هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
روایتی زیبا درباره سخن گفتن #امام_جواد (علیه السلام) در لحظه ولادت
ظهور نهمین نور ولایت
حکیمه - دختر حضرت موسی بن جعفر و عمهی امام محمد جواد علیهمالسلام، حکایت کند:
چون هنگام ولادت حضرت جواد الأئمه علیهالسلام نزدیک شد، حضرت ابوالحسن، امام رضا علیهالسلام مرا به همراه همسرش، خیزران - مادر حضرت جواد علیهالسلام - با یک نفر قابله (ماما) داخل یک اتاق قرار داد و درب اطاق را بست.
وقتی نیمهی شب فرا رسید، ناگهان چراغ خاموش شد و اتاق تاریک گشت؛ و ما ناراحت و متحیر شدیم که در آن تاریکی، در چنین موقعیتی حساس چه کنیم؟
در همین تشویش و اضطراب به سر میبردیم که ناگاه درد زایمان برخیزران عرض شد؛ و اندکی بعد وجود مبارک و نورانی حضرت ابوجعفر، محمد جواد علیهالسلام از مادر تولد یافت و با ظهور طلیعهی نورش تمام اتاق روشن گشت.
حکیمه گوید: به مادرش، خیزران گفتم: خداوند کریم به واسطهی وجود مبارک و نورانی این نوزاد عزیز، تو را از روشنائی و نور چراغ بینیاز گردانید.
پس چون نوزاد بر زمین قرار گرفت، نشست و نور تشعشع انوار الهی، تمام اطراف بدنش را فرا گرفت، تا آن که صبح شد و پدر بزرگوارش حضرت ابوالحسن، علی بن موسی الرضا علیهماالسلام تشریف آورد؛ و با لبخندی نوزاد عزیز را در آغوش گرفت؛ و پس از لحظهای او را در گهواره نهاد و به من فرمود: ای حکیمه! سعی کن که همیشه کنارش باشی.
حکیمه در ادامهی حکایت چنین گوید: چون روز سوم مولود فرا رسید، آن نوزاد عزیز چشمهای خود را به سوی آسمان بلند نمود و بعد از آن نگاهی به سمت راست و سمت چپ کرد و سپس با زبان صریح و فصیح اظهار داشت:
«أشهد أن لا اله الا الله، وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله».
و هنگامی که شهادت بر یگانگی خداوند متعال و رسالت حضرت محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر زبان جاری کرد، بسیار تعجب کردم و در حیرت قرار گرفته و با همان حالت از جای خود برخاستم و به حضور حضرت رضا علیه السلام آمدم و گفتم: صحنه ای بسیار عجیب و شگفتآوری را دیدم!
امام علیهالسلام فرمود: چه چیزی را مشاهده کردهای؛ که باعث شگفتی تو گشته است؟
در جواب حضرت گفتم: این نوزاد کوچک چنین و چنان گفت، و تمام جریان را برایش بازگو کردم.
همین که امام رضا علیهالسلام سخن مرا شنید، تبسمی نمود و سپس فرمود: چیزهای معجزهآسا و حیرتانگیز بیشتری را نیز مشاهده خواهی کرد. [1] .
[~hr~]پی نوشت ها:
(1) الثاقب فی المناقب: ص 514، ح 432، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 394.
