فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم تبلیغاتی یکی از کاندیداهای ریاست جمهوریست.
اصلا موضوع صحبتم در مورد ایشان یا برنامههایشان نیست.
فقط موضوع تبلیغات مدنظرم هست. کاش برای روش و منش کاندیداها در ارائهی تبلیغات، فاکتورهایی مثل عدم استفادهی ابزاری از مقدسات و عدم سوءاستفاده از عواطف مذهبی مردم جدیتر گرفته میشد.
#روز_نوشت
#انتخابات
خدای مهربانم...
هربار هرچه که میخواهم، میدهیام...
چقدر مهربانی!
چقدر بیبدیل!
https://eitaa.com/roznevesht
شیوهٔ بهکارگیری در تشویق مردم به رأی دادن، توسط نخبگان سیاسی به دو شکل قابلتصور است. عدهای شخص خاصی را مدنظر قرار داده و برای تشویق مردم به انتخابات، تمام ملاکها را همچون لباسی بر تن همان مصداقی میکنند که موردنظرشان است. درحالیکه این روش قدرت تأمل و تفکر را از مردم گرفته و آنها را بهاصطلاح آماده خور سیاسی بار میآورد. درحالیکه در روش دوم، یک نخبهٔ سیاسی تنها به ذکر ملاکها و معیارهای لازم در انتخاب اصلح میپردازد و به مردم اجازه میدهد تا با تعقل و تأمل در ملاکها، خودشان اصلح را انتخاب نمایند. دقیقاً شبیه همان روشی که مقام معظم رهبری نیز برای هدایت مردم جامعه بکار میگیرند.
#روز_نوشت
#انتخابات
https://eitaa.com/roznevesht
روزنوشت
شیوهٔ بهکارگیری در تشویق مردم به رأی دادن، توسط نخبگان سیاسی به دو شکل قابلتصور است. عدهای شخص خا
اگر دوست داشتید کاملش را در لینک زیر بخوانید.
آنچه نخبگان سیاسی باید بدانند
https://rasanews.ir/002rZ3
#روز_نوشت
#انتخابات
#خبرگزاری_رسا
https://eitaa.com/roznevesht
حتما شنیدهاید که میگویند:
«المَرء نِتَاج خَلواتِه.»
انسان نتیجهی خلوتهایش است.
خلوتنشینی نه به معنی انزوا بلکه به معنی اختصاص دقایقی برای تامل در وجود خویش، از نیازهای درونی انسان است.
روح آدمیزاد به واسطهی همین خلوتنشینیها ساخته و پرداخته میشود.
و شب چه پتانسیل بالایی دارد برای فراهم کردن این بستر.
تا تو آسوده و فارغ از هرچه هیاهوست به خویشتن بیاندیشی...
#روز_نوشت
#خلوت_نشینی
https://eitaa.com/roznevesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عادت به کلیپ گذاشتن در کانال ندارم.
اما این کلیپ خوب بود.
#روز_نوشت
#انتخابات
https://eitaa.com/roznevesht
اگر حالا همدیگر را به رای دادن و رای به اصلح دادن دعوت نکنیم، بعد از انتخابات مجبوریم همدیگر را به صبر بر بلاء دعوت نماییم.
و آنوقت احتمالا توجیهمان برای حذف عذاب وجدانمان این خواهد بود که مومن همواره در مقام امتحان الهی قرار دارد و اینگونه همهی آنچه بهدست خودمان بر سرمان آمده است را به خداوند نسبت میدهیم و وانمود میکنیم که ما در معرض آزمایشی الهی قرار گرفتهایم.
#روز_نوشت
#انتخابات
https://eitaa.com/roznevesht
یکی از عوارض تکنولوژی این است که همهچیز را آماده و بدون زحمت در اختیار انسان میگذارد.
آدم به واسطهی همین تکنولوژی صبرش هم کم میشود.
گاهی حتی آدم دلش میخواهد صبر را و طاقت را تنها با فشار سرانگشتش دانلود کند و بعد از چند دقیقه به خواستههایش برسد؛ غافل از اینکه صبر از لوازم لاینفک رسیدن به خواستههاست و صبوری با عجول بودن جور در نمیآید.
#روز_نوشت
#عوارض_مجازی
#بی_وقت_نوشت
https://eitaa.com/roznevesht
بعضی از آدمها، بعضی از خاطرهها یا بعضی از کتابها دست ما را میگیرند و به دنیای دیگری میبرند؛ دنیای منفردی که تنها مختص خود ماست.
و حالا آن آدم، آن مکان، آن زمان، آن خاطره یا کتاب میشود یادآور بخشی از گذشتهی ما.
روح آدم با دیدن دوبارهی آنها کنجکاو میشود و تأمل در گذشته کنجکاوی روح را ارضاء میکند.
