eitaa logo
رمانهای جذاب
247 دنبال‌کننده
120 عکس
48 ویدیو
10 فایل
هر روز ،رمان بارگزاری میشود ،لطفا صبوری کنید ،😃👌👈شروع کنید، کتابی در دست بگیرید و دنیای جدیدی را تجربه کنید📚... رمانهای جذاب👇👇👇 https://eitaa.com/romanhayejazab
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 رمانهای جذاب 👇👇👇👇😐 https://eitaa.com/romanhayejazab/933 https://eitaa.com/romanhayejazab/1052 https://eitaa.com/romanhayejazab/1543 https://eitaa.com/romanhayejazab/1671 https://eitaa.com/romanhayejazab/1900 صوتی 9داستاندر ۹قسمت https://eitaa.com/romanhayejazab/2242 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2267 ^قسمت_اول https://eitaa.com/romanhayejazab/2275 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2284 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2309 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2326 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2326 https://eitaa.com/romanhayejazab/2341 https://eitaa.com/romanhayejazab/2641 https://eitaa.com/romanhayejazab/2760 📚... https://eitaa.com/romanhayejazab/2930 https://eitaa.com/romanhayejazab/3149 https://eitaa.com/romanhayejazab/3267 دســــٺ و پـا چلفــــٺــی ۵۰ قسمٺ👇 https://eitaa.com/romanhayejazab/3740 ضحی👇۵۲ قسمت https://eitaa.com/romanhayejazab/3803 رهایم کن👇30 قسمت https://eitaa.com/romanhayejazab/4092
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او را 💗 ☀️ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز سرم درد میکرد. پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم. 💤چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید. -ترنم...مامان جان بهتری؟ دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده. چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!! اونم تو این هوا❄️ خوابتم که سنگین😴 طوفانم بیاد بیدار نمیشی!! میبینی که وقت مریض داری ندارم، هزار تا کار ریخته رو سرم... -مامان جونم، بهترم .شماهم یکم کمتر غر غر کنی ،سر دردم هم خوب میشه! مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت،منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم... پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس. من دارم میرم مطب، ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور. اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر، مثل بچه ها میمونی،همش من باید بگم این کارو بکن،اون کارو نکن. خداحافظ با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد، دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم . 🔹بار سوم که چشم باز کردم، دیگه ظهر رو هم گذشته بود. دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد. از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم .. یخچال رو که باز کردم، میوه بود و آبمیوه و شیر و... هرچیز جز غذا🍝 پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم... چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته😒 اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم، احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم... بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم... 📱چشمم به گوشیم که خورد، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم...! 42 تماس و 5 پیامک از سعید... واااای...من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم😣 از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم... -الو ترنم؟؟ معلومه کجایی؟؟ چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ 😠 -سلام عزیزدلم، خوبی؟ ببخشید خواب بودم! -خواب؟؟ تا الان؟؟ -باور کن راست میگم سعید... دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد، پنجره اتاق باز مونده بود، سرما خوردم 😢 اصلا حال ندارم ... -جدی میگی؟؟ فدات بشم من. الان میام پیشت... -سعییییید نه 😰 بابا بفهمه عصبانی میشه. -از کجا میخواد بفهمه خانومی؟ مگه اینهمه اومدم، کسی فهمید؟😉 -خب نه ولی... -ولی نداره که عسلم. یه ربع دیگه پیشتم خوشگلم بابای اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد. هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد... هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن، تو خونه باهم باشیم،اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد. شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود... طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم...هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه... حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن🚫 دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند...چه برسه به سعید... پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم.. در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم...😉 در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد. سریع پله ها رو پایین رفتم و درو باز کردم. دیدن چهره ی سعید،حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد.💕 از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد.... -اوه اوه،اینو نگاااا خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه😍 چه جیگری شدی تو. -آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟ پالتو رو که در آوردی هیچ،لج کردی شالتم از سرت برداشتی. تو که اینجوری منو اذیت میکنی حقته... اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود.... -عههههه...سعییید... -کوفت!-بد☹️ -شوخی میکنم😁 ولی انصافاً یه چک میخوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟😜 -نخیرشم،آمپول هم نمیخورم. تو که میدونی من چقدر از آمپول میترسم -ههههه.مسخره ی لوس...😂 -لوس خودتیییییی😝 بعد یک ساعت سعید رفت حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود... من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم...اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده و تنها همدمم بود حتی بیشتر از خودم به فکرم بود... با شنیدن صدای تلویزیون، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه.هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب...😴 -ترنم خوشگلم! پاشو بیا شام بخوریم... پاشو مامانم... -مامان بدنم درد میکنه، بذار بخوابم،میل ندارم.نمیخورم. 🍁محدثه افشاری🍁 https://eitaa.com/romanhayejazab/3149
هدایت شده از رمانهای جذاب
📚📚📚 رمانهای جذاب 👇👇👇👇😐 https://eitaa.com/romanhayejazab/933 https://eitaa.com/romanhayejazab/1052 https://eitaa.com/romanhayejazab/1543 https://eitaa.com/romanhayejazab/1671 https://eitaa.com/romanhayejazab/1900 صوتی 9داستاندر ۹قسمت https://eitaa.com/romanhayejazab/2242 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2267 ^قسمت_اول https://eitaa.com/romanhayejazab/2275 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2284 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2309 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2326 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2326 https://eitaa.com/romanhayejazab/2341 https://eitaa.com/romanhayejazab/2641 https://eitaa.com/romanhayejazab/2760 📚... https://eitaa.com/romanhayejazab/2930 https://eitaa.com/romanhayejazab/3149 https://eitaa.com/romanhayejazab/3267
📚📚📚 رمانهای جذاب 👇👇👇👇😐 https://eitaa.com/romanhayejazab/933 https://eitaa.com/romanhayejazab/1052 https://eitaa.com/romanhayejazab/1543 https://eitaa.com/romanhayejazab/1671 https://eitaa.com/romanhayejazab/1900 صوتی 9داستاندر ۹قسمت https://eitaa.com/romanhayejazab/2242 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2267 ^قسمت_اول https://eitaa.com/romanhayejazab/2275 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2284 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2309 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2326 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2326 https://eitaa.com/romanhayejazab/2341 https://eitaa.com/romanhayejazab/2641 https://eitaa.com/romanhayejazab/2760 📚... https://eitaa.com/romanhayejazab/2930 https://eitaa.com/romanhayejazab/3149 https://eitaa.com/romanhayejazab/3267
📚📚📚 رمانهای جذاب 👇👇👇👇😐 https://eitaa.com/romanhayejazab/933 https://eitaa.com/romanhayejazab/1052 https://eitaa.com/romanhayejazab/1543 https://eitaa.com/romanhayejazab/1671 https://eitaa.com/romanhayejazab/1900 صوتی 9داستاندر ۹قسمت https://eitaa.com/romanhayejazab/2242 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2267 ^قسمت_اول https://eitaa.com/romanhayejazab/2275 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2284 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2309 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2326 صوتی https://eitaa.com/romanhayejazab/2326 https://eitaa.com/romanhayejazab/2341 https://eitaa.com/romanhayejazab/2641 https://eitaa.com/romanhayejazab/2760 📚... https://eitaa.com/romanhayejazab/2930 https://eitaa.com/romanhayejazab/3149 https://eitaa.com/romanhayejazab/3267 دســــٺ و پـا چلفــــٺــی ۵۰ قسمٺ👇 https://eitaa.com/romanhayejazab/3740