المناقب لابن شهرآشوب حَكِيمَةُ بِنْتُ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَتْ لَمَّا حَضَرَتْ وِلَادَةُ الْخَيْزُرَانِ أُمِّ أَبِي جَعْفَرٍ ع دَعَانِي الرِّضَا ع فَقَالَ يَا حَكِيمَةُ احْضُرِي وِلَادَتَهَا وَ ادْخُلِي وَ إِيَّاهَا وَ الْقَابِلَةَ بَيْتاً وَ وَضَعَ لَنَا مِصْبَاحاً وَ أَغْلَقَ الْبَابَ عَلَيْنَا فَلَمَّا أَخَذَهَا الطَّلْقُ طَفِئَ الْمِصْبَاحُ وَ بَيْنَ يَدَيْهَا طَسْتٌ فَاغْتَمَمْتُ بِطَفْءِ الْمِصْبَاحِ فَبَيْنَا نَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ بَدَرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِي الطَّسْتِ وَ إِذَا عَلَيْهِ شَيْءٌ رَقِيقٌ كَهَيْئَةِ الثَّوْبِ يَسْطَعُ نُورُهُ حَتَّى #أَضَاءَ الْبَيْتَ فَأَبْصَرْنَاهُ فَأَخَذْتُهُ فَوَضَعْتُهُ فِي حَجْرِي وَ نَزَعْتُ عَنْهُ ذَلِكَ الْغِشَاءَ فَجَاءَ الرِّضَا ع وَ فَتَحَ الْبَابَ وَ قَدْ فَرَغْنَا مِنْ أَمْرِهِ فَأَخَذَهُ وَ وَضَعَهُ فِي الْمَهْدِ وَ قَالَ لِي يَا حَكِيمَةُ الْزَمِي مَهْدَهُ قَالَتْ فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ #رَفَعَ_بَصَرَهُ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ نَظَرَ يَمِينَهُ وَ يَسَارَهُ #ثُمَّ_قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَقُمْتُ ذَعِرَةً فَزِعَةً فَأَتَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع فَقُلْتُ لَهُ لَقَدْ سَمِعْتُ مِنْ هَذَا الصَّبِيِّ عَجَباً فَقَالَ وَ مَا ذَاكِ فَأَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ فَقَالَ يَا حَكِيمَةُ #مَا_تَرَوْنَ_مِنْ_عَجَائِبِهِ_أَكْثَر
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
🔰بیشتر از طرف مادرم طواف کن.
طواف کردن به نیابت معصومین
کلینی گفته است:
از موسی بن قاسم روایت شده که گفت: به امام جواد علیه السلام عرض کردم: می خواستم از طرف شما و از طرف پدر بزرگوارتان طواف کنم؛ اما به من گفتند: از طرف جانشینان رسول اکرم طواف کردن روا نیست. حضرت به من فرمود: هر اندازه می توانی، طواف کن که البته جایز است.
سه سال بعد به حضرت عرض کردم: همانا من از شما اجازه گرفتم که به نیابت شما و پدر بزرگوارتان طواف نمایم و شما اجازه دادید و من، از طرف شما و پدرتان طواف فراوان بجای آوردم؛ سپس حقیقتی به دلم راهافت و آن را عملی کردم.
حضرت فرمود: آن چیست؟
عرض کردم: روز اول از طرف رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم طواف نمودم؛ پس حضرت سه مرتبه فرمود: درود خداوند بر رسول خدا باد؛ روز دوم از طرف امیر مؤمنان، روز سوم به نیابت امام حسن، روز چهارم به نیابت امام حسین، روز پنجم از طرف امام سجاد، روز ششم از طرف امام محمد باقر، روز هفتم به نیابت امام جعفر صادق، روز هشتم به نیابت جد بزرگوارت امام موسی کاظم و روز نهم از طرف پدر بزرگوارت امام رضا و روز دهم به نیابت خودتان، ای سید و سرور من! طواف کردم و اینان، کسانی هستند که بین خود و خدای متعال، ولایتشان را گردن نهاده ام.
حضرت فرمود: بنابراین، به خدا سوگند! بین خود و خدایت، دینی را پذیرفته ای که خدای متعال، جز آن را از بندگان خود قبول نمی کند.
عرض کردم: چه بسا به نیابت مادر گرامی ات، حضرت فاطمه هم طواف کرده ام، چنانکه گاهی هم انجام نداده ام.
حضرت فرمود: از طرف مادرم، زیاد طواف کن؛ چه اینکه این، بهترین کاری است که می توانی انجام دهی؛ انشاء الله. [1] .
[~hr~]پی نوشت ها:
(1) کافی 4: 314 ح 2.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛
روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
دانشنامه امام جواد را ببینید:
https://lib.eshia.ir/71811/1/740
🔰گزارش نقش زینب کبری در تشجیع مردم برای خونخواهی سیدالشهدا علیه السلام در کتاب اخبار الزینبات
#کتاب_مهم_اخبار_الزینبات
ابوالحسین یحیی عبیدلی از سادات شریف که با چهار واسطه به امام سجاد علیه السلام می رسد کتابی به نام اخبار الزینبات نوشته است که به مرور به فراموشی سپرده شده است و چه بسا برخی عبارات آن در کتب دیگر اصحاب یافت نشود.
مرحوم آیتالله شهابالدین مرعشی نجفی در مقدمه این کتاب آورده است:
«هو العلامة الجليل ، الشريف الطاهر ، المُحَدّث المُفَسّر ، النَسّابة ، الثِقَة الأمين ، أبو الحسين : يحيى العُبيدلي المَدَني ، العقيقي الأعرجي ، بن الحسن بن جعفر الحُجّة بن عبيد الله الأعرج ، ابن الحسين الأصغر ، ابن الإمام السجاد زين العابدين علي بن الحسين عليهالسلام.»
