیتونستم بیشتراز این اون شرمنده ‌شون بشم! همراه بابهار دنبال رضا راه افتادیم وخداروشکر لحظه ی آخری به اتوبوس رسیدیم.. چشم هام بخاطر گریه های زیاد، هم به شدت خسته بود ومیسوخت، هم حسابی متورم شده بود وبه سختی میتونستم باز نگهشون دارم... بهار متوجه حالم شد.. _میخوای یه ذره بیشتر گریه کنی که کور بشی خیالت راحت بشه؟ نظرت چیه؟ لبخند غمگینی زدم و سرمو روی شونه اش گذاشتم.. خداروشکر کردم که بهارم رو دارم.. ازهمون لحظه آشناییمون، درست مثل اسمش بهار زندگیم شده بود.. اگه بهار نبود معلوم نبود همون پنج سال پیش چه بلاهایی سرم اومده بود و الان کدوم قبرسون دفن شده بودم! بی اراده کنار گوشش زمزمه کردم: _دردت به سرم.. مرسی که خواهرم شدی.. مرسی که دارمت.. ازم فاصله گرفت و بهم نگاه کرد... همزمان قطره اشک من روی گونه ام چکید... @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
دوستان شماره های رمان جابجا شده ولی روند داستان ادامه داره
_کور کردی خودتو.. اگه من یه ذره برات ارزش دارم گریه نکن... به فکر دل منم باش.. _ازخوشحالیه.. ازاینکه یه خواهر دارم که مثل کوه پشتمه... گونه ام رو بوسه زد وگفت: _خیلی خب حالا عذاب وجدان بنداز به جونماااا.. ببخشی دست روت بلندکردم... اما حقت بود زیادی تر‌سونده بودی منو! همش کابوس میدیدم دیر برسم و پشت میله های زندون پیدات کنم! _فدای ‌سرت خواهری.. توفقط باش.. من به همه چیز راضیم... _من هیچوقت تنهات نمیذارم.. هیچوقت دستت رو ول نمیکنم.. ازاینجا به بعدشم بسپر دست خودم.. هم عماد رو ادبش میکنم هم اون محسن بی همه چیز رو! _عماد دیدی؟ ازمن حرفی زد؟ چی گفته که اینجوری عصبیت کرده؟ _چیزی نگفته فقط دیگه نمیخوام بهش فکرکنی.. فکرهم بکنی خودت اذیت میشی و عذاب میکشی چون من دیگه نمیذارم حتی سایه ی تورو به چشم ببینه! آهی کشیدم و باغم زمزمه کردم: _غیراز این هم نمیتونه باشه.. من هم بخوام اون دیگه ازم متنفره و راضی به دیدنم نیست! _پرت وپلا نگو.. وقتی همه چیز واسش ثابت شد و شرمنده اش کردم، نوبت ندیدن تو هم میرسه! @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
باتکون های شونه ام وصدای آروم بهار چشم هامو نصفه ونیمه باز کردم و نگاهش کردم... _پاشو قربونت برم رسیدیم، باید پیاده شیم... بدون حرفی سری به نشونه ی تایید تکون دادم و خودمو که کامل روی بهار لش کرده بودم جمع وجور کردم و ازجام بلند شدم... رضا قبل از ما پیاده شده بود تا چمدونمو تحویل بگیره! ازتوی شیشه ی اتوبوس چشمم بهش افتاد.. کاش میتونستم خوبی های این مرد رو جبران کنم.. مثل برادر یاحتی مثل یه پدر پشت وپناهم شده بود... کنار گوش بهار آهسته گفتم: _خجالت میکشم توچشم های رضا نگاه کنم.. _خجالت نکش.. بعدا یه کادو کوچیک میخریم ازدلش درمیاریم.. هرچند من اجبارش نکرده بودم که.. خودش دنبالم اومد... _مثل عماد غیرتش توزبونش نیست من هم بودم اجازه نمیدادم زن تازه عروسم اون همه راه رو شبانه دنبال یه آدم احمقی مثل من راه بیوفته که! _حالا نمیخواد خودتو سرزنش کنی اتفاقیه که افتاده بریم همه پیاده شدن زشته... ازماشین پیاده شدیم و باخجالت به رضا سلام کردم.. _علیک سلام خوب خوابیدی آبجی؟ شرم زده سرم رو پایین انداختم وگفتم: _خوبی های شمارو تا روز مرگم فراموش نمیکنم! @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
