934_24786785492899.pdf
9.37M
📚#تب_تند_پیراهنت
✍نویسنده: #زهرا_گوبانی
✨ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
📄خلاصه:
محیا به همراه دختر پنج ساله اش هستی پا به خانه محتشم ها میگذارد و در آنجا زندگیش از نو شروع میشود...خانه ای که سید عماد محتشم همه کاره ی آن است.
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞
جایگاه زن
🌹زن کیست....؟!
🌹اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست...یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو آسیه)
🌹اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو هاجر)
🌹اولین کسی که از مبارکترین آب روی زمین زمزم نوشید مرد نبود بلکه یک زن بود...(هاجر خاتون)
🌹اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو سمیه)
🌹اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو خدیجه)
🌹اولین کسی در قرآن که خداوند از بالای هفت آسمان به حرفش گوش داد یک زن بود نه مرد...(سوره مجادله آیه 1)
🌹اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو هاجر)
🌹اولین زنی که با همه مخالفتها وارد معبد اورشلیم شد مریم بود
🌹تنها کسی که به حمایت از شوهر و امامش میخ در به تنش فرو رفت و دم نزد و شفیع گنهکاران در روز قیامت است #زهرا (س) بود
🌹 میلیونها حاجی باید حرکات آن زن را انجام دهند و گرنه حج آنها قبول نمی شود.....
🌹🌹و اما کسی که کاخ یزید را به لرزه دراورد مرد نبود زینب بود زینب (س) 💐
-------
✅
گفتم عادت مجموعهای از افکار، رفتارها و احساسات خودکار و ناخودآگاه است که در اثر تکرار ایجاد میشود.
عادت زمانی است که کاری را آنقدر انجام داده باشید که بدنتان برنامه ریزی شده و به ذهن تبدیل شود.
به مرور زمان بدن شما بر اساس آنچه در گذشته انجام دادهاید، شما را به سمت آیندهای قابل پیش بینی میکشاند. لذا اگر در لحظهی حال نباشید، پس به احتمال زیاد در یک برنامه هستید.
Emrooz Rooze Mane.mp3
10.14M
🟢امروز روزمنه
🟡دست خدا تو دستمه
🎙محمد علی پورفرخی
🎙علی بلباسی
🔵تقدیم به مثبت اندیشان
@roman_kadeh
💞
ما نمیتوانیم عادتهایمان را حذف ڪنیم، بلڪه میتوانیم آنها را با عادتهاے دیگرجایگزین ڪنیم و همچنین عادتها یڪشبه و آنے به وجود نمیآیند و یڪشبه و آنے هم تغییر و از بین نمیروند؛ و براے تغییر یک عادت باید تمرین و پافشارے ڪرد.
@roman_kadeh
💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵دانش 🟢مهارت 🟡تلاش
@roman_kadeh
💞
466_12738732333483.pdf
5.09M
📚 نام رمان: #دختری_که_من_باشم
✍ نویسنده: #نیلوفر_72
📖 تعداد صفحات: 558
📋خلاصه رمان:
آوا دختری که جبرزمانه باعث میشه خودشو به شکل پسرهادربیاره تااینکه به پست یه پسرهفت خط میوفته و…
📝 ژانر:
#عاشقانه
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞
هدایت شده از رمان کده.PDF_ROMAN
داستان پروانه
🦋پروانه🦋
. این داستان واقعی هست
#شروع_داستان_پروانه
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
رمان کده.PDF_ROMAN
داستان پروانه 🦋پروانه🦋 . این داستان واقعی هست #شروع_داستان_پروانه 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
شروع داستان واقعی پروانه
✅ یه داستان فوق العاده جالب و آموزنده 😍👌
❇️ با دقت بخونید و برای دوستانتون هم بفرستید 🙏🙏🙏
📚پند خداوند
خداوند به یکی از پیامبران بنی اسرائیل وحی فرستاد، به اولین چیزی که رسید، آن را ببلعد، دومی را پنهان کند و سوّمی را بپذیرد و چهارمی را ناامید نکند و از پنجمی فرار کند.
پیامبر به راه خود ادامه داد، در ابتدای راه به اولین چیزی که رسید، کوهی عظیم بود، گفت؛ خداوند هیچگاه بنده را به کاری که توانش را ندارد، امر نمی کند.
آنگاه به قصد بلعیدن کوه جلو رفت، هرچه جلوتر می رفت، کوه کوچکتر می شد، تا جایی که وقتی به کوه رسید، به شکل یک لقمه کوچک شد و آن را بلعید.