گاهی صدای نقارهخانه را میشنوی اما با آن صدا پرت میشوی به سالهای دور؛
یا خادمی را میبینی و با دیدنش غمی مانده از گذشته در دلت زنده میشود؛ گاهی حتی بوی عطر حرم تو را مست کودکیات میکند.
دیگران اما تو را نمیفهمند و تو از ترس فهمیده نشدن به انکار چنگمیزنی. دیگران هجوم میبرند تا جهان تو را بفهمند، اما فهم ناقصشان تو را به سکوت وا میدارد و به کتمان.
حالا تلاش میکنی تا دیگر چیزی روایت نکنی و تنها به روایت دیگران گوش کنی.
من اما فاش بودن را دوست دارم؛ فاش بودن را با تمام ضررهایش میپذیرم و اهل کتمان نیستم.
من آن خوفی که در دلم است را با شرمی که از چشمانم جاری میشود تفسیر میکنم؛
من آن رجائی که درقلبم نهفته را، با لبخندی که مهمان لبانم شده است به اثبات میرسانم؛
من عشق به امام رضا را با گریه و لبخند فریاد میزنم و چه قانونی منطقیتر از این تناقض...
🖋زهرا ابراهیمی
#روز_نوشت
#میلاد_نور
#نقاره_خانه
#امام_رئوف
https://eitaa.com/roznevesht
ولادت امام رضا علیه السلام پویانفر.mp3
6.6M
آقای من چه خوب که شما هستید...
چه خوب که شما را داریم...
چقدر خوشبختیم ما با داشتن شما❤️
#روز_نوشت
#امام_رئوف
#کلیپ_صوتی
https://eitaa.com/roznevesht
بچه که بودیم زیاد مشهد میرفتیم؛ زیاد که میگویم یعنی سالی یکبار، در مقایسه با الان که کمتر قسمتمان میشود.
میلاد بود؛ اما آن زمان مثل حالا صحنها غرق در نور نبود. اذان مغرب شد. در صف نماز ایستادیم. ما بچهها فقط ادای نماز خواندن را در میآوردیم. تنها سهممان از این واجب الهی چادر نماز گلگلی بود و یک دل صاف.
مادرم کنار دستم بود؛ اما با ازدحام جمعیت بعد از نماز، مادرم را گم کردم. دلم ریخت پایین هری! غرور بچهگانهام اجازه نمیداد بزنم زیر گریه! وانمود میکردم که نمیترسم؛ اما ترسیده بودم. راه افتادم داخل صحن.
دلم گفت: به سمت پنجره فولاد برو.
به حرف دلم گوش کردم و پیش امام، مردم را به تماشا ایستادم. حالا از حوالی و حواشی پنجره فولاد تنها صداهایی محزون مرا مجذوب میکند.
آدمها و حرفهایشان، آنقدر عجیب و پُر و زیاد و نامعلوم و ساده بودند که من تمام قد گوش شده بودم برای شنیدن! کلمات بودند که میآمدند و میرفتند! جان بود که ذوب میشد کنار پنجره فولاد.
نور را که دیدهاید؟ چگونه از روزنهها عبور میکند؟! انگار روح آن آدمها هرکدام روزنهای بود و نور از وجودشان عبور میکرد.
نیازها خالق خلاقیتاند و این آدمها عجیب خلّاق بودند در عشقورزی با امام خویش.
من اما دختربچهای حریص بودم که تنها به تاراج واژه ها میاندیشیدم. تکبهتک کلمات آن زائران را با تمام وجود گوش میکردم.
صدای درد دل کسی با حضرت نور حواسم را بیشتر جمع کرد؛ او بچهی گمشدهاش را از امام میخواست.
تازه یادم آمد که گم شدهام و مادرم کنار پنجره فولاد پیدایم کرد.
#روز_نوشت
#امام_رئوف
#میلاد_نور
https://eitaa.com/roznevesht
صدا ۰۰۱.m4a
3.02M
🎧 پادکست
خوانش: علی اسفندیار
متن: زهرا ابراهیمی
... ما بچهها فقط ادای نماز خواندن را در میآوردیم. تنها سهممان از این واجب الهی چادر نماز گلگلی بود و یک دل صاف.
مادرم کنار دستم بود؛ اما با ازدحام جمعیت بعد از نماز، مادرم را گم کردم. دلم ریخت پایین هری! غرور بچهگانهام اجازه نمیداد بزنم زیر گریه! وانمود میکردم که نمیترسم؛ اما ترسیده بودم. راه افتادم داخل صحن.
#امام_رضا
#امام_رئوف
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
@roznevesht
چشمانش برق میزد با وجودی که چشمم به چراغ قرمز بود و منتظر سبز شدنش بودم؛ اما باز نگاهم را از او بر نمیداشتم. بعد از تجربهی بیماری قرار نبود معضلات اجتماعی قرارم را بگیرد؛ اما این یک مورد فرق میکرد.