همچنین ایشان می فرماید: علمای شیعه از جمله شیخ مفید، شیخ طوسی، شیخ صدوق و دیگران از او روایت نقل کرده اند.
🔸به هر حال یکی از نقل های این کتاب درباره تشجیع مردم به خونخواهی امام حسین علیه السلام توسط زینب کبری سلام الله علیها است.
همچنین در این نقل آورده است:
زینب کبری سلام الله علیها در بین مردم درباره خونخواهی امام حسین علیه السلام سخنرانی کرد و وقتی خبر این حرکات حضرت به یزید رسید او به والی مدینه دستور داد زینب کبری را به بیرون رفتن از مدینه وادار کند.
طبق کتاب اخبار الزینبات البته این به خروج زینب کبری به مصر منتهی شده است.
اما اگرچه مقصد زینب کبری به مصر یا به شام محل تامل تاریخی است اما اصل این گزارش، قابل توجه است.
او نقل می کند:
حدّثنا زهران بن مالك ، قال سمعتُ عبد الله بن عبد الرحمن العتبي يقول : حدّثني موسى بن سلمة ، عن الفضل بن سهل ، عن علي بن موسى ، قال :أخبرني قاسم بن عبد الرزاق ، وعلي بن أحمد الباهلي ، قالا : أخبرنا مُصعَب بن عبد الله قال :
كانت زينب بنت علي ـ وهي بالمدينة ـ تُؤلّبُ الناس على القيام بأخذ ثار الحسين.
فلمّا قام عبد الله بن الزبير بمكّة ، وحَمَل الناس على الأخذ بثار الحسين ، وخلع يزيد ، بَلَغ ذلك أهل المدينة ، فخطبت فيهم زينب ، وصارت تؤلّبهم على القيام للأخذ بالثار ، فبَلَغَ ذلك عمرو بن سعيد ، فكتب إلى يزيد يُعلِمُه بالخبر.
فكتب [ يزيد ] إليه : « أن فَرّق بينها وبينهم » فأمر أن يُنادى عليها بالخروج من المدينة والإقامة حيث تشاء.
فقالت : « قد علم الله ما صار إلينا ، قُتِل خَيرُنا ، وانسَقنا كما تُساق الأنعام ، وحُمِلنا على الأقتاب ، فوالله لا خرجنا وإن أُهريقَت دماؤنا ».
فقالت لها زينب بنت عقيل : « يا ابنة عمّاه! قد صدقنا الله وعده وأورثنا الأرض نتبوّأُ منها حيث نشاء.
فطيبي نفساً وقَرّي عيناً ، وسيجزي الله الظالمين.
أتُريدين بعد هذا هوانا؟!
إرحَلي إلى بلد آمِن »
روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
🔰فداکاری شهید طیب حاج رضایی به نقل از کتاب کوچه نقاش ها خاطرات جانباز دفاع مقدس مرحوم سید ابوالفضل کاظمی
🔸محمد عروس چگونه انقلابی شد؟
محمد باقریان معروف به محمد عروس یكی از مبارزان سیاسی قبل از انقلاب
یكی از كسانی كه تقریبا همیشه با دایی سید حبیب جفت و جور و رفیق چهار دانگش بود،
آقامحمد باقریان بود.
این آدم از بس خوش قواره و خوش رخ بود، تو محل معروف بود به «محمد عروس». وقتی
ازكوچهی ما رد میشد، میایستادیم و بازوها، سركول و سینهی ستبر و هیكل ورزشكاریاش راتماشا میكردیم.
چشمهای درشت، موهای فرفری و طرز راه رفتنش كه خیلی با وقار و با ابهت بود، با قدم های سنگین، چشم همه را میگرفت. او همیشه با دایی حبیب به مسجد و هیئت میرفت
و هر وقت مرا میدید، با مهربانی نگاهم میكرد.
از جمله حوادثی كه در كوچه برام اتفاق افتاد، این بود كه خرداد سال 1342 چلهی تابستان،زیرآفتاب داغ، با یك عرق گیر داشتیم فوتبال بازی میكردیم. از جایی كه بازی میكردیم،یعنی از سرخیابان انبار گندم، میدان (امینالسلطان) بار فروشها پیدا بود.
كامیونها و گاری ها را قشنگ میدیدیم كه میوه و سبزی جابهجا میكنند.
