مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
«قراردادهای خونین»٣ ✍زهرا سبحانی #بخش_اول حساب شب‌هایی که او را مخفی کرده بودند داشت از دستش در می
«خانه‌ی ملّی» ۴ ✍زهرا سبحانی چهارده سال از ازدواج فرانتس و سوفی می‌گذشت با سه بچه‌ی قدونیم‌قد و چهارمی که همان روزهای اول عمرش، از دنیا خوشش نیامد و خداوند آن را مرخص کرد. فرانتس عاشق سفر بود و گشت‌وگذار؛ ولی خوشگذران نبود. با ثروتی که از پسرعمویش به او ارث رسیده بود، کله‌اش پر بود از برنامه‌هایی که آینده‌ی کشورش و اروپا را تحت الشعاع قرار می‌داد. درست یا غلط بودن برنامه‌هایش، حساسیت خیلی‌ها را برانگیخته بود‌ اما اطرافیانش بهتر از هر کسی می‌دانستند که این شاهزاده‌ی وارث تاج و تخت پادشاهی اتریش_مجارستان، مرغش یک پا دارد و اول و آخر کار خودش را می‌کند. قبل‌تر چوب این اخلاقش را خورده بودند و سر ازدواج با سوفی امتحانش کرده بودند. سوفی در حد و قواره‌ای نبود که دهان پرفیس و افاده‌ی اشراف دربار اتریش را ببندد، این شد که بنای مخالفت را با ازدواجشان گذاشتند و وقتی نتوانستد از پس شاهزاده‌ی جوان بر بیایند، به شرطی ازدواجشان را قبول کردند که سوفی و فرزندان آینده‌اش از تمام اعتبارات و امتیازات اشراف دربار محروم شود. اثر عشق بود یا چیز دیگر، فرقی به حال سرنوشت این دو جوان نکرد و سرانجام سوفی با پذیرش محرومیت، عروس کاخ این شاهزاده‌ی سبیل کلفت موبور شد. و حالا در راستای اهداف و برنامه‌هایی که در سر فرانتس می‌گذشت، به سارایوو آمده بودند. هوا گرم بود در نتیجه برای تردد در شهر، اتومبیل‌ روبازی را برایشان مهیا کردند. سوفی بیشتر از اینکه دلشوره‌ی مدل موهایش را داشته باشد، نگران کلاه روی‌سرش بود که باد آن را نبرد. دو دستی آن را چسبیده بود و در دلش خدا خدا می‌کرد که زودتر به مقصد برسند. صدای وحشتناک گلوله بود که فکرش را از آن کلاه گرفت‌ و خود را به فرانتس چسباند و درست در همان ثانیه‌ای که راننده دستپاچه شده بود متوجه زخمی شدن همسرش شد. صدای گلوله‌ی دوم که به گوشش رسید خود را سپر همسرش کرد تا تیر به او اصابت نکند... ناقلان ترور آن روز گفتند که اتومبیل شاهزاده چپ شده بود و فرانتس فردیناند در حالی که دست‌های سوفی را گرفته بود، بریده بریده می‌گفت‌: «خواهش می‌کنم سوفی زنده بمان! برای بچه‌هایمان تو باید زنده بمانی» اما روزگار که این حرف‌ها حالی‌اش نمی‌شد، خبر مرگشان را به دربار اتریش رساند که سروصدایی به پا کرد به دیدن! دربار اتریش به صربستان بدون معطّلی اولتیماتوم داد که یا بررسی این ترور را به ما بسپار یا جنگ! و هنوز این حرف از دهان پادشاه اتریش در نیامده بود که از روسیه گرفته تا آلمان از یک طرف و انگلیس با رویای بریتانیایی و فرانسه از طرف دیگر در مقابل هم صف کشیدند. ممالک زیر سلطه‌شان را هم خبر کردند: «که چه نشسته‌اید! وقت، وقت جنگ است و پیکار! از چرایی‌اش هم نپرسید که به شما مربوط نیست» و قبل از اینکه صدای دینامیت‌های آلفرد نوبل در اتریش و صربستان بلند بشود در این کشورهای داغتر از کاسه‌ی آش، مثل نقل و نبات به همدیگر حواله شد. سوفی و فرانتس فکرش را هم نمی‌کردند که یک زمانی خونشان بهانه‌ی فرصت‌طلبانی بشود که از انسانیت فقط لباس پوشیدنش را بلد بودند؛ آنقدری که جرقه‌ی جنگ جهانی اول در سال 191‪4 میلادی را رقم بزند. 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI