عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بعد با خنده همراه کاسه های ماست از اشپزخانه خارج میشوم، هاله روی مبلی نشسته و پا روی پا انداخته، با شرم تماشایش میکنم و سلام میدهم، دمغ و بی حوصله است ولی آرام جوابم را میدهد، ظاهرش هیچ‌ نشان نمیدهد که خواب بوده باشد. کوهیار دستانش را به هم میکوبد و پای سفره مینشیند: -به به دستپخت خان‌جون خوردن داره! کوروش و بهار هم کنارش جای میگیرند که کوروش میپرسد: -پریا خانم آقاجونتون رو ندیدیم! لبخند زنان جواب میدهم: -فکر میکنم با رفقا رفتن بیرون، هر جا باشن پیداشون میشه! صدای خانجون از مقابل آشپزخانه به گوش میرسد: -خودم فرستادمش مادر، حالا می‌موند خونه مدام تو دست و پای من بود و اورد بیجا میداد! بچه ها میخندند و شهاب اشاره میکند: -اینه نمونه یه زوج عاشق!