شاگرد بار فروشها صبح تا شب حنجره پاره میكردندبرای جلب مشتری.
همین طور كه این به آن و آن به این پاس میدادیم و شوت میكردیم، یك عده چوب به دست، عربدهكشان از میدان بار فروشها ریختند بیرون! چوبهایشان به كلفتی دسته بیل بود. یقین، از خیابان صاحب جمع خریده بودند.
این یك عده، به حمایت از آقای خمینی شعار میدادند «خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم»
یا «یامرگ یا خمینی»، و آن عدهی دیگر كه در میدان به تماشا نشسته بودند، تیر میكردند تحریك وتشویق می كردند.
جمعی، از میدان آمدند بیرون و رفتند طرف میدان شاه. چند دقیقهی بعد، ماشین شهربانی آمد وآژانها ریختند و زد و خورد و تیراندازی شد. ما فقط ماتمان برده بود و تماشا میكردیم.
میترسیدیم جلو برویم.آن روز، وسط جمعیت، محمد عروس را دیدم كه میدود و شعار میدهد.
چند روز بعد، از دایی سید حبیب شنفتم كه آژانها، محمد عروس و چند تا از سركردههای شورشیها را گرفتهاند و به زندان انداختهاند. من در آن ماجرا برای اولین بار اسم «آقای خمینی»را شنیدم.
قیام خرداد 1342 برضد شاه، از آن جا شروع شد برای همین، اسم میدان شاه را «میدان قیام» گذاشتند و به همین اسم ماند و شد مقدمهی انقلاب اسلامی.
اما حساسیت و علاقهای كه به محمد آقای عروس داشتم، باعث شد كه پیگیر قصهی آن روزبشوم و دوستی و رفاقت ریشهداری بین من و محمد آقا پا بگیرد. برای همین، طالبم كه بقیهی ماجرا محمد عروس را همین جا بگویم.
سال 56، از طریق دایی سید حبیب خبردار شدم كه محمد عروس بعد از سیزده سال، از زندان آزادشده، چون خیلی تو نخ محمد آقا بودم، یك روز به دیدنش رفتم. خصوصا در آن روزها، بحث مبارزه باشاه داغ بود و آدمهایی مثل محمد عروس كه صابون زندان شاه به تن شان خورده بود، حرفهای زیادی برای گفتن داشتند.
محمد آقا، مثل گذشته، خوش رخ، و خوش قواره بود، فقط كمی شكسته شده بود.
چند ساعتی با هم گپ زدیم و از این در و آن در گفتیم.
یكی از چیزهای شنیدنی كه محمد آقای عروس برام گفت، این بود: «وقتی در زندان بودم، چندروحانی رو هم به بند ما آوردند و دستگاه شاه چند چاقوكش و قداره بند سابقهدار را قاتی آنها كرد تا باعث آزار و اذیت آنها بشن.
ازش پرسیدم: «آن روز كه بار فروشها از میدون ریختن بیرون، خرداد 1342 بود و من با بچهها توكوچه بازی میكردم. خیلی طالبم بدونم بعدش چی شد؟
محمد آقا دربارهی آن روز گفت:
- بعد ازاین كه شهربانی و ساواك ریختن و ما رو كت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین كاردی، عباس كاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاهری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن.
همهی آنها، بار فروشهای میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به
نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همهی اینها، "طیب" بود.
@rozehayemaktoub
چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاجی رضایی رو كت بسته آوردند و توبند ما انداختن.
وقتی ما رو به زندان باغ شاه بردند، طیب هم همراهون بود. من باهاش كاری نداشتم، چون همیشه دوروبرش یك مشت چاقوكش بود.
خودش هم از بزن بهادرها و لاتهای تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری كه وقتی فرح پهلوی بچهدارشد و پسر اول رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب كوچه و محل را چراغونی كرد.
رو همین حساب تاطیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش كردم. دستبند به دستش بود. سلام كرد و گفت:محمد آقا ما رفیق نامرد نیستیم.
جوابش رو ندادم؛ اما میدونستم كه ساواك از علاقهی طیب به آقای خمینی سوء استفاده میكند. آن زمان طیب با «شعبان» سرشاخ بود. هر دو یكه بزن جنوب شهر بودند
و حرفشان خریدارداشت. شعبان ورزشكار بود و طرفدار شاه؛ طیب میداندار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز.
در حالی كه همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت وطیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال واحوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا میدونه.
