eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
722 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 😍✋ از ماشین پیاده مےشوم و ڪرایه را حساب مےڪنم و به سمت خانه مےروم و زنگ خانه را مےزنم... صداے مادرم در ایفون میپیچد و در را برایم باز مےڪند... همین ڪه پایم را داخل ساختمان مےگذارم،صداے زنگ همراهم بلند مےشود... بازهم شماره ای نااشنا! اهمیتے نمےدهم و راهے پله ها مےشوم... دوباره زنگ میزند، عجب گیرے داده، اهمیتے نمےدهم و رد تماس میکنم و به سمت خانه مےروم ڪہ پیامے ارسال مےشود...تپش هاے قلبم تند تر مےشود... باز یاد حرفهایش مےافتم...نڪند باخبر شده؟ روے یڪے از پله ها مے ایستم و همراهم را از کیف بیرون مےڪشم، پیام فرستاده شده را باز مےڪنم +حالا جواب منو نمیدے نه؟ دست میبرم تا کلمه ای تایپ ڪنم ڪه پیام دیگری میفرستد! +به نفعت بود جواب بدی! حالا ڪہ جواب ندادے منتظر عواقب قشنگشم باش،قشنگم... چیزے نمےگویم و همانجا همراهم را در حالت هواپیما مےگذارم و زیر لب مےگویم _هر غلطے میخواے بڪنے،بڪن... باید هرچه زودتر سیمکارتے دیگر تهیه مےڪردم ڪه نه بانام خودم باشد نه نام خانواده ام... به دیوار تڪیہ مےدهم و سر داغ ݣرده ام را به سمت بالا میگیرم... قبل از رسیدن من مادر برای استقبال از من در را باز مےڪند... به سمتش مےروم و سلام میدهم و جواب سلامم را به گرمے مےدهد... وارد خانه مےشوم و بدون توجه به حضور امیرمهدی به اتاق مےروم و مشغول تعویض لباسهایم مےشوم! اگر خبر رفتن پدر را به او میدادم دیگر چشمانش اینهمه برق و شوق را نداشت... تمام دردها را باید به دوش مےڪشیدم و خود باید راهے براے حل ڪردنشان پیدا مےڪردم...ڪم تڪلیفے نبود برایم... در نبود تو علاوه بر دختر بودن باید چند نقش دیگرا راهم مےپذیرفتم و سخت تر از همه اینها نقش بازے ڪردن جلوے مادر و امیرمهدے بود! چطور نگویم رفته اے؟ چطور نگویم،از ما گذشتے تا دشمن از خاڪمان گذر نڪند چو ابر منع من از گریه دور از انصاف است... ⚜دلم ز گریه سبکبار می‌شود چه کنم؟!؟ :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
معجزه سپاسگزاری یکی از ساده ترین و سریع ترین راه های تبدیلِ روحیه ی منفی به مثبت، قدرشناسی و شکرگزاری است. چیزهایی که می توانید بخاطرِ آن خدا را شکر کنید و قدردان باشید را یادداشت کنید. مانند نور خورشید و هوا، سقفی که بالای سرتان است، سلامتی تان، یک برنامه تلویزیونی خوب، یک فیلم یا آهنگ زیبا، دوستان و خانواده ی تان، همکارانتان و… یک دقیقه امتحان کنید و ببینید چه تاثیر خوبی بر احساستان خواهد داشت. با شکرگزاری و قدرشناسی از دنیای اطرافتان احساس فوق العاده ای پیدا می کنید و روحیه ی افرادی که از آنها قدرشناسی می کنید نیز عالی می شود. خودتان معجزه گر دنیای خودتان باشید. 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
قرار عاشقی جقدر خوبه که......mp3
8.17M
قرار عاشقی خلوت با معشوق (حضرت دوست ) هندزفری و چراغ اتاق خاموش یادتون نره 😉 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ 👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
سلااااام صبحتون زیبا به روز سه شنبه خوش آمدید الهی امروز برامون عالیه عالی باشه الهی امروز برای همه مون پر از اتفاقهای خاص و قشنگ باشه الهی اون اتفاق قشنگی که چشم به راهشیم این هفته بیافته ♥️🙏 الهی به امید تو امروزم را شروع می‌کنم🌸 عبارت تاکیدی امروز 🔹تنها تو‌را می‌پرستم و تنها از تو یاری میجویم این جمله میتونه این روز ما رو جزو خاصترین و زیباترین روز زندگیمون بکنه بریم که یه روز پر نور و رنگارنگ رو باهم بسازیم #اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 😍✋ 🌸🍃بسمےتعالے🌸🍃 به محض انڪه لباسهایم را عوض مےڪنم،در اتاق را مےبندم و شماره سمانه،دوستم را میگیرم! همراهم را به دست دیگرم مےدهم و ان را به سمت گوشم هدایتش مےڪنم...! شقیقه هایم از فشار زیاد تیر مےڪشیدند ،با دست راست سعے در ماساژ دادنش مےڪنم تا ڪمے ارام شود... بالاخره صداے سمانه باعث میشود از افکارم رها شوم و به خود بیایم... سمانه_سلام عزیزم،خوبے؟ _سلام مهربونم،خداروشڪر ممنونم تو خوبے؟ کجایے؟ سمانه_بیرونم،چطور چیزی شده؟ _راستش یه زحمتے برات دارم... سمانه_عزیزی،این چه حرفیه،بگو اره بیرونم... _بیزحمت یه سیمکارت ساده برام به اسم خودت میگیرے! سمانه_به اسم خودم؟ _اره اگه ممکنه سمانه_باشه عزیزم،الان اومدنے میگیرم،فردا اومدنے دانشگاه بهت میدم... _ممنونم،دستت درد نڪنه...فعلا خدانگهدار سمانه_خداحافظ،مراقب خودت باش تماس را قطع میڪنم و همراهم را روے میز مےگذارم و راهے پذیرایے مےشوم... مادر مشغول مطالعه ڪتابے بود ڪه هرچه سعے ڪردم متوجه محتوایش شوم نشد،امیرمهدے را هم ڪه از ان روز ندیدمش، انگار بودن و نبودنم در این خانه بعد از پدر یڪیست... بعد از این ڪه فهمیدم پدر رفته،نسبت به همه چیزحساس و زود رنج شده بودم و این مسئله واقعا عذابم میداد... ڪنترل تلویزیون را برمیدارم و روے مبلے مےنشینم و کانال ها را عوض مےڪنم،هیچ نمیدانم چه مےخواهم! انقدر از این کانال به ان کانال میزنم ڪه بالاخره مادر به حرف مےاید و مےگوید مامان_عه چخبرته دختر؟ باز کنترل افتاد دست تو؟ ای بابا! ڪنترل را سمت دیگرم میگذارم و مدام زیرنویس شبڪہ خبر را مےخوانم،بلڪه خبرے از سوریه بگیرم... انقدر نوشته ها و کلمات را دنبال مےڪنم ڪه بالاخره چشمانم خسته مےشوند و مجبور مےشوم،ڪمے ماساژشان بدهم... مامان_چیشده محنا؟ چرا از اون موقعے ڪه اومدے گرفته ای؟ چیزی شده؟ رو مےڪنم به مادر و مےگویم _مامان پسر این خانم محبے شماره منو از کجا اورده؟ شما ڪه ندادے؟ کتاب را مےبندد و عینڪش را برمیدارد و متعجب نگاهم مےڪند و مےپرسد مامان_نه،چطور؟ _امروز مزاحمم شده بود! باز عینکش را به چشم میزند و مشغول خواندن مےشود و جدے مےگوید مامان_از ڪجا میدونے اون بوده؟ متعجب نگاهش مےڪنم و با غیض مےگویم _دیگه انقدرام مادرم بچه نیستم،تشخیص این چیزارو ندم...مےخواین الان زنگ بزنم ببینید! مامان_لازم نڪرده،حالا بگو ببینم چےمیگفت... _چرت و پرت... مامان_اون پسر چرت و پرت نمیگه درست حرف بزن _مادر من دخترت و ول ڪردے میرے طرفدارے غریبه رو مےڪنے؟ واقعا ڪه... مےخواهم از جایم بلند شوم ڪه مےگوید مامان_اون گوشیه منم بیار... چشمے مےگویم و همراهش را از روے اوپن برمیدارم و به دستش مےدهم... کتاب را ڪنار مےگذارد و خود را با همراهش مشغول مےڪند... من هم از جایم بر میخیزم و به سمت اتاق میروم،مےخواهم ڪمے از درس ها را مرور ڪنم و ڪمے هم وارد زندگے شوم! مدام سعے در ارام ڪردن خود داشتم و دلم را تنها با این حرفها ڪه برمیگردد و همه چیز درست میشود، ارام مےکردم،اصلا مگر فقط من بودم ڪه پدرش براے دفاع از حریم زینب خانه و ڪاشانه اݜ را ترڪ ڪرده بود؟ مگر فقط من بودم،ڪه پدر همیشه ڪنارش نبود؟ باید مےپذیرفتم ڪه این لطفے است ڪه خدا به خانواده یمان عنایت ڪرده،اینڪه فردے از این خانواده مدافع حرم دختر علے(ع) شده! و چه سعادتے از این زیباتر... :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🍃 😍✋ فصلے را ڪه قرار بود استاد امتحان بگیرد را مےخوانم و ڪتاب را ڪنارے مےگذارم و مےخواهم کمے استراحت ڪنم ڪه صداے زنگ همراهم بلند مےشود... بازهم شماره ناشناس! چیزی دلم را قلقلڪ مےدهد،حتم دارم ڪه باز خوده او باشد... سریع تماس را برقرار مےڪنم و بدون اینڪہ چیزے بگویم،منتظر مےمانم تا او حرفش را بزند، صداے نفسهایش حالم را بهم مےزند، همراهم را عقب میکشم ... چند ثانیه اے همانطور میماند... دیگر تاب نمےاورم و لب میزنم _من اینجا مسخره شما نیستما جناب! ڪه قهقهه میزند... از رفتارش عصبانے مےشوم و تماس را قطع مےڪنم... به محض اینڪه تماس را قطع مےڪنم،پیامے ارسال مےڪند ڪه متوجه منظورش نمےشوم! (تا چند لحظه دیگه خبراے خوبے مےشنوے، البته بستگے به خودت داره) چند دقیقه اے نمےگذرد ڪه حساب تلگرامم از طریق این شماره،عکس باران مےشود... متعجب خیره به عکسها مےشوم وـتا زمان لود شدنشان چشم از ان ها برنمیدارم... پاهایم روے زمین ضرب میگیرند،از استرس و فشار عصبے لبم را به دندان میگیرم و چشم میدوزم به تصویرے ڪه خود با دیدنش شڪ مےڪنم... در تمامے عڪسها من بودم و میرامینے در زوایا و حالتهاے مختلف ڪه به طور ڪاملا هنرمندانه ان لحظه ها را به نفع خودش شڪار ڪرده بود و هرڪه میدید هم شڪ میڪرد... دقیق مےشوم روے اولین عڪس ،میرامینے را مےبینم ڪه به من خیره شده و من لبخند برلب چشم دوخته ام به نقطه اے... قلبم تیر مےڪشد،او چه از جانم مےخواست؟ با این عکسها چه چیزے را میخواست ثابت ڪند؟ هیچ نمیدانم ان لحظه ڪے بوده؟ دستانم مےلرزند و بدنم لرز شدیدے میگیرد،انگار ڪه چله زمستان باشد و بدون هیچ لباس گرمے بیرون باشم،بدنم یخ زده بود... نفسهایم را با تقلا بیرون مےدادم...گوشه اے از اتاق کز مےڪنم و همراهم را ڪنار خود مےڪشانم... پاهایم را به اغوش مےڪشم و با دستانم دور ان حلقه میزنم و سرم را به روے پاهایم رها مےڪنم! با صدای پیامے ڪه برایم ارسال مےڪند،سرم را بلند مےڪنم و خیره به صفحه همراهم مےشوم! :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🍃 😍✋ محبے_ببین من بهت گفتم اون بیچاره رو وارد ماجرا نڪن،ولے گوش نڪردے،منم عکسهایے رو ڪه میدونستم دیر یا زود به دردم میخوره رو به خودت فرستادم تا ببینے چیزیو ڪه قراره خانوادت ببینن... سریع تایپ مےڪنم _مشڪلے با این عڪسها ندارم...هرکاری میخواے بڪنے بڪن... ڪه سریع جواب مےدهد محبے_هرڪارے؟ یعنے زندگے اون پسره برات مهم نیست،اینڪه با این حرفت معلوم نیست چه حرفها و حاشیه هایے براش درست میشه؟ دستم را روے سر میگذارم و لبم را مےگزم... گناه او چه بود؟ من او را وارد ماجرایے ڪرده بودم ڪه هیچ ربطے به او نداشت اما تمام مشڪلات و سختےهایش براے او بود... دوباره پیامے ارسال مےڪند محبے_ راستے اینم بگم حتے ممڪنه ڪارش به دادگاه نظامے بڪشه... زبان را در دهانم مےگزم و بدون لحظه اے مڪث پیامے به میر امینے ارسال مےڪنم _سلامـ علیڪم،وقتتون بخیر،اقاے میرامینے فقط اومدم بگم ڪه محبے اونطور ڪه خودش گفته میخواد شمارو به دادگاه نظامے بڪشونه،خواهش مےڪنم تصمیم درست و بگیرید،منو مدیون نڪنید،همین ڪه خودم دارم این سختے و تحمل مےڪنم،ڪافیه! نمےخوام شمام وارد این ماجرا شید ڪه البته خودم باعث شدم و الان شماروهم تهدید کرده...! ⚜این زخم شاید ڪمتر از مرهم نباشد ⚜حتے اگر دردش برایم ڪم نباشد! ⚜اماده ام تا بشڪند،من را غم او ⚜اما سرم پیش نگاهش خم نباشد :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🌺 رمان شهر آشوب 🌺 نویسنده: فاطمه اشکو ژانر: تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۴۸۱ خلاصه : دو قطب تو این داستان نقش آفرینی میکنن، قطب منفی: دختری به نام رها، که رها شده، از اجتماع، از خوب بودن، از آدم بودن، هیچی براش مهم نیست، به هرچی میخواسته رسیده، پول، خوشگلی، شهرت، زندگی اما….. یه جورایی خوشحال نیست و هرکاری میکنه به این هدفش نمیرسه تا اینکه….. قطب مثبت: مردی به اسم سامان ( سام)، دندانپزشک، بسیار خوش اخلاق و البته مومن، با عقاید ِ مذهبی خاص خودش…. تو دنیایی زندگی میکنه که جایی برای ِ رهای ِ داستان نداره اما ….. _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay