📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨🌸♥️🌸♥️ #رمان_بازمانده♥️ #قسمت_چهاردهم ✍ #ز_قائم دروغ چرا دل تنگ شدم؛ د
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨🌸♥️🌸♥️
#رمان_بازمانده♥️
#قسمت_پانزدهم
✍ #ز_قائم
گشنه م بود ولی نمیخواستم مامان دیگه کار کنه و خسته بشه، بخاطر همین گفتم:
_شما برین مامان جون. خودم گرم میکنم
مامان که خسته بود اصرار نکرد و گفت:
_باشه قربونت برم اون قابلمه سرمه ای توش برنجه. قابلمه سیاهه توش خورشته. گرم کن بخور
_چشم مامان
مامان هم سری تکون داد و به سمت اتاق رفت تا استراحت کنه.
قابلمه هارا از توی یخچال برداشتم و روی گاز گذاشتم. زیر گاز را روشن کردم و روی صندلی نشستم و سرم را روی میز گذاشتم تا نهار گرم بشه.
با صدای زنگ موبایل سرم را از روی میز برداشتم و بدون اینکه نگاهی به صفحه اش بندازم، تماس را وصل کردم و گفتم:
_الو سلام
صدای مائده با خنده از پشت تلفن اومد:
_سلام زهرا جون خوبی؟ صدات نشون میده خواب بودی و تازه بیدار شدی!!
موهام رو از جلوی صورتم پشت گوشم فرستادم و گفت:
_ نه نخوابیده بودم مائده، سرم را روی میز گذاشته بود تا غذا گرم بشه بخورم
با خنده ای کوتاه، گفت:
_پس بد موقع زنگ زدم!
در حالی داشتم زیر گاز را خاموش می کردم گفتم:
_نه اتفاقا به موقع زنگ زدی؛ خوابم پرید
وگرنه غذا میسوخت
_خب پس به موقع زنگ زدم که هم من به کارم برسم هم تو غذا بخوری!!
همونطور که داشتم غذا را توی بشقاب می ریختم، گفتم:
_دستت درد نکنه...جانم کاری داشتی؟
_اره، میگم که زهرا سارا پیشم اومده بود!
بشقاب را روی میز گذاشتم و شوکه شده
پرسیدم:
_سارا اومده پیش تو، مائده
_اره اومده بود پیشم. میخواسته بیاد پیشت تو ولی مثل اینکه شماره وآدرس. خونتون را نداشته.
روی صندلی نشستم و گفتم:
_الان چند ماهه که من با سارا ارتباطی ندارم؛ شمارشو که عوض کرد بخاطر پدرش....فقط یادمه که یه خونه اجاره کرد..آدرسش را نداشتم. چیشده مائده؟ برای سارا اتفاقی افتاده؟
مائده تند تند گفت:
_نه نه زهرا اتفاقی خاصی نیافتاده... فقط...
کلافه گفتم:
_فقط چی؟؟
آروم جواب داد:
_زهرا آروم باش....پدر سارا آدرس خونش را پیدا کرده....رفته تا دلش میخواسته کتکش زده
دستم را به سرم گرفتم و گفتم:
_یا فاطمه الزهرا...وای... سارا کجاس؟
با آرامش جواب داد:
_الان پیش منه. با مامانم بردمش بیمارستان؛ آوردیمش خونه، الان هم خوابه
🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است.
🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند.
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨♥️🌸♥️🌸
#رمان_بازمانده♥️
#قسمت_شانزدهم
✍ #ز_قائم
نفس عمیقی کشیدم و خدا را شکری زیر لب گفتم؛ از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
_باشه. الان آژانس میگیرم میام
_تو که نهار نخوردی کجا میخوای بیای؟
عصر خودم میام دنبالت
تند گفتم:
_نه من دلم طاقت نمیاره الان میام
مائده که دید اصرارش فایده ای نداره به ناچار گفت:
_باشه. منتظرتم
_الان میام؛ کاری نداری؟
_نه فقط مواظب خودت باش
_چشم خداحافظ
_خداحافظ
راهی اتاق شدم و سریع آماده شدم
روسریم و روی سرم انداختم و لبنانی بستم. چادرم را روی روسری تنظیم کردم. بعد از برداشتن کیفم و انداختن موبایل از اتاق بیرون اومدم و روی یه کاغذ برای مامان نوشتم:
مامان من دارم میرم خونه مائده پیش سارا. نگران نباشید
کاغذ را روی اپن گذاشتم و آروم بیرون رفتم.
بعد از اینکه کفشام را پوشیدم به آژانس زنگ زدم و منتظر ایستادم.
آژانس که اومد سوار شدم و سر به زیر سلامی دادم. راننده که پیرمرد مهربونی بود، جواب سلامم را داد و گفت:
_کجا میری دخترم؟
آدرس را دادم و راننده حرکت کرد
وقتی که رسیدیم، پول را حساب کردم و پیاده شدم. هنوز به در خونه مائده نرسیده بودم که با صدای راننده برگشتم:
_دخترم پول را زیاد دادید. بیا بقیه ش را بگیر
شرمنده سر تکون دادم و گفتم:
_ببخشید حواسم نبود
بقیه پول را گرفتم؛ زنگ را زدم که خاله نفیسه جواب داد:
_بله بفرمایید؟
_منم نفیسه خانم
در و زد و گفت:
_بیا تو زهرا جان
وارد شدم و در را بستم و توی آسانسور قرار گرفتم.
نهار نخورده بودم و ضعف کرده بودم؛ با دستم آروم دور معده م را ماساژ دادم
خداراشکر که تو خونه میوه خوردم وگرنه الان از ضعف بیهوش شده بودم
آسانسور که به طبقه ۴ رسید در و هل دادم و وارد طبقه شدم و تا زنگ زدم، مائده در و باز کرد و با دیدنم دستپاچه گفت:
_وای زهرا چرا اینجوری شدی؟
دستم را گرفت و گفت:
_رنگ صورتت شبیه گچ شده. دستت هم سرده.
دستم را از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
_نه چیزی نیست....مائده کجاست؟
_چی چیو چیزی نیست، ضعف کردی!!
بعد دستانم را گرفت و داخل برد
همون موقع نفیسه خانم از آشپزخونه بیرون اومد و و با دیدن صورتم گفت:
_سلام زهرا جان. چرا اینقدر رنگت سفید شده!!
تا میخواستم جواب بدم، مائده گفت:
_مامان میشه یه شربت بیاری!!زهرا ضعف کرده نهار هم نخورده
نفیسه خانم سری تکون داد و گفت:
_الان میارم
و به سمت آشپزخونه رفت
🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است.
🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند.
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨♥️🌸♥️🌸
#رمان_بازمانده
#قسمت_هفدهم
✍ #ز_قائم
مائده دستم را کشید و به سمت مبل رفت. بعد از اینکه من و روی مبل نشاند پایین مبل کنارم زانو زد و گفت:
_زهرا آبجی... الان واسه چی نگرانی؟!
خدا را شکر بخیر گذشته والانم سارا سالمه
با بغض رو به مائده گفتم:
_مائده!! برای سارا چه اتفاقی افتاده؟
چرا به من چیزی نمیگین؟؟اصلا خودش کجاست؟؟
دستم را محکم تر گرفت و گفت:
_سارا الان توی اتاق من خوابه. نگران نباش. تا یه چیزی نخوری، نمیزارم بری
کلافه سری به نشونه تایید تکون دادم. میدونستم قضیه حاد تر از این حرفاست
نفیسه خانم سینی شربت را آورد و یه شربت جلوم گذاشت و گفت:
_بخور زهرا جان. رنگ به صورتت نمونده
لیوان شربت را برداشتم و گفتم:
_دستتون درد نکنه خاله. ببخشید مزاحمتون شدم
روی مبل روبه روم نشست و گفت:
_این چه حرفیه عزیزم. بخور نوش جونت
بعد از اینکه به اصرار مائده شربت را خوردم، از روی مبل بلند شدم و گفتم:
_مائده! سارا کجاست بزار ببینمش
تا خواست منصرفم کنه، کلافه گفتم:
_بزار برم ببینمش. شربت را هم که خوردم
به ناچار بلند شد و همراهم اومد تا میخواستم در و باز کنم، مائده سریع دستش را روی دستگیره در گذاشت و گفت: زهرا من و نگاه کن
تو چشم هاش نگاه کردم، که گفت:
_زهرا رفتی توی اتاق هر چی که دیدی هل نکن. مهم اینه که سارا الان حالش خوبه...
نگران سرم را تکون دادم که با یک دستش دستم را گرفت و با اون یکی دستش دستگیره در را به سمت پایین فشار داد و در و باز کرد.
وارد که شدم، چشمم به جسم بی جون سارا افتاد که با یه پا و دسته شکسته روی تخت خوابیده بودم. شوکه شده بودم و حرفی نمیزدم. تا اینکه قطره های اشک روی گونه ام سرازیر شد. مائده با دیدن اشکام دستپاچه گفت:
_زهرا!! چرا گریه میکنی قربونت برم؟؟
همونطور که اشک هام دونه دونه روی گونه ام سرازیر میشد، گفتم:
_نمیبینی مائده پدر سارا چه بلائی سرش آورده سرش شکسته پاش هم آتل بسته
با دستام به صورتش اشاره کردم ادامه دادم:
_نمیبینی صورتش چقدر کبوده!!
جای سیلی ش را من میتونم ببینم
🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است.
🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند.
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸🌸
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم🖤
بار هجرانِ تُو ،
بَر دوش گران است هنوز ؛
چشم نَرگس ،
بھ شقایق نگران است هَنوز...!!
نَبضِقَلبـٖےأَللّٰهُمَعَجِّلاِنْشٰاءَالله ❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#محرم
#امام_حسین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتا که تو مهمان من باشی به فردا💔.
#محرم
#حضرت_علی_اصغر🌱
#امام_حسین
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
#سلام_بابای_غریبم
دلنگرانی ام
بابٺ تأخیر تو نیسٺ !
میدانم می آیی....
یوسف زهرا🌼
🍃 دلم شورمیزند
🌱برای خودم … !
🍃براے ثانیہ اے ڪہ
✨قرارمیشود بیایی
🌱ومن هنوز با تو
🍃قرن ها، فاصلہ دارم ...
سلام تنها پادشاه زمین و زمان
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#محرم
#امام_حسین ع
✨﷽✨
🏴مقام حضرت عباس علیه السلام در کلام حضرت امام سجاد علیه السلام
✍از ثابت بن ابى صفيت نقل است كه سرور عابدان، امام سجاد عليه السلام نگاهی به عبيدالله پسر اباالفضل العباس كرد و گريست. سپس فرمود: بر رسول خدا صلى الله عليه و آله، روزی سخت تر از روز جنگ اُحد نبود كه در آن عمويش حمزه بن عبدالمطلب شير خدا و شيرمردِ رسول خدا کشته شد و پس از آن سختترين روز پيامبر، روز جنگ موته بود كه در آن پسر عمويش جعفر بن ابی طالب كشته شد. اما هرگز روزی چون روز حسين عليه السلام نیست. در آن روز سی هزار مرد بر او گِرد آمدند كه خود را از اين امت میپنداشتند و همگی با ريختن خون او، بخدای عزوجل تقرب میجستند و او هر چه خدا را به يادشان میآورد پندی نمیگرفتند تا اينكه او را از سر عداوت و ستم و سركشی كشتند.
💥سپس فرمود: خدا عباس را رحمت كند كه ايثار كرد، آزموده شد و جانش را فدای برادرش ساخت، تا آنجا که دو دستش از تن جدا شد و خدای عزيز و جليل بجای دو دستش، به او دو بال داد تا با آنها در بهشت همراه فرشتهها پرواز كند، همان طوری كه براى جعفر بن ابی طالب (جعفر طيار) مقرر ساخت. براستی كه عباس را پيش خدای تبارك و تعالی جايگاهی ويژه است كه همه شهيدان در روز رستاخيز به آن غبطه میخورند و رشك میبرند.
📚الأمالي (شيخ صدوق ره) ،ص547
🖇 اتفاقی عجیب زیر حرم حضرت عباس(ع)
🌻 آبی که 14 قرن پیش از فرزندان پیامبر اسلام سلب کردند امروز در حرم قمر بنی هاشم، به طرز معجره آسايی نابينا را بينا میكند، بيمار سرطانی را شفا میدهد و از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده میشود نه كم و نه زياد میشود.
۞ شيخ عباس 74 ساله، كه 36 سال خادم حرم حضرت عباس عليه السلام است، در مورد جريان آب دور قبر علمدار كربلا گفت:
قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت كه از 400 سال قبل كه آب لوله كشی نبود اين آب مرتب میجوشيده و از يك طرف وارد و از طرف ديگر خارج ميشد كه مزه و طعم آن آب از بهترين آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت.
↫ مردم میآمدند و از آن آب به عنوان تبرك استفاده میكردند و آب در تابستان خنك و در زمستان گرم بود.
【 از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميیشود
نه كم و نه زياد میشود. 】
💥 وی ادامه داد: شما به خوبی میدانيد اگر آب به مدت 10 روز در يك جا بماند گنديده میشود، اما اين آب با وجود اينكه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب ميماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسيار تازه و معطر مانده است.
💢 اين آب به ارتفاع يك متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من اينها را به چشم خود ديده ام و بارها شاهد بوده ام چقدر افراد كور وارد حرم شده و چند قطره از اين آب در چشمان آنها ريخته شده و بينا شده اند و يا افرادی داراي امراض پوستی و سرطانی با استفاده از اين آب شفا پيدا كرده اند. مگر آب دريای رحمت آقا تمام میشود.
❂ هم اكنون در بخش درب صاحب الزمان مرقد مطهر ابوالفضل پنجره كوچكی قرار دارد كه وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه كنيد از آن مرتب بوی گلاب میآيد و اين همان آبی است كه متأسفانه خادمان كنونی در ورودي آن را و راه رسيدگی به سرداب را به روی زوار بسته اند.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
ای اهل حـــــرم میر وعلمدار نیامد
علمــــــــــدار نـــــیامد علمــــــــــــــــــــدار نیـــــامد
سقای!حسین سید وسالار نیامد
علــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمدار نیامد
تا سوعای حسینی رو خدمت عاشقان اهلبیت (ع) تسلیت عرض میکنیم.
. خادم الحسن💚
🔴 طریقه توسل به حضرت ابوالفضل (ع)
🔵 در کتاب منتخب التواریخ آمده است که برای توسل به حضرت عباس برابر با عدد اسم ابجد عباس که ۱۳۳ می باشد این ذکر را بگویید :
🌕 یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
🔹 عدد ابجد نام اباصالح هم ۱۳۳ می باشد
🔴 خوشا به حال منتظرانی که این ذکر را با حاجت تعجیل در امر فرج می خوانند.
🏴صلی الله علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک 🏴
شهادت جانگداز سید و سالار شهیدان و یاران با وفایش را خدمت صاحب الزمان عجل الله فرجه وتمامی شیعیان ومحبان حضرتش تسلیت وتعزیت عرض مینماییم .
🚩اجرک الله یا صاحب الزمان عج🚩
#محرم #عاشورا #امام_حسین
🏴گسترده نور🏴
كانال تخصصى هروله_۲۰۲۲_۰۸_۰۸_۲۱_۳۴_۰۳_۵۶۶.mp3
12.25M
#شور_غمناک
• امشب به صحرا بى كفن
جسم شهيدان است
شام غريبان است....
سید رضا نریمانی
#شامغریبان
#محرم
اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَيْنِ
عَلَيْهِ السَّلامُ وَجَعَلَنا وَاِيّاكُمْ مِنَ الطّالِبينَ
بِثارِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ
آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ
آجرکاللهیاصاحبالزمان🥀
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#محرم #عاشورا
مولای من
بی فایده ست روضه و ماتم بدون شما
بی فایده ست اشک دمادم بدون شما...
ای منتقم.... جان عمو جانتان بیا
بی فایده ست ماه محرم بدون شما...
چنگی به دل نمیزند آقای غصه دار
بیرق ،علم، سیاهی و پرچم بدون شما...
🌟لّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌟
#محرم
#امام_حسین ع
#امام_زمان عج
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🤲دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
تعجیل در فرج #امام_زمان علیه السلام صلوات
#امام_حسین علیه السلام
السلام علیک یا صاحب الزمان
«امروز» بگو میان قُنوتت به صد نیاز
«عَجّل علی ظُهورکَ یا فارسَ الحِجاز»
هر دم بگو به اشک روان رو به آسمان
«عَجّل علی ظُهورکَ یا صاحِبَ الزَمان»
#امام_زمان عج
تعجیل در فرج مولامون صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا چرا ما انسانها!!!! چرا جای خدا قضاوت میکنیم⁉️
#کافری سخت شد از سستی ما در ره دین،
سبب رونق #کفر است مسلمانی ما...
👌حتما ببینید...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
مواظب رفتارهای غلیظ باشید.
هر جایی دیدید یک رفتار به شکل غلیظ اظهار میشود بدانید که به احتمال بسیار زیاد در پشت صحنه( یعنی در باطن فرد) عکس این رفتار وجود دارد.
کسی که خیلی غلیظ با ادب است، باید بدانید که در عمق باطنش دریایی از بی ادبی نهفته است.
کسی که خیلی غلیظ خودش را سربه زیر و ماخوذ به حیا نشان می دهد، بدانید که خشمی فراوان پشت این شرم پنهان است.
یا اگر کسی خیلی بیش از حد و غلیظ اظهار معتمد بودن می کند، بدانید که در باطنش خیانت اولین گزینه است.
کسی که خیلی غلیظ با غیرت و متعصب است در باطنش آتش فشانی از فساد منتظر انفجار است.
كسی كه خیلی غليظ به دینداری و پاکمنشی خود را مطرح ميكند؛ شک نداشته باشيد با اين نما، باطنی عاری از هر گونه اعتقاد وجود دارد.
آدم ها پشت رفتارهای غلیظ پنهان میشوند تا حجم بزرگ منفیهای درونشان را استتار کنند.
مواظب رفتارهای غلیظ باشید و از همه آنها مهم تر سراغ غلیظهای خودتان نيز بروید. تا ببینید کدام رفتار افراطی را از خود نشان میدهید.
یک زندگی سالم ، زندگی معتدلانه است.
👤 دکتر احمد حلت
┄┅┅┄┄┅✶🌸✶┄┅┄┅┄