سران مملكت جلسه گذاشتند كه با طیب زد و بند كنند و وادارش كنند كه بگه خمینی به من پول داده تابار فروشها رو تیر كنم.
آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: «حرفهای شمادرست؛ اما ما تو قانون مشتیگری، با بچهی حضرت زهرا (س)در نمیافتیم. من این سید رونمیشناسم؛ اما با او در نمیافتم.
عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حكم اعدام داد و به برادران كاردی و شمشاد و بقیه ده تا پانزده سال زندان دادند.
بعد از اعلام حكم، ما را به بند هامون منتقل كردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت:«محمد باقری، حاج علی نوری، اعلی حضرت، با یك درجه تخفیف، عفو ملوكانه به شما داده.
اینها رو گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریك كرد؛ اما طیب كه تو یك سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: «این حرفها رو برای ننهات بزن یك بارگفتم باز هم میگم؛ من با بچهی حضرت زهرا در نمیافتم.
شهید طیب حاج رضایی
فردا شب صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن میبرندشان برای اعدام.
وقتی میرفتن طیب زد به میلهی سلول من و گفت: «محمد آقا اگر یك روز خمینی رو دیدی سلام منو بهش برسون و بگو؛ خیلیها شما رو دیدند و خریدند؛ ما ندیده شما رو خریدیم.
نیم ساعت بعد صدای رگبار آمد و معلوم شد كه تیربارونشون كردن. طیب رسم مردانگی رو به جاآورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون كار طیب هستم.
محمد آقا هر وقت این قصه را برایم میگفت، به پهنای صورت اشك میریخت و میگفت:
هر وقت یاد آن شب میافتم، قلبم میگیره. خیلی طیب رو اذیت كردن تا از شاه طلب بخشش كنه؛ اما خدااگر بخواد كسی رو بخره، میخره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت موندگاره.
آن روز من با دقت به حرفهای محمد آقا گوش كردم و مدام در این فكر بودم كه این خمینی كه بوده كه طیب حاضر شد جانش را برای او بدهد؟ حرفهای بینظیر محمد آقا مرا مشتاق كرد. از آن به بعد بیشتر به دیدنش میرفتم.
محمد آقا برای این انقلاب زیاد زحمت كشید. مرد زندانهای قزلقلعه، بندرعباس و سیرجان كه جوانیاش را در آنها گذرانده بود، بسیار مورد بیمهری قرارگرفت. بسیاری از پرچمداران ومشتیهای خرداد 42 كه به رحمت حق رفتهاند، نامشان هم غریب است.
سال 63، وقتی مجروح شدم محمد آقا به عیادتم آمد و خیلی به حقیر لطف و محبت كرد.
ایشان بسیار قانع بود و هرگز به رنجها و سختیهایی كه كشید و به زندانهایی كه رفت،
ننازید و سركسی منت نگذاشت و نگفت كه همهی این انقلاب مال من است؛ چون چند سال زندان رفتهام.
بسیار كمتوقع و سر به زیر و پاك سیرت بود.
برای شادی روح امام راحل و همه ایثارگران و شهدای مظلوم انقلاب، دفاع مقدس، دفاع از حرم و دفاع از امنیت صلوات
@rozehayemaktoub
هدایت شده از روضه های مکتوب ( متن روضه اهل بیت )
🔰چند مجلس روضه کوتاه امام کاظم (علیه السلام)
🔸 مجلس اول روضه امام کاظم (علیه السلام)
🔸 مجلس دوم روضه امام کاظم (علیه السلام)
🔸 مجلس سوم روضه کوتاه امام کاظم (علیه السلام)
🔸 قدردانی امام کاظم (علیه السلام) از مرثیه خوان اباعبدالله (علیه السلام)
#روضه_امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم
کانال روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه تک و تنها چه غریبونه
یه نفر کنج، این زندونه
اسیر این شبای تاره
روی خاک تیره سر میذاره
کسی بجز خدا از حالش، خبر نداره
ای صید بی بال و پر
شفیع روز محشر
دخیلک آقا یا، موسی بن جعفر
توی این زندون، دیگه آزاده
بدنش روی، خاک افتاده
هنوز توی غل و زنجیره
رضا براش عزا می گیره
محاله دخترش معصومه، آروم بگیره
درای زندون، وا شد
تو آسمون غوغا شد
شفیع این عالم ها
حاجتش روا شد
ای صید بی بال و پر
شفیع روز محشر
دخیلک آقا یا، موسی بن جعفر
با عزای این غم شیدایی
دل عالم شد عاشورایی
شهیدی که لبش خشکیده
با نیزه ها کفن پوشیده
یه روز میاد تو ی محشر با، سر بریده
جان اباعبدالله
منتقم آل الله
ادرکنی یا مولا
بقیة الله
حسین اباعبدالله
کانال روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
روضه امام کاظم علیه السلام ۱.mp3
7.92M
صوت مجلس اول روضه امام کاظم علیه السلام ۱۴۰۰
روضه امام کاظم ۲.mp3
5.07M
صوت مجلس دوم روضه امام کاظم علیه السلام ۱۴۰۰
ارتباط بین روضه امام کاظم علیه السلام و امام سجاد علیه السلام
🔰تعبیر «ظلم المطامیر»در زیارت حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام محل سوال نیاز به توضیح بیشتر دارد.
