eitaa logo
اشعار روضه های مکتوب
2هزار دنبال‌کننده
9 عکس
9 ویدیو
1 فایل
انشاالله به مرور در این کانال اشعار مدح و مرثیه اهل بیت قرار داده خواهد شد. متون مرثیه آل الله را در کانال روضه های مکتوب ببینید: https://eitaa.com/rozehayemaktoub
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل یک کبوترم پر میزنم پر میزنم امشب گفته بابام که بهت سر میزنم امشب دیگه از همسفران دل میکنم امشب چه خوشه پیش بابام جون کندنم امشب دیگه جون خسته بر لبهام میاد امشب به دلم برات شده بابام میاد امشب دختر شاه می شنید حرفهای من امشب تو بابات قشنگه یا بابای من امشب مثل بارون بهار اشکهام میاد امشب به دلم برات شده بابام میاد امشب دست روی دست نگذارید بابام میاد امشب لباس نو بیارید بابام میاد امشب خونه رو جارو کنید بابام میاد امشب موهامو خوشبو کنید بابام میاد امشب دل و دیوونه کنید بابام میاد امشب موهامو شونه کنید بابام میاد امشب ....
عمه جان این سر منور را کمکم می کنی که بردارم شامیان ای حرامیان دیدید راست کفتم که من پدر دارم * ای پدر جان عجب دلی دارم ای پدر جان عجب سری داری گیسویم را به پات می ریزم تا ببینی چه دختری داری * آیه های نجیب و کوتاهم شبی از ناقه ام تنزل کرد غنچه هایی شبیه آلاله روی چین های دامنم گل کرد * دستی از پشت خیمه ها آمد لاجرم راه چاره ام گم شد در هیاهوی غارت خیمه ناکهان گوشواره ام گم شد * هر بلایی که بود یا می شد به سر زینب تو آوردند قاری من چرا نمی خوانی؟ چه به روز لب تو آوردند * چشم های ستاره بارانم مثل ابر بهار می بارد من مهیای رفتنم اما خو اهرت را خدا نگه دارد
خدا مرگم بده چه لب های پر از خونی خدا مرگم بده چه موهای پریشونی . خدا مرگم بده چه اوضاعی چه مهمونی نه فرشی و نه چراغونی و نه سر دارم و نه سامونی . به ما سر زدی سر زده اومدی کو بدنت مگه پر زده اومدی . بابا نگو که کجا بودی بابا همه جا با ما بودی بابا زیر دست و پا بودی . بابا بابا بابا . خدا صبرت بده شده ناموست آواره خدا صبرت بده دخترت بین بازاره . خدا صبرت بده به غارت رفته گوشواره نمونده گوشی و گوشواره بگو با عمو شبم تاره . سر تو خاکیه خاکیه معجرا منو زدن مثل تک تک دخترا . بابا تو موج بلا بودم بابا با نامحرما بودم بابا من انگشت نما بودم . به ما سر زدی سر زده اومدی کو بدنت مگه پر زده اومدی . بابا نگو که کجا بودی بابا همه جا با ما بودی بابا زیر دست و پا بودی . بابا بابا بابا . خدا خیرش بده  ؛ سر من عمه آزرده خدا خیرش بده به جای من کتک خورده . خدا خیرش بده روزی صد مرتبه مرده علم به دوش حرم بوده و تو هر کوچه سپرم بوده . حالا مراقب زخمای تازمه بیا که لحظه ی تشییع جنازمه . بابا چشمم خوب نمی بینه بابا سیلی خوردم از کینه بابا گوشم خیلی سنگینه . تار می بینم ، سرم سنگینه  عجب دستی داشت ، خیر نبینه . با پای پر ورمم ، دردسر حرمم عمه میگه خیلی شبیه مادرمم.
🔰لیست شعر روضه اسارت 🔴وداع کربلا بگذارید کنار بدنش گریه کنم ز خوناب جگر دریا کنم چشم تر خود را 🔴دفن شهدا اینجا نگارخانه گلهای پرپر است 🔴دروازه کوفه غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده هلال یکشبه ای آفتاب جاه و جلال ای ماه من دو روزه چرا گشته ای هلال یا هلالا لما استتم کمال 🔴شام و اسارت آل الله پس از تو جان برادر چه رنج ها که کشیدم زینب و شام آه و وا ویلا مگه یادم میره ... حسین جان ای آبروی دو عالم مرا تا شامیان دیدند در شام به محمل ماه تابان را که دیده منم که داغ روی داغ دیدم دریغ از لاله های پرپر من یا مزن چوب جفا بر لب و دندان من شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید شامیان من داغدارم هلهله کمتر کنید فتنه و بیداد و بلا بود شام افتاده ام به بستر بی سایبان حسین حسین جان به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم تو رفتی کربلا روی سرم یکباره ویران شد مرگ من بود دمی کزتو جدایم کردند کانال روضه های مکتوب @rozehayemaktoub کانال اشعار روضه های مکتوب @rozehayemaktoub3
مرا تا شامیان دیدند در شام به اشکم فاش خندیدند در شام تمام شهر را بستند آئین بساط سرخوشی چیدند در شام به فرقم سنگ ها از چار جانب به جای لاله باریدند در شام به جای تسلیت برگرد سرها زنان شام، رقصیدند در شام به گردم هجده خورشیدخونین فراز نی درخشیدند در شام خدا داند که زند های یهودی به فرقم خاک پاشیدند در شام تمام طایران گلشن وحی به سان جوجه لرزیدند در شام زن و مرد و بزرگ و کوچک آن روز لباس عید پوشیدند در شام کف و دشنام و چنگ و تار و دف بود که بهر ما پسندیدند در شام دل شب بر دل من گریه کردند یتیمانی که خوابیدند در شام بود بیتی زسوز سینۀ من که حتی خلق بشنیدند در شام گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند
به محمل ماه تابان را که دیده؟ به نی مهر درخشان را که دیده؟ میان خندۀ اهل جهنّم به دامن اشک رضوان را که دیده؟ درون طشت، ذکر حق که گفته به زیر چوب، قرآن را که دیده؟ به پای صوت روح افزای قرآن نشاط می گساران را که دیده؟ کنار سفرۀ رنگین قاتل سر خونین مهمان را که دیده؟ زبانم لال بین می گساران ولیّ حّی سبحان را که دیده؟ دهن خشک و لب از خون جبین تر شکسته دُرج دندان را که دیده؟ به لبخند عدو گرد سر دوست نگاه چشم گریان را که دیده؟ دل شب گوشۀ ویرانۀ شام وصال روح و ریحان را که دیده؟ به غیر از من که از غم پیر گشتم به دل، داغ جوانان را که دیده؟ به جای لاله چون من بلبلی زار پر از خون، باغ و بستان را که دیده؟ گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند
در این شعر می توان به جای «اگرچه» از واژه «منم که» یا «برادر» «حسین جان» استفاده کرد اگر چه داغ روی داغ دیدم اگر چه طعنه از دشمن شنیدم اگر چه سفید از غصّه مویم اگر چه چون هلال از غم خمیدم اگر چه سر زدم بر چوب محمل اگر چه ناله از دل برکشیدم اگر چه با نگاهی اشک آلود دل از هجده عزیز خود بریدم اگر چه پا به پای چند صیاد به دنبال غزالان می دویدم اگر چه از گلوی پاره پاره به مقتل خم شدم گلبوسه چیدم اگر چه دور از چشم حسینم به روی خاک زندان آرمیدم خدا داند چو در راه خدا بود به چشمم غیر زیبائی ندیدم من از روزی که چشم خود گشودم بلای دوست را بر جان خریدم دلم خوش بود در باغ ولایت به هجده لالۀ سرخ و سفیدم بریز ای اشک چون باران به دامن بسوز ای دل به گل های امیدم گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند
دریغ از لاله های پرپر من زهفتادو دو خونین اختر من دریغ از آن عزیزانی که خفتند به خون در پیش چشمان تر من خودم دیدم سر پاک حسینم جدا شد پیش چشم مادر من خودم دیدم که در خون دست وپا زد به روی دست بابا اصغر من خودم دیدم که قطعه قطعه گشته زتیر و نیزه، جسم اکبر من خودم دیدم که پامال خزان شد گل من یاس من نیلوفر من خودم دیدم که هجده سر چو خورشید همه گشتند برگرد سر من خودم دیدم که سرها گریه کردند بر احوال دل غم پرور من خودم دیدم که افتاد از سر نی سر محبوب از جان بهتر من به آن بلبل که در شام خرابه دل شب پر زد و رفت از بر من بخوان این بیت را (میثم) هماره زسوز سینۀ پر آذر من گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من  یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من  یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم  یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من  من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت  چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من  ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان  بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من  در احد جد تو دندان پیمبر را شکست  باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من  بارها و بارها پیوسته دید آزارها  هم سر خونین من، هم پیکر عریان من  سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است  چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من  خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران  با خدا این بوده از روز ازل پیمان من  من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو  مادرم در پای طشت زر بود مهمان من  دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش  همچنان دست توسل داشت بر دامان من
شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید ساز با نالۀ ذرّیۀ زهرا نزنید سر مردان خدا را به سر نیزه زدید مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید دختران را به کنار سر بابا نزنید علی و فاطمه در جمع شما اِستادند پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید رقص شادی جلو محمل زینب نکنید پای سر بریده به زمین پا نزنید بگذارید برای شهدا گریه کنیم خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید کشتن فاطمه بین در ودیوار بس است تازیانه به تن زینب کبری نزنید به تماشای سر پاک حسین آمده اید اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنید دوستان غیر در خانۀ مولا نزنید
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید  خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید  کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست  نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید  با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟  نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید  گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب  جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید  میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست  جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟  این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی  از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید  کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست  تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید  زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز  شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید  فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست  رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟  شیعیان با شعر میثم در غم ما اهل بیت  دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
وداع کربلا ز خوناب جگر دریا کنم چشم تر خود را مگر پیدا کنم در این یم خون گوهر خود را الا ای بلبلان با من بنالید از برای من که نقش خاک دیدم لاله های پرپر خود را برم تا یادگار از این گل پرپر شده با خود سزد از خون او رنگین کنم موی سر خود را برادر ای زدور خردسالی همدم زینب چرا تنها سفر کردی نبردی خواهر خود را زمین از اهرمن پر ای سلیمان به خون خفته در این صحرا کجا گمکرده ای انگشتر خود را از آن ترسم که زیر تازیانه جان دهد از کف به جان مادرت زهرا رها کن دختر خود را سرت از نوک نی کافی است با من همسخن گردد دگر زحمت مده جان برادر حنجر خود را چگونه طاقت آوردم که دیدم بر گلوی تو نشان زخم تیغ و بوسه های مادر خود را جدائّی من و تو بند از بندم جدا کرده چگونه از تو بردارم نگاه آخر خود را دو زخمت مانده آن یک بر کمر این بر جگر آری که دیدی داغ عبّاس و علی اکبر خود را صدای غربتت پر کرد عالم را در آن ساعت که کردی دفن پشت خیمه جسم اصغر خود را گنکاری چو «میثم» چشم بر لطف شما دارد مبادا روز محشر واگذاری نوکر خود را