به دومین چیزی که رسید تشتی بود، و آن را زیر خاک پنهان کرد. اما تشت از خاک بیرون آمد.
سومین چیزی را که دید، پرنده ای بود که پرنده ای شکاری در تعقیبش بود، پرنده کوچک را به نزد خود طلبید، و آن را در آستین خود پنهان کرد، آنگاه پرنده شکاری رو به پیامبر گفت؛ ساعت ها بود او را تعقیب می کردم. صید را از من گرفتی. پیامبر به یاد فرمان چهارم خداوند افتاد، تکه ای از ران پرنده را کند و به او داد.
پیامبر چندی بعد به مرداری بدبو روبرو شد. سریع از آنجا دور شد.
خداوند به او وحی فرستاد که آن کوه نشانه غضب است، زیرا که انسان هنگام خشم خود را نمی بیند و اما هنگامی که آرام گرفت، قدر خویش را می شناسد و اگر صبر پیشه کند در هنگام خشم می بیند که خشم و غضب با تمام بزرگی اش به اندازه یک لقمه کوچک و لذیذ است. 👌👌
اما آن تشتی را که زیر خاک پنهان کردی، عمل صالح است که هرچه بخواهی آن را پنهان کنی، خداوند آن را نمایان می سازد.
پرنده نشانه مردی است که برای اندرز تو می آید که باید از او استقبال کنی
و آن پرنده شکاری حاجتمندی است که رو به سوی تو می آید و نباید ناامید بازگردد
و اما آن مردار گندیده غیبت است که می باید همیشه از آن گریزان باشی.
اگر چنانچه بخواهی مرا در بهشت ملاقات کنی باید با خدای خویش مأنوس باشی .
#حکایت
#پندانـــــــه
970_12523517239396.pdf
2.01M
📚 رمان:#طلایه 🌸
#پیشنهاد_میشود
نویسنده: #نگاه_عدل_پرور
ژانر #عاشقانه #همخونه_ای
خلاصه :
عقربه های پت وپهن ساعت روی طاقچه انگار روی همان ساعت ۴ جا خوش کرده بودند.تازه از حمام فارغ شده و آن قدر زیر دوش اشک ریخته بودم که حسابی چشمهایم پف آلود شده بود،ولی این چشمهای کشیده ی یشمی رنگ هیچ مدلی قصدزشت شدن نداشت.خودم میدانستم صورت بی نقص و فوق العاده زیبایی دارم.این خصیصه راو بارها و بارها همه ی دوستانم و کلا هر کسی که میشناختم بهم گوشزد کرده بود.ولی متاسفانه این زیبایی در آ ن سن و سال کم با من کاری کرده بود که از وجود خودم بیزار شده بودم و هر لحظه آرزوی مرگ میکردم
طلایه
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞
💎ابتهاج تعریف میکرد: در مراسم کفن ودفن شخصی شرکت کردم ، دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر ، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات تر گوسفند ، توی کف قبر ریختن.ا
ز یک نفر که اینکار رو داشت انجام میداد،
سوال کردم که : این چه رسمی ست که شما دارید؟
گفت : توی رساله نوشته که این کار برای فرد مسلمان مستحبه و ما مدت هاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم!
میگفت که چون برام تعجب آور بود،
سریع گشتم یه رساله پیدا کردم و رفتم سراغ طرف و بهش گفتم : کجاش نوشته؟
طرف هم میره تو بخش آیین کفن و دفن میت، آورد که بفرما
دیدم نوشته کف قبر مسلمان ، مستحب است
یک وجب پهن تر باشد!
👤شفیعی کدکنی
✅ خیلی قشنگه حتما بخونين👌
از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو
با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز.
گفتم: منم کار دارم باهات میام.
1- سر وعده اومد در خونه مون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید.
گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول
2- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم . من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟!!!
گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده...
3- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد.
گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.
4-بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد.
گفتم رفیق معتاد بودها.
گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم.
5-رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید.
گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه..
6- رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5 هزارتومن.
4تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد ارزش نداشتا.
گفت: میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده.
یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزار تومن!!!
7- از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟
گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش ازه کجا تامین بشه؟!!!
گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم.
8-یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا.
گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم.
9-اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد
میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم...
10-یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟!!!
گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟
گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد.
گفتم: چند بهش میدی؟!!!
گفت سه مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن.
11-تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه.
میدونین من تو این سفر چقدر خرج کردم؟!!!
3هزار تومن!!!
یه بستنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود.
به من اجازه نمیداد حساب کنم.
میدونین شغل رفیق من چه بود؟!!! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت.
میدونین چه ماشینی داشت؟!!! پرایدِ 85
میدونین چند سالش بود؟!!!
34 سال.
میدونین من چه کاره بودم؟!!!
کارمند بودم، باغ هم داشتم.
میدونین چه ماشبنی داشتم؟
206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره..
دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست:
بنده ی مخلص خدا بودن به حرکت است نه ادعا 👌🏼👌🏼👌🏼
بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرن... 👌🏼👌🏼
#حکایت
«مطالب خوب با ما، نشرش با شما
@roman_kadeh
💞
#داستان_آموزنده
دوستم برام تعریف می کرد که:
رفیقی داشتم که از دار دنیا یه پیکان درب و داغون سفید یخچالی داشت و میپرستیدش!
با اینکه ماشینه خیلی هم سرِ پا و مدل بالا نبود ، اما خیلی هوای اون رو داشت.
میگفت : من که پول ندارم عوضش کنم ، پس بهتره از همین چیزی که دارم خوب مراقبت کنم.
یه روز اومد دنبالم که باهم بریم بیرون. دیدم یه برچسب بزرگ طرح برندهای معروف ماشینهای خارجی رو روی شیشه سمت شاگرد چسبونده...
خندم گرفت و گفتم این چیه چسبوندی بابا ، خیلی ضایعه ، انگار ندید بدیدی ، بعد برچسب شیشه رو کشیدم و کندم .
دقیقهای نشد که یهو نصف شیشه ماشین افتاد پایین و خورد شد. خیلی ناراحت شد و منم از اتفاقی که افتاده بود کلی جا خوردم .
در بین راه گفت که پول نداشته شیشه ماشین رو عوض کنه ، واسه همین یه برچسب زده روش که کسی جای ترک خوردگی رو نبینه تا بلکه پولی دستش بیاد و یه شیشه نو بندازه.
کلّ اون روز رو دمق بودم . با اینکه چیزی بهم نگفت اما از خودم و کاری که کرده بودم شرمنده شدم. 😔
وقتی منو رسوند دم در خونه ،بهم گفت :
"غصه نخور، فدای سرت رفیق. اینکه ارزش یه تار مویت رو نداره، فقط یه چیزی رو رفاقتی بهت بگم!؟
گفتم بگو...
گفت، اینکه یه شیشه بود و مهم نیست ، بالاخره حلش میکنم ، اما خواستم بهت بگم که مواظب باشی اگه یه روز کسی رو دیدی که یه جای زندگیش رو خیلی دوست داره و قشنگ نشونش میده ، نزنی تو پَرش . حالش رو نگیری ، شاید خواسته جای یه زخم رو بپوشونه تا کسی باخبر نشه .
خیلی وقتها مجبوریم روی یه سری مشکلات ، غم و غصهها مون برچسب خوشحالی و امید بچسبونیم تا حداقل کسی از وجودشون باخبر نشه.. ☘
حواسِت باشه به برچسبهای قشنگِ زندگیِ آدمهادست نزنی و تا میتونی به همه امید و حال خوب هدیه بدی. با یه لبخند با یه حرف خوب و.... 👌👌👌
#حکایت
#پندانـــــــه
#تفکر
مطالب خوب با ما، نشرش با شما
@roman_kadeh
💞
369_26859861107848.pdf
5.99M
📚#نشسته_در_نظر
✍️نویسنده: #آزیتا_خیری
✨ژانر: #عاشقانه_اجتماعی_خانوادگی
📑خلاصه:
همه چیز از سفره امام حسن حاجخانم شروع شد!
نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش میکرد که همه چیز به قاعده و مرتبه.
چه میدونست خانمجلسهایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجیدرخشان زنگ میزنه و خبر میده که عزادار شدن!
اونم عزای کی؟
خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه بعد از شلوغی برو بیای شب سه و هفت، اهل خونه به صرافت افتادن که بفهمن تو واویلاییِ تصادف اول حاجی به رحمت خدا رفته بود یا پسرش؟!
شوخی که نبود
پای میلیاردمیلیارد ارث و میراث حاجی وسط بود..
پ.ن:پیرنگ اصلی نشسته در نظر اصلا ارث و میراث نیست
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞
در یکی از روستاهای کوهستانی "دیاربکر" ترکیه، آموزگار دبستانی بنام احمد در درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه ۱۰ عدد توت فرنگی باشد، در ۵ کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟
دانش آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟
معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیه؟
دانش آموزان: ما تابحال توت فرنگی ندیده ایم.
معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر "بورسا" فرستاده و از آنها سوال میکند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟
آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی میفرستد.
معلم بچه ها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوتههای توت فرنگی را به دانش آموزان یاد میدهد و به آنها میگوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت.
بجای آن به هر کدام از شما چهار بوته توت فرنگی میدهم که آنها را به خانه برده و کاشت آنها را همانطوری که یاد گرفتهاید، به پدر و مادرتان یاد بدهید.
وقتی که توت فرنگیها رسیدند آنها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه میآورید.
برای هر ۱۰ عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت.
وقتی میوه ها رسیدند، بچهها آنها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه آوردند.
معلم میپرسد که مزهشان چطور بود؟ بچه ها میگویند که چون پای نمره در میان بود، اصلا از آنها نخورده ایم.
معلم میخندد و میگوید همه شما نمره کامل را میگیرید، میتوانید بخورید.
بچه ها با ولعی شیرین توت فرنگیها را میخورند.
بعد از دو سال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند، در بازارهای محلیشان، توت فرنگی میفروشند.
معلم بودن یعنی این...
فقط روی تخته سیاه آموزش ضرب و تقسیم نیست.
معلم بودن شاید از خود اثری برجا گذاشتن باشد.
پس بیاییم در زندگی اثری از خود بجا بگذاریم.
بیایم زندگی مردم را به سمت شادی تغییر دهیم.
کاری کنیم بعد از مرگمان ما را دعا کنند .
@roman_kadeh
💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️به بهانه دستگیری تتلو،دیدن این کلیپ خالی از لطف نیست
🔹برای به فساد کشیده شدن یه آدم خیلی ها نقش دارند، هر چند نقش دیگران خطای خودش رو از بین نمیبره.
تو شمال شهر تهران ،یه قنادی باز شد اسمش محسن قناد بود.
فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن .
یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه ۵۰ تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!!
مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت :
قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ...
پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!!
امروز شیرینی ها مجانیه...
پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟ ....
مدیر قنادی گفت :
شما هم اگه مثل این آقا تموم داراییتون رو ، رو میز میذاشتین ،جلوتون تعظیم میکردم .
يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده....ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده...
يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نميبينه، خورشيد و نميبينه،صبح رو نميبينه. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يكروز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه.
الآن مشكلت چيه دوست من؟دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن!!!
981_12879878331337.pdf
3.05M
رمان آدم و حوا
خلاصه کتاب
کف پام به قدری درد می کرد که دلم می خواست فریاد بزنم . کل کفش فروشی های شهر رو پشت سر گذاشته بودیم تا بتونم کفشی متناسب با لباسم پیداکنم ،البته این کار همیشه م بود . مگه می شد مارال از خیر خوشتیپی بگذره! برام مهم نبود که عروسی جدا برگزار می شه . گرچه که اگه مختلط بود بیشتر دوست داشتم . ولی خوب عروسی برادرم بود و من بیشتر از هر زمان دیگه پر از ذوق و شوق بودم.به خصوص که همین یه برادر رو داشتم و هزارتا امید و آرزو برای عروسیش .
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞
🔴 آیا دوست دارید روزی شما زیاد شود؟؟؟
1- هر روز (یا شب) یک بار سوره «ذاریات» را بخوانید.
2-نماز شب بخوانید مخصوصا زمانی که برخاستن از خواب سخت باشد.
3- هر گاه وارد خانه خود میشوید سلام کرده و یک مرتبه سوره «توحید» را بخوانید.
4-صله رحم کنید.
5-استغفار کنید.
6- قبل از خواب سوره واقعه را بخوانید.
7- خوش اخلاق باشید.
8- دعای «يا رازِقَ الْمُقِلّينَ وَ يا راحِمَ الْمَساكينَ وَ يا وَلِىَّ الْمُؤْمِنينَ وَ يا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتينَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ وَارْزُقْنى وَ عافِنى وَ اكْفِنى ما اَهَمَّنى» خوانده شود.
9- وقتی صدای اذان را می شنوید، شما هم اذکار اذان را تکرار کنید.
10- در سجده نمازهای واجب بگویید:
«يا خَيْرَ الْمَسْئُولينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطينَ اُرْزُقْنى وَارْزُقْ عِيالى مِنْ فَضْلِكَ فَاِنَّكَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ»
📚 الکافی، ج2، ص551
#افزایش_رزق
#رزق_معنوی
#قندان_کار_دست_ساز
نوع :چوب گردو
قیمت مقطوع: ۲۵۰هزار
ایدی جهت سفارش⏬⏬
@Sepideh222