ظلم: جمع ظلمت به معنای تاریکی
مطامیر:
جمع مطموره و مطموره از ماده طمر به معنای ستر است پس مطموره یعنی پنهان.
در کتاب های لغت نوشته اند: مطموره یعنی مکانی که برای نگهداری برخی اشیا از جمله برخی غذاها در زیر زمین آماده می شود.
همچنین در لغت گفته اند: مطموره گاهی به صورت یک حفره بوده است که زیر آن را وسیع تر قرار می دادند.
همچنین از بیان های مختلف استفاده می شود که از این مکان به عنوان زندان های سخت نیز استفاده می کرده اند که گاهی زندانی در مدت طولانی از شدت تاریکی دچار ضعف بینایی می شده است.
این نشان دهنده اوج مظلومیت امام کاظم علیه السلام است که در قعر سیاه چال های تاریک شکنجه می شدند.
الا لعنة الله علی الظالمین.
برای دیدن مدارک، عبارات ذیل را ببینید:
تاج العروس 12، 433:
(و) يُقَال: خَبَأَهُ فِي (المَطْمُورَة) ، وَهِي: (الحَفِيرَةُ تَحْتَ الأَرْضِ) ، يُوسَّع أَسافِلُهَا، تُخْبَأُ فِيهَا الحُبُوب، والجمعُ المَطَامِيرُ..
لسان العرب، ذیل ماده طمر:
و المَطْمُورةُ: حفیرةٌ تحت الأَرض أَو مکانٌ تحت الأَرض قد هُیِّئَ خَفیّاً یُطْمَرُ فیها الطعامُ و المالُ أَی یُخْبأُ، و قد طَمَرْتها أَی مَلأْتها. غیره: و المطَامِیرُ حُفَرٌ تُحْفر فی الأَرض تُوسّع أَسافِلُها تُخْبأُ فیها الحبوبُ.
ذيل تاريخ بغداد نویسنده : البغدادي، ابن النجار جلد : 2 صفحه : 186:
در کتاب ذیل تاریخ بغداد درباره شخص دیگری که در سیاه چال زندانی بوده است نوشته است:
ولقيته حينئذ وقد غشي بصره من ظلمة المطمورة اتي كان فيها محبوسا.
@rozehayemaktoub
🔰در دعای روز سوم شعبان در وصف سید الشهدا آمده است: «وَعاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِه» یعنی :«فطرس به گهواره حسین پناه برد.»
این روایت از این جهت که متضمن یکی از کرامات سید الشهدا در حین ولادت است بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
در این روایت فطرس بعد از پناه بردن به گهواره امام حسین (علیه السلام) و مالیدن بال خود به گهواره حضرت شفا می گیرد و سپس وعده می دهد که سلام زائران امام حسین را به او برساند.
اما مشکلی که در نقل این روایت وجود دارد این است که این روایت موهم این معنا است که فطرس فرشته ای بوده که از او گناهی سرزده است و این با آیات قرآن درباره عصمت فرشتگان سازگار نیست.
در این میان بر اساس معارف قرآن شریف آنچه مسلم است فرشته گناه نمی کند و شاید فطرس فرشته نبوده است یا اینکه این قسمت از روایت اشتباه نقل شده باشد هرچه باشد طبعا این بخش از روایت موجب نفی تمام روایت نخواهد شد در نتیجه این نکته را مسکوت می گذاریم و علم آن را به اهل آن واگذار می کنیم.
در ادامه اشاره ای به روایات فطرس و توضیح آیت الله سعادت پرور می شود.
ادامه در پیام بعد👇🏻👇🏻👇🏻
@rozehayemaktoub