دستش رو به نشونه ی احترام روی سینه اش گذاشت و گفت: _چاکرشماخواهر.. انجام وظیفه میکنم.. روبه بهار کرد وادامه داد؛ _خانومم من واسه شما آژانس میگیرم ازهمینجا ازتون جدامیشم قرار مهم کاری دارم خودتون برگردید خونه وبدون مشورط بامن هیچ کاری نمیکنید باشه؟ _باشه عزیزم توبرو ما خودمون میریم! رضا واسمون ماشین گرفت و مارو راهی خونه کرد وخودشم رفت... سرمو روی شونه ی بهار گذاشتم و گفتم: _رضا از جزییات عکس ها خبرداره؟ _آره.. عماد عکس هارو نشونش داده! _عکس ها؟ اما عکس ها که پیش منه! عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وگفت: _ساده ای.. فکرمیکنی عماد موزمار ازاون عکس ها کپی نمیگیره؟ دستمو به صورتم کشیدم و نالیدم؛ _وای آبروم رفت.. الان باخودش فکرمیکنه همه ی اون عکس ها واقعیت داره... اونم مثل عماد فکرمیکنه من.... میون حرفم پرید وگفت؛ _رضا مثل عماد نیست.. قبل ازاینکه من به زبون بیام خو‌دش گفت واقعی نیستن... حتی بخاطر تو باعماد دعواش شده و کاربه جاهای باریکی ر‌سیده انگار... _یعنی چی؟ چطور؟ _نمیدونم اما دیشب رضا خیلی ازدست عماد عصبی بود و از جدا شدن کارشون حرف میزد @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
_وای بهار وایییی.. دیدی چی شد.. بخاطر من رابطه ی برادریشون خراب بشه من خودمو میکشم بخدا... _ای درد بگیری توهم دم به دقیقه از مرگ وخودکشی حرف بزنا... چیزی نمیشه اونا همیشه دعواشون میشه اتفاقا خوب شد اینجوری حداقل یکی رو داشتیم باورمون کنه و تودهن اون عماد نمک نشناس بزنه! به این چیزا فکرنکن امروز باوکیل حرف میزنیم دنبال کارهاتو بگیره و اون بی وجود رو به سزای اعمالش برسونه! _اگه پیداش نکنن چی؟ اگه نتونم ثابت کنم همه چی دروغ بوده چی؟ کامل به طرفم برگشت و باتعجب نگاهم کرد وگفت: _توحالت خوبه؟ نکنه به خودت شک داری تو؟ سرمو پایین انداختم و گفتم؛ _تواین دنیا خیلی ظلم ها درحقم شده واز نامردی دنیا و نا عدالتی هاش هیچ چیزی بعید نیست! _چرت وپرت نگو گلاویژ.. همین فردا میریم پزشکی قانونی و نامه ی پاکیتو میگیریم وتمام! @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
برگشتیم خونه و بهار به زور منو فرستاد حموم و توی اون فاصله لباس هامو ازچمدون درآورده و توی کمدم چیده بود... مادرانه موهامو سشوار کشید و قرص آرام بخش بهم داد تا استراحت کنم.. دلم نمیخواست بخوابم اما قرص ها قوی تراز مقاومت من بودن و نفهمیدم کی خوابم برد.. وقتی چشم هامو باز کردم ساعت 9شب بود.. اومدم از اتاق برم بیرون که باشنیدن صدای رضا سرجام خشکم زد.. _من باورکردم اما باور من وتو افتضاح به بار اومده رو درست نمیکنه بهار جان.. عماد هیچ جوره حاضر نیست حتی اسم گلاویژ رو بشنونه.. حتی اگر واقعی نبودن عکس ها رو ثابت کنیم بازهم چیزی عوض نمیشه وعماد سکوت ودروغی که گفتین از ذهنش پاک نمیشه! گذشته ی عماد رو که میدونی.. میدونی بخاطر دروغ وپنهان کاری چه ضربه ای خورده و چه روزهای سختی رو گذرونده...! ای کاش ازهمون اول حقیقت رو بهش میگفتین! بهار_ به درک میخوام صدسال سیاه باور نکنه.. من دیگه جنازه ی گلاویژ رو هم روی دوش عماد نمیندازم.. مرتیکه پوفیوز توی چشمام نگاه کردو بدترین حرف هارو به گلاویژ زد.. والا بخدا شمر هم اگر بود اون انگ هارو به دختر پاکی مثل گلاویژ نمی چسبوند! @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