هر بار میبینماش همینجا با همین شرایط.
موهای آشفته و شال بلندی که دیگر حتی توان نگه داشتناش روی سرش را نداشت.
نمیتوان هر روز او را دید و رد شد. باید شجاعت روبرو شدن با او را پیدا میکردم.تنش نحیف بود و صورتاش تکیده؛ اعتیاد کار خودش را کرده بود. جای پارک موقتی برای ماشین پیدا کردم و از همانجا صدایش زدم اصلا صدایم را نمیشنید یا نمیخواست بشنود. جلوتر رفتم. گفتم: ببخشید خانوم میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ گفت: هان! گفتم: میخوام باهاتون حرف بزنم. دوتا دستاشو آورد و گفت: بزن! گفتم:چی؟
گفت: مگه نمیخوای دستبند بزنی بیا بزن. گفتم: من غلط بکنم خانوم من فقط میخوام دو دقیقه باهاتون حرف بزنم. گفت: چی به من میرسه؟ گفتم به شما نمیدونم ولی من آروم میشم...
ادامه دارد...
🖋زهرا ابراهیمی
#روز_نوشت
#اعتیاد
#زنان_معتاد
@roznevesht
...گفتم اینجا آفتاب مستقیم تو صورتمونه بیاید داخل ماشین. گفت من به آفتاب عادت دارم. راضیش کردم بریم داخل ماشین.
تا نگاهش کردم دوباره برق چشمانش خیرهام کرد. یخ بغض آب شد و از چشمانم جاری.
تمام تنش در آغوش اعتیاد حل شده بود. با دیدن گریهی من ناراحت شد. خوب طبیعیست او یک زن است با یک دنیا عاطفه.
گفت: بنال! گفتم: من برای نالیدن نیامدهام. فقط میخواهم در یک جمله بگویید چه چیزی شما را به اینجا رسانده؟!
لحظهای سکوت کرد. نگاهش را دورتادور گرداند؛ بعد از آن نگاهش روی نقطهای نشست؛ روی دستش و حلقهای که جایاش مانده بود. گفت: دیروز حلقه را فروختم و با پولش مواد خریدم. دوباره نگاهم کرد. گفت: زنان معتاد سوژههای خوبی برای تحقیقاند؛ درس میخوانی؟ گفتم نه خانم من برای درس و مدرسه مزاحم شما نشدم. من اکثر روزها از پشت این چراغ قرمز شما را میبینم و با دیدنتون بهم میریزم ...
ادامه دارد...
🖋زهرا ابراهیمی
#روز_نوشت
#اعتیاد
#زنان_معتاد
@roznevesht
یک جور خاصی نگاهم کرد. نگاهی آمیخته به خجالت یا حتی آغشته به ادب.
انگار با گریهی من ادبیاتش متاثر شد. حرفهای زیادی زد. از خودش، زندگیاش و فرزنداناش، که حالا دیگر نمیدانست کجا رنج بیمادری را تحمل میکنند.
در پناه اشک
و زیر سایهی آه
هرچه که میتوانست دردِدل کرد؛ تا کمی آرام شد. شاید فقط منتظر بود تا کسی از او بپرسد دردت چیست؟!
با شنیدن حرفهایش زبانم بند آمد. از آن همه اشتیاق ابتدای کلام، برای دانستن راز زندگیاش در من هیچ نمانده بود. در نگاه من این حجم از عاطفه با آن حجم از اعتیاد جور در نمیآمد و چه نگاه ناقصی دارم من؛ که فقط میخواهم دنیا را با متر خودم اندازه بگیرم!
فهمیدم که فهم من در مقابل او ناچیز است. حرفهایش مثل شعری بود که فقط شاعرش ارتباط میان واژهها را میفهمید. او با همان ادبیات سادهاش به من فهماند تا زمانی که بخواهم خود را متفاوت از او بدانم و حتی با دیدهی ترحم به او بنگرم، در مسیر انسانیت گام برنداشتهام.
او به من تفهیم کرد:
نبیند مدعی جز خویشتن را...
و آنچه از این دیدار برای من ماند یاس بود و دیگر هیچ...
#روز_نوشت
#اعتیاد
#زنان_معتاد
@roznevesht
و تو هر بار عشقات را به قلبم پیوند میزنی و چه بیرحمانه گناه، این پیوند را پس میزند...
امشب، شب زیارتیتان نیست میدانم اما...
چای تلخ روضه را با قند غم مینوشم و چه شیرین مست میشوم...
#روز_نوشت
#آقای_مهربانم_حسین
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله
https://eitaa.com/roznevesht